دسته گلی میخرم تا اتاق نشیمن را بیارآیم و چشمان فراموشکارمان به خاطر داشته باشند که بهار خواهد آمد، و همه جا پر از سبزه و گل خواهد شد. همینکه میخواهم گل را در گلدان جای بدهم، غنچهای زیبا که ساقۀ تردی داشت، می شکند.
حیف شد…!
آهی میکشم و آن را تنها در ظرف کوچکی پر از آب میگذارم، بدین امید که شاید بشکفد.
به دختر بچهای فکر میکنم، که دوست دارد در کوچه و خیابان بالا و پایین بپرد. بلند بلند حرف بزند و با کوچکترین حرفی از خنده ریسه برود. نقاشی کند و با لبخندی به مادرش هدیه کند. گاهی حوصلهٔ مدرسه رفتن نداشته باشد و بخواهد بیشتر در رختخواب بماند. مادرش موهایش را دمِاسبی کند، و شادمانه بدود و احساس قدرت کند. دامنی بپوشد و خیال کند که پری دریایی شده است. با همسالانش قهر و آشتی کند. با پسر بچه ها مسابقه بدهد و شیطنت کند.
این تصویر سادهای است از رفتار یک کودک، یک دختر بچه، که ناگهان گرگی ظاهر میشود و تمام کودکیاش را از او میرباید. اصلاً تمام زندگیاش را میگیرد. حتی اندیشیدن و دقت کردن به این موضوع برای یک زن سخت و دردناک است. فقر همه چیز را عوض میکند و چهرهٔ زندگی را سیاه میکند و این سیاهی بر سر زن و دختر خانه سایه میافکند. پدر فقیر و بدهکار به ناچار، به ازای بدهیاش دخترش را که هنوز ۹ ساله هم نشده به مردی میدهد، که حکم پدر و گاهی پدر بزرگ کودک را دارد. تنها پدر سرپرست است و حق خرید و فروش نیز با اوست.
من با آمار و ارقام کاری ندارم. اما حتی اگر یک مورد هم شنیده باشیم، وظیفه داریم که از این عمل جلوگیری کنیم. روزمره در تمام دنیا، «متمدن» و «غیرمتمدن»، بردگی کودکان و آزار آنان به اشکال مختلف، و تنگاتنگ با فقر، اتفاق میافتد. کودک همسری، ناشی از فقر و بدبختی است؛، آزار و شکنجهٔ کودکان، آزار جنسیتی، بردگی و اسارت دختران است. جنایت به نام دین و مذهب است و کسی جرئت ایراد گرفتن به دین را ندارد.
دخترکان وقتی که هنوز حتی ۹ سال هم ندارند، از دیدگاه اسلام بالغ میشوند. (کمتر از ۹ سال چرا که سال هجری کوتاهتر از سال شمسی یا میلادی است.) از ۹ سالگی باید که پارچه ای به سر ببندند، مبادا که موهایشان مردان را از راه به در کند. موهایی که هنوز از بافتهای نازک آن بوی شیر میتراود. در اکثریت بزرگی از کشورهای جهان پدوفیلی (میل جنسی به کودکان) جرم سنگینی است، و بدین وسیله کودکان را از نگاه مشمئزکنندهٔ برخی حیوانات انساننما حفظ میکنند. در برخی کشورهای فقیر و عقب افتاده بر این آزار کودکان نام «ازدواج» می گذارند و با این به اصطلاح ازدواج، مجوز برای پدوفیلیها صادر میشود. و مدافعان غربی حقوق کودک هم حُنّاق میگیرند و دم نمیزنند. دختران و کودکیشان را نابود میکنند .
به جای پس دادن قرض و قولههای پدر، روی سر کوچک دختر، این غنچۀ بدبخت، تور چروکیدهای میاندازند و زندگیاش را سیاه میکنند. دخترک تاوان لقمه نان نسیهای که پدر به خانه آورده است، را پس میدهد. دستهای کثیفی او را لمس میکنند و صورت بسان گُل او با نگاههای ناپاک، پژمرده میشود. در کابوسهای شبانهروزیاش عروسکهای پشت ویترین به اودهنکجی میکنند.
