شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۷:۴۰

شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۷:۴۰

جستاری از شرایط کنونی ایران زیر نام: "گوی" و "میدان"
پیشرفت علم و تکنولوژی و نوآوری‌های این عرصه و گسترش و همه‌گیری فضای مجازی، امکان بی‌بدیلی را برای نور انداختن بر تاریکخانه اشباح و برملا کردن دروغ و نیرنگ‌های پشت...
۵ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: بردیا سیاوش
نویسنده: بردیا سیاوش
اختلافات درون‌ حکومت و موضع و اهداف رهبری در انتخابات
ریسکی که حکومت انجام داد و فکر می‌کرد که با اتخاذ این روش می‌تواند هم‌ مشارکت را بالا ببرد و هم یک جناح اصول‌گرای میانه را بار دیگر بر راس...
۵ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
چرایی پروژه‌ی میرباقری‌هراسی!
ای کاش رسالت پروژه‌ی میرباقری‌هراسی، مقدمه‌ی ضدحمله به آن بود. اما نیست و عملاً ترمزی‌ست در برابر پیشرفت و دعوت به آهسته بیا و آهسته برو که گربه شاخت نزند.
۴ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: بهزاد کریمی
نویسنده: بهزاد کریمی
نامه‌ای به اپوزیسیون، جهت یادآوری وظایف فراموش شده!
کاش می‌شد دوباره مثل آن روزها به یاد مردم بیفتیم و به آن‌ها سر بزنیم و مثل آن روزها صمیمانه پای درد دلشان بنشینیم و ببینیم که چه دل خونی...
۴ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: زری
نویسنده: زری
مشخصات حکومت- قانون
اگر قوانین را تنها وسیله‌ای برای برقراری نظم در جامعه فرض کنیم،حاكمیت قانون به مفهوم برقراری نظم و انضباط اجتماعی خواهد. در این روی‌کرد قانون تنظیم‌کنندۀ روابط حاکمیت و شهروندان...
۳ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: مناف عماری
نویسنده: مناف عماری
تایتانیک
چیستی و سرشت فلسفی قصه‌ی تایتانیک امری فراتر از عاشقانه‌های آن است. جوهره‌ی فلسفی فیلم‌نامه، داستانِ شکستِ پنداره‌ی لگام زدن بر انگاره‌های فردی‌ست ...
۳ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
آقای رئیس جمهور اندکی آرام، به کجا چنین شتابان
آقای رئیس جمهور به رای ۲۷ در صدی‌تان غره نشوید. مردم در این ۴ دهه آموخته‌اند که نباید به وعده‌های حکمرانان اعتماد کرد. همان ۲۷ درصد رای‌دهنده، دیده‌بان حرف و...
۲ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: زهره تنکابنی
نویسنده: زهره تنکابنی

عقابهای مؤنث وجود دارند؟

خلق کردن تئاتر مدرن به معنای اتخاذ شیوه های جدید و تثبیت شده نیست، بلکه به معنای کوشش برای عبور از آن است. و به معنای شناساندن داستانها یا ابعادی از داستانها است که در حال حاضر معنادار هستند- آشکار و محسوس کردن آنها. تفاوت بین تفسیر متداول و تفسیری که نوری تازه در داستان می تاباند، اصول زیبایی شناسی ذاتی آن است. این تفاوت را می توان در ارائه تفسیری تازه از سنت نشان داد

توضیح: متن زیر، سخنرانی خانم هیلدا هلویگ (Hilda Hellwig) یکی از کارگردانان مشهور سوئدی است که برای شرکت در هیئت داوران تئاتر فجر امسال دعوت شده بود اما به دلیل حوادث اخیر، از آمدن به ایران خودداری کرد. او قرار بود چند کارگاه و سخنرانی در این جشنواره داشته باشد که متاسفانه این کار عملی نشد. تاکه …”شاید وقت دیگر” دوستداران هنر تئاتر بتوانند از حضور ایشان بهره مند شوند. متن زیر یکی از سخنرانیهای خانم هلویگ است که توسط فریبا شهلایی به فارسی برگردانده شده است.

