آلمان، روزهای اول سال ۱۳۹۰
سرّ آینه کسی میداند
که چون جیوه ، نرم شده،
خوش رقص شود.
لغزنده، روان
جیوه شود،
جیوه
و بر پیکر صیقل شده ی
شیشه ی بی رنگ
بنشیند آرام.
سرّ آینه کسی میداند
که از جیوه بیاموزد درس
پسِ آینه بگیرد جای
چون سنگ شود پا برجا
و آرام بماند، تا آینه هست.
مرگ آینه،
خُردی پیکر آهن شده اش باشد و
پایانش.
سرّ آینه کسی میداند
که سکوتی دارد
همچونان جیوه
که آهن شده،
سرد
پس اندام یک دستِ آن شیشه ی صاف
که آینه شدست با جیوه،
نشسته است آرام.
سرّ آینه کسی میداند
که تصویر روشن شده در آینه را
حفظ در خود کندش،
همه عمر.
راز پنهان شده در آینه را
جیوه میداند و بس.