آرزوی داشتن اسباببازی به دل دخترک میماند. دخترک نمیداند چرا؟ چه اتفاقی افتاده؟ چرا کسی که جای پدر و پدربزرگش میباشد، اجازه دارد به او دستدرازی کند؟ نمی داند چه کند، به که بگوید و شکایت کند؟ دریغ و درد، کسی به سئوالهایش پاسخ نمیدهد. دیگ و قابلمهها و سینی چای، اسباب بازیهای تازهاش میشوند. کسی نالههای کودک را در خواب نمیشنود. «خالهبازی» و مدرسه و کتاب برایش به پایان میرسد. باید یاد بگیرد که خود را بزک کند. جماعت تماشاچی هم، وقیحانه همه چیز را معمولی جلوه می دهند و روی برمی گردانند.
این مدعیان دهان گشاد حقوق کودکان و کسانی که میپندارند این فرهنگ برخی از کشورهاست و به فرهنگ نسبت میدهند و خود را از دخالت در آن مبرا میکنند، در چنین مواردی، دیگر کودک برایشان مهم نیست و «فرهنگ» حرف اول را میزند. گویی که کودکان با فرهنگشان زاییده میشوند، که در جاهایی به طور رسمی آزار و اذیت کودکان و دختر بچهها را به عنوان فرهنگ کودکان جلوه میدهند و جای دیگر گناهی نابخشودنی است، که البته باید هم همه جا، چنین باشد. ناگفته نیست، و البته پنهان هم نیست که پسربچهها هم از دستدرازی این حیوانات در امان نیستند.
دخترک در تنگنا میماند. بیمار میشود، میمیرد و کسی هم خبردار نمیشود، چرا که مرگِ فقیر بیصدا ست. حاجی، اما داد و بیداد میکند که متضرر شده است. اگر هم که دختر نمیرد، ذهن کودکانهاش کجا رشد کند؟ او برای همیشه کودک میماند و کودکانی به دنیا میآورد که بداقبالتر از خود او میشوند. من به آمار و ارقام علاقه ای ندارم، و میگویم حتی اگر از یک دختر بچه، کودکی و آرزوهایش را بگیرند، همه مقصرند. فرقی نمیکند کجای دنیا اتفاق بیفتد. در هندوستان، پاکستان ایران افغانستان ژاپن و …
در جوامع غربی، کسانی که با کودکان بد رفتاری میکنند، مورد مجازات شدید قرار میگیرند، و گاهی پدر و مادر را هم به جرم بی مبالاتی در نگهداری و تربیت کودک مجازات میکنند. چه جامعهٔ خوشبختی است جامعه ای که کودکانش در آرامش و امنیت رشد کنند. با اینحال، در این جوامع هم کودکان همیشه در امان نیستند. در این جوامع هم فقر بیپناهی همراه میآورد و کودکان و نوجوانان بسیاری در معرض آسیبهای ناشی از خشونت و آزار جنسی قرار میگیرند که خود حدیث مفصلی است و جای واکاوی جداگانه دارد.
اما وقتی دختربچۀ ۹ ساله ای را به مردی که جای پدر و پدر بزرگ او را دارد، میفروشند و سند مالکیت را هم به اسم او میکنند، چه کسی اعتراض میکند؟! همه دست خود را با دندان میگزند و پناه بر خدا میگویند و شاید هم خوشحال که جای دختر نیستند. باید باور کنیم، کسانی هم که نگاهشان را برمیگردانند یا به روی چنین فجایعی چشم میبندند، انگار که نه انگار اتفاق وحشتناکی افتاده و دخترکی را به حجله نه به مسلخ برده اند، شریک جرماند.
کاش روزی همه دست در دست یکدیگر بدهیم، و با نیروی اتحاد، به این جنایتها پایان دهیم. این آرزو محال نیست.
به غنچۀ شکسته نگاه میکنم حیف… حیف که این غنچه حتی عمر دو روزهٔ یک گل را هم تجربه نکرد. شاید این غنچه هم در یاد پُرجوانهٔ بهار بشکفد…شاید!