زمان آزاد تر از من از دستانم رها می شود
در گذرگاه های روز گُم می شود
چه کسی
قادر است زمان را به خانه باز گرداند
هراس ما مبدل به یک سیب سرخ می شود
کسی را یارای آن نیست
که این سیب سرخ را در سبد میوه
به مهمانان هدیه کند
از جنگل بوی کاغذ و رویا میآید
ترسم از آن است که در عطر کاغذ و جنگل گُم شوم
دستانم طغیان می کنند
در باد و سرما می خواهند از من جدا شوند
از پنجره
نان های گرم را می بینم
در کوچه در کنار دیوار
در هوا معلق می شوند
ما در خانه تکه های نان بیات داریم
که برای روز معجزه
در خانه حبس کردیم
جنگل را گواه می گیرم
ما در خانه فقط دو سه تکه نان بیات داریم
اما چه کسی باور می کند
آنان که باور داشتند
در جوانی مُردند.
از مجموعه «ساعت ۱۰ صبح بود». تهران: نشر چشمه. ۱۳۸۵.