قلب هماها، نداها، سهراب ها، مختارها، ستارها، وهزاران هزار از فرزندان این آب و خاک، سرشار از زندگی، یکی پس از دیگری از تپش باز می ایستند.
یکی را قلبش را با گلوله می شکافند، و دیگری را چنگ در قلبش می کشند.
گزمه های سیاه پوش برای بقای خویش گورستان را سفره حیات خویش می دانند.
گورستان را بقا می بخشند تا جبین کِبر گرفته خود را حیات بخش خود سازند.
داغی ست ننگ، آدمیت به یغما می رود بی آنکه بهایی برای آن پرداخت شود.
“آسمان لبخند می زند، زمین می پروراند، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می کند… تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند، بیگناه شکنجه نمی شود نه ستمگری است نه ستمدیده.” صادق هدایت