آغاز سخن
اگر در انترناسیونال چهارم، مارکس و سوسیالیستها ، طرافداران میخاییل باکونین را اخراج نمیکردند، و تلاش میکردند تا در همگامی با همدیگر در مسیر اهداف سوسیالیستی حرکت نمایند، تاثیر آن بر آیندۀ سرنوشت جنبش سوسیالیستی کمونیستی چه میتوانست بوده باشد؟ با همان استدلال، اگر بلشویکها و لنین، بعد از پیروزی انقلاب اکتبر، به سرکوب و متلاشی کردن آنارشیستها در روسیه، بهخصوص اوکرایین نمیپرداختند و آنها را در سازندگی سوسیالیستی کشور بهطور مستقیم و فعال سهیم میکردند، تاثیر آن در سرنوشت و آیندۀ اتحاد جماهیر شوروی چه میتوانست باشد؟ آیاها و چراهای فراوان دیگری هم در طول تاریخ صد و پنجاه سالۀ چالشهای ما بین میان جنبشهای سوسیالیستی و آنارشیستی وجود دارد دارند، که جا دارد به آنها با دیدی بیطرفانه و روشنبینآنهای نظر افکند.
مقدمه
چرا با وجود آشنایی و مطالعۀ چندین ده سالۀ آثار مارکسیستی، هنوز ما مفهومی تاریخی و علمی از واژۀ «آنارشیسم» نداریم و همان درک عامیانۀ «هرج و مرج» را از آن برداشت میکنیم؟ در دوران انترناسیونالهای اول تا چهارم (۱۸۶۴-۱۸۶۸)، در دوران جنگهای داخلی فرانسه، در تشکیل کمون پاریس بین ماههای مارس تا مه سال ۱۸۷۱، در کشتار اول ماه مه ۱۸۸۶ در شیکاگو، در انقلاب زاپاتیستها در مکزیک در سال ۱۹۱۱، در جنگهای داخلی اسپانیا بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ و تشکیل جمهوری دموکراتیک اسپانیا و خیلی موارد تاریخی دیگر آن دوران، میزان نقشآفرینی آنارشیستها شاید دهها برابر بیشتر از سوسیالیستها و مارکسیستها بود. با وجود این، در متون مطالعاتی مارکسیستی لنینیستی، نقش تاریخی آنها یا عملا حذف شده، یا به عنوان «خوردهبورژوازی» افراطی و تندروانی در حاشیه که به مرور به تحلیل رفتهاند، با آنان برخورد شده است. اینجاست که تعصب مارکسیستی لنینیستی، مانع از روشنبینی، و واقعبینی شده و بخش عظیمی از تجربۀ جنبش کارگری سوسیالیستی را به بوتۀ فراموشی میسپارد.
کنجکاوی در مورد “میخاییل باکونین”، دریچهای را بر روی من باز کرد، تا طی دو سه هفته گذشتۀ مطالعات کوتاهی را در بارۀ مفهوم آنارشیسم و تاریخچۀ جنبش آنارشیستی داشته باشم. اول از همه، اینکه این مطالعات افقهای جدیدی از تاریخچۀ جنبش سوسیالیستی را برایام باز کرد. دوم اینکه جنبش آنارشیستی بخش جداییناپذیر و بزرگی ازتاریخ و تجربیات جنبش سوسیالیستی-کمونیستی جهانی میباشد، که تاثیرات آن در تمام عرصههای جنبشهای زحمتکشان و آزادگان مشهود میباشد. اگر آنارشیستها هم مانند مارکسیستها، در خیلی موارد اشتباهات اساسی و جدی داشتند، در خیلی موارد دیگر نکات درستی را مطرح میکردند، که تاریخ درستی آنها را به ثبوت رسانده است.
همزمان با اخراج میخاییل باکونین در انترناسیونال چهارم در سال ۱۸۶۸، باکونین با چهارده نفر دیگر از رهبران آنارشیستها از کشورهای مختلف اروپایی در لوزان سوییس جمع شدند، و به صورت موازی، انترناسیونال سوسیالیستی ضد قدرتمداری مجزای خویش را تشکیل دادند.
جنبش آنارشیستی طی یکصد وپنجاه سال گذشته با وجود اشکالات اساسی و بنیادین نظری و عملکردی، تجربیات عملی و دستاوردهای گرانقدر فراوانی به همراه داشته است. گرچه بخشهایی از جنبش مارکسیستی سوسیالیستی از برخی از این دستاوردها استفاده کرده است اما برخی دیگر به خاطر تنگنظری و علل دیگر، آن طور که باید قادر نشده از این دستاوردها در پیشبرد آرمانهای سوسیالیستی بهرهبرداری نماید.
در شرایطی که در اوایل قرن نوزدهم، اشرافیت، روشنفکران و نمایندگان سرمایهداری حاکم در عرصههای مختلف لیبرالیسم و مناسبات و قراردادهای اجتماعی مابین خویش به چالشها و آزمونهای نظری میپرداختند، به موازات آن و در مقابل، لشکر میلیونی کارگرانی که هفت روز هفته و روزانه دوازده ساعت برای مزدی که فقط کفاف زنده ماندن آنها را میداد، کار میکردند، چالشهای نظری خویش را در عرصۀ اندیشههای سوسیالیستی در قالبهایی مانند مارکسیسم و آنارشیسم و غیره تداوم میبخشیدند.
در بارۀ مفهوم لغوی واژۀ آنارشیسم
مفهوم لغوی آنارشیسم، به معنای حذف یوغ هرگونه قدرتمداری حاکمه از شانههای کارگران، زحمتکشان و تمامی انسانها میباشد. این مفهوم شامل حذف قدرت شاه و امپراطوری، قدرت خدا و مسجد و کلیسا بر بندگانش، قدرتمداری انحصارات و سرمایهداری، یا قدرت اقتصادی و بالاخره هر نوع قدرتمداری دولت حاکمه میباشد. واژۀ آنارشیسم از ترکیب دو واژۀ یونانی (ان) و (آرکی)، “نه” و ” حاکمیت و قدرت” تشکیل میگردد. بر اساس این مفهوم، هدف جنبش کارگری سوسیالیستی و آنارشیستی از ساقط کردن قدرتمداری حاکمۀ نظام سرمایهداری، حذف هر نوع قدرتمداری حاکمه میباشد، تا انسانها بتوانند در ساختارهای مدنی افقی بدون آقابالاسر در جامعهای بیطبقه در کنار همدیگر زندگی کنند.
پروفسور “نوام چامسکی” که خود را یک آنارشیست معرفی میکند، در مقایسۀ نظرات باکونین با مارکس و لنین، مطرح میکند، باکونین با دقت و هوشیاری تمام، پتانسیلهای رشد و گسترش فساد در دستگاه حاکمۀ حزب سیاسی طبقۀ کارگر پس از کسب قدرت سیاسی، از جمله در حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی را که منجر به متلاشی شدن آن گردید، پیش بینی میکرد. ایشان در ادامه مطرح میکنند، همان طیفهای روشنفکرانی که جهت حفظ موقعیت قدرتمداری سیاسی در زمان اتحاد جماهیر شوروی در حزب و دولت بر سر کار بودند، بعد از متلاشی شدن آن، همچنان بر سر قدرت مانده و همگی به بخشهایی از حاکمان سیاسی منافع کلان سرمایهداران حاکم، یا دوستان مافیاهای قدرت تبدیل گردیدند. حفظ موقعیت قدرتمداری این طیف از روشنفکران در دولت و حاکمیت، موجب میگردد تا یک گروه به نفع لایههای اجتماعی ویژهای بر اکثریت مردم حکومت نماید. این نظر آنارشیستها اگر صددرصد هم درست نباشد، رگههای قدرتمندی از واقعیت را در خود دارد.
واژۀ آنارشیسم برای اولین بار حدود سال ۱۸۴۰ میلادی توسط “پییر ژوزف پرودون” یکی از نظریهپردازان اولیۀ جنبش رهایی کارگران از یوغ سرمایهداری با هدف تشکیل جامعه سوسیالیستی، به کار برده شد، “پرودون” که هر نوع مالکیت را نوعی دزدی تلقی کرده و زندگی آزاد بدون طبقهبندی انسانی را توصیه میکرد، در تعریف هویت سیاسی خویش، به این نتیجه رسید که خود را “آنارشیست” به مفهوم خواهان حذف هر نوع قدرتمداری حاکمه تعریف نماید.
نظریات پرودون از یک سو به صورت انقلابی در جنبش زحمتکشان; روشنفکران سوسیالیستی، از جمله مارکس و باکونین را تحت تاثیر قرار داد و از سوی دیگر بر جنبش تودههای عظیم کارگران و زحمتکشان به تنگ آمده از یوغ سرمایهداران در پاریس که در سال ۱۸۷۱ کمون پاریس را تشکیل دادند نیز بیتاثیر نبود.
تشکیل و مدیریت کمون پاریس طی بیش از هفتاد روز عمرِ خود تجربۀ بزرگی برای جنبش کارگری محسوب میگردید. در عین حال کشتار و قتلعام بیش از بیستهزار کمونارد در پاریس، از یک طرف شدت و وسعت وحشیگری و جنایت و بربریت صاحبان قدرت و سرمایه را به نمایش گذاشت، از طرف دیگر به آنارشیستها هم ثابت کرد، که حتی اگر آنها هم تلاش نمایند تا فقط از طرق مسالمتآمیز، مانند به راه اندختن اعتصابات، مبارزات خویش را به پیش ببرند، باز هم با چنین شدتی از وحشیگری و خشونت از طرف قدرتمداران حاکمه روبهرو خواهند شد. بنابراین، آنان را به این نتیجه رساند که از شیوههای جدیتر و مناسبتری برای محافظت از منافع خویش استفاده نمایند
میخاییل باکونین، اندیشۀ فلسفی اقتصادی آنارشیستی “پرودون” را به یک نظریۀ انقلابی و جنبش تودهای ارتقاء داد. باکونین که از چندین بار دستگیری و زندان و دو بار مجازات اعدام جان سالم بهدر برده بود، در تمامی جنبشهای انقلابی کارگران در فرانسه و اروپا نقش فعال داشت. اگر “مارکس” به درستی مطرح میکرد که گذار از نظام سرمایهداری به نظام سوسیالیستی، لازمۀ آن است که طبقه کارگر از طریق کسب قدرت سیاسی و حاکمیت حزب سیاسی سوسیالیستی خویش بتواند اعمال حاکمیت نموده و امکان را برای سازندگی و محافظت از اندامها و نهادهای ساختاری سوسیالیستی فراهم نماید، میخاییل باکونین، مانند دیگر آنارشیستها، مخالف تشکیل حزب سیاسی طبقۀ کارگر، حاکمیت سیاسی حزب طبقۀ کارگر و بالاخره مخالف جدی دیکتاتوری پرولتاریا بود. این در حالی بود که آنارشیستها و باکونین به عنوان یکی از رهبران انقلابی آنها، با همان حدت و شدت در مسیر متلاشی کردن قدرتمداری حاکمیت سیاسی صاحبان سرمایه، کلیسا و امپراطوریها، دوش به دوش مارکسیستها و دیگر سوسیالیستها مبارزه میکردند.
