مقدمه:
اخرین برنامه پالتاک که حضور داشتم، در اواسط سال دو هزار و بیست میلادی همزمان با آغاز اوجگیری بحران اقتصادی اجتماعی ناشی از شیوع ویروس کرونا بود. در آن نشست چندین نکته را مطرح کردم. یکی اینکه بحران نوین کلان اقتصادی اجتماعی ناشی از تزریق بی رویه تریلیون ها دلار و یوروی بدون پشتوانه ارزشی، بر شانه های بحران سابق سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹، دنیای سرمایه داری کلان استعماری گذشته را با بحران های تورمی و به احتمال زیاد رکود تورمی شدیدی روبرو خواهد کرد. موضوع دومی که طرح کردم اینکه، کشور های امپریالیستی برای ارزش آفرینی کاذب یه این پول های دیجیتال بدون پشتوانه و حفظ سلطه بلامنازع جهانی دلار، ناچار به روی آوردن به جنگ افروزی های جدید منطقه ای خواهند نمود. در این مورد من مشخصا اشاره کردم که دو منطقه احتمالی جنگ های آینده، منطقه بالکان، و دریای جنوبی چین خواهند بود. موضوع سومی که مطرح کردم این بود، که بخاطر ضعف های نظری و عدم حضور مستقل جنبش سیاسی سوسیالیستی در صحنه، توده های عظیمی در این شرایط بحران زدگی به سمت ایدئولوژی های فاشیستی روی خواهند آورد. بنابراین، جهان برای برون رفت از این بحران کلان ، با انتخاب ما بین دو جایگزین نظری سوسیالیستی، و فاشیستی،باید یکی را انتخاب نماید.
جدای از اینکه در مورد علل جنگ اکرائین چه نظری داشته باشیم، این اتفاق بهترین بستر را برای سوء استفاده انحصارات نظامی، نفتی و رسانه ای امپریالیستی برای شعله ور کردن هر چه بیشتر آن فراهم نمود. طبیعی است در جو حاکم آن نشست، که نظر غالب بر این بوده و همچنان هست، که جهان بین انتخاب میان دو جایگزین دموکراتیک در مقابل دیکتاتوری واقع شده است، با توجه ارزیابی دیکتاتوریک آنها از کشورهای شرقی بخصوص روسیه و چین، خود را در ردیف دوستان و همدوش استعمارگران سابق ایران، یعنی بلوک غرب دموکراتیک می یافتند، نظر من به حاشیه رانده شود. گرچه طی دهه گذشته کوه دموکراسی غربی، موشهایی مانند دونالد ترامپ، باریس جانسون، و اخیرا خانم جورجیا ملونی و روی کار آمدن حکومت های مشابه در سوئد، اتریش، مجارستان را زاییده و تحویل جامعه داده است. باید امیدوار بود تا معجزه “دموکراسی” این دوستان، یکبار دیگر دونالد ترامپ دیگری تحویل جهان ندهد. قابل توجه میباشد که در این عرصه ها رهبرانی از سوسیال دموکرات های چپ، گوی سبقت را در جنگ افروزی و کشتار از فاشیست های آشکار ربوده و از آنها جلوتر زده اند.
سر سخن.
ابرهای تاریک جنگ و جغد شوم مرگ میلیون ها نفر که طی دهه های گذشته شامل کشورهای مستعمره و بعد جهان سوم شده است، با ذات نظام کلان سرمایه داری امپریالیستی و استعمار کهن آمیخته است. جنگ، در واقع سودآورترین نوع از تجارت در نظام سرمایه داری کلان میباشد که میتواند آن را به نوعی از بحران های کلان نجات دهد. جنگ،میزان تولید و مصرف محصولات صنایع نظامی و انرژی فسیلی را چندین برابر بیشتر نموده، نظام بانکی و پولی را هم از طریق قرضه های بانکی جهت تامین هزینه های جنگی به همان نسبت به چرخش در آمده و تحکیم می نماید. جنگ از طریق تامین اعتبارات، هم سلطه دلار بر مبادلات پولی جهانی را حفظ میکند، و هم از طریق غارت منابع طبیعی کشورهای جهان سوم و تامین هزینه های نوسازی و غیره، سلطه سرمایه داری مالی را به موازات صنایع نفتی نظامی و رسانه ای بر نظام سیاسی امنیتی قدرتمداری جهانی نیز نامین می نماید.
