منتظری وسه نکته:
هیچ چیزگویاترازسرنوشت خود آیت اله منتظری نمایشگر ماهیت سلطه گرانه و سرکوب کننده یک نظام ایدئولوژیک-مذهبی درمیان “خودی ها” نیست. او شمشیری را پرداخت کرد که خودش به مثابه عضوی عالی رتبه ازطبقه سیاسی به قدرت رسیده پس ازانقلاب بهمن،از قربانیان آن بود. مسأله فقط برسراین حقیقت سترگ نیست که قدرت وقتی ازخودتوده ها و کنش های آنان، یعنی ازمولدین اصلی آن جداشود،هم چون قدرت بیگانه، مهارناپذیر ومسلط دربرابرآنان ظاهرمی گردد. بلکه علاوه برآن،دراین سؤال است که چرا چاقوحتی دسته خود را می برد وچرا چنین می شود. یا همان طور که معمولا گفته می شود چرا “انقلاب” فرزندان خود را می خورد. پاسخ به این سؤال ریشه درهمان اصل نخست دارد: باین دلیل که قدرت جداشده برای تضمین استمراروبازتولید خود حتی درمیان خود طبقه سیاسی حاکم نیزمیل به تمرکزومطلق شدن دارد*. وازقضا شخص منتظری درپاسخ به این نیازنظام درمواجه با چالش ها و خطراتی که استمراروبازتولید قدرت آن را مورد تهدید قرارمی داد، ازمدافعان وتئوریزه کنندگان عمده ولایت مطلقه فقیه بود. وخمینی هم برهمین اساس در فتوای معروف خود مبنی براین که “ولایت مطلقه فقیه بنابه مصلحت نظام حتی حق تعطیل یا قربانی کردن اصول وفروع دین را دارد و بالاترازآن هم هست”! گام دوم ونهائی برای قربانی کردن خود ایدئولوژی حاکم درپای قدرت را برداشت. ودرانطباق با آن با دستکاری قانون اساسی آن زمان، با گنجاندن ولایت مطلقه درمتن قانون، وهم چنین با آزادکردن جایگاه ولایت فقیه ازقید وبندهای فرموله شده پیشین ، جایگاه ولایت فقیه را برقدوقامت کوتوله ای بنام خامنه ای ازنظرسلسه مراتب مذهبی دوخت. البته خمینی را بحق باید شاگرد مبرزوبرجسته ای به شمارآورد ازآنچه که دردنیای سیاست بنام ماکیاولیسم نامیده می شودومرادازآن مجازبودن کاربرد هر وسیله وشیوه برای رسیدن به هدف است. وچنین بودکه نظریه ولایت فقیه،بویژه ازنوع مطلقه اش، درآزمون خود، ودربرابرچشمان منتظری ازجمله با حصروخانه نشین کردن وی به نمایش درآمد.
واما نکته دوم درموردوی آن است که اودرعین حال اززمره کسانی ازطبقه سیاسی حاکم بود که نماینده ونگهبان منافع عمومی ودرازمدت نظام بشمارمی روند. گواین که اگرخود برمصدرقدرت ابقاء می شد، ناچاربود که اساسا درهمان راستای پویش درونی قدرت جداشده ازمنشأ خود، به سوی تمرکزهرچه بیشتر-که مستلزم سرکوب مردم و تصفیه وحذف رقباست- حرکت کند. چرا که دراین جایگاه،این منطق ماشین حکومتی والزامات آن است که حرف آخر را می زند. والبته چنین کسانی بویژه وقتی درحاشیه قدرت ونه درکانون اصلی آن قرارداشته باشند، به مددنگاه دورنگر خود با اقداماتی که صرفا ناظربه منافع لحظه ای وباندی است ومتضمن خطربرای بقاء نظام،به مخالفت و مقابله برمی خیزند.