همین نقطه اختلاف، در نهایت موجب شد تا در انترناسیونال چهارم، بعد از سالها همکاری مستقیم با مارکس، باکونین از انترناسیونال سوسیالیستی اخراج گردد. در سال ۱۸۶۸، همزمان با اخراج باکونین از انترناسیونال سوسیالیستی توسط مارکسیستها، بیسمارک با شادی اعلام کرد: تا زمانی که پرچمهای سرخ (سوسیالیستها) و سیاه ( آنارشیستها) با همدیگر در حال درگیری هستند، نان ما توی روغن خواهد بود. با همان استدلال است که کلان سرمایهداری جهان تا به امروز بیشترین بهره را از اختلافات و درگیریهای میان جناحهای مختلف نیروهای سوسیالیستی برده و خود نیز در آفریدن و دامن زدن به آنها همیشه نقش مستقیم داشته است.
نظری کوتاه به تاریخچه جنبش آنارشیستی
آغاز قرن نوزدهم همزمان بود با شکوفایی سرمایهداری، به راه افتادن کارخانهها و تولیدات صنعتی در اروپا، به موازات حاکمیت ملاکان و زمینداران بزرگ در مناطق روستایی و کشاورزی. اگر بیش از هفتاد درصد مردم در روستاها زیر یوغ اربابها، ملاکان و زمینداران بزرگ به صورت برده زندگی میکردند، همتایان آنها در شهرها، در شرایطی بدتر در بند کارخانه و کارخانهدار بودند. در دهۀ چهل قرن نوزدهم، اگر سن متوسط یک کارگر زیر چهل سال بود، آنها باید هفت روز هفته، روزانه حداقل دوازده ساعت کار میکردند، تا نان بخور و نمیری به دست بیاورند. اغلب کودکان آنها نیز از موقعی که میتوانستند راه بروند، به کار کشیده میشدند و بخش اعظم آنها قبل از اینکه به سن نوجوانی برسند، زیر شرایط طاقتفرسا و مشقتبار کار و زندگی جان میباختند.
این در شرایطی بود که در طرف مقابل، اشرافیت نوین لیبرال در حال شکلگیری بود. این اشرافیت از آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی تشکیل اجتماعات، به راه انداختن دانشگاهها، نشریات و مؤسسات مشابه صحبت میکرد. آنها در مسیر تنظیم قراردادهای اجتماعی میان خویش، پایههای نظام قانونمندی سیاسی اجتماعی را پایهریزی میکردند. این شرایط امکانات را برای اشترافیت فراهم مینمود تا در زمینههای شکوفایی علم و هنر نیز بخشی از ثروت خویش را هزینه نماید.
اگر در این میان “لودویگ وان بتهوون” ها فریاد برادری و رهایی وآزادی انسانها و نوع بشر را در سمفونیهای خویش سر میدادند و خواهان پایان دادن به جنگها و جدالهای میان امپراطوریها بودند، تودههای دهها و صدها میلیونی زحمتکشان شهری و روستایی برای رهایی خویش از جهنم جدیدی که صنعتی شدن برای آنها خلق کرده بود، به چارهجوییهای ویژۀ خویش دست یازیده بودند. روشنفکران آنها به طور غالب در دو جبهه، به موازات هم و غالبا دوشادوش همدیگر به پیکار برای رهایی مبارزه میکردند.
“پییر جوزف پرودون” یکی از این روشنفکران چارهجوی زحمتکشان بود، که در آغاز دهۀ چهارم قرن نوزده به نوشتن آثار خویش پرداخت. او در اثار خویش، از جمله “فقر چیست”، در عین حال که “مالکیت” را نوعی دزدی تلقی میکند، خود را برای اولین بار “آنارشیست” یعنی مخالف هرگونه قدرتمداری مینامد. او به طور مشخص از سه نوع قدرت در زمان خویش اسم میبرد، که این سه قدرت شامل قدرت خدا و کلیسا، قدرت سیاسی امپراطوریها، و بالاخره قدرتمداری اقتصادی سرمایهداران و ملاک میباشد. میدانیم که مفهوم نوین قدرتمداری در فلسفۀ پست مدرن، توسط فیلسوفانی مانند میشل فوکو، به عرصههای دیگری از قبیل مردسالاری، قومسالاری و انواع تبعیضهای دیگر بسط داده شده است.
“کارل مارکس” به نوعی کتاب “فلسفۀ فقر، یا فقر فلسفه” را در مورد پاسخ به “پرودون” مینویسد. تئوریهای رهایی زحمتکشان، به طور عموم، بر محور عدالت و برابری انسانها، یعنی بر بستر “سوسیالیسم” فورمولبندی میگردند. نظریات مارکس در زمینۀ رهایی زحمتکشان نه تنها بر پایههای پیکار سازمانیافتۀ کارگران و زحمتکشان جهت متلاشی کردن قدرت سیاسی سرمایهداری حاکمه استوار بود، بلکه سوسیالیستهای مارکسیست مطرح میکردند، جهت حفظ، ثبات و تضمین ساختمان نظام سوسیالیستی و ادامۀ حیات آن، طبقۀ کارگر و حزب سیاسی آن باید قدرت سیاسی را به دست گرفته و طی دوران حاکمیت سوسیالیستی، دیکتاتوری پرولتاریا را جهت آزادی و برابری کلیۀ انسانها -ونه فقط یک اقلیت خاص- اعمال نمایند.
در حالیکه آنارشیستها، غالبا” تحت رهبری تئوریک و نظری “میخاییل باکونین”، خواهان متلاشی کردن هر نوع قدرتمداری حاکمه بودند، در عین حال میخواستند تا تودههای مردم در اشکال خود جوش، ابتکاری و آزاد، جامعۀ بدون طبقاتی سوسیالیستی خویش را بدون هیچ نوع قدرتمداری حاکمه آفریده و خلق نمایند. همانطور که میدانیم همکاریهای مستقیم مارکس و باکونین بین انترناسیونالهای یکم تا چهارم دوام داشت، تا اینکه در انترناسیونال چهارم، باکونین که از انترناسیونال اخراج میگردد، انترناسیونال ویژۀ آنارشیستها را در سوییس تشکیل داده و به راه میاندازد ( ۱۸۶۴ – ۱۸۶۸).
اوضاع فرانسه قبل از کمون پاریس
صنعتی شدن که از طریق انتقال تکنولوژی جدید به روستاها، هم به افزایش بهرهوری در تولیدات کشاورزی کمک میکرد، و هم موجب ثروتمندتر شدن اربابان و ملاکان میشد، در عین حال بیکاری بیشتر رعیتها و کوچ بخش عظیمی از آنان به حاشیههای شهرها برای یافتن کار را به دنبال داشت. این موضوع موجب ارزانی نیروی کار شده و قدرت بورژوازی را در استخدام، اخراج و تعیین میزان دستمزد و شرایط کار نیز افزایش می داد.
آنارشیستها و سوسیالیستها بر بستر شرایط سخت روزانه دوازه ساعت کار طاقتفرسای هفت روز در هفته و کارگران و خانوادههایشان در کارخانهها، و ثروتمندتر شدن هر روزۀ بورژوازی تازه به دوران رسیده و اربابان و ملاکان سابق بر پایۀ استثمار زحمتکشان پایههای نظری آینده سوسیالیستی و آنارشیستی را فورمولبندی میکردند. آنارشیستها معتقد بودند که بعد از متلاشی کردن ساختارهای قدرتمداری بورژواژی، میتوان مستقیما” جامعۀ بدون طبقه را سازمان داد.
لشکرکشی بیسمارک به فرانسه و محاصرۀ پاریس
از طرف دیگر، ملاکان و اربابان دست در دست کلیسا، به طور غالب همراه و همگام با امپراطوری فرانسه و سلطنت لویی بناپارت سوم بودند، که حکومتی غرق در فساد و دزدی و اختلاس و بیکفایتی بود. لویی سوم با وجود اینکه از نظر مدیریت، قدرت و انسجام نیروهای نظامی در شرایط خوبی نبود، با بیسمارک، صدراعظم “پراشا” که در هوشمندی و انسجام قدرت نظامی و مدیریت به مراتب در موقعیت ارجحتری قرار داشت، درگیر میشد. این در شرایطی بود که، بیسمارک در تلاش بود تا تکهپارههای پراکنده شدۀ آلمان را به همدیگر چسبانده و آلمان واحد و بزرگ را تشکیل دهد. بخشهایی از آلمان هم تحت سلطۀ فرانسه قرارداشت که بیسمارک در تدارک پس گرفتن آنها بود.
در چنین شرایطی، لویی بناپارت سوم، به اندازۀ کافی به بیسمارک بهانه میدهد، تا او به فرانسه لشکرکشی نماید. نبرد بین ارتش لویی بناپارت سوم و ارتش بیسمارک آغاز میشود. در حالیکه نیروهای لویی سوم در این جنگ شکست میخورند، خودش به انگلستان فرار میکند، ارتش بیسمارک به سمت پاریس حرکت کرده و پاریس را محاصره مینماید.
تلاشهای بورژوازی در شرایط خلاء قدرت ایجاد شده به خاطر فرار لویی سوم، برای تشکیل حکومت جمهوری به نتیجه نمیرسد. نیروهای نظامی دولتی هم که از امکانات و پشتیبانی مالی آنچنان دولتی برخوردار نبودند، انگیزه چندانی برای جنگ نداشتند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. باقیماندۀ مسئولین و نیروهای دولتیای هم که در کاخ ورسای جمع شده بودند، توجهی به وضعیت مردم نداشتند و جمعیت دومیلیون نفری ساکن پاریس که به آذوقه و دیگر وسائل معیشتی نیاز داشتند، به حال خود رها شده بودند.
تشکیل کمون پاریس- مارس تا مه ۱۸۷۱ به مدت هفتادوسه روز
مردمی که اکثریت آنها را کارگران و زحمتکشان تشکیل میدادند، به طور خود جوش به حرکت درآمدند. آنها برای چارهجویی در رابطه با وضعیت اسفبار خویش، دست به تشکیل اجتماعاتی زدند.سوسیالیستهای مارکسیست، آنارشیستها، بخشهایی از بورژوازی و پیشهوران که به این حرکت خودجوش میپیوستند، در عین حال تلاش میکردند آن را مدیریت و هدایت کنند. آنها نیروی میلیشای داخلی محلی منطقهای ویژۀ خود را تشکیل داده و اقدام به تسخیر ادارات و ساختمانهای مهم شهری نمودند. از جمله اولین کارهای این نیروها به راه انداختن انتخابات و تعیین نمایندگان محلی بود. به دنبال آن، به سرعت اقدام به انجام یکسری کارهای اساسی و بنیادی نمودند.
