اکنون که این مطلب را مینویسم حکم اعدام پخشان عزیزی، یکی از زندانیان بند زنان سیاسی اوین، در دیوان عالی کشور «تأیید» شده است. بیتردید حالِ امروز و امشب همبندیهای پخشان خوب نیست. تا این لحظه، از نحوهی رویاروییِ او و همبندیانش با این خبر هولناک اطلاعی در دست نیست. شاید سپیده قلیان در واکنش به تأیید حکم اعدام پخشان، در آشپزخانهی بند اجاقی بیفروزد و پای سیب خوشبویی درست کند که از عطرش «دوآلپا»[i] مست شود و چنگک پاهایش را از گردهی زندانیان بردارد. شاید شبی دیگر کسی به دیوان حافظ تفأل بزند و دیگری آواز سر دهد و آن یکی نیایش کند. یکی هم شاید کش و قوسی به تن دهد که برقص تا برقصیم.
نقاشی ویدا ربانی، پرتره پخشان عزیزی Source BBC
در هفتههای اخیر دو فیلم از زندانیانِ بند زنان سیاسی اوین در شبکههای اجتماعی پخش شده که رقص و پایکوبیِ آنها را نشان میدهد. در پی انتشار این دو فیلم موجی از واکنشهای متفاوت به راه افتاد. واکنش بعضی ملامتآمیز، ناصحانه یا پدرسالارانه/مردسالارانه بوده است و بعضی دیگر از حق انتخاب نوع زندگی و مبارزه در زندان سخن گفتهاند و بر اهمیت شادی و رقص و آواز بهعنوان یکی از راههای مقاومت در برابر نظام تأکید کردهاند. در این مقاله میکوشم با گذر و نظری به بند زنان سیاسی زندان اوین در چهل سال گذشته، به حقوق زندانی، حق انتخاب، قراردادهای اجتماعی در زندان، کلیشههای رایج، سلوک زندانی سیاسی، نگاه پدرسالار و باورهای عامیانه بپردازم.
اینجا بند زنان زندانی سیاسی اوین است
«بند زنان سیاسی اوین»، محصور در میان تپههای کوهپایهی البرز در شمال تهران، حدود چهل سال است که به این نام شهرت دارد. چند بار از این تپه به آن تپه نقل مکان کرده است اما مقامهای مسئول پسوند «سیاسی» را به آن اضافه نکردهاند چون ادعا میکنند که «ما زندانی سیاسی نداریم»!
نقاشی ویدا ربانی، زندانی بند زنان سیاسی اوین
عفت ماهباز، زندانی سیاسی سابق که از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۷۱ در اوین زندانی بود، میگوید: «بعد از نزدیک به یک سال زندان انفرادی بالاخره در سال ۱۳۶۴ به بند زنان منتقل شدم. در آن زمان بند زنان راهرویی بود با اتاقهای بزرگ که در هر اتاق حدود سی زن از گروههای مختلف سیاسی زندانی بودند. این اتاقها اصطلاحاً “دربسته” نام داشتند. یعنی امکان ارتباط با زندانیان اتاقهای دیگر وجود نداشت. در سال ۱۳۶۵، زنان زندانی را به بند ۳۲۵ منتقل کردند. این بند حیاطی زیبا با جویباری کوچک و باغچههایی پر از گل داشت که من به شوخی اسمش را گذاشته بودم “کاخ گلستان”. با آغاز فشار به زندانیان سیاسیِ تمام گروهها در سال ۱۳۶۶ همهی ما را از “کاخ گلستان” به سالن دوطبقهی آموزشگاه منتقل کردند. آنجا هم اتاقها سینفره اما “درباز” بود. یعنی میتوانستیم با زندانیان اتاقهای دیگر رفتوآمد کنیم. تا پایان اعدامهای گروهی در سال ۱۳۶۸ همهی زندانیانِ آموزشگاه سیاسی بودند و فقط یکی دو زندانی جرائم عادی داشتیم که در طبقهی پایین بودند. موضوع ادغام بند زندانیان سیاسی و عادی مورد اعتراض ما بود اما دلیل اعتراض بیشتر مسائل بهداشتی و نظافت و کمبود جا بود. در سال ۱۳۷۱ که تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند، دو اتاق از همان ساختمان آموزشگاه را به زندانیان جرائم عادی اختصاص دادند.»
