بعد از خیزش انقلابی مردم ایران و در پی جوابدهی بە ضرورت ایجاد یک نیروی رهبری و منسجم کنندە قیام مردمی، جریانهائی در خارج کشور از طریق انتشار منشور و یا ایجاد ائتلافهائی چند تلاش کردند کە بە این ضرورت جواب دادە و یکی از مهمترین کمبودهای آن را جبران کنند.
اما آیا می توان در خارج کشور، علیرغم پیشنیە تاریخی کە بعضی از نیروهای سیاسی دارند، یک نیروی رهبری ایجاد کرد؟ و آیا چنین ائتلافهائی قادراند نظر فعالان متشکل و غیر متشکل داخلی را جلب کردە و همگی را بەسوی ایجاد یک تشکل وسیع رهنمون شود؟
تجربە انقلابات کشورهای مختلف در طول تاریخ نشان دادەاست کە رهبری انقلابها تنها و تنها باید از داخل شکل گیرند، و نە خارج. و چنین رهبری زمانی صورت می گیرد کە جریان یا جریانهائی بتوانند در داخل از آنچنان عمل اجتماعی ـ سیاسی بهرەمند باشند کە در امتداد خود نیروئی در خارج ایجادکردە کە با داشتن یک پیوند ارگانیکی با آن عملا بتواند مدعی رهبری و یا جوابگوئی بە معضل رهبری باشند. بلشویکها از جملە از همین منطق توانستند استفادە کنند. لنین و رهبری آنها با اینکە عمدتا در خارج کشور بودند، اما چنان با داخل پیوند نزدیک و ارگانیک داشتند و چنان از توان فعالیت سیاسی برخوردار بودند کە توانستند بە امر ایجاد رهبری جوابگو باشند. انقلاب ایران نیز همین تجربە را از سر گذراند. اسلامیهای ایران از چنان جنبش و امکانات عملی اعتراضی و تشکیلاتی برخوردار بودند کە بتوانند پایەهای ایجاد رهبری خود را در خارج بچینند، و رهبر در خارج با تکیە بر آن بتواند مدعی رهبری باشد. و یا واتسلاف هاول در چکسلواکی، ماندگاریش در این کشور و ارتباط نزدیک او با جنبش مردمی، امکان فراروئیدن او بە امر رهبری را داد. او کسی بود کە قبل از اینکە رهبر شود، در زندگی سیاسی مردم این کشور نقش مستقیم و مهمی ایفاء کرد.
متاسفانە هیچ کدام از جریانهائی کە در امر ائتلافها و یا تدوین منشورها در خارج کشور شرکت جستەاند، نە در ایران از پایگاە اجتماعی آنچنانی برخوردارند و نە آنقدر نزدیک و تاثیرگذار بر خیزشهای مردمی کە حرکات خارج کشوری آنان بتواند تاثیر مستقیم و قاطعی بر اوضاع سیاسی بگذارد، چنانکە آنها را بە امر ادعای رهبری خیزش مردم نزدیک کند. شیپور را نمی شود از سر گشاد آن زد.
در بهترین حالت، بیشترین توان این نیروها در حوزە استفادە از رسانەهای جمعی در خارج کشور است کە بنوعی توهم تاثیرگذاری وسیع را در روندهای سیاسی بە ذهن آنها متبادر می کند. امری کە بیشتر ذهنی است تا واقعی.
واقعیت این است کە رهبری تنها توسط جریان یا جریانهائی می تواند شکل بگیرد کە ریشە اجتماعی قوی در جامعە دارند و بویژە در حوادث سیاسی کشور در سالهای اخیر نقش برجستە و ویژەای بازی کردەاند. و هیچکدام از نیروهای تشکیل دهندە ائتلافها و یا منشورها از چنین پتانسیلی برخوردار نیستند.
پس آیا بهتر نیست کە خارج کشورنشینها با ایجاد چنین ائتلافها و تشکلات بی پایەای مخل فعالیت نیروهای داخلی در مسیر ایجاد رهبری خود نباشند؟ آیا بهتر نیست کە آنها اقرار کنند کە خارج از گوداند و تنها باید بعنوان نیروی یاری دهندە عمل کنند، و نە نیروی مدعی پیشرو در این زمینە؟