از زندان موقت تا کمیته مشترک ساواک و شهربانی از زندان توحید تا موزه سیاسی یداله بلدی – هامبورگ از جمله ساختمان هایی که آلمان ها در زمان رضا شاه در ایران ساخته بودند، زندان شهربانی بود که ساختمان آن در پشت شهربانی کل کشور قرار داشت. این زندان سه طبقه بود، و هر طبقه آن دو بند داشت و در هر بند چندین سلول ساخته شده بود.
سلول های بندهای یک تا چهارم انفرادی و ابعاد آنها ۲ متر در ۶/۱ متر بود. سلول های بندهای ۵ و ۶ که در طبقه سوم قرار داشتند، بزرگ بود و به عنوان سلول های عمومی به حساب می آمدند. در وسط زندان یک حیاط مدور وجود داشت. طبقات دوم و سوم آن به وسیله میله های آهنی از محوطه حیاط جدا شده بودند. از این میله ها برای آویزان کردن زندانیان استفاده می شد. در بین میله ها علامت رسمی دولت آلمان نازی به چشم می خورد. این زندان از آغاز راه اندازی آن تا سال ۵۱ زندان موقت شهربانی بود و گاهی نیز زندانیان سیاسی را به طور موقت در آنجا نگه می داشتند.
تا سال ۵۱ ساواک و بخش امنیتی شهربانی هر کدام به طور مستقل به دستگیری و بازجوئی تلاشگران سیاسی مبادرت می ورزیدند. آنها در دستگیری و سرکوب فعالین سیاسی به ویژه در سال ۵۰ با یکدیگر رقابت داشتند و حتی یک بار ماموررین آنها که به طور جداگانه در تعقیب یک تیم چریکی بودند، اشتباها بر روی هم آتش گشودند. در سال ۵۱ مقامات امنیتی رژیم تصمیم گرفتند برای هماهنگ کردن عملیات دستگیری، بازجویی و سرکوب مبارزین سیاسی، کمیته مشترک ساواک و شهربانی را تشکیل دهند. بعد از آن زندان موقت شهربانی به کمیته مشترک تبدیل گردید و مرکز بازجوئی از اوین و قزل قلعه به کمیته مشترک منتقل شد.
در هر سه طبقه این زندان اتاق های بازجوئی قرار داشتند. اتاق حسینی شکنجه گر معروف در طبقه دوم بود. حسینی که نام اصلی او محمدعلی شعبانی و درجه دار ارتش بود در بخش ضداطلاعات کار می کرد. او اندامی درشت و دستانی قوی داشت و آدم بی رحم و خشنی بود. حسینی در طول حکومت نظامی زندانیان را شکنجه می کرد و پس از تاسیس ساواک، شکنجه گر اصلی ساواک شد. در اتاق وی وسائل شکنجه از جمله تخت برای شلاق زدن، دستگاه آپولو و انواع شلاق ها در اندازه های مختلف وجود داشت. در کمیته مشترک چندین تیم بازجویی مستقر بودند که ریاست هر تیم را یک سربازجو بعهده داشت.
معروف ترین سربازجوها: رسولی، منوچهری، هدایت، تهرانی، استاد و کاوه بودند. مسئولیت تمام تیم های بازجوئی با ناصری (با اسم مستعار عضدی) بود. وی در سال ۴۱ که دانشجوی حقوق دانشگاه تهران بود توسط زنده یاد شکراله پاک نژاد و دیگر دانشجویان مبارز مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. عضدی، پاک نژاد را بعد از دستگیری تا سر حد مرگ شکنجه کرده بود. مافوق عضدی، رضا عطارپور معروف به حسین زاده بود. او زیرک ترین و باهوش ترین بازجوی ساواک و در عین حال قسی القلب ترین آنان بود. حسین زاده همان کسی است که بنابر اعتراف تهرانی، فرماندهی ترور زنده یاد جزنی و یارانش را بعهده داشت.
در کمیته مشترک علاوه بر تیم های بازجوئی بخش دیگری نیز به نام تیم های گشتی نیز مستقر بودند. هر تیم از چهار نفر تشکیل می شد که در اتومبیل های پیکان یا به دنبال ماموریت بودند و یا افراد مشکوک را دستگیر می کردند. برخی از ضربه هائی را که سازمان های سیاسی در آن سال ها متحمل شدند، از طریق دستگیری های مشکوک بود. این تیم های گشتی افراد زیادی را که هیچگونه فعالیت و یا اطلاعات سیاسی نداشتند بعنوان مشکوک دستگیر می کردند. یکی از مضحک ترین آنها دستگیری پاسبان و نگهبان بند سیاسی زندان قزل حصار بود. کمیته مشترک ساواک و شهربانی در آن سال ها شاهد حماسه هائی از مقاومت و جان باختن مبارزینی بود که تا آخرین لحظه حیات، بر سر آرمان خود استوار ایستادند و سرفرازانه جان باختند.