آن بخش از نیروهای آرمانخواه سوسیالیستی که به دنبال از هم پاشیدگی اتحاد شوروی، در تداوم پرسشگری چیستی این واقعه تاریخی، قدم به قدم با سوسیالیسم خداحافظی نموده و در لباس “چپ” پرسشگر، به آرامانخواهی دموکراتیک برنامه محوری روی آورده و در نظام ایدئولوژیک خویش دموکراسی را جایگزین سوسیالیسم نمودند، در مسیر تلاش برای حذف تاریخی سوسیالیسم، به جذب دموکراسی و حذف دیکتاتوری رسیده اند. این دوستان که محک ها و نظام های ارزشی خویش را از همان کشورهای استعماری سابق و امپریالیستی فعلی می گیرند. از همان زاویه نگرش آنها است که در نبرد کلان رسانه ای و غلبه بر اذهان عمومی، به ستونی دیگر از ستون های پیکار علیه هر گونه برآمد مقابله گرانه در مقابل سلطه گری های امپریالیستی جهانی تبدیل میگردند.
فاشیست های سوسیال دموکرات.
شاید لازم باشد اول از همه به نمونه هایی از نیروهایی اشاره نمود که از جبهه سوسیالیسم کنده شده، پس از گذار از سوسیال دموکراسی، سر از اردوگاه فاشیسم در آورده اند. غالب این نیروها نه تنها به مراتب فجایع بزرگتری برای بشریت آفریده اند، بلکه این کار را هم در لباس سوسیال دموکرات چپ، دوستان مردم عادی، کارگران و زحمتکشان جهان به انجام رسانده اند، هم اینکه این نیروها با چنان قساوتی وظیفه خویش را به انجام رسانده اند، که روی رهبران محافظه کاری قدرتمداری کلان سرمایه داری امپریالیستی را سفید نموده اند.
نگاهی به تاریخ شکل گیری نئوکان ها در آمریکا یکی از این نمونه ها میباشد که نقش آفرینی آنها را در حمله به عراق و افغانستان شاهد بودیم، نشان می دهد. نئوکان ها در دوران مکارتیسم دهه پنجاه در آمریکا متعلق به تروتسکیستهایی بودند، که بعدها به حزب دموکرات آمریکا پیوسته بودند، و سپس زیاده از حد دموکرات و ازادیخواه بودن آنها در دوران تاچر و ریگان، آنها را به حزب جمهوریخواه آمریکا می کشاند، تا اینکه بعد ها در تداوم خویش در لباس های دونالد رامزفلد ها، پول ولفوروودز ها، ریچارد پرل ها و جان بولتون ها و امثال آنها به تئوریسین های جنگ افروزی، کشتار و ویرانی کشورهای مختلف خاورمیانه و دیگر نقاط جهان در لباس انقلابات رنگی و پروژه های تغییر امپریالیستی حکومت ها از بالا بخصوص در دوران جرج بوش های پدر و پسر ظاهر می گردند.
نمونه های دیگری مانند تونی بلیر که احزاب سوسیال دموکرات کارگری را از مفهوم تهی کرده و دوشادوش آمریکا در ویرانی ها، جنگ و جنایات آفغانستان، عراق و سوریه و لیبی شریک نموده و وظیفه خویش را به نحو احسن به انجام رساندند، تا کشورهایی مانند لیبی، افغانستان، سوریه و غیره امروز در چنان نابسامانی و ویرانی گرفتار شده و اسیر قدرتمداری های طایفه ای منطقه ای گردند، که برون رفت از آنها به این زودی ها ممکن به نظر نمی رسد.
