جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۳

جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۳

روایت زنان افغانستانی از رد مرز
آنچه می‌خوانید روایت چهار زن افغان‌تبار است که سال‌ها در ایران زندگی کرده‌، فرزند به دنیا آورده‌، کار کرده‌ و روابط انسانی و پیوندهای عاطفی داشته‌اند اما در چند ماه گذشته...
۲۰ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: سوما نگه‌داری‌نیا
نویسنده: سوما نگه‌داری‌نیا
در ستایش ایستادگی: به زندانیان و همۀ آنانی که آزادی را معنا کردند
ما با نام تو، نه فقط از تو، که از همه‌ی آدم‌های ایستاده یاد می‌کنیم. از آن‌ها که هنوز باور دارند: آزادی، امتیاز نیست — فضیلت است و حقیقت، اگرچه...
۱۹ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
عظمت را دوباره به جنبش ضدجنگ برگردانیم
قصد این نوشته بررسی شرایطی که به جنگ اخیر ختم شد، سیاست‌های مرگبار رهبران جمهوری اسلامی و یا جنایات اسرائیل در منطقه نیست. بلکه یافتن راهی برای تقویت جنبش ضدجنگ...
۱۹ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: رضا جاسکی
نویسنده: رضا جاسکی
شوخیِ تلخِ تاریخ!
اگر به‌فرض در جهان وارونۀ کنونی شانسی هم برای ربودن جایزۀ صلح نوبل برای یک صلح‌طلب قلابی چون ترامپ و به قول خود وی استقرار صلح از موضع اقتدار وجود...
۱۹ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: تقی روزبه
نویسنده: تقی روزبه
ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن
هرچند تهدیدهایی چون تکرار کشتار ۶۷ ره به جایی نمی‌برند اما هشداری جدی و خطری جدی‌اند علیه تمامیت ایران و اتفاقاً خاستگاه اصلی‌اش همان نیروی متجاوزی است که سال‌هاست نقشۀ...
۱۸ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
تعلیق همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، کشور را منزوی‌تر می کند.
جبهه اصلاحات ایران با انتشار بیانیه‌ای مصوبه اخير مجلس به منظور تعلیق همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را برخلاف مصالح ملی، امنیت کشور و منافع مردم ایران خواند و...
۱۸ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: جبهه اصلاحات ایران
نویسنده: جبهه اصلاحات ایران
بیانیه مجامع اسلامی ایرانیان در باره دستگیریها، اعدامهای اخیر و برخورد با مهاجران افغانستانی
فرصتی فراهم آمد تا بنا بر حافظه تاریخی، ایرانیان در مقابل تهاجم بیگانه، همبستگی ملی کم نظیری را به نمایش بگذارند که افکار عمومی را درجهان تحت تاثیر قرار داد...
۱۸ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مجامع اسلامی ایرانیان
نویسنده: مجامع اسلامی ایرانیان

حکومتی کە با زور اسلحە می رود

یکی گفت انگار یک نفر از جلو می‌آمد. کجا رفت؟ دوسه بار چراغ قوه انداختند که از بالای سرم رد می شد. منصرف شدند، رفتند. بعدها انوش صالحی کتابی نوشت در واکاوی موضوع سیاهکل با عنوان اسم شب سیاهکل که نوشت اونهایی که اون شب وحدتی فکر کرده بود ساواکی هستند یک نفر حمید اشرف بود و آن یکی دیگر اسکندر صادقی نژاد.

به بهانه سالگشت حادثه سیاهکل

   

امسال پنجاە سال از تولد جنبشی در تاریخ مدرن سیاسی ایران می گذرد کە ارکان دیکتاتوری پهلوی را بەلرزەدرآورد و مبشر دوران نوینی از مبارزە علیە استبداد و سرکوب برای رهائی مردم میهن ما، بویژە کارگران و زحمتکشان، از قید بی عدالتی بود.