عفت ماهباز خاطراتش از زندان را در کتاب فراموشم مکن به تفصیل مستند کرده است اما اینجا موضوع صحبت ما حول بند زنان و نحوهی وقتگذرانی و شادی و پایکوبی زندانیان دور میزند: «همهی ما در دوران بازجویی و انفرادی شلاق خورده بودیم، اما یک بار در سال ۱۳۶۴ در بند عمومی، من و چند نفر دیگر شلاق خوردیم. قضیه این بود که من همیشه با حرکات ریتمیک ورزش میکردم، چیزی شبیه به رقص لزگی. بسیاری از زندانیان چنین رویهای داشتند. به این ترتیب، رقص و ورزش را همزمان انجام میدادیم. بنابراین، در بند عمومی هم به جرم رقصیدن شلاق خوردیم! هیچوقت یادم نمیرود که مجتبی حلوایی در حالی که شلاق را به سر و صورتم میکوبید گفت: “حالا دیگه لزگی هم میرقصی…”. در آن سالها جرمانگاری رقص و شادی امری عمومی بود و میان زندان و غیرزندان تفکیکی وجود نداشت. حکم حکومتی این بود: رقص و آواز زنان جرم است و مجازاتش شلاق!»
از آن روزها تا اوایل دههی هفتاد، زنان زندانی سیاسی از جمله زهره تنکابنی، منیره برادران، محترم رحمانی و زندهیادانی همچون شهلا فرجاد و فاطی کبیری خالق و راوی داستانهایی از انواع گوناگون مقاومت زندانیان در بند عمومی زنان اوین بودند. «گاه با ورزش و رقص و سرود و اجرای تئاتر، و گاه با اشک و سوگواریِ آرمانی برای اعدامشدگان یا کسانی مثل پروین گلی آبکناری که به علت تهمت ناروای همبندیها خودکشی کرده بودند. چنین اتهاماتی تازگی نداشت و نتیجهی فریبکاریِ رژیم بود اما باز هم به دام میافتادیم! بیاعتماد بودیم به همهچیز و همهکس، بیاعتمادی در درجهی اول محصول این زندان لعنتی بود و در درجهی دوم ثمرهی فرهنگ عقبافتادهی سیاسی ما.» شرح دردناک منیره برادران از این واقعه شمشیری دولبه است که یک لبهاش زندان و لبهی دیگرش «ما» را نشانه گرفته است.
سازماندهی مجدد بند عمومی زنان اوین از ابتدای دههی هشتاد
بند عمومی زنان از ابتدای دههی هفتاد تا ابتدای دههی هشتاد به زندانیان جرائم عادی اختصاص داشت. هرچند در این دوران، زنان زندانی سیاسی، بهویژه در میان ملی-مذهبیها، کم نبودند. رضا علیجانی با اشاره به دورههای گوناگون زندانی شدن ملی-مذهبیها ابتدا از زندان عشرتآباد در دههی هشتاد میگوید: «این زندان زیر نظر اطلاعات سپاه در پی سیاستهای موازیکاری و مستقل از وزارت اطلاعات اداره میشد. چون در آن دوره در زندان اوین بند زنان سیاسی نبود، زنانی مثل فیروزه صابر و نرگس محمدی که گرفتار اطلاعات سپاه شده بودند، در بند انفرادی مردان در عشرتآباد زندانی بودند و در آن فضا از آواز و شادی خبری نبود.» اما علیجانی آواز زنان زندانی اوین، از چپ و مجاهد و ملی-مذهبی، در دههی شصت را به خوبی به یاد دارد: «نوروز ۱۳۶۶ بود. ما در سالن ۶ بودیم و زنها در سالن ۵ بودند. در هنگام تحویل سال ما سرود “بهاران خجسته باد” را خواندیم. اتاقهای دیگر هم دومینووار شروع به خواندن کردند. بند زنان هم شروع کردند. پاسدارها ریختند و با کتک و فحش مردها را ساکت کردند اما زنان ساکت نشدند. همگی ادامه دادند و تا آخر سرود را خواندند». علیجانی میافزاید: «من به مطالب علمی خیلی علاقه دارم. در مقالهای علمی خواندم که زنان اصولاً از مردان مقاومترند و هرچند از نظر فیزیولوژی ظریفترند اما از مردها مقاومترند.»