از جمله کارها و تصمیمات کمون پاریس، اقدام به تنظیم قانون اساسی، اعلام جدایی دین از سیاست و عدم دخالت کلیسا در امور سیاسی اداری کشور، تعیین مقرری برای بیکاران، بازنشستگان و نیروهای ویژۀ انتظامی، اعلام برابری زن و مرد، فراهم کردن امکانات تحصیل و هنر برای همگان، آزادی اجتماعات و بیان و قلم برای همگان، و فراهم کردن امکانات برابر برای همه جهت استفاده از حاصل دسترنج کارگران و زحمتکشان بود. آنها مجازات اعدام را ملغی کرده و به صورت سمبولیک، یک گیوتین را آورده و آتش میزنند؛ کمونارها دفتر ثبت املاک را آتش زده و سمبلهای قدرت حکومت قبلی را ویران کردند. آنها از نقطۀ صفر، با خلاقیت به آفرینش و ساختمان ساختار نظام اجتماعی بر پایههای مدیریت “کمون”ها پرداخته بودند.
در حالیکه دولتیها از صحنه فرار کرده و در کاخ ورسای پنهان شده بودند، ارتش بیسمارک وارد شهر شده و پس از رژۀ نظامی و گرفتن خسارت جنگی که باید به دولت آلمان پرداخت میشد، به دنبال کار خویش میرود. در چنین شرایطی در خارج از پاریس و در مناطق دیگر فرانسه، اربابان، ملاک، کلیسا و بورژوازی بزرگ که تعدادی از آنها شامل برده داران بزرگ سابق بودند، در تدارک حمله و فتح پاریس بودند.
آنارشیستها که نقش قابل توجهی در کمون پاریس داشتند، چون مخالف هرگونه قدرتمداری سیاسی بودند، نه تنها اقدامی جدی برای تشکیل و تقویت نیروهای نظامی لازم جهت دفاع از کمون انجام ندادند، بلکه عدم حمایتشان از میلیشیای تشکیل شده، موجب گردید که همین میلیشای موجود نیز رفته رفته از همدیگر بپاشد. محدود کردن تدارکات کمون به تامین نیازهای روزمرۀ مردم در شرایط عادلانه و برابر، به هیچ وجه برای دفاع از کمون در مقابل احتمال حملۀ بورژواژی، سلطنت و کلیسا کافی نبود. بالاخره بعد از هفتاد و سه روز دروازههای پاریس از طرف افراد نفوذی دولتی به روی ارتش باز شد و سرکوب کمونارها آغاز گردید.
سبعیت و وحشیگری در سرکوب و کشتار کمونارها به اندازهای بود که با سلاحهای ابتدایی آن موقع، بیش از بیستهزار نفر در عرض یک هفته در شهر قتلعام شدند، طوری که جویبارها و فاضلاب شهر از خون و جسد کشته شدگان کمونارها پر شده بود. پس از پایان کشتار و قتلعام، کلیسا اعلام کرد که جهت آرامش خاطر عمومی مردم میتوانند به کلیسا بیایند، تا آنجا تسلی یافته و مورد مرحمت و آرامش الهی قرار بگیرند.
زنان
همانطور که در جنبش سوسیالیستی آلمان نقش انقلابیونی مانند روزا لوگزامبورگ و کلارا زتکین به صورت تابانی خود نمایی میکند، در جنبشهای انقلابی فرانسه نیز زنانی مانند لوییز میشل را میتوان نام برد که نقش اساسی در رهبری کمون پاریس و جنبش آنارشیستها داشت، در روسیه صوفیا پیروسکایا از اولین رهبران جنبش آنارشیستی آن کشور بودند.
مارکس و کمون پاریس
کارل مارکس گزارش خود را در مورد کمون پاریس برای انترناسیونال پنجم به سال ۱۸۷۲ آماده کرده و تحویل داد. در همین انترناسیونال که اخراج باکونین و آنارشیستها جزو اولین تصمیمات اجلاس بود و هم مارکس و هم انگلس در این مورد سخنرانی کردند، مارکس بر لزوم اعمال دیکتاتوری پرولتاریا جهت محافظت از قدرتمداری این طبقه در صورت کسب قدرت سیاسی، تاکید کرد. وی از دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان امری حیاتی جهت تضمین امکان برپا داشتن ساختارهای سوسیالیستی و تحکیم ادامۀ حیات آنها نام برد. این آموزۀ حیاتی توسط لنین، مائو تسه دونگ، و حتی انقلابیون کوبا به صورت یک امر حیاتی در انقلابهای کشورشان مورد استفاده قرار گرفت.
آنارشیستها بعد از متلاشی شدن کمون پاریس
کمون پاریس با قتلعام و به راه اندختن جویبارهای خون در خیابانها از هم پاشید، و حاکمیت قدرتمدار بورژوازی، ملاکان و کلیسا دوباره دست در دست همدیگر بر کشور استیلا یافت. بخشهایی از کمونارها و آنارشیستها، از جمله میخاییل باکونین توانستند جان سالم به در برده و به خارج از فرانسه مهاجرت نمایند. میخاییل باکونین، با چهارده نفر دیگر از آنارشیستها در سوییس گرد آمده و در حالی که از انترناسیونال سوسیالیستها اخراج شده بودند، به تشکیل انترناسیونال موازی خویش پرداخته و همچنان به پالایش و تکمیل منشور برنامهای خویش پرداختند.
موارد مطرح شده در منشور آنها را میتوان به شرح زیر خلاصه نمود. ضدیت با هرگونه قدرتمداری حاکمه (اقتصادی – سیاسی و دینی )، متلاشی کردن قدرتمداری سیاسی، خواست ساختاربندی افقی اجتماعی، رادیکالیسم، انترناسیونالیسم، خداناباوری ، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی اجتماعات، مخالفت با تشکیل احزاب سیاسی، عدالت و برابری سوسیالیستی.
مرحلۀ بعدی مبارزات آنارشیستها
درس بزرگی که آنارشیستها از تجربۀ کمون پاریس آموختند، این بود که حتی اگر آنها با شیوههای مسالمتآمیز و مدنی هم بخواهند ساختاربندی جامعۀ ایدهآل سوسیالیستی خویش را آغاز کنند، یا حتی به اعتراضات و اعتصابات مسالمتآمیز جهت دست یافتن به خواستههای خویش دست بزنند، با خشن ترین شیوههای کشتار و سرکوب قدرتمداریهای حاکمه مواجه خواهند بود. بنابراین، چرا آنها شیوههای مبارزۀ خویش را جهت متلاشی کردن قدرت مداریهای حاکمۀ سلطنتی، دینی و سیاسی به صورت متناسب تغییر نداده و با شیوههای سرکوب قدرتهای حاکمه برابری ننمایند.
با شکست کمون پاریس، مرکز اصلی فعالیت جنبش آنارشیستی به آمریکا و بهخصوص به شهر شیکاگو کشیده میشود؛ در شرایطی که همچنان مبارزات آنارشیستها و کارگران و زحمتکشان، به اشکال مختلف در اروپا و دیگر نقاط دنیا همچنان ادامه داشت.
جهانی شدن آنارشیسم
دورۀ بعدی جنبش آنارشیستی را شاید بشود در وهلۀ اول در تبدیل شدن آن به یک جنبش در سرتاسر جهان نام برد. گرچه هنوز مرکز اصلی این جنبش در اروپا شامل فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و تا روسیه بود، اما مهاجرینی که به اقصی نقاط دنیا، از جمله آمریکا، استرالیا، آفریقا و آسیای دور میرفتند، جنبش آنارشیستی را با خود همراه میبردند. در این میان، نقش مهاجرین ایتالیایی در آمریکا و اسپانیایی در آمریکای لاتین به صورت برجسته و قدرتمندی در آیندۀ جنبشهای آنارشیستی خود را نشان میدهد.
تشکیل ” کلونی”های کوچک بیطبقه و برابر و آزاد در مناطق دور افتادۀ دنیا، به عنوان تجربهای از زندگی در جمعی بیطبقه و یا ساختار اجتماعی افقی در بخشهای مختلف آمریکای لاتین، استرالیا و دیگر جاهای دنیا ، توسط بخشهایی از آنارشیستها بهکار گرفته شد. آنها در کلونیهای خویش کاملا” برابری، آزادی و رهایی انسان از هر نوع قید و بند را به اجرا میگذاشتند. در اکثر موارد، حتی در مناسبات جنسی با همدیگر نیز محدودیت خاصی اعمال نمیکردند. آنها به دور از قدرت خدا، قدرت اقتصادی ملاکان و کلان سرمایهداران، و قدرتمداری سیاسی، در “کلونی”های خویش زندگی میکردند.
اما، آنارشیستها غالبا در کشورهای دیگری هم که مهاجرت کرده بودند، شعار رهایی انسان از هر قید و بند، رهایی از اسارت دین و کلیسا، رهایی از قدرتمداری اقتصادی و حاکمیت های سیاسی را با خود به همراه میبردند. آنها در تلاش بودند تا این قدرتمداریها را از همدیگر متلاشی کرده و از این طریق، دروازهها را برای “رهایی” انسان به دنیای آزاد فراهم نمایند.
آنها در این زمینه تا آنجا پیش رفتند، که در بارۀ تحصیل کودکان خویش، میگفتند، ما باید شرایطی را فراهم نماییم که کودکان، بر پایۀ استعداد و علاقه و خواستههای خویش وارد روند آموزش شده و در پروسۀ یادگیری، بدون هیچگونه اعمال قدرت از طرف خانواده و معلمین شرکت نمایند.
آنها در مناسبات اقتصادی ما بین “کلونی”های متفاوت، تشکیل تعاونیهای مختلف تولید، توزیع، اعتباری و غیره را نیز به کار گرفته و از آن طریق به حیات اقتصادی خویش ادامه میدادند.
سرکوب اعتصابات کارگری در شیکاگو، کشتار اول ماه می ۱۸۸۶
شرایط کار کارگران در کارخانههای شیکاگو، با وضعیت کار بردگان چندان تفاوتی نداشت. بسیاری از سرمایهداران بزرگ از همان بردهداران و ملاکان سابق بودند. در شرایطی که بخشی از سرمایهداران ایتالیایی تبار، در رقابت با سرمایهداران بومی، تشکیلات مافیایی خویش را سازمان داده بودند، بخش قابل توجهی از مهاجرین اروپایی، از جمله ایتالیاییها، از جنبش آنارشیستها حمایت میکردند. بورژوازی بومی آمریکایی نیز از مافیاهای ایتالیایی تبار هم جهت شناسایی و سرکوب فعالین جنبش آنارشیستی استفاده میکردند.
اول ماه می ۱۸۸۶ از طرف رهبران جنبشهای کارگری، که غالب آنها از آنارشیستها بودند، دعوت به اعتصاب عمومی با خواستۀ هشت ساعت کار در روز شده بود. ۳۴۰هزار کارگر به خیابانها ریختند. پلیس جهت متلاشی کردن اجتماعات کارگران در میدان کاه، وارد عمل شد. در اثر یک انفجار، چند پلیس کشته و زخمی شدند. پلیس هم به سوی مردم تیراندازی نمود و به کشتار انها دست یازید.
پس از اتمام تظاهرات ، پلیس به سراغ رهبران اعتصابات کارگری در شهر رفته و تعدادی از آنها را دستگیر کرده و به اتهام انفجار در میدان کاه، به دادگاه کشیدند. دادگاه بدون هیچ مدرک مشخصی علیه دستگیر شدگان، فقط به این دلیل که از آنها درس عبرتی برای بقیه بسازد، پنج تن از رهبران اعتصابیون را که از آنارشیستها بودند، به اعدام محکوم کرد، که تعدادیشان اصلا مهاجر ایرلندی بودند.