مرد ـ زن ـ داستان و دروغ، یا آیا عقابهای مؤنث وجود دارند؟

می خواهم سخن ام را با گفتن قصه هایی درباره دروغ، داستان، و تقدس، آغاز کنم؛ اولین دروغی را که گفتم کاملا به یاد دارم؛ می دانستم که دروغ می گویم. احتمالا چهار سال داشتم و جثه ای کوچک نسبت به سن ام.

وقتی به گذشته نگاه می کنم، نخست میز پرستاری در ذهنم تداعی می شود. هنوز هم می توانم جنس لطیف رومیزی سفید و زرد میز پرستاری کلینیک کودکان را حس کنم. سردی کاشیهای تمیز کف آن و محبت دکتر پیر و سپیدمو را هم.

چندین عروسک زیبا به کلینیک آمده بودند که چشمهای شان باز و بسته می شد، عروسکهایی که در هیچ فروشگاهی به فروش نمی رسید. به آنها چشم دوختم. یکی از آنها با چشمانی تیره، موهایی کوتاه و مژه هایی پرپشت شبیه من بود. از فکر کردن به این چیزهای خوب احساس رضایت می کردم.

در آن سن و سال فقط از هر آنچه در اختیارم بود، استفاده می کردم. فاقد حس مالکیت بودم. اما از آدم بزرگهای اطرافم یاد گرفته بودم که در اشتیاق چنان عروسکی باید سوخت.

اولین دروغ من از نگاه آنها و اشتیاق بیش از حد به وجود آمد. عروسک زیبایی بود، همانند چیزی که در رویای شبانه ام می دیدم، با آن چشمان قهوه ای اش به من نگاه و با صدای ظریف عروسکی اش مرا «مادر» صدا می کرد. این رویا را روز بعد برای همه تعریف می کردم و همانطور که قابل پیشبینی بود، به نظر آنها رویایی بود بس شیرین!

سعی کردم از جایی شروع کنم. برای قرار گرفتن در قالب مذکور، دروغ گفتم. منظور خاصی نداشتم غیر از برآوردن خواسته های پیرامونم؛ دختری در آن سن و سال چه احساسی باید داشته باشد!

برای تحقق آن، در رویایی شیرین، به عروسک جان دادم. برای اولین بار شکاف را دیدم، شکاف بین کسی که بودم و کسی که باید می بودم.

اما خواسته های پیرامون ما بیش از آن است.

دروغ را باید طوری گفت که خود شخص هم با تمام وجودش آن را باور کند، گویی با آن یکی شده است. خانواده، مدرسه – بله، تمام دنیای مرئی و نامرئی می گویند که تو اشتباه می کنی. اما خودت فکر می کنی هر آنچه که دروغ گفته ای واقعیتی بیش نیست.

در آن روزها یک همبازی داشتم به نام ایرین کوچولو. پسری بود باریک اندام و تنها همبازی ام. عروسکهایم را نه با لباس که با فضایل می پوشاندیم. داستانهای بسیاری درباره ی عروسکها و با خود عروسکها سر هم می کردیم. در مکالمات دو نفره امان، هر کدام از ما سعی می کرد بهتر از دیگری سخن بگوید. ایرین کوچولو دراین نبرد زبانی حریفی بود قدر.

اما والدین او، و از همه مهمتر دوستان شان، فکر می کردند ایرین نباید با عروسکها بازی کند. همبازیم ناپدید شد و من مجبور شدم همبازیهای دیگری پیدا کنم. دخترها را. ایرین کوچولو از عهده ی راضی کردن همه بر میآمد. او با پسرها بازی می کرد، پسرهایی که این پسر کم بنیه را بخاطر بی باکیها و تصوراتش پذیرفته بودند. نمی دانم فکرکدام یکی اشان بود که داخل یکی از سبدهای حمل ذغال سنگ شوند که از ارتفاعی بلند با یک کابل سیمی به بیرون از معدن هدایت می شد. آنها سوار یکی از این سبدها شدند. خوب، پسرها پسر هستند!- همان طور که همه می دانند.