متهمان کمپین یک میلیون امضا در بند زنان جرائم عادی
از فروردین سال ۱۳۸۶ تعدادی از فعالان جنبش زنان و اعضای «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین» در بند عمومی زنان اوین زندانی شدند. از میان آنان میتوان به مریم فومنی و جلوه جواهری اشاره کرد. زندانیان جنبش زنان در ایام حبس میکوشیدند تا با زنان محکوم به جرائم عادی ارتباط برقرار کنند. برای مثال، میتوان به زندانیانِ محکوم به جرائمی مثل سرقت و قاچاق مواد مخدر یا شهلا جاهد (که به اتهام قتل همسر ناصر محمدخانی اعدام شد) و کبری رحمانپور (دختر جوانی که به علت فقر به صیغهی مرد ۶۰ سالهای درآمده بود و هنگام دفاع از خود مادرشوهرش را به قتل رساند و اعدام شد) اشاره کرد.
مریم فومنی و جلوه جواهری تنها چند روز پس از ورود به بند انتقادات و پیشنهادهای خود دربارهی بهداشت، تغذیه و مسائل فرهنگی را با مسئولان بند و همبندیهای غیرسیاسیِ خود در میان گذاشتند. آنها در جنبش زنان آموخته بودند که زندگی در هر مکان و فضایی مستلزم رعایت بعضی حقوق است. در عین حال، یاد گرفته بودند که بدون ارائهی پیشنهاد انتقاد نکنند و نقد عمومی را به زمزمههای فردی تقلیل ندهند. آنها یکی دو هفته بعد از دستگیری از «کتابخانهی صدیقه دولتآبادی» درخواست کردند که به زنانِ آسیبدیده خدمات کتابخانهای ارائه کند. «کتابخانهی صدیقه دولتآبادی» با کمک تعدادی از ناشران و خیرینِ روشنفکر به منظور بازسازیِ کتابخانهی بیرونقِ بند عمومی زنان اوین، مجموعهای مناسب زندانیان تهیه کرد. در آن زمان و همچنین در سالهای بعد شاهد همدلی و ایجاد روابط متقابل میان زندانیان جنبش زنان و زندانیان جرائم عادی بودیم. برای مثال، میتوان به تشویق به رعایت بهداشت، مطالعه و آموزش حقوق زنان تا گوش سپردن به آوازهای عاشقانهی شهلا جاهد اشاره کرد.
