واکنش تازه رضاپهلوی در برابر پذیرفته نشدن کاندیداهای مورد نظرش برای ورود به جمع شش نفره تلویحا به معنای کوبیدن میخ تابوتی بر پروژه مهسا توسط او است. این کمتر اهمیت دارد که اسم آن منشور و گروه شش نفره بر روی کاغذ باقی خواهد ماند یا نه. رضا پهلوی محترمانه ختم آن را با خروج تلویحی خود از آن اعلام کرد. اما درس های آن از منظر دمکراسی خواهی در سیاست ایران چیست؟
۱ رضا پهلوی جایگاه خاص رهبری برای خود قائل است که همه جا باید حرف اول و آخر را بزند. هم از این رو پذیرفته نشدن افزدون کاندیداهای ایشان (که یکی از آنها از غیر سیاسی ترین، دست راستی ترین، مداح ترین و کم اعتبارترین سلبریتی های هوادار ایشان است و دیگری عضو حزب نژادپرست بلژیک و سومی از سلطنت طلبان افراطی) توسط باقی اعضای جمع شش نفره کافی است تا عملا توافق نامه مهسا را بلاموضوع کند.
آنان که می پنداشتند رضا پهلوی به موازین دمکراسی تن می دهد و خود را تا سرحد یکی از ۶ نفر تقلیل داده با واکاوی این واکنش می تواند دریابند چقدر در توهم بسر برده و رفتار ایشان ناقض الفبای موازین دمکراسی است. این یعنی رای اکثریت آن جمع در صورت مخالفت با اراده ایشان پشیزی ارزش نداشته و برای خود حق وتو یا بلاموضوع کردن توافق نامه و جمع مهسا را از طریق خروج تلویحی خود از آن قائلند.
۲ این اقدام نشان می دهد او براستی یک چهره پوپولیست است که تنها به “رهبر و پدر ملت شدن” می اندیشد. کسانی که آنرا درنیافته و می پنداشتند منشور شش نفره نمادی از همبستگی متکثر و برابر بود، خوش بینی شان زدودتر از آن چه می پنداشتند نقش برآب شد. این که ایشان همچنان مایلند رهبری فراز همه گروه ها و گرایشات قرار گرفته و به نقش “بی طرفی” خود ادامه دهند، در واقع نشان دهنده داعیه و اشتیاق ایشان به رهبر ملی است.
۳ این اقدام در عین حال نشانگر شدت آماتوریسم، بی تجربگی سیاسی، ملون بودن و فقدان هرگونه استراتژی سیاسی در کنشگری سیاسی است. فردی که از درجه محبوبیت نسبی معینی در بخشی از جامعه برخوردار است، به جای سازمان دادن گرایش سیاسی پایگاه اجتماعی خود می کوشد با مبهم گویی، دوپهلو گری، نوسانات پی درپی سیاسی و باریک اندیشی سیاسی و بدور از هرگونه دوراندیشی گام های همه با هم خود را تنظیم کند. یک روز شورای ملی ایرانیان تشکیل می دهد و رئیس آن می شود و فردا از آن کناره کرده و به عمر سیاسی آن پایان می بخشد. یک روز پروژه ققنوس را افتتاح می کند که به فاصله کوتاهی منحل می شود.
یک روز پیمان نامه نوین منتشر می کند. فردا از شدت کهنگی و بلاموضوع شدن دیگر کمتر کسی آنرا به خاطر می آورد. یک روز صندوق مالی برای کمک به اعتصاب دهندگان تشکیل می دهد و به همین منظور از قدرت های خارجی تقاضای حمایت مالی می کند. فردا بی هیچ گزارشی از میزان کمک های مالی و نحوه مصرف آن، کل پروژه به فراموشخانه فردا می پیوندد. یک روز تقاضای وکالت از سوی مردم را برای پذیرفته شدن در مذاکرات با قدرت های خارجی علم می کند. فردای آن با موج اعتراضات و شکست آن پس می نشیند و آن را نیز درز می گیرد.