ایرین کوچولو افتاد و مرد.

به من حتی اجازه ندادند در مراسم دفن اش شرکت کنم.

با این حال من استعداد دروغگویی و داستان بافی ام را بارور کردم و در ذهنم تصور کردم که با جابجایی هر آنچه هستم با آنچه باید باشم، می توانم از این موضوع خلاصی یابم. به هرحال از فرقی که باعث تفاوت، روابط و موقعیتها می شود، آگاه شده بودم. نقش “دختر و پسر” در فرا الگوی فرهنگی نهادینه شده است.

می خواهیم راجع به سرنوشت صحبت کنیم؛ یا باید درباره ی معجزه حرف بزنیم؟

یکی از بوکسورهای جوان پدرم بسیار ماهر بود. با وجود این در بسیاری از مسابقات بازنده می شد. پدرم اینگونه تشخیص داد: جوانک ترسیده است. او راه حل را می دانست.

پدرم قرصهای درخشان ویتامین E مادرم را قرض کرد. هیجان زده، به جوانک گفت که داروی ترس اش را مخفیانه پیدا کرده است. او بعد از خوردن ویتامینها شروع کرد به برنده شدن.

آیا روحیه دادن پدرم نوعی معالجه بود؟ اگر این بلوف فاش می شد، پسرک اثر قرصها را باور می کرد؟ انسان می تواند همانند یک شکست ناپذیر یا همچون یک دختر یا یک پسر عمل کند، اگر ما درباره ی آنها اینگونه بیاندیشیم…. بعد آنها با این تفکر غیر قابل برگشت، که به آنها داده ایم، رها می شوند.

تم استریندبری

آگوست استریندبری مشهورترین رمان نویس و دراماتیست سوئدی، فرزند زمانه خویش بود. آیا راهی هست تا کسی بتواند چیز دیگری باشد؟ پسری که مرد شده، می خواهد آنگونه زندگی کند که از یک مرد انتظار میرود. در طی رشد او، این مردان هستند که قدرت و پول را در اختیار دارند. و زنان یا شرایطی را که برایشان مهیا شده قبول و سلطه مردانه را باور می کنند، یا علنا مورد حمله قرار می گیرند. دنیای استریندبری اینگونه بود

«اگر تو یک “مرد” نیستی، پس که هستی؟ هراس ا ز آن ترس نکته مهم این همانی مردانه است: این مشخصه کسانی است با قضیب. نرینگی راهی است برای خلاصی از این ترس» «آدام جاکس» مردانی که از زنان متنفرند، لندن ۱۹۹۰

ایرین کوچولو مرد. استریندبری جان سالم بدر برد.

او برای «نشان دادن خودش به عنوان یک مرد» از هیچ کوششی فرو گزار نکرده، هرچند یک بار آثار مکتوبی را که نگاه بهتری به فمینیستها داشتند، تحقیر می کرد. لیکن او به رابطه داشتن با «عروسکهایش» ادامه داد. یکی از این عروسکها خودش بود. او زندگی خودش را به روی صحنه برد.

اغلب استریندبری از شکاف بین نوشته ها و «آنچه که بود» آگاه بود. حرف زدن از شکاف راحت تر از خود شکاف است. خود شکاف، تهدیدی است از جنون، بیماری و بی نظمی. آیا واقعا، نوشته حقیقت است؟

“بله، مسئله این است: کدامیک واقعی و کدامیک غیر واقعی است؟” این پرسشی است که او در پسر خدمتکار (بخش دوم. صفحه ۱۳۹) مطرح می کند، زمانی که در رمان «اتاق قرمز» درباره ی چیزی که توصیف کرده، حرف می زند.

حتی از گوشه گیری و رفتار عصبی اش اینگونه دفاع می کند: «نه، او فقط یک شاعر بود، کسی که به جای اینکه پشت میزش بنویسد در جنگل می نوشت.»(بخش دوم صفحه ۹۵)

منبع اصلی هنر تئاتر؛ عدم کارایی برخی. بیرحمی، توهین به مقدسات، شعر، روان پریشی و هرزه نگاری می تواند اسرار و تقدس را نمایان سازند… شکاف، فاصله ای که عقاید در آن خانه کرده اند.