حریر صدای مقاومت زنان در زندان اوین
زنان زندان اوین از دههها قبل در زندان آواز میخواندهاند. سیمین هژبر پس از هر بار شلاق روزانه، به لهجهی لری برای همبندیانش آواز میخواند، شهرزاد (بازیگر فیلمفارسی) بهرغم بیاعتناییِ بعضی از همبندیهای سیاسیاش آواز میخواند، مریم پس از آزادی از زندان خوانده بود: «قفس را بسوزان/ رها کن پرندگان را…».[ii] صدیقه وسمقی، اسلامپژوه، در کنار مهوش شهریاری، شهروند بهائی، در حیاط اوین، زیر آسمانی که زندان را به جهان وصل میکند، سر داده بود: «تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی». در میانهی جنبش «زن، زندگی، آزادی» وقتی نیلوفر حامدی، الهه محمدی و نسیم سلطانبیگی دلشان تنگ میشود، از پشت تلفن زندان با خوانندهی محبوبشان میخوانند «با بوسه میخم کن / بیخ این دیوار / که سفرناکم…». در فیلمهایی که اخیراً پخش شد سپیده قلیان و همبندیانش پایکوبان میخوانند: «غوغا میشویم، میخروشیم /دست در دست هم فریاد میزنیم آزادی، آ…زا…دی»،
به گفتهی محبوبه رضایی، فعال سیاسی پادشاهیخواه در بند زنان سیاسی اوین، «شبی که حکم اعدام پخشان عزیزی صادر گردید، پخشان کِل میکشید و ما با رقص فریاد میزدیم: سر برود، جان برود، آزادی از بین نرود.» آوازها و پایکوبیهای مقاومت.
آواز انفرادیهای زنان اوین
در زمستان ۱۳۸۶، ۳۳ نفر از فعالان جنبش زنان هفت روز در بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی بودند. ژیلا بنییعقوب در خاطراتش از این دوران مینویسد: «برای افزایش روحیه به طور دستهجمعی سرود میخواندیم. از سرودهای خیلی قدیمی انقلابی تا سرودهای تازهی جنبش زنان، از جمله سرود کمپین یک میلیون امضا: “ای زن تو ای همراهم/ آزادگی رؤیایم…”. آوازهای آنها نه تنها زندانبانان و بازجویان را برآشفته کرده بود، بلکه موجب شاکی شدن گروهی از مردان گروه القاعده شده بود که در راهروی دیگر بند ۲۰۹ زندانی بودند و از این ۳۳ زن به مسئولان زندان شکایت میبردند که: آواز حرام این زنان باعث گناه آن مردان میشود!» [iii]… پس باید صدای زنان را خاموش کرد تا مردان گناه نکنند!
در زمستان ۱۳۸۹ پس از وقایع عاشورا من نیز سیوچند روز در یکی از راهروهای بند ۲۰۹ با کسانی مثل زهره تنکابنی، مهین فهیمی، شیوا نظرآهاری، بهاره هدایت، پریسا کاکایی، مهدیه گلرو و لیلا توسلی همسایه بودم. در هنگام غروب گاهی که طاقتها طاق میشد، زمزمههای زیر لب به آوازی بلند تبدیل میشد که تا سلولهای همسایه میرسید. زندانبان دریچهی سلول را باز میکرد و با لحنی تمسخرآمیز میگفت: «خجالت نمیکشی»؟!
در اواخر زمستان بند ۲۰۹ بهتدریج خالی و بند عمومی پر میشد. شیوا نظرآهاری دربارهی آن روزها میگوید: «وقتی همهی شماها رفتید و فقط من و بهاره مانده بودیم، هر روز کنار دریچهی سلولهای خود ”دو پنجره” را برای هم میخواندیم: «توی یک دیوار سنگی/ دوتا پنجره اسیرن/ دوتا خسته دوتا تنها/ یکیشون تو یکیشون من…».
شیوا اما تا سال ۱۳۹۰ هم در انفرادیهای بند ۲۰۹ مانده بود و خاطرات دیگری هم دارد: «در سال ۱۳۹۰ توی راهروی چهار ۲۰۹ بودیم. پنج نفر در یک سلول. ژیلا کرمزاده مکوندی هم بود و ترانههای زیادی بلد بود. روز هشتم مارس که شد این بار من سرود “ای زن ای حضور زندگی” را روی دستمال کاغذی نوشتم و به بچهها دادم که تمرین کنیم. بعد همه با هم با صدای بلند شروع به خواندن کردیم. ناگهان از همهی سلولها صدای سوت و فریاد شادی بلند شد. یادم است آذر منصوری که سلول کناریِ ما بود از هیجان روی دیوار میکوبید و تشویقمان میکرد. بعد همه آمدیم کنار دریچهی سلولهایمان و هشت مارس مبارک گفتیم.»