اعدام رهبران اعتصابات کارگران، نه تنها در تمام دنیا پیچید، بلکه باز هم به کارگران ثابت کرد، که کوچکترین اعتراضات آنها، اگر هم به صورت یک اعتصاب یا تظاهرات خیابانی بوده باشد، با کشتار و دستگیری و اعدام روبهرو خواهد شد. رهبران اعدام شدۀ کارگران، به اسطورههایی برای کارگران تبدیل شدند، که تصاویر آنها در دفاتر اتحادیههای کارگری و در میان سوسیالیستها و مارکسیستها گرامی داشته میشد. بازتاب این حادثه در اروپا خیلی بیشتر بود. وقایع این روز که در انترناسیونال سوسیالیستی به عنوان روز جهانی کارگر اعلام شد، آنارشیستها را واداشت، تا در تاکتیکهای مبارزاتی خویش تغییراتی بدهند.
فداییگری آنارشیستی و انفجار تبلیغاتی
شکست کمون پاریس، اعدام رهبران اعتصابات کارگری در شیکاگو و دهها واقعۀ مشابه فروان دیگر، به آنارشیستها ثابت کرد که حتی اگر آنها از طرق مسالمتآمیز، مانند اعتصابات و اعتراضات صنفی هم بخواهند خواستههای خود را مطرح نمایند، یا بافتها و اندامهای جامعه مورد نظر خویش را بسازند، با خشنترین شیوههای موجود توسط ساختار های قدرت حاکمه قلع و قمع میگردند.
یکی از نظریهپردازان جدید آنارشیستها در این مقطع در فرانسه، به نام “راواشول”، نظریۀ خویش را به این صورت فرمول بندی کرد، که ما هم باید از طریق عمل انقلابی توأم با انفجار تبلیغاتی به نهادهای قدرت حاکمه ضربه بزنیم. در شرایطی که نوبل، بمب را اختراع کرده بود، “راواشول” مطرح کرد، که ما باید هم از طریق شیوههایی مانند انفجار بمب، به عملیات انتحاری انقلابی دست بزنیم، هم با انواع دیگری از عملکردهای انقلابی که بتواند نقش انفجاری تبلیغاتی داشته باشد، آرمان خویش را به پیش ببریم و هم به مردم آگاهی انقلابی بدهیم.
در مدت یکی دو دهۀ بعد صدها تن از شاهان، شاهزادگان، سرمایهداران و قدرتمداران دیگر، از آمریکای لاتین گرفته، تا فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، یونان، اتریش و روسیه ترور شدند. برادر خود لنین به نام الکساندر، جزو آنارشیستهایی بود که در جریان طرح ترور تزار روسیه دستگیر و اعدام شد. هنگام دستگیری و در دادگاه ها، آنارشیستها از اعمال خویش دفاع میکردند و در مورد فجایع نظام سرمایهداری حاکمه به افشاگری می پرداختند. اما از یک سو، اغلب کسانی که به این امر دست میزدند، کشته یا دستگیر و اعدام میشدند و از سوی دیگر دستگاههای تبلیغاتی حکومتها از جو ترور ایجاد شده، جهت گسترده تر کردن خفقان، دستگیری و کشتار بیشتر استفاده میکردند،. دستگاههای تبلیغاتی حاکم لیستهای سیاهی از فعالین جنبشهای مارکسیستی، آنارشیستی و جنبشهای کارگری تهیه میکردند تا در مواقع لازم به سراغ آنها بروند. وحشت شاهان و قدرتمداران حاکمه از ترور شدن توسط آنارشیستها، آنها را به تشکیل پلیس بینالمللی وادار کرد که بعدها به نام “اینترپول” نامیده شد.
خیلی زیاد طول نکشید تا خود آنارشیستها به محدودیتهای کارکردی و شیوۀ انتزاعیشان و جدایی آن از جنبش کارگری- توده ای پی ببرند و متوجه بشوند که فراگیر کردن این تاکتیک به ایزوله شدن هر چه بیشتر آنها منجر شده و به ضرر جنبشهای کارگران و زحمتکشان تمام میشود. صدها نفری که توسط آنارشیستها ترور شدند، در برابر دهها هزار نفری که توسط قدرتهای حاکمۀ بورژوازی قتلعام شدند، رقم ناچیزی را تشکیل میداد.
بازگشت به اصول پایهای پیوند با جنبش کارگری
در شرایطی که نظریهپردازان آنارشیستی از شیوۀ ترور انقلابی فاصله گرفته و به کار در درون کارگران روی می آوردند، یکی از نظریهپردازان جوان ایتالیایی به نام ” بلوچیه “، که از شدت کار و تلاش طاقتفرسا در سی سالگی از دنیا رفت، نظریۀ تشکیل ” بوستو تراوای “، یا “خانۀ کارگر”، یا “کاخ کارگران” را مطرح کرد. هدف اولیۀ وی از تشکیل “خانۀ کارگر”، محلی بود که کارگران بیکار بتوانند به آنجا مراجعه و از طریق دوستان خویش برای خود کار پیدا بکنند. نه تنها این ایده خیلی زود گل کرد، بلکه خانههای کارگر به محلی برای اجتماعات، تشکیل کلاسهای درس شبانه، ایجاد کتابخانه، اجرای تئاترو موسیقی، سخنرانی، میتیگ، جلسات خانوادگی و گردهمایی کارگران تبدیل شدند. تشکیل صدها خانۀ کارگر در شهرهای مختلف فرانسه و اروپا، گام بزرگی در جهت برپایی اتحادیههای سرتاسری کارگران بود. پیوند خانههای کارگرو تشکیل اتحادیههای کارگری منجر به متشکل شدن صدها هزار کارگر در این اتحادیهها شد.
آنارکو سندیکالیسم
آنارشیستها، که مخالف تشکیل احزاب سیاسی، حتی احزاب سیاسی کارگری با هدف کسب قدرت سیاسی توسط آنها بودند، بیشترین نقش را در آفریدن سندیکا ها، خانه های کارگران و اتحادیه های کارگری داشته اند. آنها که محور استراتژیک مبارزاتی شان بر پایه های اعتصابات کارگری استوار بوده است، معتقد بوده اند که قدرتمند ترین راه برای ساقط کردن حاکمیت های قدرتمداری سرمایه داری، به راه انداختن اعتصابات عمومی و سرتاسری میباشد.
ویژگی آنارکو سندیکالیسم، در این استرتژی آنارشیستها مستتر میباشد. آنها معتقد بودند که نقش انقلابی تحول کارگری جهت متلاشی کردن سرمایه داری و آفریدن و ساختن جامعه بدمون طبقات را نه احزاب سیاسی کارگری، بلکه اتحادیه های کارگری باید ایفا نمایند.
آنارشیستها که شرکت در هر نوع انتخاباتی را منع و آنها را بایکوت می کردند، بر این نظر بودند، که شرکت در انتخابات، به کلیت سیستم حاکمه قدرتمداری سرمایه داری مشروعیت می بخشد. آنها گرچه از طریق سندیکاها واتحادیه های کارگری خویش نمایندگانی را بعنوان سخنگو و مسئول انتخاب میکردند، بلکه آنها را هر زمان قابل تغییر میدانستند.
سلاح اصلی انارکو سندیکالیسم جهت آفرینش تحول کلان اجتماعی، همچنان اعتصاب عمومی بود. مطرح کردن شعاری مانند اعتصابات سرتاسری و عمومی کارگران در آن مقطع تاریخی و با ویژگیهای آن دوران، طرح یک شعار بزرگ و انقلابی برای زمان خود بود.آنها از طریق این اعتصابات عمومی، در وحله اول خواهان متلاشی کردن نظام سرمایه داری بودند. بر اساس این استرتژی، آنها به دنبال متلاشی کردن نظام سرمایه داری، خواهان رهایی زحمتکشان از حاکمیت هر گونه قدرتمداری سیاسی، اقتصادی و الهی بودند. آنها رهایی کارگران را آغازی برای ساختمان خود جوش و طبیعی و ابتکاری خلاق جامعه سوسیالیستی اینده تلقی میکردند.
آنارکو سندیکالیسم، از طریق رهایی کارگران و زحمتکشان از بند کار ستمگران، مستقیما وارد فاز آفرینش جامعه بدون طبقاتی خویش میگردند. آنها در این زمینه با خلاقیت، ابتکار و توان و قابلیت های کارگران در شرایطی متکی میباشند که دیگر اثری از قدرتمداری سیاسی، الهی و مالکیت اقتصادی موجود نمی باشد.
سال ۱۹۰۶ کارگران معدن در “کوریه” در فرانسه بر اساس ریزش معدن، بیش از ۱۵۰۰ کارگر در معدن گیر کرده بودند. برای اینکه به ذخایر معدن صدمه وارد نشود، از طرف صاحبان معدن به حال خویش رها شدند. از آنها فقط ۲۴ کارگر زنده بیرون آورده شدند. اعتراضات کارگران معدن به غلیان آمد. اعتصاب عمومی اعلام شد. کارگران فریاد میزدند، روز رهایی ما از بند سرمایه نزدیک میشود. زنان، پیشگام این اعتصاب و تظاهرات کارگری بودند. آنها خواستار دادخواهی از یک طرف و هشت ساعت کار در روز از طرف دیگر بودند. گرچه اعتصاب وسیع کارگران به خواسته هشت ساعت کار در روز دست نیافت، اما توانست خواسته یک روز تعطیل در هفته را تحقق ببخشد. این اعتصاب، برای کارگران به عنوان یک پیروزی بزرگ تلقی شد. نه تنها آنها قادر شده بودند، اعتصابی چنین وسیع و قدرتمند را راه بیاندازند، بلکه بازتاب های جهانی آن نیز خیلی قدرتمند بود.
در این پیکارها، نقش زنان پیشگامی مانند لوئیز میشل، اما گولدمن، ویرجینیا بولتن ، ولتارین دئکلیر و لوسی پارکینز، از جمله رهبران جنبش رهاییبخش کارگران و آنارشیستها و جنبش رهایی زنان آن دوره محسوب میگردند را میشود نام برد.
اتحادیه های کارگری در سرتاسر کشورهای صنعتی، از آمریکا ی شمالی گرفته تا آمریکای لاتین و اروپا دهها میلیون کارگر را در خود جا داده بودند. در این زمان بود که منشور اتحادیه های بین المللی کارگران تحت رهبری آنارشیستها تنظیم و تصویب میگردد. آنارکوسندیکالیسم، در مقیاسی به مراتب گسترده تر از احزاب مارکسیستی – سوسیالیستی در پیکار برای رهایی و کسب حقوق کارگران، که در آنها زنان دوشادوش مردان در صحنه پیکار حضور داشتند، بصورت سازمان یافته در صحنه به میدان می ایند.