این پیروزی، ویرانگر است؛ وفادار ماندن به یک آرمان

“در این دنیای بزرگ، یک مرد برای انجام کارهای دشوار باید با تمام سختیها و مصایب روبرو شود، که ناشی از شکست، خشم و ترس اجتناب ناپذیر است؛ که اغلب او را ناراحت می کنند و احساس خفگی به او می دهند، و همیشه، همیشه آبدیده اش می کنند.” جان راسکین

استریندبری داستانهایی را به روی صحنه برد که در آنها جنس نر نقش اش را با شوریدگی درآمیخته، سلامت خود را به خطر می انداخت.

او قبلا در ارباب اولوف، به وضوح جایگاه پایین تری برای زنان در نظر می گیرد. اولوف پی می بَرد که کریستینا به «نوشته های» او رشک می ورزد. شنیده، او همانند یک دلیله است که می خواهد قدرت اولوف را سلب کند. کریستینا جواب می دهد:

تا بدین لحظه کودکی بیش نبودم!

اکنون تو آن حجاب را دریدی، کودکی ام به پایان رسیده است

با رویاهای کودکی ام ! – فقط خودم بودم،

چه کسی شب و روز تو را دوست خواهد داشت؟

اما من و تو، فقط زمانی که تو

مجالی یابی. من سهیم می شوم،

عشق تو ر ا با هر آنچه که نمی توانم تحمل کنم،

هر آنچه که نمی شناسم، هدفت را به چه نامی می خوانی،

اثرت را، این شبح را!

همین که استریندبری تسلیم اشتیاق اش برای برگزیدن همسر شد، بزودی به مرحله ای از آزردگی رسید که آن اشتیاق به تنفر تبدیل شد. نگرانیها و کشمکشهای درونی بسیار؛ ترس از ضعیف شدن و نگران از این که نتواند به اندازه کافی مرد باشد.

کجاست آغوش گرم و نرم مادر؟

آیا نویسنده ای می تواند این بار سنگین را بر دوش بکشد؟ آیا مردی جز استریندبری می تواند این عذاب را در ازدواجی چنین متعهدانه تحمل کند؟

او به اولین همسرش سیری وان اسن برای تحقق رؤیایش، هنرپیشه شدن، یاری رساند. او در سال ۱۸۷۷ اولین نقش اش را بازی کرد. استریندبری این را در«دفاع یک مرد دیوانه» توصیف کرده است. نمایش شب اول اجرا قبلا ضربه سختی به او وارد کرده بود. « در انظار، به او به چشم یک زن نگاه می کنند»

بدترین درد و رنج او لحظه ای بود که در سال ۱۸۸۲ همسرش برای بازی درنمایش «زن آقای بنگت» بسیار مورد توجه منتقدین قرار گرفت. همسرش مورد تحسین قرار گرفت در صورتی که او را، در مقام نمایشنامه نویس، نکوهش کردند! شبح شکست او را رها نمی کرد. نه. از آن به بعد، تنها کار خودش مهم بود و بس.

او در کتاب آبی در «جاه طلبی غلامان پاروزن» می نویسد:

“اگر به جاه طلبیهایش دست نیابد، بیمار می شود. — یعنی برای او تحسین شدن و بهترین بودن کافی نیست؛ وقتی دیگران تحسین می شوند او از عذابی وحشتناک رنج می برد و از فراموش شدن و نادیده گرفته شدن توسط جوان ترها، در ترس دایم بسر می برد”.

الن کی در مقاله ی «واکنش علیه آرمان زنان» در سال ۱۸۸۶، اعتقاد دارد که آزادی زنان بزرگترین حرکت زمانه است. در آن مقاله او می نویسد مردان و زنان می توانند با هم «رفیق» باشند.

” در خانه زنم را می خواهم و در بار رفقایم را”.

