میان سالهای ۱۸۴۰/۱۸۴۸ میلادی، شبح انقلاب، غا لب کشورهای اروپایی را فرا گرفته بود. باکونین ، انقلابی کبیر روس که یک آنارشیست بود، میگفت که انقلاب بدون هدف ، جنایت است و هدف یک جامعه جدید باید آزادی اجتماعی باشد. او مدعی بود که تمام انقلابات آزادی بخش از طرف خلق و نه از جانب یک گروه آوانگارد روشنفکر انجام شده اند. در آنزمان غالب آنهایی که به خیابان می رفتند گرچه پولی در جیب نداشتند ولی دارای ایده هایی انساندوستانه بودند و انگیزه شان عملی نمودن مقوله آزادی بود. فلسفه آنارشیسم آنزمان، فلسفه دینامیک، حرکت و نیرو بود. آنارشیست ها خواهان لغو تمام امتیازات طبقاتی بودند. در نظر آنان قوانین، ساختارها و تئوری، در عمل بوجود می آیند و عشق به نابودی، عشقی خلاق بود. باکونین مخالف هر نوع دین سوسیالیستی و خواهان جامعه ای بدون تاج و تخت بود. وی در رابطه با کمونیستهای پیرو مارکس می پرسید که کارگران نان میخواهند یا آزادی ؟
میخائیل باکونین را تا امروز مشهورترین مبارز آنارشیست در غرب بحساب می آورند. در نیمه اول قرن ۱۹ بعضی از روشنفکران جوان اشرافی به طبقه خود پشت کردند و در کنار مردم به مبارزه اجتماعی دست زدند. در روسیه تزاری، باکونین یکی از این گونه جوانان بود. او دولت، کلیسا و سرمایه را دشمن انقلاب و مردم معرفی نمود. در نظر او تئوری وسیله ای برای رسیدن به هدف است. وی گرچه زیاد حرف میزد ولی کم چیزی می نوشت. باکونین در درجه اول یک عملگرا بود تا یک نظریه پرداز. آنارشیستهای پیش از باکونین غالبا پشت میزنشین بودند. در زمان اوآنارشیسم به خیابان رسید. اگر پیش از باکونین آنارشیسم یک ایده زیبا و یک فلسفه رادیکال بود، در زمان او آنارشیسم، راهنمای عمل، اعتراض و مبارزه شد. امروزه اشاره می شود که افکار او مخلوطی از اید ه های روشنگری، لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم، جمهوریخواهی، انقلاب فرانسه وا صلاحات بورژوایی بودند. با کونین زیر تاثیر آثار فویرباخ، آته ایست و از طریق آلکساندرهرتسن، با سوسیالیسم تخیلی در آثار سن سیمون آشنا گردید. هرتسن به شوخی می گفت که باکونین غالبا ماه اول حاملگی را ماه آخر آن به شمار می آورد. بعد از پیروزی انقلاب در پاریس، رئیس جدید پلیس شهر گفته بود که در روز اول انقلاب نیاز به اینگونه افراد است ولی در روز دوم آنان را باید اعدام کرد!
مارکس او را یک ایده آلیست احساساتی می دانست و او مارکس را یک آدم خودخواه و یک انقلابی تکنوکرات نامید، ولی وی از دانش وسیع مارکس به تعجب آمد. ۸ سال بعد از آشنایی آن دو، جنبش کمونیستی و جنبش آنارشیستی از هم جدا شدند. باکونین در جدل خود با مارکس، پیامبرگونه، دیکتاتوری کمونیستی حزبی را پیش بینی نمود. او مارکس را مخالف خود نمی دانست بلکه او را یک مبارز صادق ولی تکنوکرات بشمار می آورد. ریچارد واگنر باکونین را شیطان انقلاب نامیده بود. چرنیشفسکی در عظمت باکونین می گفت که یک کاریکاتوریست قادر به ترسیم یک شیر نیست. در تاریخ فرهنگ غرب تاکنون ادیبان و هنرمندان بیشماری باکونین را در آثار خود مطرح نموده اند.از جمله تورگنیف، گوگول، داستایوسکی، چرنیشفسکی، بلینسکی، یوسف کنراد، ریکاردا هاوخ، والتر بنیامین، ریچارد واگنر، انسنبرگر و غیره. باکونین درزمان دانشجویی غیر از محفل هگلی های چپ، به کلاس درس وردر و شلینگ میرفت. او در پاریس غیر از مارکس با پرودن و ویکتورهوگو نیزآشنا شد. وی با اشاره به مارکس میگفت که هدف یک انترناسیونال باید یک سوسیالیسم آزا د یبخش باشد و نه یک سوسیالیسم اتوریته. خانم ریکاردا هاوخ در کتاب بیوگرافی باکونین و با اشاره به مارکس نوشت که هد ف یکی از آن دو، یک زندگی طبیعی انسانی، و هدف دیگری سازماندهی تولید و پخش کالا بود. در دائرت المعارف های استالینیستی، باکونین را یک انقلابی خرده بورژوا نامیده اند که در انقلاب شهرهای پراگ ودرسدن در سال ۱۸۴۸ شرکت نموده بود. آنها نظرات باکونین را ترکیبی از آنارشیسم و کمونیسم اتوپیستی می دانند که شدیدا مورد انتقاد مارکس و انگلس قرار گرفت. اخراج باکونین از جنبش کارگری انترناسیونال در سال ۱۸۷۲ را به دلیل کوشش او برای تجزیه آن جنبش بشمار می آورند .