در چنین فضاهای «خودساخته»ای است که همبستگی میان جریانهای مختلف به چشم میآید، آوازهای همجنسانی که الزاماً از یک جنس نیستند یکی میشود و هراس از این همبستگی، نظام حاکم را به فکر نفاقافکنی میاندازد.
بند متادون در بند عمومی زنان اوین
از سال ۱۳۹۰ تا امروز زنان زندانیِ سیاسی بعد از تفهیم اتهام و بازجوییهای مکرر در بند ۲۰۹ و پس از تشکیل دادگاه و ابلاغ حکم، به بند عمومی زنان منتقل میشوند. این بند تا سال ۱۳۹۰ به «بند متادون» شهرت داشت ــ متادون که امروز دارویی برای ترک اعتیاد تدریجی است، در دوران جنگ جهانی دوم توسط آلمانیها تولید شد. این نام را مسئولان زندان اوین روی بند عمومی زنان گذاشته بودند، که استعارهای است از تبدیل زندانی به موجودی منطبق با کلیشههای رفتاریِ مطلوب مسئولان زندان. زنانی همچون بهاره هدایت، مهدیه گلرو، نسرین ستوده و زندهیاد هاله سحابی دوران حبس خود را در بند متادون گذراندهاند. یکی از فعالان سیاسی شناختهشده که در سال ۱۳۹۰ از بند ۲۰۹ به این بند منتقل شده بود میگوید: «این بند شامل دو اتاق، دو حمام، دو دستشویی و یک حیاط حدوداً چهل متر مربعی بود که با پانزده پله فاصله در پایین اتاقها قرار داشت. قبلاً زندانیان جرائم عادی و زندانیان سیاسی وزارت اطلاعات در آنجا بودند.
پس از جنبش سبز و افزایش تعداد زندانیان سیاسی زن در فروردین ۱۳۹۰ زنان محکوم به جرائم عادی را از بند متادون اوین به بند عمومی زندان قرچک منتقل کردند. و بند متادون صرفاً به محل نگهداری زنان زندانی سیاسی تبدیل شد. در ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، درست یک روز بعد از کشته شدن هاله سحابی در مراسم خاکسپاریِ پدرش، زنان زندانی سیاسی از بند متادون به محل فعلی بند زنان منتقل شدند. این محل قبلاً کارگاه خیاطی زندانیان بود. اصولاً قرار نیست که زندانیان جرائم عادی هم در این بند باشند اما گاهی مجرمان مالی یا مجرمان خیلی جوانی را که دادیار دلش میسوخت به قرچک منتقل کند پیش ما میفرستادند. البته ما گاهی بر سیاسی نگه داشتن بند اصرار میکردیم. در نتیجه، گاهی مجرمان عادی به قرچک منتقل میشدند و گاهی چنین نمیشد. برای مثال، در سال ۱۳۹۷ وقتی شبنم نعمتزاده، دختر وزیر صنعت و معدن در دولت یازدهم، به اتهام اختلاس و پولشویی زندانی شد او را به قرچک نبردند و به اوین آوردند که این اقدام با اعتراض زنان سیاسی بند عمومی اوین مواجه شد».
مقاومت زنان زندانی و اعتراض آنها به شرایط زندان، گاه در تحصنهای اعتراضی، گاه با تهیهی بیانیههای مشترک، و گاه در اعتصاب غذاهایی که سلامت زندانیانی مثل نسرین ستوده را تا حد مرگ فرو کاهید، به بار نشست و شاهدی بر مقاومت زنان زندانی شد.
