اشاره: متن زیر پاسخ های ف. تابان سردبیر اخبار روز به سوالات خانم شهلا بهاردوست است. این سوالات برای عده ای از فعالین سیاسی فرستاده شده است که به تدریج منتشر می شوند:
نظر شما در مورد ۲۲ بهمن ۱٣٨٨ و آنچه که در این روز گذشت چیست؟
اتفاقی که در ۲۲ بهمن افتاد این بود که حکومت کودتا تهران را به یک پادگان نظامی بزرگ تبدیل کرد تا مانع شکل گیری اعتراض سراسری علیه خود شود. آن ها به این ترتیب موفق شدند جلوی یک اعتراض سراسری و گسترده را بگیرند اما به این قیمت که یک بار دیگر همه ی دنیا فهمید آن چه این حکومت را سرپا نگاه داشته است، تنها همین نیروی سرنیزه است. خود این یک رسوایی بزرگ بود که هر چه رادیو و تلویزیون و دستگاه های تبلیغاتی حکومت سعی کنند، آن را نادیده بگیرند و دروغ «حضور ۵۰ میلیونی» را به خورد هواداران خود بدهند، از واقعیتش چیزی کم نمی شود. در عرض یک سال، جامعه ی ما از آرامش گورستانی که تصور می شد در آن وجود دارد به جایی رسیده است که حتی یک مراسم دولتی سنتی را هم نمی توانند بدون بسیج گسترده ترین نیروهای نظامی خود، به کار گیری حداعلای خشونت و سرکوب بی امان مردم سازمان بدهند. این وضعیت یک بار دیگر نشان داد که این حکومت دیگر چیزی جز همین سرنیزه ای که بر ان تکیه زده است ندارد.
اما چیزی که به حکومت کمک کرد مانع برگزاری یک اعتراض سراسری و گسترده شود، فقط نیروی نظامی آماده ی سرکوب نبود، اشتباهی که در بین «سبزها» صورت گرفت نیز به این حادثه کمک کرد. تقریبا همه ی کسانی که در این چند روز در این مورد اظهارنظر کرده اند، پذیرفته اند که رهنمودهای ارایه شده و نقشه های تاکتیکی که برای این روز طرح شده بود، دارای اشتباهات جدی بوده اند. واکاوی دلایل بروز این اشتباهات که مانع برآمد مستقل مردمی که به خیابان آمده بودند شد و حتی در برخی موارد حضور ان ها توسط حکومت به نفع خود مصادره گردید، برای آینده ی جنبش و پرهیز از اشتباهات مشابه اهمیت زیادی دارد. به نظر من، یکی از دلایل این اشتباهات آن بوده است که ما مجموعه ی نیروهای مخالف و معترض تصور درست و واقعی از توازن قوا، میزان قدرت جنبش سبز و نیروی سرکوب حکومت نداشته ایم و در نتیجه تاکتیک هایی ارایه و توصیه شد که بنا را بر برتری کامل قدرت «جنبش سبز» قرار داده بود و بر این تصور بود که «سبزها» آن چه را که اراده کنند، در هر شرایطی می توانند عملی سازند. این تصور اشتباه بوده است. خط مشی های سیاسی نیز در این امر بی تاثیر نبوده اند که بحث جداگانه ای را می طلبد.
در انتقادهایی که بعد از ۲۲ بهمن مطرح شده است، در کنار تلاش های مسئولانه برای شناخت نقاط ضعف، عده ای هم فرصت تسویه حساب پیدا کرده اند و نیات ناگفته و پنهان خود را آشکار کنند. من در این زمینه به دو مورد اشاره می کنم.
