اغلب سؤال میشود که ادبیات امریکا حاوی انتقاد اجتماعی درون جامعه خودی است یا امپریالیسم فرهنگی برای کشورهای جهان سوم زیر نفوذ این کشور؟ در اوایل قرن بیست کارشناسان ادبیات امریکا اعلان نمودند که ادبیات این کشور بعد از طی یک دوره فعالیت سیساله مدرن، وارد زمان پسامدرن شده.
در امریکا ادبیات به معنای امروزی از اوایل قرن نوزدهم رشد کرد . بعد از یک قرن در سال ۱۹۱۵ یک منتقد ادبی بنام” فن ویک بروک” ادعا نمود که این ادبیات سرانجام به سن بلوغ رسیده و توانایی ترک وطن و پرواز به خارج را دارد.چند سالی بعد یکی از برنامه ریزان سیاست استراتژیک امریکا پیشنهاد نمود که چون اقتصاد و صنعت امریکا در حال جهانیشدن است،ادبیات امریکا نیز باید بهزودی همراه آن دو به بازارهای جهانی و فضای فرهنگی دیگرکشورها راه یابد.
ادبیات امریکا از صنعت چاپ جوانتر است. ادبیات پیش از استقلال امریکا شاخهای از ادبیات کشور مسلط یعنی انگلیس بود.ادبیات امریکا حدود دو قرن وابسته یا وفادار به ادبیات انگلیس بود.گرچه مردم تا سال ۱۷۷۶ یعنی سال اعلان استقلال امریکا، با استعمارگران انگلیس مخالف بودند ولی ادبیات آنها توانایی استقلال و جدایی نداشت. زمانی ادبیات امریکا مستقل شد که امریکا به استقلال سیاسی و اقتصادی رسیده بود.
مشکل دیگر فقدان حق تألیف تا سال ۱۸۹۱ بود چون ناشرین آمریکایی کتب و آثار خارجی را بدون اجازه و پرداخت حق تألیف به شکل ارزان چاپ و در بازار عرضه میکردند. این دستبرد فرهنگی مانع شکوفایی ادبیات ملی و بومی خود میشد.
بعضیها ادبیات امریکا را از جهاتی فاقد ریشه تاریخی میدانند چون خلاف سایر جوامع، در آغاز این ادبیات نه ورد و دعا و کلمات جادویی زمزمه میشد و نه معما و اسطوره و حماسه و سرود مذهبی و ترانه عشقی و چوپانی وجود داشت. از قصهگو و نقال و دورهگرد و معرکهگیر و روضهخوان و مدیحهسرای دربار و شاهنامهخوان زورخانهها هم خبری نبود.
درمیان مهاجرین به امریکا،پوریتانیهای مسیحی، گروهی که خود تحت تعقیب مذهبی بودند و از اروپا به قاره جدید گریختند،نهتنها حامل اخلاق مذهبی و فرهنگ اروپایی بودند بلکه صفاتی مانند تعصبگرایی و مقدس نمایی را نیز همراه خود به وطن جدید بردند و در آنجا سایر اقوام بومی ازجمله سرخپوستان را تحتفشار و آزار و کشتار قراردادند.
ادبیات مهاجرین را میتوان بخشی از فرهنگ طبقه متوسط آن زمان اروپا دانست. خلاف ادبیات سایر کشورها، ادبیات درباری و فئودالی در امریکا ریشه بومی و ملی نداشت.
بعد از استقلال و آغاز شهرنشینی و مرحله صنعتی شدن، اولین حاشیهنشینها و بینوایان شهری به وجود آمد. فقر و جنایت وبی خانمانی ازجمله دلایل رشد ادبیات واقعگرایانه و ناتورالیستی مخصوصاً ژانر رمان شد.ادبیات روانشناسانه و تجربهگرایی جای خود را به ادبیات واقعگرایانه اجتماعی انتقادی داد.بحران اقتصادی سال ۱۹۲۹ و نتایج ناشی از آن، جنبه مردمی و اجتماعی بودن ادبیات را روشنتر نمود.اولین فعالیت جهانیشدن ادبیات با کمک نویسندگان نسل بربادرفته مانند همینگوی و خانم اشتاین و هنری میلر صورت گرفت که به پاریس و لندن مهاجرت نموده و خواننده اروپایی را با ادبیات امریکا آشنا کردند.
در قرن بیست ادبیات امریکا در نیمه اول تحت تأثیر مقوله شناخت و در نیمه دوم تحت تأثیر فلسفه زبان قرار گرفت. به دلیل پدیدههای اجتماعی مانند شعار مصرف بیشتر،اعتیاد به تلویزیون،فردگرایی طبقه متوسط سفیدپوست،عوارض ناشی از جنگ ویتنام، و رشد اخلاق هیپیگری، قشر روشنفکر ملی و سنتی دست به اعتراض زد و با شعار رؤیای آمریکایی و سرزمین امکانات نامحدود، همبستگی میهنی را در برابر هجوم یاس و سرخوردگی توصیه نمود و شعار میداد “میهنپرست باش و به سیاست فکر نکن! ” .
ادبیات نسل جوان گروههای حاشیهای و محروم، ادبیات ژنده پوشان نام گرفت، آلن گینزبرگ شاعر میگفت “خوش باش” تا نسل افسرده و هیپی و شکستخورده را علاقهمند به زندگی کند. گروه دیگری بجای ادبیات رواقی-بی خیالی ،به خلق ادبیات رئالیستی اجتماعی انتقادی سیاسی پرداخت. ادبیات زنان، سیاهان، مهاجرین، یهودیان، وادبیات اسپانیاییزبانها ازایندست بودند.
استادان نقد ادبی؛ خصوصاً در دانشگاهها،مکاتب و ژانرهای زیر را در فضای فرهنگی امریکا برجسته نمودند.مکتب ناتورالیسم به رهبری جک لندن، مکتب رئالیسم انتقادی به همت همینگوی و جان اشتاین بک، مکتب سورئالیسم نو با کوشش هنری میلر،و مکتب رئالیسم سمبولیک با کمک فاکنر. در نمایشنامهنویسی غیر رئالیستی، از درام اکسپرسیونیستی، درام استعماری، درام حماسی روایتی،و درام پوچگرا ذکر میشد. موضوع اینگونه نمایشنامهها میتوانست انسانشناسی، روانشناسی، جامعه یا قوم و مردمی باشد.ایگون انابل را معروفترین نمایشنامهنویس این دوره میدانند. استاد داستاننویسی در ابتدای قرن بیست، شرود آندرسن است. عزرا پاوند، پدر شعر نو است. الیوت و آلن گینزبرگ از شاعران آوانگارد بشمار میآیند.
ازجمله نویسندگانی که در خارج از امریکا مشهور شدند میتوان از ریچارد رایت، فیتزجرالد، توماس ولف، ساول بلو، جیمز بالدوین، و کورت فانگوگ نام برد.خلاف پیشبینیهای پیشین، مرگ رمان در پایان قرن بیست اتفاق نیافتاد. دو مکتب رئالیسم اجتماعی و رئالیسم روانشناسانه در مکتب پستمدرن تلافی کردند و بعد از چند سالی مکتب پستمدرن جای خود را به مکتب دیگری داد که پست پسامدرن نام گرفت.