رفقا بهروز دهقانی، عباس جمشیدی رودباری، نمازی، فرشیدی، شاهرخ هدایتی و بهمن روحی آهنگران از اعضای سازمان فدائی از جمله کسانی بودند که در زیر شکنجه های ددمنشانه ساواک در راه آزادی و عدالت جان باختند. بازجوئی در کمیته مشترک، ماه ها و گاه سال ها طول می کشید. از سال ۵۱ تا ۵۶ که هزاران مبارز سیاسی مورد بازجوئی و شکنجه قرار گرفتند، چندین چهره از نظر تداوم شکنجه شاخص بودند. زنده یادان یحیی رحیمی و غلامرضا اشترانی که هر یک مدت سه سال زیر بازجوئی بودند. یحیی رحیمی، زنده یاد یوسف زرکاری را به سازمان معرفی کرده بود و غلامرضا اشترانی معلم گروه آرمان خلق بود و با دکتر اعظمی لرستانی ارتباط داشت.
یحیی رحیمی پس از انقلاب در ۲ تیر ماه سال ۶۰ اعدام شد و غلامرضا اشترانی بر اثر ضرباتی که به سرش وارد شده بود دچار بیماری مغزی شد و درگذشت. پس از انقلاب کمیته مشترک به زندان توحید تغییر نام یافت اما ابعاد شکنجه از گذشته به مراتب شدیدتر و وحشیانه تر شد. اعمال شکنجه های هولناک را می توان از خاطرات زندانیانی که از این زندان جان به در برده اند، دریافت. یکی از زندانیان مقاوم و آزاده در سال ۵۲ در حضور جمعی از شکنجه گران با شجاعتی بی نظیر گفته بود این زندان، روزی موزه خواهد شد. این گفته جسورانه با ضرب و شتم و تهدید پاسخ داده شد. گفته این زندانی آزاده به حقیقت پیوست و کمیته مشترک ساواک و شهربانی تبدیل به موزه شد، اما نه موزه ای که نشانگر و بازتاب حقایق و واقعیات است.
جمهوری اسلامی به عبث کوشیده است که جنایاتی را که از سال ۶۰ تا ۸۲ در این زندان مرتکب شده است سرپوش گذارد. در این موزه از وضعیت این زندان از سال ۶۰ تا ۸۲ هیچ آثاری موجود نیست. تنها عکس و مشخصات شکنجه گران ساواک به دیوار نصب شده است، و هم چنین نام و عکس تعدادی از زندانیان سال های ۵۱ تا ۵۶ نیز به چشم می خورد، و تندیس چند تن از سرکردگان جمهوری اسلامی در این موزه قرار داده شده است، اما آثاری از ۹۰ درصد زندانیان که وابسته به نیروهای چپ و مجاهد خلق بودند موجود نیست و تنها تندیس زنده یاد خسرو گلسرخی دیده می شود. مبارزینی که در زیر شکنجه جان باختند یا ماه ها و سال ها شکنجه را تحمل کردند عمدا به فراموشی سپرده شده اند.
جمهوری اسلامی می تواند برای سرکردگان خود تندیس “مقاومت” بتراشد، ولی مسلم است که قادر نخواهد شد نه نام هزاران زندانی مبارز دوره شاه را از تاریخ پاک نماید و نه جنایات هولناکی را که در زندان توحید و دیگر زندان ها مرتکب شده است، بپوشاند. هم اکنون ده ها کتاب و صدها مقاله توسط کسانی که از شکنجه گاه های رژیم فقها جان سالم به در برده اند به رشته تحریر در آمده است. مردم و تاریخ مبنای قضاوت خود را تندیس سران رژیم حاکم قرار نخواهد داد بلکه آن واقعیات هولناکی را که در زندان های جمهوری اسلامی رخ داده است، خواهد شنید و قضاوت خواهد کرد. بلاخره روزی ما شاهد خواهیم بود که جنایات جمهوری اسلامی نیز در کنار جنایات رژیم شاه در این موزه به نمایش گذاشته خواهد شد. در سال ۵۰ شکنجه گران به زنده یاد شاعر مبارز علیرضا نابدل با گلوله ای در بدن که مورد شکنجه و بازجوئی بود، گفته بودند اگر حرف نزنی گلوله ات را از بدنت خارج نخواهیم کرد. علیرضا نابدل پاسخ داده بود گلوله مال شما و حرف مال من، هر کس مال خودش را نگهدارد.