 

بە همین مناسبت گروە بزرگداشت پنجاه سال جنبش فدائیان خلق ایران سلسلە مصاحبەهائی را با فعالین طیفهای مختلف سیاسی و مدنی ترتیب دادەاست کە بتدریج در اختیار خوانندگان کارآنلاین قرار خواهندگرفت. متن پیش رو مصاحبەای دیگر از سلسلە مصاحبات نامبردە می باشد کە در آن با ناصر وحدتی محقق موسیقی سنتی گیلان، خوانندە مشهور ترانەهای اصیل گیلکی و بازیگربە گفتگو نشستەایم.

***

سئوال: ممنون از اینکە دعوت ما را بە مصاحبە پذیرفتی. بعنوان فردی کە از نزدیک حادثە سیاهکل را تجربە کردی، از خاطرات خود در آن روزها بگوئید، از آن سالهای حماسە و مبارزە و خون؟

 

 

ناصر وحدتی:

متولد۱۳۲۶ روستای لیش سیاهکل هستم. از کودکی به خواندن روزنامه و کتاب آشنا شدم، زیرا پدرم هر روز از (سیاهکل) با روزنامه به منزل می آمد. از نوجوانی شروع به خواندن کتابهای غیردرسی و رمان کردم. سال ۱۳۴۳ سینما به سیاهکل آمد و من بعد از یک سال و تماشای سینمای موسوم به فیلم فارسی لاتی و آبگوشتی، هر جمعه به رشت می رفتم تا با سینمای انقلابی آمریکا و آثار الیاکازان، آرتور پن، سیدنی لومت، ریچارد بروکس، سام پکین پا و نیورالیسم ایتالیا و موج نوی فرانسه و بعد سینمای توفنده ی ایران از آثار داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی، بهمن فرمان آرا و ناصر تقوایی حظ وافر ببرم.

مرداد سال ۱۳۴۸ و پایان خدمت سربازی در تبریز وقتی به سیاهکل و لیش برگشتم، اصلا آن آدم دو سال پیش نبودم، 

ادبیات و سینما مترقی از من انسان دیگری ساخته بود، و شروع کردم به پخش حدود ۵۰ جلد کتابی که از تبریز آورده بودم بین دوستان لیشی و سیاهکلی خودم.

پدر من همه کاره لیش و چهار روستای دیگر، میراب و رییس خانه انصاف بود. در توسعه مسجد لیش روی دیوار مسجد یک قبضه تفنگ ورندیل روسی که با فشنگ مسلح می شد پیدا کرد. هرکاری کرد تفنگ راه نیفتاد، زنگ زده بود. پدرم تفنگ را داد به تفنگ ساز و او تفنگ را سر پر کرد.

پاییز ۱۳۴۸ با پدرم رفتیم شکار قرقاول جنگلهای سیاهکل. من و پدر و با تعدادی از دوستانم برای شکار از ۱۴ سالگی جنگلهای سیاهکل را زیر و رو کرده بودیم. آن روز رفتیم شاغوز لات محلی بالای لیش. از جنوب که داخل جنگل بود، پدر با قرقاولی که شکار کرده بودیم رفت منزل. من هم رفتم مدرسه شش کلاسه اونجا تا با معلم ها والیبال بازی کنیم.

