بلاخره
منم روزی
زیباترین شعرم را
برای محو جنگها…
خواهم سرود
شعری لطیف و آرام،
مثل چشمه در دل کوه
تا پیام زندگی باشد
غافل از اینکه مرد باران دیدهام
دود جنگ آسمان دلم را
همراه با باران غم،
سیل کرد و
به عمق دریا میرود.
با این احساس
افسرده تر از هر زمان
آزرده ام.
همچون مرد سالخورده ی
خسته از تبعیض،
به دور از امید،
مایوس و تحقیر شده
تا در میان گلهای پژمرده
حلقآویز کند خود را
دردیست که میدهد آزار
دنیا را دود جنگ با خود برد
تا آنجائی که،
در شهر خوش نشین ما
با سرعتی در تقابل با موشکهای مافوق صوت
عشق و امید به زندگی
در دلهای مردم با بی رحمی تمام میکُشد…
۸ آپریل ۲۰۰۵ میلادی