یکی حمله ی بی وقفه به ایرانیان خارج از کشور است که از جانب پاره ای محافل سبز که به درستی هم شناخته شده نیستند، صورت می گیرد. مشابه این حملات را در لحن ملایم تری بعد از تظاهرات روز عاشورا – به طور مثال در نامه ی مشهور آقای سحابی به ایرانیان خارج از کشور – هم داشته ایم، اما این بار لحن پاره ای از انتقادات خصمانه شده است. این ها می خواهند این طور تلقی کنند که ریشه ی تندروی و به بیان خودشان «رادیکالیسم» در خارج از کشور است و ایرانیانی که در خارج از کشور و در گوشه ی «امن» نشسته اند با رهنمودها و دستورات رادیکال خود موجبات شکست «جنبش سبز» را فراهم می آورند. این تصور کاملا اشتباه است. سال های سال در مباحث سیاسی که بین نیروهای سیاسی رادیکال و رفرمیست و اصلاح طلب در خارج از کشور جریان داشت، عده ای چنان وانمود می کردند که خواسته های انقلابی و رادیکال متعلق به عده ای «خارج از کشوری» است و مردم و نیروهای سیاسی ایرانی همگی مسالمت جو و طرفدار اصلاحات هستند. تجربه ی هشت ماهه ی اخیر این نظریه را کاملا باطل کرد و روشن ساخت که ریشه ی رادیکالیسم اتفاقا در داخل خود ایران و بین نیروهای معترض و به طور عمده جوانی است که امروز در خیابان ها خواست های واقعی خود را بدون پرده مطرح می کنند. برخی ها چنان می گویند و می نویسند که انگار شعارهایی نظیر «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» اختراع خارج است. اما واقعیـت این است که همه ی این شعارها در «کف خیابان» ها در داخل ایران مطرح شد و به خارج از کشور هم رسید. اما چون در مبارزه با «رادیکالیسم» حمله به «خارج نشینان» راحت تر از مبارزین جان بر کف داخل خیابان است، آن ها خارج را می کوبند که داخل بشنود.
مورد دومی که می خواهم اشاره کنم، تبلیغاتی است که در مورد خطر «عبور از موسوی و کروبی و خاتمی» به راه انداخته اند و تاکید بر ان که «رهبری» از این پس فقط بر عهده ی این سه تن خواهد بود. طبیعی است در هر مبارزه ی سیاسی نیروهای مختلف اجتماعی و درگیر در مبارزه علاوه بر آن که با هم در هدفی مشترک مبارزه می کنند، رقابت ها هم بین ان ها وجود دارد. برای بخش بزرگی از این جبنش، یعنی بخش سکولار آن نمی توان رهبرانی تراشید که هدفشان حفظ جمهوری اسلامی و بازگشت به «امام راحل» است. آقای موسوی و کروبی نمی توانند رهبران چنین نیروهایی باشند، اما همواره در این هشت ماه در هر زمینه ای که لازم بوده است مورد حمایت بی دریغ همین نیروها قرار داشته اند. اتفاقا شاید یکی از انتقاداتی که به این رهبران سمبلیک وارد باشد این است که چرا خود را در حاشیه نگاه داشته اند و کمتر رهبری می کنند. الان نزدیک به چهار – پنج روز از جریان ۲۲ بهمن می گذرد و هیچ کدام از آقایان حاضر نشده اند چند کلامی در مورد آن حرف بزنند و دست کم هواداران خود را راهنمایی کنند.
تلاش برای تک صدایی کردن این جنبش که ماهیتی چند صدایی دارد، تلاشی بی فرجام و بسیار خطرناک است و از جمله در همین ادعای اخیر برخی از محافل جنبش سبز خود را نشان داده است که به هزار زبان می گویند، همه ساکت شوند تا رهبران حرف بزنند.
نقاط ضعف و قدرت جنبش سبز در این مرحله کدامند؟
بزرگترین نقطه ی قوت «جنبش سبز» – من این جنبش سبز را در گیومه می گذارم، زیرا به نظر من جنبش دموکراتیک مردم ایران گسترده از جنبش سبز و جنبشی رنگین کمانی است، سبز امروز تنها یک نماد است برای مرزبندی با سیآهی حکومت – همین اراده ی عظیمی است که برای مبارزه با دیکتاتوری و پایان دادن به حکومت ظلم و تبعیض شکل گرفته است. این اراده ی تحسین برانگیز بزرگترین نقطه ی قوت این جنبش است که تا به امروز علیرغم همه ی سرکوب ها ان را سر پا نگاه داشته و به جلو رانده است. اراده ی مبارزه با دیکتاتوری در جامعه به آسانی به یک اراده ی جمعی تبدیل نمی شود. اما در کشور ما اکنون این اراده به یک اراده ی جمعی و گسترده تبدیل شده و این بزرگترین سرمایه ی جنبش ما است که باید بتواند با غلبه بر ضعف های خود، به سرمنزل پیروزی برسد.