تا سال ۱۳۹۳، بند عمومی زنان سیاسی زندان اوین فضای نسبتاً همگنی داشت. زندانیانی از جنبش سبز، جنبش دانشجویی، جنبش زنان، معلمان، کانون نویسندگان، شهروندان بهائی و مجاهدین با رعایت قراردادهای اجتماعیِ نانوشته و نوشته در کنار یکدیگر زندگی میکردند و نوعی وحدت در کثرت در میان آنها وجود داشت. در این دوره زنانی با گرایشهای چپ جریان روشنفکری همچون منیژه نجم عراقی، روزنامهنگارانی مثل ژیلا بنییعقوب و مهسا امرآبادی، اصلاحطلبانی نظیر فائزه هاشمی رفسنجانی، دانشجویان ادوار تحکیم و محروم از تحصیل مثل بهاره هدایت، شیوا نظرآهاری و مهدیه گلرو، زندهیادانی همچون نازنین دیهیمی، زندانیان ملی مذهبی مثل لیلا توسلی، شهروندان بهائی نظیر مهوش شهریاری و فریبا کمالآبادی، زنان دراویش گنابادی، زندانیان منتسب به سازمان مجاهدین مثل مریم اکبری منفرد، مادران پارک لاله، فعالان سرشناس حقوق بشر و حقوق زنان مثل نسرین ستوده و نرگس محمدی در بند زنان اوین بودند. زنان زندانی به یاد دارند که در آن دوره وسایل ورزشیِ جدیدتر و مجهزتری وارد بند زنان شد. شیوا نظرآهاری میگوید: «… تقریباً هر روز عصر والیبال بازی میکردیم. دوتا تیم داشتیم. خیلی جدی کار میکردیم. کسانی هم که بازی نمیکردند تماشاچی بودند. اصولاً در بند عمومی دستِ آدم بازتر بود و بچهها توانسته بودند با کاغذ و مقوا پاسور درست کنند و شبها یک گروه چهارنفره با هم حکم بازی میکردند.» در همان زمان بود که نازنین دیهیمی به فکر اجرای نمایشنامهی دوشیزه و مرگ، اثر آریل دورفمن، در بند زنان افتاد. نازنین دیهیمی دانشجوی تئاتر بود و با بازی گرفتن از همبندیهایی مثل بهاره هدایت، مهسا امرآبادی و شیوا نظرآهاری نمایش دوشیزه و مرگ را که بر اجرای عدالت و شکوهمندیِ بخشش تأکید میکرد، اجرا کرد.
یکی از دیگر امکانات بند زنان اوین، کارگاهی برای ساختن کارهای دستی از چوب و چرم و پارچه و کاموا است. نمایشگاه «از اوین با عشق» حاصل کار زنان زندانی در این کارگاه است. انگار هنوز زنگ صدای نازنین دیهیمی از ضبط صوتی که برای اجرای آن نمایش ساخته بود، در این نمایشگاه میپیچد، نمایشگاهی برساخته از تکثر و تنوع گرایش زندانیان دو دههی اخیر. نمونهای از ایران با مردمانی گوناگون که با تمرین رواداری، تصویر ذهنیِ خود از ایرانی متکثر را در زندگیِ روزمره تحقق میبخشند.
عکس ضبط صوت نازنین Source: irwmm.org
از اوایل سال ۱۳۹۶، دورهی جدید سرکوب جنبش زنان و دیگر جنبشهای اجتماعی آغاز شد. تجمعات زنان در اعتراض به حملات سازماندهیشدهی اسیدپاشان به دستگیری مجدد نرگس محمدی و تعدادی از فعالان جنبش زنان انجامید. همزمان، بازداشت گستردهی فعالان محیط زیست، اعتراض به صدور احکام اعدام، تحصنهای صنفی معلمان، بازنشستگان، مالباختگان و کارگران افکار عمومی را حساس کرده بود. رویدادهایی مثل ظهور فراموشنشدنیِ «دختران خیابان انقلاب» در دی ۱۳۹۶ و بر عهده گرفتن وکالت آنان توسط نسرین ستوده سبب شد که بند زنان سیاسی اوین دوباره میزبان تعداد زیادی از فعالان جنبش زنان شود.