با یک چنین پیش زمینه های عینی و ذهنی پیکار رهاییبخش و آزادیخواهانه و عدالت جویانه کارگران و زحمتکشان، جنبش های سوسیالیستی، آنارشیستی و مارکسیستی وارد قرن بیستم میگردند. قرنی که در همان آغاز خویش، با انقلاب های مکزیک و روسیه آغاز میگردد.
رهایی فردی از تمام قید و بندهای قدرتمداری حاکمه
در حالیکه شیوه تاکتیک های مبارزاتی آنارشیستها دور تسلسلی ما بین کار توده ای آنارکوسندیکالیستی از یک طرف و انقلابیگری انفرادی از طرف دیگر را در پی داشته است، که به دنبال هر دوره ای از سرکوب خشن و گسترده، آنها به شیوه های انقلابیگری انفرادی روی می آوردند، این بار هم به دنبال وقایعی مانند قتل عام کارگران معدن کوریه، و تظاهرات سرتاسری کارگران در اروپا، ما دوباره با روی آوردن آنها با انقلابیگری فردی مواجه میباشیم.
گرچه همیشه اینگونه عملیات قهرمان گرایانه فردی، به مدت کوتاهی ادامه می یافت، و دوباره آنها به اصول پایه ای انارکوسیندیکالیسم باز می گشتند. بخش قابل توجهی از مهاجرین ایتالیائی یه آمریکا، تحت تاثیر رهبران ایتالیائی جنبش آنارشیستی جهانی، مانند “مالاتیستا”، یا به جنبش آنارشیستی آمریکائی می پیوستند، یا نسبت به آن سمپاتی داشتند. گرچه سرمایه داران ایتالیائی تبار آمریکائی هم خود را در تشکیلات مافیایی منسجم میکردند، کلان سرمایه داری حاکمه بر جامعه آمریکا، از آنها در شناسائی و سرکوب آنارشیستها استفاده میکرد.
آنارشیستها، بخصوص در آمریکا به شیوه حمله به بانکها، کلیسا و اموال ثروتمندان و سرمایه داران می پردازند، تا حاصل آن را بین فقرا تقسیم میکردند. خیلی موارد که آنها دستگیر میشدند، غالبا آنها را به نحوی میکشتند، یا اعدام میکردند. از جمله آنها ، میتوان به “گنگ بونو” اشاره کرد، که از انگلستان به فرانسه و اسپانیا می آیند و در آنجا به حمله های آنارشیستی خویش می پردازند. آنها میخواستند با فدا کردن خویش، ضربه های جدی بر قدرتمداران حاکمه وارد کرده و خوف و وحشت را به جان آنها بیاندازند.
“نیکولا ساکو” و “بارت ونزتی” که توسط آهنگ مشهور “انیو موریکونی” و شعر و آواز “جون بایز” جاودانه شدند، از جمله انارشیستهایی ایتالیایی تبار بودند که در آمریکا از طریق راهزنی ودزدی، ثروت قدرتمدران را میان فقیران و زحمتکشان تقسیم میکردند. آنها را به بهانه کشتن یک مامور نگهبانی دستگیر، و بدون مدرک آنچنانی به اعدام با صندلی الکتریکی محکوم می نمایند، که جنبش اعتراضی بین المللی آنارشیستها، سوسیالیستها، کمونیستها و دیگر نیروهای مترقی در سراسر جهان جهت آزادی آنها به نتیجه نمیرسد، بعد از هفت ساز زندان، به سال ۱۹۲۷ اعدام میشوند. تداوم اینگونه شیوه های سرکوب خشن جنبش آنارشیستی در آمریکا از یک طرف، و فاصله گرفتن آنها از جنبش آنارکوسیندیکالیسم موجب میگردد تا برای چندین دهه جنبش آنارشیسم در آمریکا عملا خاموش گردد.
شیوه تعلیم و تربیت آزاد
یکی دیگر از عرصه های نو اندیشی آنها شامل عرصه تعلیم و تربیت کودکان میباشد. آنها به فکر تربیت انسان نوین برای عصر نوین جامعه بدون طبقاتی میباشند، که بدون هیچ گونه آلودگی به ارزش های نظام قدرتمداری های استثماری تربیت شده باشد. در این رمینه ها، معلم آموزش های رهائیبخش “فرانچسکو فریره” قدم جلو می گذارد تا در اسپانیا. متدهای پرورش انسان نوین رها از آلودگیهای نظام کهن را در پداگوژی تربیتی خویش مورد ازمایش قرار دهد. از جمله این شیوه های آموزشی، شرکت آزادانه و بدون اعمال هیچگونه دستورالعملی از طرف والدین و معلمین نسبت به کودکان در زمینه ها، عرصه های استعدای آنها جهت شکوفائی پتانسیل های کودکان و چگونگی شرکت مستقیم خود کودکان در پروسه آموزشی خودشان میباشد.
“فرانچسکو فریره” به بهانه ای دستگیر میشود. به او اتهام زده میشود که به سال ۱۹۰۹ در رهبری اعتصابات عمومی کارگران نقش داشته است و به اعدام محکوم میشود. اعتراضات جهانی آنارشیستها و حتی دیگر نیروهای آزادیخواه نتیجه نمی دهد، و او را اعدام میکنند. تظاهرات و اعتراضات و اعتصابات جهانی، از جمله آنارشیستها و آنارکوسندیکالیستها سرتاسر اروپا را میگیرد. این امر، دوباره نقش جدی در رادیکالیزه شده و انقلابیگری عملکردهای آنارشیستها نقش جدی ایفا میکند.
انقلاب مکزیک به سال ۱۹۱۱
جنبش آنارشیستی، به موازات خیزش های آنارکوسندیکالیستی، در سر تاسر آمریکای لاتین، از شیلی و ارژانتین و برزیل گرفته تا کشورهای آمریکای مرکزی، از جمله مکزیک، پرو، اکوادور و السالوادور و غیره کشیده شده بود. در مناطق صنعتی و شهرها اتحادیه های کارگری بطور غالب تحت نفوذ و کنترل آنارشیستها بودند.
با وجود همه اینها، مکزیک بطور غالب یک کشور کشاورزی بود. اغلب مردم در روستاها بصورت رعیت زیر یوغ استثمار اربابان و ملاکان در سخت ترین شرایط برای زندگی بخور و نمیر خود کار میکردند. با وجود اینکه لشکر عظیم رعیت ها و زحمتکشان روستاها تحت پوشش تشکل های آنارکوسندیکالیستی قرار نداشتند، اما بطور کلی، شعار ” زمین و رهایی” یکی از شعارهای محوری آنها محسوب میشد
در حدود سال ۱۹۱۱ برادران “مگون” که از بومی های مکزیک بودند و به آمریکا رفته بودند، با تعداد بیش از پنجاه چریک آنارشیست، به مکزیک بازگشتند. در میان این چریک ها، آمریکائی، ایتالیائی، آلمانی، مکزیکی و حتی چینی هم پیدا میشد. آنها تدارک آن را میدیدند، تا به یک شهرک روستایی در شمال مکزیک حمله کرده، و تحت کنترل خویش در آورند. آنها سپس در نظر داشتند، تا زمین ها را بین رعیت ها تقسیم نمایند. قصد آنها این بود تا از این اقدام نمونه و سمبلی بسازند، تا به سرتاسر مکزیک سرایت کند. شاید بشود از نظرهایی تشابهاتی بین عملیات گروه چریکی برادران ” مگون ” ، با عملیات نظامی فدائیان در سیاهکل را مشاهده کرد.
در این عملیات نظامی چریک ها، آنها نه تنها موفق میشوند، تا آن شهرک را تصرف کنند، بلکه بمدت چندین ماه، شهرک در تصرف آنها می ماند. آنها به روستائیان میگویند، که میتوانند زمین های اربابان را غصب کرده و بصورت تعاونی و اشتراکی بکارند، و حاصل تولیدات خویش را برای خود بردارند. این ابتکار توسط دیگر آنارشیستها و آنارکوسندیکالیستها بکار گرفته شده و در مناطق و روستاهای دیگر پیاده شده و بخش های عظیمی از شمال مکزیک را تحت پوشش خود قرار میدهد.
امیلیانو زاپاتا، که خود از بومی های مکزیک بود، جنبش رهاییبخش دهقانی خود را در جنوب مکزیک به راه می اندازد. زاپاتا نیروهای خود را بسیج کرده و به روستاها در بخش های جنوبی مکزیک حمله میکردند، و زمین ها را میان دهقانان تقسیم مینمودند. اگر این شیوه رهایی رعیت ها را در شمال مکزیک آنارشیستها به کار میگرفتند، همین شیوه را نیروهای امیلیانو زاپاتا، در مناطق جنوبی مکزیک به همان شیوه به تقیسم زمین های اربابان و زمین داران بزرگ پرداخته بودند. در شرایطی که زاپاتا نه فقط یک آنارشیست نبود، بلکه رهبر یک جنبش رهایی بخش خود جوش از میان توده های زحمتکش رعایای دهقانی بود، که طی چند صد سال گذشته به شیوه های وحشیانه ای مورد استثمار قرار میگرفتند.
شرکت آنارشیستها از نقاط مختلف دنیا، از جمله آمریکا در مکزیک، از جمله داستان نویسی های کوتاه جک لندن ، شکت خود اما گولدمن از جمله ویژگیهای انقلاب مکزیک بود. انعکاس جهانی آن در اروپا و جاهای دیگر میان جنبش های انقلابی و آنارشیستها خیلی زیاد بود. طوری که “کروپاتکین” از رهبران جنبش آنارشیستی روسیه و اروپا، از تجربیات جنبش دهقانی و انقلاب مکزیک در فورمولبندی نظریات خویش برای جنگ های دهقانی استفاده می نمود.. جو هیل، شاعر سوئدی- آمریکایی در توصیف شرایط آن موقع شعر هایی می سراید.
خطای بزرگ و غیر قابل توصیف آنارشیستها در انقلاب مکزیک در مقابل نیروهای امیلیانو زاپاتا که منجر به شکست انقلاب مکزیک میگردد، بازتابی میباشد متاثر از مجموعه دیگر شاخصه های فکری و عملکردی جنبش انارشیستی میباشد. آنارشیستها، با این توصیف که، امیلیانو زاپاتا، نه فقط تحصیل کرده، روشنفکر و انقلابی انارشیست نیست، بلکه در جهت رهایی توده ها و ساختمان سوسیالیسم به شیوه آنارکوسندیکالیستی حرکت نمیکند. آنها میگفتند، که زاپاتا، فقط کسی است که به روستاها حمله میکند، و زمین ها را بین روستائیان تقسیم میکند. میگفتند، که حتی زاپاتا، تحت تاثیر اندیشه های کاتولیک ها و کلیسای مسیحی به این شیوه های مبارزاتی روی اورده است. میگفتند، او نمیتواند در ساختمان جامعه بدون طبقه اینده نقش آفرینی بکند.
با یک چنین نوع طرز تفکری، آنارشیستها خود، به موازات نیروهای دولتی و اربابان، به جنگ و نبرد با نیروهای امیلیانو زاپاتا پرداختند. نتیجه امر این شد که نه تنها نیروهای نظامی امیلیانو زاپاتا شکست خوردند، و خود وی نیز کشته شد، بلکه آنارشیستها نیز تضعیف شدن و شکست خوردند، و کل تجربه انقلاب دهقانی مکزیک با شکست مواجه شد.