مدیر مدرسه که همکلاس من بود آقایی قد بلند، باریک اندام چشم و ابروی ماکسیم گورکی را به من معرفی کرد. گفت ایشان ایرج نیری هستند، و ایرج به من گفت پس ناصر وحدتی تویی؟ من حیران شدم که دیدم مرا می شناسد. بعد از والیبال اصرار کرد ناهار بروم به اتاق اجاره اش. در همان جا وقتی رفتیم منزلش درب را بست، خیلی با تاکید گفت کتاب پخش کردی سیاهکل بین بچەها، می دونی ساواک بفهمه برات مشکل می شه؟ گفتم همه کتابها را از کتابفروشی ها خریدم کتاب ممنوع ندارم. گفت چرا کتاب می خوانی؟ گفتم بیشتر بفهمم، دیگران بفهمند مردم را دانا کنیم. گفت از این فهمیدن چه نتیجه گرفتی؟ گفتم حکومت خوبی نداریم. گفت یعنی باید عوض شود؟ گفتم بله. گفت پس مردم را وقتی آگاه و متحد کردیم، حزب تشکیل دادیم، فکر می کنی گفت حکومت هم تماشا میکنه؟  گفتم خوب چه بکنیم! گفت این حکومت فقط به زور اسلحه از بین می رود. ما باهم با دو دیدگاه دوست شدیم و این بشر آن قدر صداقت و انسانیت داشت من یک روز هم را بدون دیدنش نمی تونستم سپری کنم. یک موتور گازی داشت و سیاهکل به لاهیجان را، که شهر و خانه پدری یش آنجا بود، با این موتور رفت و آمد می کرد. گاهی یک چند روزی این موتور دست من می ماند. گاهی وقتی در شاقوز لات با هم و یا مدرسه بودیم  یکی دو مرتبه دو نفر و بک بار هم سه نفر آمدند اونجا. من هم با آنها سلام و علیک می کردم، اما ایرج از من جدا می شد و می گفت دوستام از تهران آمدن می خوایم بریم کوه. من چندین بار با ایرج رفتیم کوه شکار. اواخر ۱۳۴۸ یک روز به من گفت با دوستانم که می ریم کوه یک چاقو با ما نیست این تفنگت را بده من پیشم بماند تا در جنگل اگر گرفتار حیوانی شدیم بتونیم از خودمان دفاع کنیم. تفنگ را تقدیم کردم دو سال از من بزرگتر بود یعنی همه بیست تا بیست و پنج سال داشتیم. یک بار هم هوشنگ را لاهیجان با غفور حسن پور دیدم. دوتایی بولوار سمت شهر روبروی بیمارستان قدم می زدند. جلو آمدند. احوال پرسی کردند. یعنی آنها مرا شناختند، چون دوبار همراه تیم کشتی لاهیجان قهرمان گیلان شده بودم. ما تا مهر ۱۳۴۹ مدام باهم ارتباط داشتیم، اما از مهر من کارمند بانک سپه سیاهکل شدم. هفته آخرش نوزده بهمن بود. از طریق صاحب خونه اش خبرم کرد. غروب سه شنبه برم پیشش. رفتم. دیدم نیست از صاحب خونه اش پرسیدم ایرج کجاست؟ گفت صبح سه نفر آمدند مدرسه آقای نیری را بردند سیاهکل. گفتم نگفتند چه کارەاند؟ گفت گفتند بازرس آموزش و پرورش هستیم. 