این در شرایطی می باشد که اگر مدیریت و مهندسی بازی دموکراتیک آنها توسط لابیگری صهیونیستی می تواند امثال جرمی کوربن ها را جراحی دموکراتیک نماید، این امر هیچ اشکالی ندارد، چون اولا بخشی از بازی مدیریت مهندسی دموکراتیک اینها می باشد، دوما که دشمن اصلی جهانی از طرف اینها نه استعمار و امپریالیسم، بلکه حکومت هایی می باشند که از طرف غرب به عنوان “دیکتاتتوری” تعریف می گردند.
آنچه که امروزه به وضوح شاهد آن می باشیم این است که به موازات رشد و گسترش فاشیسم در اروپا، اتخاذ سمت گیری های فاشیستی از طرف بعضی از رهبران “سوسیال دموکرات” چپ اروپایی از قبیل اولاف شولتز ها، که هر روز به میزان بیشتری با فاشیستهای باندرا در اکرائین یکی شده و در صدور دموکراسی فاشیستی به شرق نقش آفرینی می نمایند. ایشان که بودجه نظامی آلمان را دو برابر نموده و آلمان را به سومین کشور از نظر حجم بودجه نظامی در جهان تبدیل نموده اند، در مبارزه علیه دیکتاتوری شرقی، دارند گوی سبقت را از هیتلر می ربایند.
همانطور که “ینس ستالتنبرگ” نروژی که از از خواستگاه سوسیال دموکراتیک چپ نروژ به پا خواسته، و پس از خدمت در دو سمت متفاوت وزارت در کابینه حزب کارگر آن کشور، از سال دوهزار و چهارده ریاست سازمان “ناتو” را در دست دارند، طی دهه گذشته میزان نفرت و کینه ضد کمونیستی و ضد شرقی و ضد سوسیالیستی خویش را نه تنها کتمان ننموده اند، بلکه در جنایات، ویرانی ها، کشتار و نگون بختی مردم کشورهای خاورمیانه، دست کمی از جرج بوش ها و تونی بلیرها نداشته اند. این سوسیال دموکرات فاشیست چپ، نقشی کلیدی در گسترش شرقی ناتو تا مرزهای روسیه، تبدیل آن از اردوگاه دفاعی به تهاجمی داشته و وظیفه توسعه طلبانه غرب امپریالیستی را در این زمینه به نحو احسن انجام داده و نقشی کلیدی در رساندن جهان به نقطه پرتگاه امنیتی درگیری اتمی ایفا نموده است.
پایان سخن
مرز ما بین تبدیل شدن نیروهای چپ از یک نیروی ملی مردمی، به ستون پنجم کشورهای امپریالیستی به اندازه یک تار مو بیشتر نیست. متاسفانه برآمد های سیاسی هیچان انگیز برخی از آنها در پروژه های ژئوپولیتیک منطقه ای و جهانی امپریالیستی، آنها را اغلب کاتولیک تر از پاپ نموده و به صفوف ستون پنجمی می افکند. موضع گیری های ضد چینی و ضد روسی آنها در شرایطی که از قراردادهای مشابه با غرب و سرمایه گذاری های غربی در ایران حمایت می نمایند، از این نمونه ها می باشد. آنها عملا در برنامه گذار سیاسی خویش از جمهوری اسلامی ایران با نئولیبرال ترین جناح ها دست در دست دارند، که در صورت موفقیت برایندی به جز بلزگشت سلطه نئولیبرالیسم و باز کردن درهای کشور به انحصارات امپریالیستی جهت غارت مجدد کشور برای مدت زمان خیلی طولانی نمی باشد. البته این کار دوباره به قیمت قلع و قمع و کشتار و نابودی نیروهای کمونیستی – سوسیالیستی از طریق همان متد مهندسی مدیریت دموکراتیک آنها صورت خواهد گرفت.
دنیز ایشچی
۶ مهر ۱۴۰۱