جواب هنرمند در کمدی «رفقا»ی استریندبری. یک کمدی با پایانی “خوش”.اکسل همسر هنرمندش را از خانه و زندگی اش بیرون می راند. رقابتی بسنده برای زنان!

چگونه یک نفر می تواند در بازی تسلط مردانه شرکت کند وقتی زنی که نقش تسلی دهنده به او واگذار شده، خودش را وارد این بازی کند؟ و اگر شخص دلداری دهنده ی ستایشگر ناپدید شود؛ زنی که تماشاگر تلاش و موفقیتهای مرد بوده، تنها چیزی که برایش به جا می ماند جز تقلایی محض نیست….

تمام هستی می لنگد.

«همچون فرزندی خسته و خواب آلود، می خواهم به “خانه بروم”، سر سنگین ام را روی سینه مادرم بگذارم و در آغوش اش بخوابم. همسر پاکدامن خدای بزرگ، کسی که خودش را پدرم می نامد، کسی که جرأت نزدیک شدن به او را ندارم.» (افسانه ها)

استریندبری خودش را قوی و نیرومند می شناساند، با انگاره ی کیهان شناسانه (یکی از احکام اصلی فرهنگ مان). او کسی است که سلسله مراتب را در خانواده تقویت و توجیه می کند. اگر مادری نخواهد در شعارهای نمادگرایانه شرکت کند، پدر یا پسر چه کاری از دست شان برمی آید؟ به خشونت روی می آورند، زبانی و به طور محسوس. زن باید، باید سر جایش نشانده شود. مرد به صورت او سیلی می زند و می نویسد “دفاع یک مرد دیوانه”.

انگلس می نویسد هنگامی که زن نان آورشود و علیه کار کردن زنان سخن بگوید، “نیا زیر و رو می شود”.

بعد از سال ۱۸۸۸ استرینبرگ مقالاتی را با این عناوین به چاپ رساند: “پست بودن زنان نسبت به مردان”، “آرمان زنان طبق تئوری تکامل”. مقالاتی که به هیچ وجه مغایرتی با مباحث آن زمان نداشت که طبق دلایل “علمی” ناتوانی زنان را بیان کرده، خواستار منع آزادی زنان بودند.

“مطمئنا استریندبری زن گریز نبود. او زنان را می پرستید. اما بر این عقیده بود که جای زنان در خانه است. وقتی زنی وارد حریم مردی می شود از عرش خودش به پایین می آید. مجبورم قول دهم که هرگز به آن ماری اجازه ندهم به دبیرستان برود.” نقل قول از هریئت بوسی، سومین زن استرینبرگ که در نامه هایش برای وی نوشته است.

دنیای ما از بسیاری جهات با دنیای استریندبری متفاوت است. امروزه زنان حق رای دارند و ما برابری اقتصادی را در سطح بالاتری تجربه می کنیم. متاسفانه، وقتی پسری بزرگ می شود، هنوز همان نقشهای سنتی در جامعه ما ارزش به حساب می آیند.

اگر پسری بخواهد مرد شود، در وهله نخست او باید با مردان توانمند و سپس با زنان توانمند مبارزه کند.

زمانی که من بزرگ می شدم، مردان بودند که پول و قدرت داشتند. زنان هم یا شرایطی را که برای شان مهیا شده بود می پذیرفتند و فکر خود را معطوف خدمت به مردان می کردند یا علنا مورد حمله قرار می گرفتند.

این است دنیای من. تغییرات آشکار در شرایط زنان، ساختارهای نامرئی و دایمی را از انظار پنهان می کند. مردان زنان را تحقیر می کنند و زنان هم زنان را تحقیر می کنند. فرهنگ ما با تناقضات درونی انباشته شده است. این تضاد که استریندبری مخرب و دیوانه آن را از دیدگاه مردانه بوجود آورده، حتی امروزه نیز مقبول است. نه تنها مقبول بلکه به طور استثنایی در تلاش خود برای توجیه کردن نظم چیزهایی که خودش از آن رنج می برد ناموفق است.