شب شده بود از بیراهه زدم بیام خونه که حدود دو کیلومتر بود ناگهان حدود دویست متری من دیدم دونفر چراغ قوه بدست، اما فارس دارن میان. فکر کردم ایرج دستگیر شده. اینها هم دارن میرن خونه اش. فوری رفتم صد قدم به شرق وسط مقداری بوتەهای شمشاد قایم شدم. اونها به همان حوالی رسیدند. یکی گفت انگار یک نفر از جلو می‌آمد. کجا رفت؟ دوسه بار چراغ قوه انداختند که از بالای سرم رد می شد. منصرف شدند، رفتند. بعدها انوش صالحی کتابی نوشت در واکاوی موضوع سیاهکل با عنوان اسم شب سیاهکل که نوشت اونهایی که اون شب وحدتی فکر کرده بود ساواکی هستند یک نفر حمید اشرف بود و آن یکی دیگر اسکندر صادقی نژاد. روز بعد رفتم لاهیجان ایرج را ببینم.  شک داشتم دستگیر شده، اما برادرش گفت ایرج خونه نیست لاهیجان هم نیست. برگشتم سیاهکل شب قبل از شام دیدم خانه ما محاصره یک عده نظامی است. رییس پاسگاه با دو سه نفر شخصی آمدند بالا با پدر رفتند اتاق مهمانی (تلار دورین). یک شخصی به پدر گفت آقای نیری اقرار به داشتن یک قبضه تفنگ کرده. رفتیم دیدیم نیس. اون تفنگ را می‌خواهیم من شب قبل که اونجا رفته بودم به صاحب خونه اش گفتم تفنگ را ببره خونه خودش دزد نبره. پدر برادرم را روانه کرد. اون لباس شخصی گفت صاحب خانه ی ایرج هم بیاد تفنگ را آوردند و در این مدت من بیرون از اتاق بودم، اما شنیدم لباس شخصی به پدرم گفت تو آدم با سواد و فهمیده ای هستی اینها دوسال کنار گوش تو بودند چطور نفهمیدی اینها چه کار می کنند! پدرم گفت همه می‌دیدیم روز روشن چند تایی می رفتند جنگل- کوه علم غیب که نداشتیم تفنگ را آوردند لباس شخصی به پدرم گفت با ما بیا سیاهکل صاحب خونه ایرج را هم بردند. تا عصر فردا از اینها در رشت باز جویی کردند. بعد ها صاحب خانه ایرج گفته بود من را کتک زدند، اما به اکبر (پدرم) گفتند شما را آزاد می کنیم، اما هر غریبه ای لیش یا شاغوز لات آمد دستگیرش کنید. فردا نوزدهم بهمن حوالی ساعت یازده  یکی از دوستان ایرج میره مدرسه ایرج را ببیند. اونجا دانش آموزها به این آقا میگن آقای نیری دستگیر شده، اما این آقا (هادی بنده خدا لنگرودی) به گمان اینکه برود اسناد محرمانه را که دو روز پیش به چنگ ساواک افتاده بود از بین ببرد. مردم احاطه اش می کنند. هادی ناچار از زیر کاپشن کلاش بیرون می کشد چند تیر هوایی شلیک می کند. مردم هجوم می برند دستگیرش می کنن. هادی را به ستون مغازه می بندند یک نفر با اسلحه هادی قراول می ماند. بقیه می روند پاسگاه مامور می آید. هادی را می‌برند لاهیجان سر راه داخل شهر رییس پاسگاه به پدر که در شهر بود، می گوید برود پاسگاه تا برگرد. پدر یک جوری نیمه بازداشت بود یاران هادی (هفت نفر) که داخل جنگل منتظرش بودند، می فهمند او دستگیر شده یک مینی‌بوس را از صاحبش می گیرند یک نفر پیش راننده قراول می ماند. در مدخل شهر سه نفر پاسگاه گارد جنگل را زیر نظر می گیرند. سه نفر دیگر (هوشنگ نیری – فراهانی- قندچی) به پاسگاه هجوم می آورند تا هادی را به جنگل باز گردانند که اورا به لاهیجان برده بودند.

پاسگاه دو اتاق با یک پستو پایین و دو اتاق بالا داشت. در یک اتاق بالا کە استوار رحمتی رییس حوزه نظام وظیفه، دفتر داشت، پدر را داشت کە رئیس پاسگاە بە او سپردەبود. اول فراهانی پلەها را بالا می رود استوار بطرفش شلیک می کند، اما فراهانی جا خالی می کند که از پشتش هوشنگ نیری به داخل اتاق استوار رحمتی رگبار می بندد. استوار در جا کشته می شود و پدر زخمی را به بیمارستان لاهیجان می برند. آنجا حنجره اش را می شکافند تا نفس بکشد. اما روز سوم پدر حین عمل جراحی می میرد.

روز دوم بعد از حمله به پاسگاه، آمدند دنبال من. نه ایرج نیری و نه هیچ یک از چریکها نامی از من نبرده بودند، چون من با آنها نبودم. اما مردم شاغوز لات به مامورها گفته بودند ناصر وحدتی همیشه با ایرج نیری بود. داخل اولین اتاق دست راست بهداری سیاهکل که شده بود هنگ موقت ژاندارمری گیلان سروان کتی ور شروع کرد از من باز جویی:

ـ هویت شما محرز است انگیزه آشنایی شما با ایرج نیری چی بود

نوشتم:

ـ بازی والیبال

تکیه به صندلی داد یک گروهبان را صدا زد گفت: 

ـ اینو دس بند بزن ببر پاسگاه تا ببریم رشت.