وازهمین منظروجایگاه بود که اودرپرتوآزمون صورت گرفته، باتجدید نظردرولایت مطلقه به نوع ولایت مشروط وکنترل شده فقیه وقرائت “دموکراتیک تری” ازآن رسید که وظیفه فقیه را درنظارت براجرائیات وسپردن کارها بدست دیگران تعریف می کرد. واین البته درمیان جماعتی که جمود وتعبد ازمشخصات بارز آن ها به شمارمی رود،ازاو چهره کمترجمودآمیز ومتمایز نسبت به سایرمراجع به وجود آورد. گرچه تناقض نظریه نظارت با اصل تئوری ولایت هم چنان برقراربوده و تجربه نشان داده است که با تفکیک نظارت واجراویا قدرت صوری وواقعی خطر ازدست دادن قدرت واقعی وجود دارد مگربا متمرکزشدن هرچه بیشترآن ویا حل این تتاقض با ردکلیت ولایت فقیه.درواقع، به یک تعبیرمی توان گفت که خمینی با همین تصورازقدرت سودای تحقق حاکمیت فقها را شروع کرد و با نصب مهندس بازرگان به نخست وزیری و این که خود مایل است درقم سکنی گزیند و به درس ومشق روحانیت بپردازد،همین هدف را دنبال می کرد. اماتجربه های متعدد علاوه بربازرگان وازجمله بحران بنی صدر وسپس به نوعی دردوره اصلاحات وظهورحاکمیت باصطلاح دوگانه ویاصوری واقعی و… نشان دادکه قدرت به طورکامل اگردر دست خودروحانیت و کارگزاران سرسپرده آن متمرکزنشود،امری که خمینی ازساده اندیشی خود درنادیده گرفتن آن انتقاد کرد- ازچنگشان بدرخواهد رفت. بااین وجود تمرکزقدرت همانطورکه اشاره شدچاقوی دودمی است که دسته خودش را نیزمی برد.
ونکته سوم آنکه،منتظری علاوه بردومشخصه فوق دارای مشخصه دیگری هم بود: او برخلاف اکثرمراجع وروحانیون طرازاول وافرادمسلکی، دارای این ویژگی نیزبود که ارزش گذاری انسان ها را فقط ازمنشورایدئوژیک خود عبورندهد ولاجرم شخصا از ارزش گذاری وداوری برخلاف مقتضیات نظریه اش براساس پای بندی ویاعدم پای بندی به موازین مسلکی ، به انسان و ناانسان، ودارای حقوق ویا فاقد حقوق شهروندی تقسیم اجنتاب ورزد. بقول آخوندها انسانِ هو فی نفسه حتی اگرغیرمسلمان هم باشد درنزد وی دارای حقوقی بود. ولو آنکه براساس احکام فقهی حقوقی کمترازیک مسلمان داشته باشد، او نسبت به نقض آن ها حساس بود (البته این به معنی برابری همه انسان ها درنزد او صرفنظرازهرعقیده و اعتقاد وپای بندی وی به منشور حقوق بشرنبود. بلکه تنها به معنی مخالفت با افراطی گری گرایش حاکم بود. مثلا او هرگزاعلام نکرد که هرشهروند ایرانی صرفنظرازعقاید ونظراتش ویاجنسیت اش و… به یکسان حق رئیس جمهورشدن و… دارد ). نگرانی عمده وی ازتعدی وتجاوز وشکنجه و سایرسیاست های حاکمیت همانطورکه بارهای باراعلام داشته است خوف وی ازبدنام شدن اسلام (اسلام به روایت خود وی) وازدست رفتن حیثیت آن وسبب بدبینی مردم بوده است. وازآنجا که عملکردرژیم دایما درهمین جهت بوده است، اوازهمین منظردرچالش با رژیم قرار داشت.