نقش آنارشیستها در انقلاب روسیه
همانطور که آنارشیستها در انقلاب ها و خیزش های کلان اروپا حضور فعال داشتند، در انقلاب کبیر روسیه نیز پا به پا و به موازات مارکسیست ها جنگیدند. رهبرانی چون،میخائیل باکونین، صوفیا پئروسکایا، اما گولدمن، پیتر کروپاتکین و بالاخره، “ماکنو” از جمله نظریه پردازان، انقلابیون و رهبران جنبش آنارشیستی کارگران و زحمتکشان روسیه و دنیا محسوب میگردند. به غیر از “اما گولدمن” که به آمریکا مهاجرت کرده بود، بقیه در انقلاب روسیه نقش مستقیم و فعال داشتند. “اریکو مالاتیستا “ از دیگر رهبران جنبش آنارشیستی ایتالیا بود، که بیشتر عمر سیاسی خود را در مهاجرت در دیگر کشورهای اروپایی گذراند.
نظریات انارشیستهای روسیه بر پایه های ترکیبی از آنارکوسندیکالیسم همراه با جنبش پارتیزانی استوار بود و آنها سازمان، تشکیلات و ارتش نظامی مستقل خویش را در جنگ علیه حکومت تزاری، به موازات بلشویک ها و دیگر مارکسیست ها داشتند. در بعضی مناطق جغرافیایی روسیه، از جمله اوکرائین، نیروهای آنها به مراتب بیشتر از بلشویک ها و دیگران بود.
آنارشیستها بخاطر اینکه برادر بزرگ لنین، یکی از آنها بود، تا حدود زیادی لنین را از خودشان می دانستند. لنین با هشیاری تمام نه تنها در اکثر موارد همگام و به موازات آنارشیستها در راستای مقابله با بورژوازی وحکومت تزار مبارزه میکرد، بلکه، بخش هایی از نظریات و تاکتیک های آنارشیستها را هم در مبارزات خویش، از جمله حمله به کاخ زمستانی و تصاحب آن را بکار میگرفت.
نقش آنارشسیتها تحت رهبری “ماکنو” در بخش های وسیعی از غرب روسیه از جمله اوکرائین در بسیج گسترده کارگران و رهائی رعیت ها و تشکیل “کلونی های” منطقه ای در دوران انقلاب روسیه کلیدی بود. او با مهارت تمام ارتشی در حدود چهل هزار نفررا سازمان داده بود که منطقه ای به وسعت اوکرائین را تحت کنترل خویش داشت. در سال ۱۹۱۹، دو سال بعد از انقلاب اکتبر؛ در شرایط تضعیف فراوان قدرت ارتش سرخ در منطقه، ارتش “ماکنو” نقشی کلیدی در سرکوب گاردهای سفید و از آن طریق محافظت و تثبیت حکومت شورا ها در اتحاد جماهیر شوروی را ایفا کرد.
تروتسکی به عنوان فرمانده ارتش سرخ، عزم خود را جزم کرده بود تا به هر نحوی شده است، روسیه را از وجود آنارشیستها پاک نماید. به موازات تبلیغات ضد آنارشیستی در رسانه های آن دوره، میزان دستگیری های آنارشیستها روز به روز گسترده تر میشد. طوری که دیگر اکثر رهبران و فعالین آنها در زندان ها بودند.
“پیتر کروپاتکین” ، از رهبران جنبش آنارشیستی اروپا و روسیه بود و در کابینه دولت انقلابی در فوریه ۱۹۱۷ به عنوان یکی از وزیران انقلابی بود، در سال ۱۹۲۱ می میرد، و مراسم تشییع وی با احترام تمام در روسیه برگزار میگردد. بخش هایی از آنارشیستهای زندانی جهت شرکت در این مراسم بصور موقت آزاد میشوند، و پس از اتمام مراسم دوباره به زندان بازگردانده میشوند.
به دنبال آن، آنارشیستها توسط سیاست رسمی دولت شوراها، بصورت یک جنبش خطرناک خرده بورژوازی تلقی شده و روند متلاشی کردن آنها دوام پیدا میکند. یکی از این موارد مربوط میشود به قتل عام بخش وسیعی از نیروهای “ماکنو” در کنار دریای سیاه، به دنبال یک جشن و پایکوبی شبانه میباشد. سالها بعد، نه تنها متلاشی کردن آنها دوام پیدا میکند، بلکه خیلی از آنها تا پایان عمرشان به گولاگ های سیبری فرستاده میشوند و نقش تاریخی آنها در انقلاب روسیه از ادبیات مارکسیستی لنینیستی پاک میگردد.
“ماگنو” میتواند جان خود را نجات داده، پس از زندان در رومانی و لهستان کارهای شاق، خود را با فرانسه و اسپانیا میرساند، و در آنجا تجربیات خویش را در انقلاب اسپانیا به کار میگیرد و آنها را به “دوروتتی” یکی از رهبران اصلی آنارشیستها در “کاتالونیا” منتقل می نماید و تا پایان عمر در آنجا نقش آفرینی میکند.
شکست انقلاب سوسیالیستی در اسپانیا (۱۹۳۶ – ۱۹۳۹)
الف – سرازیر شدن آنارشیستها به فرانسه
به دنبال سرکوب شدن آنارشیستها در آمریکا، و بعد از انقلاب اکتبر در روسیه، هنوز فرانسه از چنان جو آزاد سیاسی برخوردار بود، تا مکانی امن برای فعالیت آنارشیستهایی که از کشتار و خفقان فرار میکردند فراهم نماید. دهه بیستم قرن بیست، سالهایی بود که بخش قابل توجهی از آنارشیستها از روسیه، آمریکا، ایتالیا و جاهای دیگر به آنجا آمده و بطور غالب در عرصه های انارکوسندیکالیستی به فعالیت پرداختند.
از جمله رهبران آنارشیستها که خود را به فرانسه رسانده بود، “ماکنو” از رهبران اصلی جنبش آنارشیستها در انقلاب روسیه بود. “ماکنو” تجربیات فراوانی در عرصه فعالیت های آنارکوسندیکالیستی، سازماندهی نظامی پارتیزانی و همچنین سازماندهی و هدایت “کمون” های آزاد در روستاها و شهر داشت.
“ماکنو” بعد از رسیدن به فرانسه، با یکی از رهبران اصلی جنبش آنارشیستی اسپانیا از ایالت کاتالونیا، به نام ” بونوونچورا دوروتتی” تماس میگیرد. آنها مدت مدیدی با همدیگر در تماس و تبادل نظر بودند. میشود گفت در این مدت، “ماکنو” تا اندازه ممکن، از تجربیات خویش در زمینه جنبش های دهقانی و جنگ های پارتیزانی روستایی و بالاخره تشکیل کمون های روستایی به وی منتقل میکند. نتیجه این انتقال تجربه را در جنبش های دهقانی سالهای بعد در اسپانیا شاهد میباشیم.
“ماکنو” که پس از تحمل سختی های فراوان در روسیه، رومانی و لهستان، خود را به فرانسه و اسپانیا رسانده بود، بالاخره در سال ۱۹۳۴ در همان جا بر اثر مرگ طبیعی از دنیا میرود.
ب – جنبش انارشیستها در اسپانیا
اسپانیا هم مانند ایران، دورانی از انقلاب مشروطه را از سر گذرانده، قانون اساسی جدید مشروطه و حکومت پارلمانی انتخاباتی داشت. گرچه قدرت خود پادشاه خیلی کم بود، ولی بطور سنتی، ملاکان، کلیسا و ارتش قدرت قابل توجهی در کنترل قدرتمداری سیاسی و انتخاب نمایندگان پارلمان داشت. در انقلاب مشروطه ایران و فعالیت های بعدی سوسیال دموکرات ها و حزب کمونیست ایران، ما همگامی و همطرازی آنها را با جنبش جهانی مارکسیستی و آنارشیستی شاهد میباشیم. شخصیت هایی مانند حیدر عمواغلو، و ترور اتابک اعظم را میتوان از آن جمله نامید.
اسپانیا در دهه دوم قرن بیستم، پایگاه عظیم میلیونی جنبش سوسیالیستی بود. گرچه در اسپانیا، در آن سالها، سوسیالیستها را مترادف با آنارشیستها میدانستند، اما به دنبال پیروزی انقلاب اکتبر، تازه احزاب کمونیستی مستقل و یا متاثر از حزب کمونیست اتحاد شوروی، به موازات آنارشیستها در حال شکل گرفتن بودند.
با توجه به اینکه جنبش سندیکائی در اسپانیا وسعت میلیونی به خود گرفته بود و بطور غالب تحت نفوذ و کنترل آنارشیستها بود، به شیوه آنارکوسندیکالیستی اداره میشد. سوسیالیستها و کمونیست های غیر آنارشیست هم به موازات آنها در حال فعالیت و گسترش دامنه های کارکردی خویش بودند. آنارشیستها قادر شده بودند تا بیش از چندین میلیون نفر را تحت پوشش سندیکاهای انقلابی خویش (آنارکوسندیکاها) تحت پوشش قرار دهند.
بافت روستائی و کشاورزی اسپانیا، موجب میشد تا شعار ” زمین و رهایی “، به یکی از شعارهای محوری توده ای تبدیل گردد. آنارشیستها و سوسیالیستها جهت پاسخ گویی به این موضوع، باید به نحوی با قدرتمداری مالکان، کلیسا و سلطنت رو در ور میشدند. در زمینه منطقه نفوذ آنارشیستها و سوسیالیستها، باید گفت که ایالات “کاتالونیا” و آراگون و بخصوص شهر بارسلونا، از همه جای دیگر اسپانیا از میزان نفوذ و کنترل بیشتر سوسیالیستها و آنارشیستها برخوردار بود.
ج – شرایط انقلابی در اسپانیا
اسپانیا از هر نظر آبستن یک انقلاب بود. میلیون ها نفر در ساختارهای آنارکوسندیکالیستی گرد آمده بودند. جنبش قوی آنارشیستی و سوسیالیستی در شهرهای بزرگ حاکم بود. شرایط حاد زندگی رعیت ها در روستاها، ضرورت حل مساله زمین را در دستور روز قرار داده بود. فرهنگ غالب بر روان سیاسی جامعه روشنفکری، راهکار نظری سوسیالیستی و آنارشیستی بود.
در یک چنین شرایطی، بطور خودجوش، آنارشیستها شروع به تصرف اراضی مالکان در روستاها و تشکیل کمون های روستایی می نمایند. “دوروتتی” از جمله رهبرانی بود که در هدایت این جنبش نقش اصلی ایفا میکرد. آنارشیستها، به هر روستایی که میرسیدند، به رعیت ها میگفتند، که حاشیه ها و مرزهای میان زمین ها را بردارید، زمین ها را همگانی کنید و بصورت اشتراکی بکارید.