غیر از فرانسه، در نیمه اول قرن ۱۹ ، لهستان، روسیه، ایتالیا، و اسپانیا نیز دچار انقلاب شده بودند. در پاریس سنگرهای خیابانی بخشی از معماری شهر گردیدند. شعار آزادی برای هر گروهی تعریف خاصی داشت. در آلمان بعضی سالنامه ها به سبب درج مقالات باکونین، ممنوع شدند. بعدها گورباچف در رابطه با نامه های باکونین از تبعیدگاهش در روسیه تزاری گفته بود که آنان شاهکار درک یک انسان زنده بگور در زمان اسارت هستند.
باکونین را بعضی از همعصرانش در هر زمینه ای، انسانی افراطی توصیف می کنند مخصوصا در تنفرش از حاکمیت سیاسی ارتجاع آنزمان. در نظر باکونین انقلابی بودن به معنی عرفان و درویش صفتی نبود چون او برای دسترسی به لذت از مصرف چای و سیگار و غذا، به شکل افراط آمیز، کوتاهی نمی کرد. امروز اشاره میشود که زندگی او از سفر، فرار، مبارزه، مقاومت، تبلیغ، افشا گری و زندان تشکیل شده بود. او در روسیه و در اروپا دوبار به اعدام محکوم شد ولی توانست فرار نماید. در یک تظاهرات در شمال ایتالیا او مجبور شد که در لباس یک روحانی مسیحی از تعقیب پلیس فرار کند. باکونین سرانجام در سال ۱۸۷۶ در درمانگاه خصوصی یک پزشک آشنا در سوئیس درگذشت. در شوروی بعد از انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۹ هنرمندان آوانگارد مجسمه ای از او را در مسکو برقرار کردند ولی بعد از چند سال بلشویکها آنراکنار نهادند.
گرچه باکونین خالق هزاران نامه، مقاله، اعلامیه، شب نامه و غیره است، ولی او در زمان حیات فقط یک کتاب نوشت. وی در بستر مرگ افسوس می خورد که چرا وقت کافی نیافت تا در باره آنارشیسم و اخلاق نیز کتابی بنویسد. غالب آثار ناتمام او در پایان عمر و در سوئیس نوشته شده اند. ارتجاع در آلمان ، جواب یک انترناسیونال به مارنینی، و کتاب دولت گرایی وآنارشیسم که روی جنبش نارودنیک های روسیه اثر مهمی گذاشت از جمله آثاروی هستند.
میخائیل باکونین میان سالهای ۱۸۱۴-۱۸۷۶ زندگی نمود. پدرش از اشراف خرد روسیه بود که با محافل لیبرال تماس داشت و سیستم مالک الرعیتی را در روستاهای خود لغو نموده بود. باکونین غیر از علاقه به موسیقی و ریاضیات به پرسشهای فلسفی و ادبیات کشورهای فرانسه، آلمان و لهستان نیز علاقمند بود.او در سالهای نوجوانی سالها در مسکو به تدریس خانگی و ترجمه آثار گوته، هگل و فیشته پرداخته بود. باکونین در سال ۱۸۴۰ میلادی به آلمان رفت تا به تحصیل فلسفه آلمانی بپردازد ولی در آنجا یک زندگی توام با مبارزه اجتماعی را آغاز نمود که حدود ۴۰ سال طول کشید.