دبیرستانی بودم که رمان «برباد رفته» را خواندم. داستان پیرامون محور زندگی اسکارلت اوهارا میگردد. زن جوان با اراده و پرشوری که عزم جزم کرده بود به نگهداری از خانواده و مزرعه خود، تارا، در طول جنگ…
رمانی زیبا و تاثیرگذار، سلیس و روان و یکی از مشهورترین و جنجالیترین رمانهای تاریخ ادبیات، اثر مارگارت میچل^ که بیدرنگ در همان سالها تبدیل به یادمانی هیجانانگیز شد.
در دوران نوجوانی دلم میخواست ماجرا به شکل خوب و خوشی به پایان برسد. برداشتم فقط مرور داستان بود و نه نگاه عمیق نویسنده… در سرتاسر کتاب، اسکارلت بین عشقش به «اشلی» و جذبش به «رتباتلر» سرگردان است و سرانجام داستان با یادداشتی مبهم به پایان میرسد… بعدها که فیلماش را هم دیدم و درک بیشتر یافتم؛ دریافتم که «بربادرفته» رمانی پیچیده و چندلایهایست با طیف وسیعی از جستارها. از میراث بردهداری و روابط نژادی، جنگ، بیرحمی و بیعدالتی تا مفهوم پرشکوه عشق و بقا…
با شروع جنگ، زندگی اسکارلت زیر و رو میشود. او برای زنده ماندن و نگاهبانی خانوادهاش مجبور میگردد نقشها، راه حل یابیها و شیوههای پاسخگوییهای نویی بر دوش بگیرد و با چالش در باورها و ارزشهایش و از پرده برون افتادن تیرگیهای شخصیتهای دور وبرش مواجه شود. زنی جسور و جذاب، تحسین برانگیز و درعین حال نه چندان دوست داشتنی! مصمم اما خودخواه! زندگیئی سرشار از عشق، فراق، وفاداری، و پیچیدگیهای طبیعت…
«… در آن گرگ و میش تیرهی بعد از ظهرِ زمستانی، اکنون به پایان راهی دراز رسیده بود که در شبِ سقوط «آتلانتا» آغاز شده بود. چون دختری سرکش، خودخواه، خستگی ناپذیر، سرشار از جوانی و گرم از احساس، پای در این راه نهاده بود، و زندگی به آسانی او را گمراه کرده بود. و اینک در پایان راه، از چیزی نصیب نداشت. گرسنگی و کارِ سخت، تنش ابدی، ترس از جنگ، وحشت از بازگردانیدن جنوب، آن گرما و جوانی و لطافت را با خود برده بود. دور هستهی وجودش، صدفی سخت به وجود آمده بود، و رفته رفته، لایه به لایه، طی این ماههای طولانی، ضخیمتر شده بود. اما تا آنروز، دو امید او را سرپا نگه داشته بود. امید داشت که با خاتمهی جنگ، زندگی به تدریج چهرهی از دست رفتهاش را باز مییابد. و امیدوار بود که با مراجعت «اشلی»، مفهوم تازهای در زندگی او پدید خواهد آمد. اما هر دو امید، نقش بر آب بودند. در آستانهی «تارا»، برای او، برای همهی جنوب روشن کرد که جنگ هیچگاه پایان نخواهد گرفت. تلخترین جنگها و وحشیانهترین انتقامها تازه آغاز شده بود…»
اسکارلت نماد زنی بیباک و مقاوم که هیچگاه هدفاش را گم نکرد و عشق را باور…
مارگارت میچل خود در مورد این رمان گفته بود: «چه چیزی باعث میشود برخی از مردم از بلایا جان سالم به در ببرند و برخی دیگر که به همان اندازه توانا، قوی و شجاع به نظر میرسند؛ از بین بروند؟ این اتفاق با هر تحولی رخ میدهد. برخی از مردم زنده میمانند و برخی نه. آنها که پیروز میشوند چه ویژگیهایی دارند و کسانی که از بین میروند چه چیزی کم دارند؟ تنها چیزی که میدانم این است که بازماندگان از این ویژگی به عنوان «ظرفیت» یاد کردند. بنابراین من در مورد افرادی که ظرفیت داشتند و افرادی که ظرفیت نداشتند نوشتم…»
«اسکارلت» نمادِ آرمانهای زنان در جامعهایست که برایشان نقشی در اجتماع قائل نیستند و آنها را جدی نمیگیرند و «تارا» نمادیست از شیوهی زندگی… اینکه ویلیام فالکنر^^^ معتقد بود نویسنده از دلِ نگرش، خبرگی و کارآزمایی و پنداشت به داستان میرسد؛ باور درستی است… در واقع رمان «بر باد رفته»، تنها داستان زندگی یک انسان نیست. زندگی در یک تاریخ است و این تاریخ است که همیشه برای ما درسهای فراوانی به همراه دارد…
پینوشت:
^. مارگارت مانرلین میچل مارش Margaret Munnerlyn Mitchell زادهٔ ۸ نوامبر۱۹۰۰، درگذشتهٔ ۱۶ اوت ۱۹۴۹ که بیشتر با عنوان مارگارت میچل شناخته میشود، نویسنده و روزنامهنگار زن آمریکایی…
^^. بربادرفته Gone With The Wind فیلمی به کارگردانی ویکتور فلمینگVictor Fleming زاده ۲۳ فوریه ۱۸۸۹ ،درگذشته ۶ ژانویه ۱۹۴۹کارگردان، فیلمبردار و تهیهکننده … فیلم محصول سال ۱۹۳۹ بود…
^^^. ویلیام کاتبرت فالکنر William Cuthbert Faulkner (۱۸۹۷–۱۹۶۲) رماننویس و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات…
نخستین روزهای اسفند۱۴۰۳ پهلوان
@apahlavan