یک روز با نمایندگان احزاب نژادپرست بلژیک و سوئد به مذاکره می نشید و فردا در برابر سیل انتقادات حتی از ذکر تعلق سیاسی آنها طفره می رود. یک روز در برابر جاوید شاه گویان لبخند رضایت می زند و فردا که باموج انتقادات روبرو می شود از مزیت جمهوریت یا “سلطنت انتخابی” سخن می گوید. و بالاخره در آخرین سیاست نمایشی خود نخست با توئیت مشترک هشت نفره به مناسبت سال نو و سپس انتشار منشور شش نفره (بی هیچ توضیحی درباره علت حذف آن دو سلبریتی) “مدعی منشور همبستگی ملی” می شود که هنوز یکماه از آن نگذشته پرده این نمایشی سیاسی یا سیاست نمایشی را نیز پائین می کشد. این نه اولین ونه آخرین پروژه های ناکام او است که بدون کوچکترین نقد و جمع بندی از آن عبور کرده می کند. گویی رضا پهلوی- با الهام گرفتن از سیاست های نمایشی ترامپ و دیگر رهبران پوپولیست- نفس در صحنه ماندن و تولید “هیجان سیاسی” را مهمتر از شکست های یا پیروزی این پروژه ها و نقش آن در اعتماد زدایی یا اعتماد آفرینی می داند
۴ در عین حال شکست این پروژه باردیگر نشانگر شکست سیاست پوپولیستی ائتلاف “همه باهم” است که می کوشد با نفی همبستگی متکثر که در گرو تشکیل بلوک بندی های سیاسی گوناگون و رقابت و تعامل آنها با یکدیگر است، رهبری واحد فردی یا جمعی را بر فراز جامعه و با چشم دوختن به قدرت های خارجی بر آن تحمیل کند. به جای آن توصیه می کنم که پادشاهی خواهان همچون جمهوی خواهان، گروه های اتنیکی، اصلاح طلبان، کمونیست ها و نهادهای مدنی گوناگون بلوک های سیاسی و اجتماعی خود را شکل بخشند و بدین گونه بخت رقابت و تعامل پایدار را در گذار به دمکراسی هموار کنند.
۵ شکست پروژه منشور مهسا در عین حال نشانگر چرخش به راست رادیکال در نزد رضا پهلوی و موفقیت گرایش راست رادیکال و افراطی در میان پادشاهی خواهان است. گرایشی که نه حضور گرایشات و افراد دیگر در کنار او را تحمل می کرد و نه برخی فرمول بندی های “معتدل” تر در منشور مهسا را. نقدها، تهدیدات و فشار سلطنت طلبان افراطی نظیر امیر طاهری که حتی به ادعای انتخابی بودن سلطنت رضا پهلوی حمله کرده، نشانگر دست بالاتر راست رادیکال و اولترا ناسیونالیست در میان پادشاهی خواهان است که بی شک در تصمیم او مبنی بر پایان بخشیدن عملی حضور پررنگ خود در منشور مهسا نقش داشته است.
۶ شکست پروژ ه همگرایی جمهوری خواهان با سلطنت طلبان در چند دهه اخیر و به ویژه نگرانی های حاصل از پیامدهای تظاهرات استرازبورگ، بروکسل و برخی کنفرانس های اخیر، بسیاری از جمهوری خواهان مدافع آن را از ایده همگرایی با پادشاهی خواهان دور کرده و اهمیت تشکیل بلوک های سیاسی را در نزد آنان افزایش داده است.
با این همه شکست پروژه مهسا ضربه جدی تری به طرفداران این ایده واردکرده است. شکست پروژه منشور مهسا اما ضربه ای نیز بر “مشروطه خواهانی” است که خواستار تعامل بیشتر رضا پهلوی با دیگر گرایشات سیاسی جامعه بودند. در این معنا اقدام رضا پهلوی و گردش به راست او و حمایت او از دست راستی ترین کاندیداهای مورد نظرش و نزدکی بیشتر با سلطنت طلبان افراطی تنها به افزایش پلاریزاسیون سیاسی در جامعه خواهد انجامید.
۷ خطاهای مهلک و پی درپی رضا پهلوی و نگرانی از نزدیکی بیشتر او با ناسیونالیست ها و پادشاهی خواهان اقتدارگرا، فرشگردی ها، طرفداران پرویز ثابتی، شاهین نجفی و همه طرفداران “مبارزه با ارتجاع سرخ و سیاه” که خواهان انتقام از همه برپا کنندگان “فتنه ۵۷ ” هستند، اندکی از مسئولیت شخصیت های دمکراتیکی که با هم پیمانی با او اعتبار خود را در راستای مشروعیت بخشیدن بیشتر برای رضا پهلوی به حراج زدند نمی کاهد. تاریخ قاضی بیرحمی است و گریبان همدستان و ستایشگران نمادهای اقتدار را نیز از پذیرش مسئولیت و خطای خود رها نخواهد کرد!
۸ به جای پروژه های تکراری همه با هم، تکیه بر قدرت های خارجی یا تلاش برای بازگشت به گذشته و جستجوی راه های واهی میان بر برای هموار کردن مسیر دشوار گذار از جمهوری اسلامی به دمکراسی، باید با تکیه بر راه حل های داخلی و متکی بر جنبش های اجتماعی راه آینده را هموار کرد. درنگ در پیدا کردن کم وکیف این راه و شکل بخشیدن به بدیلی از درون ولو نیازمند دوی ماراتون است، نتیجه مثبت تری در گسترش اگاهی دمکراتیک و جلوگیری از تکرار فریب ۵۷ را در برخواهد داشت. هم از این رو تکرار می کنم:
گل همین جا است، همین جا برقص!