خشم طرفداران استریندبری ما را به یاد تاثیرات پنهان نوعی از تسلط می اندازد که در نظم اجتماعی چیزها حک شده و پیکره آن در معرض خطر است.

یان موردال نویسنده و مفسر سیاسی سوئدی در سال ۲۰۰۰ در کتاب “یوهان آگوست استریندبری” می نویسد: “استریندبری شبیه بیشتر مردهای سوئدی است. تنها چیزی که فکر می کنم غیر عادی باشد، این است که بسیاری از منتقدان طوری می نوشتند که گویی عکس العملهای او غیرعادی بوده است. این حالت عادی او است که همگی ما آن را تجربه کرده ایم.”

منظور او از “همه ما” همه ما مردان است. بله. به عقیده یان موردال، رنجهای استریندبری و شخصیت مردانه اش حتی امروزه نیز عادی است.

دو داستان و یک شعر درباره عقابها

۱- عقاب و کبوتر

می گویند هریئت بوسی در اولین دیدارش با استریندبری، یک پر روی کلاهش زده بود. یک پر عقاب. لحظه خداحافظی، او از هریئت پرسید آیا می تواند پر را یادگاری نگه دارد، “آن را به یک دسته فولادی وصل کند و نمایشنامه هایش را با آن بنویسد.” پر را به دست آورد.

برای هریئت!

(نوشته شده با شاه پر عقاب)

کبوتر سفید! از عقاب نترس،

شیرین جانم، او ترا از هم نمیدرد،

از راه رفتن روی زمین خسته شده ای؟

او تو را روی بالهای نیرومندش سوار کرده،

تا بالای ابرها خواهد برد! آگوست ۵ آوریل ۱۹۰۱

عقاب (امضاء او، در جوانی) با آن پر عاریه ای تا به اوج پرواز کرد و در آن بالا، در آن سرما، تنها بود. هریئت برای کلاهش شاه پر جدیدی زد که آن هم به سرنوشت قبلی دچار شد…

۲- عقابهای مؤنث؟!

این داستان در دهه ۱۹۸۰، بیش از یکصد سال بعد از داستان قبلی، اتفاق افتاد.

در سالن تئاتر: تئاتر اورورا در حومه استکهلم. من سرپرست هنری بودم و با گروهم سخت درگیر پروژه های جدید و جالب. روزنامه نگار جوانی را که برای تهیه گزارش از رویدادهای پیشرو فرستاده شده بود، پذیرفتم و در حالی که، در محوطه، دربارهی برنامه های آیندهمان صحبت می کردم پیش ما آمد.

وقتی مقاله اش آماده شد، آمد و آن را به من نشان داد، تا ببیند آیا در مطالب آن جای مبهم وجود دارد یا نه. با لبخندی به پهنای صورتم، آن را خواندم. او، روزنامه نگار، مرا با عقاب مقایسه کرده بود. من شیبه یک عقاب بودم. پرواز در اوج. قوی. هوم. این چیزی است که من آن را شناخت می نامم!

بعد از اندکی تصیح در متن، او رفت. چند روز بعد دوباره تلفن زد. مجبور به عذرخواهی بود. زیرا مقاله ی مذکور، همانی نبود که ما آن را تنظیم کرده بودیم! سردبیر تمام مرجعهای مربوط به عقاب را خط زده بود. او، سردبیر، حتی به خشم آمده، به روزنامه نگار جوان دلشکسته این گونه توضیح داده بود:

ـ هیچ عقاب مؤنثی وجود ندارد!

بله، درست است، هیچ وقت، چه قبل و چه بعد از آن، در جایی نخواندم که زن را با عقاب مقایسه کنند.

“جنسیت فراتر از چند “نقش” ساده است که کسی بتواند آن را باب میل خود بازی کند… زیرا این نقشها بر تن و جسم حک شده و نیرویش را از آن می گیرد…” (پی یر بوردیو فیلسوف فرانسوی ۱۹۹۸).