خیلی خوب تعلیم دیده پنج روز بعد ازحمله هوشنگ فراهانی و قندچی توسط روستاییان داخل جنگل در حدود ده کیلومتری سیاهکل دستگیر کردند، آوردند پاسگاه بازجویی و شکنجه. روز هفتم من و اون سه نقر را حرکت دادن سمت رشت. اول که خیلی بخاطر پدر شکنجه شدم که چه رابطەایی با اینها داشت. گفتم از همین آقایان بپرسین نه من نه روح پدرم از این موضوع خبر نداشتیم. روز سوم ورود به رشت داخل سلول دست و پام زنجیر بود که اویسی که رییس ژاندارمری کل کشوربود با یک سرگرد معاون هنگ آمد داخل سلولم. گفت این کیه؟ سرگرد گفت فقط این سیاهکلی است قربان! اویسی گفت ازش در بیارین! همان شب تا شانزده شب من شکنجه شدم. برای گفتن جای انبارک های غذا و غارهایی که اسلحه قایم شده بود. من هم که نمی دانستم. یعنی چریکها گفته بودند این از ما نیست، اما ساواکی ها پیش خودشان می گفتند می زنیم شاید چیزی درآمد. نشدم نشد که شبهای آخر من را با سرم نگه می داشتند، سلول نبود، اتاق آموزش بود با نیمکت فلزی طبقاتی. من روی پله اول از پا زنجیر شده بودم بعد از عید سربازی که نگهبان من بود به من گفت دوستای تو و بردن تهران اعدام کردن تو رو شاید می خوان اینجا اعدام کنن. بعد من را بردن لاهیجان. آنجا با اتوبوس من و ۱۵ لاهیجانی را بردند تهران. حوالی شهربانی کل کشور و زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری. بعد از فردا من را بردند بازجویی. یک دو ساعتی همان سوالها و باتوم برقی و کابل که جواب نداد. شاید یک ماهی اونجا بودم. بعد با یک ماشین سفید آمبولانس فرم مارا بردن غزل قلعه. یک استوار پیری آنجا بود که ابراهیم حسن پور که همراه ما پانزده نفر شده بود، گفت استوار ساقی اینه. ساقی تلفنی با یکی بلند حرف می زد که اینجا سلول خالی نداریم.

دوباره مارا سوار کردند بردند یک جایی که صدای آب رودخانه می آمد.

گفتند کمر بند و… در بیارین. ابراهیم حسن پور برادر غفور وقتی کمربندش را درآورد انتهایش در کف دستش شراقی صدا کرد. رییس زندان ناراحت شد و بهش گفت (حسینی) اسمت چیه؟ ابراهیم گفت ابراهیم حسن پور. حسینی گفت از دودمان شما دیگه کسی هست زندان و اعدام نشده باشه؟ ابراهیم شجاعانه گفت آره. حسینی گفت کیه؟ ابراهیم گفت عمه من!

روز چهار خرداد ۱۳۵۱ زندانیان سلولهای عمومی شروع کردند به خواندن سرود. معلوم شد چند تن از سران مجاهدین اعدام شده بودند.

من را یک ماه قبلش در چهارراه قصر به دادگاه نظامی برده بودند، و حوالی دهم خرداد۱۳۵۱ آزاد؛ و از دانشگاه اوین لیسانس علوم سیاسی، لیسانس موسیقی، لیسانس سینما دریافت کردم!

 

 

تاریخ انتشار : ۵ بهمن, ۱۳۹۹ ۳:۱۴ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن

هرچند تهدیدهایی چون تکرار کشتار ۶۷ ره به جایی نمی‌برند اما هشداری جدی و خطری جدی‌اند علیه تمامیت ایران و اتفاقاً خاستگاه اصلی‌اش همان نیروی متجاوزی است که سال‌هاست نقشۀ حمله به ایران را از طرق مختلف و از جمله کاشتن جاسوسان و فریب‌خوردگانی در درون نیروهای امنیتی و نظامی ایران طراحی می‌کند. دشمنان واقعی ایران به دنبال رخ دادن فجایعی این‌چنینی‌اند تا دست‌آویزی پیدا کنند برای دفاع دروغین از «حقوق بشر» و ریختن بمب‌های‌شان بر سر مردم ایران.