“کمون های” تشکیل شده در روستاها، و شهرها، بصورتی بود که بطور خود جوش و ابتکاری، شعار از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش (شعار جامعه کمونیستی) را پیاده میکردند. ساختارهای تولیدی یا غالبا بصورت اشتراکی بود، (مانند کشت زمین)، یا بصورت های تعاونی بود ( مانند چگونگی کارکرد پیشه وران) و بالاخره یا در تصرف و مدیریت کارگران و کارکنان موسسات بود (مانند کارخانجات و موسسات بزرگ).
آنها سیستم پولی را کلا برداشته و پول را از مبادلات حذف کردند. یا مبادلات بصورت کالایی انجام میشود، با بصورت (باتر- نمره یا امتیاز)، و پرداخت حقوق و مواجب بر اساس کوپون و جیره بندی صورت میگرفت. تعداد زیادی از زمین داران سابق هم به رعیت ها پیوسته و بصورت اشتراکی در زمین ها کار میکردند. همه بصورتی برابر از رفاه عمومی نسبی برخوردار بودند. این امر شرایطی را فراهم می نمود، تا زحمتکشانی که قبلا مانند برده زندگی میکردند، الان میتوانستند فرصتی برای آسایش، پرداختن به کارهای هنری و تفریحی و غیره یافته و از نعمات زیادی برخوردار باشند، که قبلا به آنها دسترسی نداشتند.
تشکیل جمهوریت
۱۴ آوریل سال ۱۹۳۱ انتخابات پارلمانی برگزار شد، اکثریت انتخاب شدگان از نیروهای چپ و سوسیالیستی – کمونیستی بودند. قانون اساسی جدید بر اساس نظام جمهوریت به تصویب رسید. جمهوری دوم در اسپانیا اعلام شد. غلبه کامل احزاب چپ سوسیالیستی – کمونیستی بر پارلمان و کابینه، موجب هراس عمیق ناسیونالیستها، ملاکان، کلیسا و ارتش و دیگر قدرتمداران سابق شد. آنها از همان اول تدارک متلاشی کردن جمهوریت را آغاز کردند.
آنارشیستها، بر طبق اعتقاد فلسفی – نظری خویش، این انتخابات را مانند هر انتخابات دیگری تحریم کرده بودند. آنها بر اساس فلسفه آفریدن کمون ها کلونی های منطقه ای، به کار آنارکوسندیکالیستی خویش مشغول بودند. آنها حتی از به قدرت رسیدن دیگر سوسیالیستها و کمونیستها هم چندان دل خوشی نداشتند. آنها معتقد بودند که از طریق تصرف و اداره کارخانجات و دیگر موسسات تولیدی توسط کارگران، تصرف زمین ها توسط دهقانان، بطور طبیعی نظام سرمایه داری و ارباب رعیتی از بین میرود. تصرف قدرت سیاسی توسط احزاب سوسیالیستی و کمونیستی هم منجر به مالکیت دولتی و دیکتاتوری کمونیستی خواهد شد.
ژنرال فرانکو، به عنوان یکی از سرکوب کنندگان اعتصابات سابق معادن، به جزایر قناری جهت ماموریت فرستاده شد. قدرتمداری سابق، جهت سرکوب و متلاشی کردن جمهوریت نوین، به دنبال یک فرمانده قدرتمند نظامی میگشت، تا بتواند نیروهای پارتیزانی – میلیشیایی دهقانان و آنارشیستها را شکست داده، وضعیت سابق را مستقر نماید.
بر اثر مناقشات داخلی میان نیروهای سیاسی و پارلمان، چندین بار دولت دست به دست میگردد. تا بالاخره به سال ۱۹۳۶، چند نفر از آنارشیستها هم به کابینه وارد میگردند. این امر موجب افتادن شکاف در میان آنارشیستها میگردد، که با هر نوع وارد شدن در قدرت سیاسی مخالف بودند. شکاف میان خود آنارشیستها از یک طرف، و شکاف بین آنارشیستها و کمونیستها و سوسیالیستها از طرف دیگر، و منش های ساختارشکنانه آنارشیستها با حکومت جمهوری نوپا، موجب مشکلات جدی در پیشبرد کارهای جمهوریت گردید. نه تنها آنها در پاسخگویی به نیازهای اقتصادی مردم با مشکلات جدی مواجه بودند، بلکه مناقشات ایجاد شده، مردم را نیز از آنارشیستها و حتی سوسیالیستها و کمونیست ها دور میکرد.
به گفته ای، در همان سال ۱۹۳۶، ژنرال فرانکو، توسط انگیسی ها بصورت مخفیانه به مراکش، که جزو مستعمرات اسپانیا بود، اورده میشود. نیروهای ناسیونالیست و فاشیستی ارتش، تحت رهبری فرانکو با فرماندهی ارتش متقر در مراکش، و ژنرال “مولا” فرماندهی ارتش شمال، به جنگ به آنارشیستها، کمون ها و نیروهای پارتیزانی اغاز می نمایند.
اصطلاح “ستون پنجم” توسط فرانکو برای اولین بار به کار گرفته میشود، که مفهوم آن این بود، که ما علاوه بر چهار ستون ارتش که با شما مبارزه میکنیم، یک ستون پنجمی را هم داخل شهر ها و در میان خود آنارشیستها و سوسیالیستها داریم، که با ما همکاری میکنند. در همین گیرودار، “دوروتتی”، از رهبران اصلی آنارشیستها، به نحو مرموزی کشته میشود. شکاف میان خود آنارشیستها از یک طرف و آنارشیستها و کمونیستها هر چه عمیق تر گشته شدت می یابد.
با هدایت دولت انگلستان، معاهده ای بین کشورهای بزرگ جهان امضا میشود، که آنها در امور داخلی اسپانیا دخالت نکنند. در حالیکه آلمان هیتلری، ایتالیای موسولینی و پرتقال بصورت مستقیم و فعال از نیروهای ژنرال فرانکو حمایت نظامی و مالی میکردند. در این شرایط، تنها اتحاد جماهیر شوروی (علیرغم امضای معاهده انگلستان) و دولت مکزیک، از دولت جمهوری در اسپانیا حمایت کرده و به آن کمک های نظامی و غیره می رساندند.
لازم به تذکر است، که داوطلبان کمونیست، سوسیالیست و آنارشیست از تمام جهان، جهت مبارزه در کنار همتایان اسپانیایی خود به آن کشور میروند. بطور مثال، آنارشیستهای ایتالیایی، گردان ملاتیستا، گردان فرانسوی ها با نام لوئیز میشل، گردان آمریکائی ها با نام ابراهام لینکلن، و غیره تشکیل گردیده با نیروهای ارتش اسپانیا به نبرد می پردازند.
آنارشیستها بر پایه این استراتژی، که از طریق تسخیر کارخانه ها و زمین ها و تشکیل کمون ها قادر خواهند بود، تا فاشیسم را ساقط نمایند، به جمهوری نو پا امکان شکل گیری، استحکام و قابلیت مقابله با ارتش فرانکو را نمیدادند. در حالیکه کمونیستها و سوسیالیستها، که از حمایت شوروی جوان برخوردار بودند، نه تنها بخاطر کارشکنی های آنارشیستها قادر نمیشدند، تا ارتشی مانند ارتش سرخ جهت جنگ سازماندهی نمایند.
جمهوری نو پا با شرکت سوسیالیستها و کمونیستها، اقدام میکند، تا کنترل “کمون” های تشکیل شده توسط آنارشیستها را بدست گیرد، بخشی از بخش هایی از تصرف های مالکیتی توسط آنارشیستها را تعدیل نماید، و اقدامات مشابه اینها موجب آغاز جنگ و کشتار میان جمهوری جوان با آنارشیستها که به کشتار هزاران نفر می انجامد گردد. این امر نه تنها موجب موفقیت های بیشتر ارتش در جنگ علیه جمهوری و آنارشیستها گردد، بلکه توده های مردم نیز از آنارشیستها و دولت جمهوری نوپا دور و پراکنده میگردند.
شکست انقلاب و از هم پاشیدن جمهوری
اختلافات ما بین آنارشیستها و دولت جمهوری، که عملا تحت کنترل کمونیست ها بود، به درگیری های پلیسی، امنیتی و نظامی کشیده میشود. کمونیستهایی که پیرو خط مسکو بودند، به موازات تروتسکیستها و کمونیستهای مستقل از خط مسکو ، که “پوم” ( پ او یو م) نامیده میشدند، در جمهوریت نقش داشتند. جنگ های داخلی میان جمهوری جوان که بیشتر دست کمونیست ها و سوسیالیستها بود، با آنارشیستها را ترور سرخ، و جنگ میان فاشیستها و فالانژیستها را با جمهورت و آنارشیسم را به نام ترور سفید می نامند. البته که کشتار ترور سفید دهها برابر ترور سرخ بود.
اگر چه چند صد نفر از جمله کشیس ها در این حملات و درگیری های پارتیزان ها با نیروهای اربابان و کلیسا کشته شدند، اما در مقابل دهها هزار نفر که توسط نیروهای ارتش قتل عام میگردند، رقم اندکی را تشکیل میدهند. وقتی که نیروهای فرانکو و مالکان به روستاها باز میگشتند، به بهانه اینکه کلیسائی در فلان جا آتش زده شده و کشیسی کشته شده است، به سرکوب و کشتار شدید آنهایی که شناسایی شده بودند، می پرداختند.
ساختار شکنی و انعطاف ناپذیری آنارشیستها در همکاری و همراهی با جمهوری از یک طرف و برخوردهای خشن ، پلیسی و امنیتی کمونیستها با نیروهای آنارشیست، و حتی کمونیستهای حزب “پوم”، موجب تشدید جنگ داخلی میان جبهه انقلاب گردید. این امر موجب شد تا نیروهای وسیعی از مردم آنها را رها کرده، به سمت فاشیستها بروند. این در شرایطی بود، که نیروهای ارتش فرانکو، با حمایت سلاح های پیشرفته آلمانی، امپریالیسم جهانی از جمله پول های هنری فورد آمریکائی و قدرتمداری حاکمیت قبلی، هر روز در ساقط کردن جمهوری پیشروی میکرد.
گرچه دوران این جنگ های داخلی سه سال، تا سال ۱۹۳۹ طول کشید، در نهایت ارتش فرانکو پیروز شد و جمهوریت متلاشی گردیدو فرانکو برای حدود سی و شش سال آینده، به عنوان دیکتاتور تمام عیار بر اسپانیا حکومت کرده، دهها هزار نفر را قتل عام می نماید، هر نوع فعالیت سیاسی سوسیالیستی را ممنوع و در نطفه خفه میکند، و دو نسل بعدی مردم اسپانیا را با شستشوی مغزی ضد کمونیستی و ضد سوسیالیستی برای اینده تحویل داده، کلیسا، بورژوازی و کلان سرمایه داری را بر سر قدرت تثبیت می نماید. گرچه فرانکو از حمایت کامل هیتلر در سرکوب های خویش برخوردار بود، بخاطر اوضاع اسپانیا در جنگ جهانی دوم شرکت نمیکند. سال ۱۹۵۶ مراکش استقلال می یابد.