صدیقه وسمقی، که در زمستان همان سال مدتی در بند زنان سیاسی زندانی بود، در کتاب زندان یا تبعید از فضای دوستی و همدلی در میان زندانیان سخن میگوید. برای مثال، دربارهی شب قبل از آزادی فریبا کمالآبادی، شهروند بهائی، چنین مینویسد: «مریم اکبری (منتسب به مجاهدین) موهای فریبا را رنگ کرد […] شب همه در اتاق فریبا جمع شدند. ابتدا فریبا دربارهی ده سال تجربهی زندان سخن گفت. او این تجربه را ارزشمند خواند […] راست میگفت، زندان برای اهل اندیشه واقعاً میتواند جایی برای فکر کردن باشد […] سپس نوبت جشن و شادی فرا رسید. قرار بود که همه آواز بخوانند. از من خواستند شروع کنم. من نیز خواندم: “شمع و پروانه منام، مست پیمانه منام، رسوای زمانه منام، دیوانه منام” … بچه ها هم دم گرفتند: دیوانه منام…آری، ما هفده دیوانه در بند زنان زندان اوین بودیم.» [iv]
سرکوب خشونتآمیز اعتراضات پاییز ۱۳۹۸، شلیک موشک توسط سپاه به هواپیمای مسافربری اوکراینی، شیوع کرونا، تحریم و فقر، گرانی و بیکاری، شرایط را از آنچه بود سختتر میکرد و بند زنان نیز از این شرایط تأثیر میپذیرفت. ورود زندانیان جدید، نقل و انتقال اجباری زندانیان سیاسی به قرچک، زنجان، عادلآباد، کچویی و لاکان و همچنین ترفندهای گوناگون مسئولانِ زندان برای متلاشی کردن یکی از مهمترین مراکز مقاومت زنان، فضای بند زنان سیاسی در اوین را ملتهب کرده بود.
در چنین شرایطی، در پاییز ۱۴۰۱ جنبش «زن، زندگی، آزادی» بشارتدهندهی بهاری رنگارنگ شد. این رنگها دیوارهای خاکستری و بیرنگ بند زنان سیاسی اوین را هم رنگین کرد. فضا متفاوت شده بود.
صدیقه وسمقی برای دومین بار در کوران این جنبش به جرم «برداشتن حجاب اجباری» راهی این بند شد. او در مقایسهی این دو دوره، از افزایش تعداد زندانیان و تنوع گرایشهای متفاوت میگوید: «هر دو طبقهی تختها پر شده بود. تازه چندنفری هم کفخواب بودند. گرایشهای متفاوت زندانیان نسبت به سال ۹۶ متنوعتر شده بود. مثلاً این بار افرادی از عرفان حلقه، دادخواهان، چپها، محیطزیستیها و سلطنتطلبها هم بودند…». او از مقاومت در برابر حجاب اجباری هم میگوید، از تحصن تکنفرهی خود در حیاط زندان و تا پای مرگ رفتن و سرباز زدن از حجاب برای اعزام به بیمارستان. او در اشاره به تغییر کاربریِ حیاط بند میگوید که حالا این مکان به فضایی برای تحصنهای جمعی و به میدان نبرد زنانِ متحصن در برابر خشونت زندانبانها تبدیل شده بود.
