نوشتن این چند خط برایم سخت ترین کارهای سختی است که میشد انجام داد. اما نمیشد ننوشت! وقتی روزنامه کیهان از اطلاعات موثقی مینویسد که «با توهین های بزرگ به مقدسات – که معنایی جز خود زنی ندارد – کار را به جایی برساند که نیروهای مومن کنترل خود را از دست بدهند یک فتنه بزرگ بوجود بیاید» بدنم میلرزد. یاد سالهایی میافتم که اینروزها به نام سالهای سیاه دههی شصت میشناسیم، و تهدیدی که متاسفانه در آن دوران تبدیل به عمل کشتار زندانیان سیاسی شد. خطر دههی شصت هماکنون وجود دارد، چرا که جانیانی از طیف همانها که در آنسالها اقدام به قتلعام زندانیان سیاسی در ایران کردند، بار بر مسند کارند و زندانهای جمهوری اسلامی، باز مملو از زندانیان سیاسی!
هنوز قضیهی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی رخ نداده بود، و ماهی بیش از قیام کور مجاهدین خلق و درگیریهای خیابانی نمیگذشت که رادیو هر شب در خرداد و تیر ههزار و سیصد و شصت نام اعدامیها که از اعضای گروههای سیاسی بودند، میخواند، و تلویزیون تصویرشان را در کادرهایی کنار هم نشان میداد و خبر از اعدام آنها که در ابتدا بیشتر از مجاهدین دستگیر شده در روزهای خرداد شصت بودند میداد. تا نیمه شبی در آغاز مردادماه که همه ناباورانه شنیدند نام سعید سلطانپور، شاعر و نمایشنامه نویس و کارگردان برجستهی تئاتر ایران که عضو کانون نویسندگان ایران نیز بود و محسن فاضل، عضو مرکزیت سازمان پیکار و بیش از بیست تن دیگر از اعضای گروههای سیاسی چپ و … را که خبر اعدامشان منتشر میشد. این نخستین موج اعدام دستهجمعی جوانان بیگناه وطن بود که جامعه را به فضای شوک میبرد. جوانکشی آغاز شده بود. اعدامهایی بدون دلیل و بدون تشخیص که با انگیزهی ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه صورت میگرفت.
نمیتوان گفت که اینک، سه دهه پس از آن روزهای سیاه، در تکرار کمیک ماجرا، باز آش همان است و کاسه همان، اما آشی که برای زندانیان سیاسی کنونی پختهاند، از این مدت نگهداری طولانیشان در کاسهی زندان، روشن است که طعم خوشی ندارد. وقتی میرحسین موسوی میخواهد که مردم هشیار باشند، چرا که اتفاقاتی در پیش است، دیده و میداند با چه مواجه است. او سالها درون این نظام زیسته و با آن پیوسته. و سناریویهای رغیب را ندیده، میخواند به عنوان نمونه مطابق قانون در صورت حذف، مرگ و یا استعفای رهبر، احمدی نژاد بعنوان یکی از سه ضلع جانشین رهبری میتواند بهعنوان سخنگوی سپاه در قلب شورای رهبری جای بگیرد. اگر اتفاقی برای رهبری بیافتد و مسئولیت آن را متوجهی سران جنبش سبز کنند، آنطور که در ماجرای هفتم تیر و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی رخ داد، بهانهی سرکوب و کشتار به دست گروه کودتاچی خواهد افتاد. یا در صورت حملهی نظامی بیگانه به کشور، باز چنین است و هرچه پیش آید به ضرر جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران و روند رو به رشد و سبز آن است.
اما همانطور که محسن آرمین نیز گفته: “رادیکالیزه کردن مطالبات و اهداف به جنبش سبز لطمه میزند.” تنها راه مقابله با هاری حکومت و جلوگیری از برقراری مجدد فشار و شکنجهی زندانیان سیاسی کنونی حفظ شکل قانونی، مسالمتآمیز، آرام و بدون خشونت جنبش سبز است. آنان که اینک در بندند، نه حتا اعضای گروههای سیاسی ـ به قول جمهوری اسلامی ـ معاند و برانداز که اغلب شخصیتهای سیاسی قانونی و موثق و یا روزنامهنگارانانی هستند که هیچگاه نه توان براندازی حکومت را داشته و نه قصد آنرا و حداکثر مطالبات این دسته، اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی بوده و هست.
زندانی سیاسی آزاد باید گردد. این کف مطالبات کنونی بسیاری از هواداران اصلاحات و جنبش سبز در ایران است. همانها که اگر در دوران سیاه دههی شصت نیز سکوت نکرده و دربرابر جنایت، مقاومت میکردند، اکنون چنین بر آنان نمیگذشت؛ بگذریم…
از دیگر راههای جلوگیری از تکرار فاجعه، خبر رسانی و آگاهسازی تودهها از نام و وضعیت و جرم ادعایی برای زندانیان سیاسی است که حکومت نام زندانی امنیتی بر آنها گذاشته. هرکجا، از میهمانیها خانوادگی تا جلسات کاری و اداری گرفته از پمپ بنزینی در سفر تا مامور آب و برقی که به منزل هر کدام از ما می آید تا کنتور را کنترل کنند، باید دربارهی زندانیان سیاسی جنبش سبز حرف زد. یک لحظه نباید از خبر رسانی و پیگیری وضع زندانیان سیاسی غافل شد و نباید اجازه داد که راههای ارتباطی بسته شود. اتفاقی که در دههی شصت با توجه نبود رسانهای چون اینترنت، افتاد و متاسفانه بسیاری از زندانیان سیاسی که کشته شدند، حتا نامی در فهرستهای فعالین حقوق بشر ندارند!
همهی اینها نباید از چهارچوب حدود قانون عدول کرده و بهانه به دست دژخیمان دهد؛ تا با دستگیری خبرنگاری دیگر، فضا را تنگتر کنند. همهی اینها نباید غیر علنی و زیر زمینی باشد و باید با شجاعت در حضور عموم از زندانیان سیاسی سخن گفت. تناقضی که حل آن زیرکی میطلبد و سیاست ورزی.