میان دامنِ مهتاب و چشمه ی خورشید
ز متن شب رهی ست، می رود به صبحِ سپید
رهی که قامت خود می کِشد به کوهِ بلند
درونِ گرمیِ رزم است، می رود به صبح سپید
نهان٘ اگر چه چهرهٔ کوه ست در میان ظلام
نوایِ گامِ رونده ست، می رود به صبح سپید
نمایِ خسته ی تن، جلوه در طنین نفس
طنینِ گرمِ نفس هاست، می رود به صبح سپید
صدایِ آه غریبی که حک شده در دلِ شب
فغان ز جور زمانه ست، می رود به صبح سپید
کنون که رویشِ دوران، منوطِ “پویایی” ست
عبور ما ز گذاریست، می رود به صبح سپید