در چنین حال و هوایی، زندگی هنوز جریان دارد. در جریان زندگی، یکی از زندانیان نوهدار میشود، دختر یکی دیگر ازدواج میکند و دیگری برندهی جایزهی نوبل میشود. بر پا کردن بساط سور و سات و رقص و آواز دلیلی موجه دارد. روند عادی جریان زندگی، به اقتضای افقهای مشترک زندانیان ادامه مییابد، بیانیههای اعتراضی تهیه میشود، نامههای شادباش و تبریک منتشر میشود و دربارهی شیوههای گسترش کارزار «سه شنبههای نه به اعدام» و شرکت در انتخابات یا تحریم آن بحث به راه میافتد.
«احضار دوالپای رسوایی با پای سیب» در بند زنان اوین
سپیده قلیان با انتخاب این عنوان برای کتاب جدیدش تصویری از موقعیت زنان در جوامعی ترسیم کرده که زنستیزی در آنها متکی به قوانین حکومتی است. او با احضار دوالپا، موجودی خیالی در باورهای عمومی و داستانهای کهن ایرانی، روند زنستیزی و رفتارهای قیممآبانه را وارونه میکند.
او میگوید: «زنها همیشه رسوایی بیخ گوششان بوده است. برای من و خیلی از زنانی که دیدهام همیشه همین بوده […] تا الان بهخاطر یک عکس، که بازجوها نشان خانوادهات دادهاند، آنقدر کتک خوردهای که تا مدتها نتوانی راه بروی؟ کدام پسر این تجربه را دارد؟ کدامشان تا صبح بهخاطر رنگ مویشان بازجویی پس دادهاند؟ […] زن بودن کار خیلی دشواری است، خصوصاً وقتی که باید زل بزنی توی چشمهای دوالپا و قهقهه بزنی. قهقهه باعث رسواییات میشود؟ هیچ بعید نیست. رنگ لاکت چی؟ آن هم بعید نیست. من ثانیهای نیست که بدون فکر رسوایی زندگی کرده باشم […] یک بار با خودم گفتم آیا بعد از آزادی میتوانم بوسهای را عاشقانه با کسی تقسیم کنم؟ به خودم جواب دادم که: ابداً! چون مطمئن نیستم توی اتاق خوابم دوربینی که یک سرش به بازجوها برسد، وجود نداشته باشد. پس رسوایی بیخ گوشم است. بیخ گوشمان است.»
از زمان تشکیل بند زنان در زندان اوین در دههی شصت، هر آنچه زنانِ زندانی خارج از حیطهی قدرتِ مسئولان زندان انجام دادهاند، رسوایی تلقی شده است. اما میدانیم که اکثر آنچه این «رسواهای زمانه» انجام دادهاند در واقع نوعی مقاومت بوده است. سپیده قلیان با «احضار دوالپای رسوایی» و صدیقه وسمقی با خواندن تصنیف «رسوای زمانه منام» بر این واقعیت مُهر تأیید زدهاند.
زیر نویس:
[i] نام کتاب دوم سپیده قلیان احضار دوالپای رسوایی با پای سیب است. دوالپا موجودی خیالی در باورهای عمومی و داستانهای کهن ایرانی است که ردپایش را در عجایب المخلوقات قزوینی، سندباد بحری و دیگر عجایبنامهها میتوان یافت. دوالپا در کنار جویبارها و رودها در هیبت پیرمردی علیل بر سر راه مردمان ظاهر میشود و از آنها میخواهد که او را بر دوش بگیرند تا از آب عبور کند. کسانی که فریب دوالپا را میخورند و به او سواری میدهند در اثر فشار پاهای او دور گردنشان خفه میشوند و از بین میروند.
[ii]مریم الف. کتاب زندان. ناصر مهاجر. آمریکا: نشر نقطه. ۱۳۷۷.
[iii] زنان در بند ۲۰۹. ژیلا بنییعقوب. استکهلم: نشر باران. ۱۳۹۰. ص ۱۶۹.
[iv] تبعید یا زندان، صدیقه وسمقی. سوئد: نشر اندیشههای نو، ۱۴۰۲.
منبع:
https://www.aasoo.org/fa/articles/5057