اوج مقاومت بیادماندنی وی مخالفت وایستادگی دربرابر قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷ وایستادگی وی دربرابرفرمان جلاد و بت اعظم بود که سبب شد تامغضوب خمینی شده وقائم ومقامی وسایر پست های رسمی خویش را ازدست بدهد. هم چنین او طی ماه های اخیرنظرات وفتواهای متعدد ودرجای خود مهم هم چون نامشروع بودن حاکمیت، وبی اعتباربودن ولایت مطقه، دردفاع اززندانیان سیاسی وغیرشرعی بودن هرگونه سرکوب و شکنجه ومحکوم کردن دادگاه های نمایش وانتقاد ازبسیج ودرخواست تخطی آنها و … وبویژه علیه تجاوزوقتل وجنایت کهریزک مبادرت کرد. ویا درمقطع دیگری مخالفت وی باسیاست های هسته ای ویا سیاست های تنش آفرین خارجی رژیم وامثال آن بود. آخرین اقدام وی محکوم کردن معرکه گیری اخیررژیم درموردتصویرپاره شده خمینی بود که ضمن محکوم کردن هدف رژیم ازاین معرکه گیری شخص خمینی را مصون ازخطا ندانست. او تاواپسین لحظه زندگی وایست قلبی اش ازمبارزه علیه تجاوز و تعدی حاکمیت دست نکشید. وازقضا دقیقا این وجه از کارنامه وی بود که ازاو درنزدم مردم وبویژه مردم مذهبی وسرخورده ازحاکمیت، یک روحانی آزاده و معترض به وضعیت موجود وپشتیبان اعتراضات ساخت. وآنها همانطورکه به وقت حیات ازانتقادات و مواضع او به مثابه سپری برای پیشروی خود دربرابراستبداد مطلقه بهره می گرفتند، اکنون مرگ ویاد وخاطره وی را نیزفرصتی برای عرض اندام دربرابراستبداد قراردمی دهند.
*****
وسخن آخر، آیا کمونیست ها چیزی برای درس گرفتن ازاین تجربیات دارند؟ البته بله! وقبل ازهرچیز دودرس بزرگ:
نخست آن که ازتبدیل شدن کمونیسم به یک مسلک ایدئولوژیک وبه یک کمونیسم آئینی بشدت باید پرهیزکرد. چرا که می تواند دارنده آن را هم چون حجابی وازطریق خلق یک انسان اتوپی، اسیرمسلک و ایدئولوژی، دربرابرانسان واقعاموجود،پویا و درحال حرکت وپای بند به حرمت وبرابری راستین انسان ها قراردهد.هرگزنباید فراموش کردکه این ایدئولوژی ها هستند که باید درخدمت انسان ها باشندو نه برعکس. ایدئولوژی نیزمثل هرمحصول اجتماعی آفریده انسان ها هستند و دارای اعتبارنسبی ومشروط و توسط تجربه ودست آوردهای آنان باید مداوما نقدو خلق وبازتولید شوند.ازاین رو هیچ ایدئولوژی نباید بند ناف خود را بااین چشمه زاینده وسرسبز زندگی و خلاقیت ها قطع کند. وگرنه خواسته وناخواسته خود به مثابه نیروویا ابزار سرکوب دربرابرهمان کارگران وزحتمتکشان درخواهد آمد.همانطورکه متأسفانه درتجربیات گوناگون چنین شد.
ودوم آنکه قدرت اگرازتوده هاجداشود،هم چون گوی لغزان میل به سوی نقطه تمرکزوسلطه طلبی دارد. ودر ین میان مهم نیست که کمونیست باشی ویا مذهبی .قدرت جداشده خوب و بدوجود ندارد. وهیچ پاد زهری برای این جام زهر اگرکه نوشیده شود، وجود ندارد.
————————
*-البته اصل میل به مطلق شدن وتمرکز قدرت، اصلی است فراگیر ومشمول همه نظام های طبقاتی که برپایه جدائی قدرت ازمنشأمولدین آن استوارند. بااین وجود لازم به اشاره است که چگونگی ودرجه ونحوه تمرکزآن در درکشورها واقتصادهای توسعه یافته ودارای سنت دموکراسی بورژوائی با کشورهای کمترتوسعه یافته وبویژه استبدادی که دارای خودویژگی های دیگری هستند متفاوت می باشد. درواقع نظام های متعارف وپپشرفته بوژوائی توانسته اند باعدم تمرکزصوری ازیکسوو تمرکزوانحصارواقعی اقتصادی وبازار ازسوی دیگر ازطریق دوویاچند فراکسیون متعلق به طبقه سیاسی حاکم وچرخش قدرت بین خود، به یک توافق نسبی دررقابت با یکدیگروبه یک ثبات نسبی برسند.