شروع مجدد ـ سنت

بر روی سن بردن اتفاقات پشت پرده، تناقض حرفه ی من است. بدیهی است که راههای جدید نزدیک شدن به یک موضوع یا انتخاب موضوعی با دیدگاه غیر قابل قبول، اغلب به “خوش مزاج”ها آسیب می رساند. البته می توان با نتیجه آن مخالفت کرد و حتی از به ا جرا درآمدن آن ممانعت نمود.

خلق کردن تئاتر مدرن به معنای اتخاذ شیوه های جدید و تثبیت شده نیست، بلکه به معنای کوشش برای عبور از آن است. و به معنای شناساندن داستانها یا ابعادی از داستانها است که در حال حاضر معنادار هستند- آشکار و محسوس کردن آنها. تفاوت بین تفسیر متداول و تفسیری که نوری تازه در داستان می تاباند، اصول زیبایی شناسی ذاتی آن است. این تفاوت را می توان در ارائه تفسیری تازه از سنت نشان داد.

“می توانم کلمات را روی تخته سیاه بنویسم و آنها را پاک کنم. وقتی آنها پاک شوند، آن دستخط در بی نظمی گرد و غبار گچ، گم می شود. اما اندیشه ها چیز دیگری هستند، آنها حتی روی تخته سیاه هم نوشته نمی شوند”.

منابع و مآخذ

۱- هیلدا هلویگ زبان دروغ و فرشته ها تئاتر نوردیک، بعد و اکنون، ژارگنگ، ۲۶ شماره۱، ۲۰۰۵

۲- جوکس، آدام مردانی که از رنان متنفرند، لندن ۱۹۹۰

۳- جان راسکین: کنجد و سوسنها ۱۸۶۵

۴- هریئت بوسی: نامه های استریندبری به هریئت بوسی، صفحه ۸۱، ۱۹۳۲

۵- هریئت بوسی: نامه های استریندبری به هریئت بوسی، صفحه ۲۱ و ۳۲

۶- پیر بوردیو: سلطه مذکر، ۱۹۹۸ دایدالوس ۹۹ صفحه ۱۱۹.۲۰

۷- بیتسن، بیتسن ترس انگلس سیمپوسین ۱۹۸۸ سید

نقل قولهایی از پسر یک خدمتکار، ارباب اولوف، دوستان، از خاطرات آکولت، کتاب آبی، دفاع یک مرد دیوانه، از آثار استریندبری

بخش : زنان
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن, ۱۳۸۸ ۱۰:۴۳ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

آقای رئیس جمهور اندکی آرام، به کجا چنین شتابان

آقای رئیس جمهور به رای ۲۷ در صدی‌تان غره نشوید. مردم در این ۴ دهه آموخته‌اند که نباید به وعده‌های حکمرانان اعتماد کرد. همان ۲۷ درصد رای‌دهنده، دیده‌بان حرف و عمل شما هستند و با دقت و پیگیری، بر مواضع تان نظارت دارند.

مطالعه »
یادداشت

حکم اعدام فعال کارگری، شریفه محمدی نمادی است از سرکوب جنبش صنفی نیرو های کار ایران!

میزان توانایی کارگران برای برگزاری اقدامات مشترک، از جمله اعتصابات و عدم شرکت در امر تولید، مرتبط است با میزان دسترسی آنها به تشکل های صنفی مستقل و امکان ایجاد تشکل های جدید در مراکز کار. ولی در جمهوری اسلامی نه تنها حقوق پایه ای کارگران برای سازمان دهی و داشتن تشکل های مستقل رعایت نمیشود، بلکه فعالان کارگری، از جمله شریفه محمدی، مرتبا سرکوب و محکوم به حبس های طولانی مدت، ضربات شلاق و حتی اعدام میشوند.

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
مطالب ویژه
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

جستاری از شرایط کنونی ایران زیر نام: “گوی” و “میدان”

اختلافات درون‌ حکومت و موضع و اهداف رهبری در انتخابات

چرایی پروژه‌ی میرباقری‌هراسی!

نامه‌ای به اپوزیسیون، جهت یادآوری وظایف فراموش شده!

مشخصات حکومت- قانون

تایتانیک