ادامه »
سرمقاله

اسراییل در پی تحقق رؤیای خونین «تغییر چهرۀ خاورمیانه»!

دست‌کم دو دهه است که تغییر جغرافیای سیاسی منطقۀ ما بخشی از اهداف امریکا و اسراییل‌اند . نتانیاهو بارها بی‌پرده و باافتخار از هدف‌اش برای «تغییر چهرۀ خاورمیانه» سخن گفته است. در اولین دیدارش با دونالد ترامپ در آغاز دور دوم ریاست جمهوری نیز مدعی شد که اسراییل و امریکا به طور مشترک در حال مبارزه با دشمنان مشترک و «تغییر چهرۀ خاورمیانه»‌اند.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

سیمور هرش: آنچه به من گفته شده است در ایران اتفاق خواهد افتاد.

یک مقام آگاه امروز به من گفت: «این فرصتی است برای از بین بردن این رژیم برای همیشه، و بنابراین بهتر است که ما به سراغ بمباران گسترده برویم.» … بمباران برنامه‌ریزی‌شده آخر هفته اهداف جدیدی نیز خواهد داشت: پایگاه‌های سپاه انقلاب اسلامی، که از زمان سرنگونی خشونت‌آمیز شاه ایران در اوایل سال ۱۹۷۹ با کسانی که علیه رهبری انقلاب مبارزه می‌کنند، مقابله کرده‌اند.

مطالعه »
یادداشت

در نقد بیانیه فعالین مدنی بشمول برندگان نوبل صلح درباره جنگ…

آخرین پاراگراف بیانیه که بخودی خود خطرناک‌ترین گزاره این بیانیه است آنجایی است که میگویند: ” ما از سازمان ملل و جامعه‌ی بین‌المللی می‌خواهیم که با برداشتن گام‌های فوری و قاطع، جمهوری اسلامی را به توقف غنی‌سازی، و هر دو‌طرف جنگ را به توقف حملات نظامی به زیرساخت‌های حیاتی یکدیگر، و توقف کشتار غیرنظامیان در هر دو سرزمین وادار نمایند.” مفهوم حقوقی این جملات اجرای مواد ۴۱ و ۴۲ ذیل فصل هفتم اساسنامه ملل متحد است.

مطالعه »
بیانیه ها

ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن

هرچند تهدیدهایی چون تکرار کشتار ۶۷ ره به جایی نمی‌برند اما هشداری جدی و خطری جدی‌اند علیه تمامیت ایران و اتفاقاً خاستگاه اصلی‌اش همان نیروی متجاوزی است که سال‌هاست نقشۀ حمله به ایران را از طرق مختلف و از جمله کاشتن جاسوسان و فریب‌خوردگانی در درون نیروهای امنیتی و نظامی ایران طراحی می‌کند. دشمنان واقعی ایران به دنبال رخ دادن فجایعی این‌چنینی‌اند تا دست‌آویزی پیدا کنند برای دفاع دروغین از «حقوق بشر» و ریختن بمب‌های‌شان بر سر مردم ایران.

مطالعه »
پيام ها

پیام به کنگرهٔ بیست‌وششم حزب کمونیست آلمان

ما بر این باوریم که چپ اگر نتواند در برابر ماشین جنگی سرمایه‌داری بایستد، اگر چپ صدای رنج مردمان بی‌پناه نباشد، اگر چپ در خیابان‌ها، کارخانه‌ها، اردوگاه‌ها و مناطق جنگ‌زده حضور نداشته باشد، از رسالت تاریخی خود فاصله گرفته است. ما برای بنای جهانی دیگر مبارزه می‌کنیم – جهانی فارغ از استثمار، از سلطه، از مرزهای ساختگی، از جنگ و نژادپرستی.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

روایت زنان افغانستانی از رد مرز

در ستایش ایستادگی: به زندانیان و همۀ آنانی که آزادی را معنا کردند

عظمت را دوباره به جنبش ضدجنگ برگردانیم

شوخیِ تلخِ تاریخ!

ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن

تعلیق همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، کشور را منزوی‌تر می کند.