صدها هزار نفر به کشورهای دیگر، از جمله فرانسه فراری شده پناهنده میشوند. هیتلر پس از آزمایش سلاح های خویش، که به مراتب از سلاح هایی که شوروی به جمهوری جوان اسپانیا میداد پیشرفته تر بودند، جنگ جهانی دوم را آغاز میکند. در سایه کشتار پنجاه میلیون نفر در جنگ جهانی دوم، و به دنبال آن برای مدت طولانی، دیگر جنبش انارشیستی در جهان نمیتواند قد علم کرده و موقعیت اولیه خویش در اواخر قرن نوزده و نیمه اول قرن بیستم را کسب نماید.
آنارشیسم بعد از جنگ جهانی دوم
کاربرد تجربیات پیکارهای پارتیزانی و رهاییبخش جنبش آنارشیستی را بطور وسیع و گسترده ای میتوان در دوران مارش بزرگ و انقلاب چین به سال ۱۹۴۹ و بعد از آن، ساختمان جامعه کمونیستی در ویتنام در دوران جنگ با امپریالیستها و بعد از آن در انقلاب کوبا، و سایر جنبش های سوسیالیستی چریکی بعد از آنها مشاهده کرد.
استفاده از تجربیات جنبش های انارکوسندیکالیستی و کمون های اقتصادی اجتماعی آنارشیستی اسپانیا، فرانسه و مکزیک و غیره را خصوصا در سالهای اول انقلابات سوسیالیستی در شوروی و چین، و بعد در بعضی کشورهای سوسیالیستی تازه به دوران رسیده، مانند ونزئولا ، کوبا و غیره شاهد میباشیم.
گرچه در بعضی از این کشورها، انقلاب به دیکتاتوری بوروکراسی حزبی و پرستش کیش شخصیت رهبرانی تبدیل شد که مانند امپراطوران یا پیغامبران گذشته، تا حدودی سوسیالیسم را نوعی از برده داری حزبی تبدیل نموده بودند، که یکی از نمونه آن را بطور شاخص در کیش شخصیت مائو و سالهای انقلاب فرهنگی در چین شاهد بودیم، ولی با وجود اشتباهات فراوان، خشونت های غیر قابل بخشش و توجیه علیه مخالفان و توده های زحمتکش، هر کدام از این کشورهای راههای جداگانه خویش را در سنگلاخ تاریخ پیموده و به قرن بیست و یکم وارد گردیده اند.
ارزیابی و تحلیل جنبش آنارشیستی و آنارکوسندیکالیستی بعد از جنگ جهانی دوم و در دوران معاصر احتیاج به کار کارشناسی جامعی دارد که در محدوده این مقاله نمی گنجد، لذا، شاید بجا باشد بصورت سرفصل گونه به رئوس مسائلی به نظر مهم می آیند، به طور پراکنده اشاره نمود.
گرچه در عرصه فلسفی هنری، آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم، به نوعی بر پایه های رومانتیسم توده ای پایه گذاری شده بود. گرچه اکثر غالب سرود ها و مارش های جنبش سوسیالیستی توسط آنارشیستها سروده و ساخته شده و تقدیم به جنبش سوسیالیستی شده است (از جمله سرود انترناسیونال)، اما بعد از دهه شصت قرن بیستم، این جنبش در عرصه های هنری بصورت زندگی هیپی گری ، و سپس تا حدود زیادی در آثار هنری سورئالیستی و بعضی شیوه های دیگر هنری و موسیقی و غیره خود را نشان داد، اما هیچ موقع نتوانست مانند اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم به مقیاس جنبش توده ای انقلابی فرارویی نماید.
در حالیکه سنتها، تجربیات و آموزه های این جنبش در جنبش های سندیکایی، اتحادیه ای کارگران، در پیکار روزمره در کسب حقوق کارگران و زحمتکشان به کار گرفته میشود. امروز هم لایه هایی از رهبری جنبش های سندیکایی بصورت های پراکنده خود را به خطوط آنارشیستی مرتبط میدانند.
امروز بصورت غالب دیگر جنبش آنارشیستی،ر به صورت یک جنبش توده ای و کلان رهایی بخش ضد سرمایه داری با هدف آفریدن جامعه کمونیستی بدون قدرتمداری سیاسی، الهی و طبقاتی در عرصه جهانی مانند دوران قبل از دهه سوم قرن بیستم مشاهده نمی گردد. اما، انچه که مشاهده میگردد، همچنان بر تسخیر کارخانجات و مدیریت کارخانجات و موسسات توسط کارگران و کارکنان تاکید می نمایند.
از طرف دیگر و خصوصا در عرصه سیاسی شاید بشود گفت آن بخش هایی نیروهایی که در درون جنبش چپ و سوسیالیستی که بطور غالب بر محور فلسفی سیاسی شعارهای “مرگ بر” حرکت می نمایند، و میخواهند همه چیز را داغون نمایند، بدون اینکه به همان نسبت برای آفریدن آلترناتیو بالنده در راستای شعارهای سازنده و کارساز “زنده باد” حرکت نمایند، غالبا متاثر از اندیشه های ساختارشکنانه آنارشیستی میباشند.
امروزه خیزش های جدید توده ای و نوین جنبش های آنارشیستی را در حرکت ها و جنبش های نسل جدید، جنبش های دانشجویی و جوانان، در قالب هایی مانند مانند ” تسخیر وال استریت” و جنبش های ضد جنگ، جنبش های ضد تبعیض جنسی و غیره شاهد میباشیم، که غالبا توسط نسل جوان سازماندهی شده و کلیت نهادها و ارگان های اصلی قدرتمداری های کلان سرمایه داری جهانی را مورد هدف قرار میدهند.
این در شرایطی میباشد که تجربیات عملکردی جنبش های آنارکوسندیکالیستی، به صورت های جداگانه و تفکیک شده در زندگی روزمره توسط مردم در کارخانه ها، ادارات، مدارس، محیط های کار و محل های زندگی در شکل های تعاونی ها، بیمه ها، صندوق ها و دیگر ابتکارهای اقتصادی اجتماعی توده ای، ریشه ای از پایین، مورد استفاده قرار میگیرند.
آنارشیسم در تقابل با اردوگاه کشورهای سوسیالیستی
از ویژگیهای امروزی جنبش آنارشیستی، همچنان ضدیت آن با هر گونه قدرتمداری ، از جمله قدرتمداری در کشورهای اردوگاه سوسیالیستی، یا کشورهای با سابقه یا تمایلات سوسیالیستی کمونیستی میباشد. تبلیغات ضد کمونیستی امپریالیسم جهانی خوراک لازم را برای آنها جهت همگامی با آنارشیستها در پیکار ضد کمونیستی فراهم کرده و مانع از آن میشود که این نیرو جایگاه واقعی خود را در صفوف اردوگاه صلح و سوسیالیسم جهانی یافته و در همچنان در اتحاد با آن قرار گیرد.
به عنوان نمونه، پروفسور نوام چامسکی که از نظریه پردازان امروز جنبش آنارشیستی می باشند، در حرف، به یک اندازه بر علیه حکومت هایی مانند دولت های چین، یا شوروی سابق از یک طرف، و دولت های جنگ افروز امپیریالیستی جهانی مانند آمریکا تبلیغ میکنند، ولی همیشه در انتخابات داخلی آمریکا شرکت کرده و به نفع حزب دموکرات آمریکا رای میدهند.
نوام چامسکی که تجربه های مارکسیست – لنینیستی و تجربه چین را برای جنبش کمونیستی بصورت یک فاجعه ارزیابی کرده و این کشورها را به نظام های دیکتاتوری اردوگاه زندان بزرگ تشبیه می نماید، عملا در لابلای گفتار خویش، گذار به سوسیالیسم را در طریق “اقتصاد مشارکتی”، دا “دموکراتیزه کردن صنعتی کشور” در کشورهای پیشرفته صنعتی جهان بیشتر میسر تر میداند.
گرچه من در این نظریه پردازی ایشان هیچ قرابطتی به آنارشیسم نمی یابم، بلکه اینطور برداشت می نمایم، که در صف بندی جنگ سرد به راه انداخته شده، و پیکار جنگ افروزانه امپریالیستها بر عیله اردوگاه با سمتگیری چپ و سوسیالیستی، ایشان در نهایت جایگاه خویش را در کنار آمپریالیستها می یابند.
از یک چنین شیوه های رفتار و گفتار سیاسی میتوان این نتیجه را گرفت، که خود کشورهای امپریالیستی روی این امر که از فلسفه سیاسی جنبش آنارشیستی به عنوان سلاح تبلیغاتی قدرتمندی بر علیه جنبش ها و کشورهای سوسیالیستی جهانی استفاده نموده و بر روی آن، سرمایه گذاری می نمایند. به موازات آن، آنها از رادیکالیسم ضد کمونیستی- سوسیالیستی آنارشیستها، به صورت ستون پنجم، جهت تفرقه انداختن در درون فرایند وسیع نیروهای چپ و سوسیالیستی استفاده می نمایند.
امروز، باز هم همان سوال زمان مارکس در انترناسیونال چهارم به قوت خویش باقی میباشد. آیا انارشیستها و سوسیالیستها قادر خواهند بود دست در دست هم، شانه به شانه در ساختمان سوسیالیسم به پیکار تاریخی خویش ادامه بدهند؟ آیا ماکسیست لنینیست ها در مورد کشتار آنارشیستها بعد از انقلاب اکتبر توسط ارتش سرخ با فرماندهی تروتسکی، کیش شخصیت پرستی و شیوه مالکیت و مدیریت اشرافیت حزبی، به جای مالکیت و مدیریت مردمی، شفافیت لازم را خواهند داشت؟
امروز، انقلاب تکنولوژیک، در عرصه تکنولوژی روبوتیک، هوش مصنوعی، تکنولوژی دیجیتال، انقلاب اطلاعاتی، تکنولوژی فضائی و تحقیقات بیولوژیک و غیره، شرایطی را فراهم نموده است، که بستر های علمی، صتعتی و اجتماعی برای تحقق آرمان های سوسیالیستها از تمام نحله های مختلف به میزان به مراتب بیشتری نسبت به قرن بیستم فراهم تر میباشد. امیدواریم که نحله های مختلف چپ، از آنارشیستها گرفته تا سوسیالیستها و کمونیستها در نزدیکی و همگامی بیشتر با همدیگر در راستای ساختمان سوسیالیستی جامعه حرکت نمایند. حقیقت به تنهایی متعلق به هیچ کدام از این گروه ها نیست. همگی در کنار هم میتوانند تصویر جامع تری از حقیقت را به نمایش بگذارند.
دنیز ایشچی
۲۶ سپتامبر ۲۰۲۱
No Gods No Masters A History of Anarchism Part 1 of 3 – YouTube
No Gods No Masters A History of Anarchism Part 2 of 3 – YouTube
No Gods No Masters A History of Anarchism Part 3 of 3 – YouTube
Spanish Civil War Documentary – YouTube
Joan Baez – Here’s to you, Nicola and Bart – YouTube
China A Century of Revolution 1949 – 1976 – YouTube
What Is Anarchism? Noam Chomsky on Capitalism, Socialism, Free Markets (2013) – YouTube