اما در این شرایط به نظر من مفیدتر است بیشتر در مورد نقاط ضعف، کاستی ها و نقصان ها تاکید شود. زیرا گفتگوی زیاد در مورد نقاط قوت این خطر را نیز دارد که این جنبش را دچار خودبزرگ بینی کند، که ما در آستانه ی تظاهرات ۲۲ بهمن – شاهد این خودبزرگ بینی و ارزیابی نادرست از قدرت خود بودیم.
اگر بخواهم بر مهم ترین کاستی های جنبش دموکراتیک انگشت بگذارم، این ها را می توانم مطرح کنم.
نخست مساله ی رهبری و در واقع فقدان رهبری است. تجربه ی جنبش سبز و فعالیت های شبکه ای در آن و همچنین دید منفی شکل گرفته، نسبت به مقوله ی رهبری، این ایده را گسترش داده است که جنبش سبز اساسا باید متکی بر شبکه های اجتماعی و «خودرهبر» باشد. تجربه این شبکه های اجتماعی هر چند تجربه ی بسیار مفیدی است، اما اغراق در آن مثل هر مورد دیگری می تواند زیان اور گردد. ما می توانیم و باید درک خود را نسبت به «رهبری» تصحیح، مدرن و امروزی کنیم، اما نمی توانیم به کلی منکر وجود رهبری برای یک چنین جنبش عظیمی شویم. جنبش دموکراتیک ایران برای پیروز شدن احتیاج به رهبری دارد. ضعف رهبری را ما در جریان روز ۲۲ بهمن تجربه کردیم. اما همینجا باید هشدار داد که رهبری مورد نظر – برخلاف ان که بعضی ها می گویند و می خواهند – به این معنی نیست که «ما همه سرباز توایم». من از یک رهبری دموکراتیک صحبت می کنم. رهبری دموکراتیک باید دست کم دو مشخصه داشته باشد. اولا بیانگر همه ی گرایش های موجود در جنبش باشد و بتواند ان ها را سخنگویی کند، و دوم رابطه ای دموکراتیک با کادرها و بدنه ی جنبش داشته باشد و از آن یک رهبر کاریزماتیک و ولایت فقیهی دیگر ساخته نشود. بشود به آن انتقاد کرد، به آن پیشنهاد داد، از او خواست و… همه ی خصوصیاتی که باید در یک رهبری دموکراتیک جمع باشد را داشته باشد.
در شرایط کنونی من مدافع این نظریه هستم که:
برای ایجاد چنین رهبری باید یک شورای متشکل از نمایندگان جریان های عمده ی دموکراتیک در کشور ما تشکیل شود که موجب حذف هیچ بخشی از جنبش نشود.
ضعف دوم، همان طور که بسیاری از خبرگان و کارشناسان اشاره می کنند، سردرگمی در اهداف و شعارهاست. تنوع در جنبش خوب، لازم و موجب تقویت آن است، اما آن چه ما شاهد آن هستیم فقط تنوع نیست، در این جنبش ما همزمان شاهد طرح مطالباتی هستیم که صددرصد با هم متناقض هستند. از جمهوری اسلامی تا جمهوری ایرانی. حل این معضل یک راه دموکراتیک دارد و یک راه مستبدانه. راه مستبدانه ان است که آن که زورش بیشتر است آن که را که در وضعیت فعلی زور کمتری دارد، حذف و یا مطیع خود سازد. راه دموکراتیک آن است که دنبال ظرفی بگردیم که بتواند این شعارها و خواست های متناقض را به طور مسالمت آمیز و دموکراتیک در آن بریزیم و به سرانجام برسانیم و ان چیزی جز انتخابات ازاد نیست. یعتی همگان توافق کنند که تمام هدف و راه حل ها در جریان یک انتخابات ازاد به رای گذاشته شود و برای این کار لازم است توافق کنند که انتخابات ازاد شعار محوری، مشترک و اصلی همه ی جنبش باشد.
نکته ی سوم که به دلیل طولانی نشدن بحث آن را به طور خلاصه مطرح می کنم این است که جنبش سبز نباید تصور کند که با همین نیرویی که دارد می تواند بر دیکتاتوری پیروز شود. نخوتی که در این جنبش در آستانه ی ۲۲ بهمن شکل گرفته بود خطرناک است. ماجرای تمسخر «ساندیسی» ها یک مورد این نخوت خطرناک است. شرم آور است جامعه ی ما جامعه ای باشد که عده ای برای دریافت ساندیس و مرغ و نظایر ان حاضر شوند به تظاهرات دولتی بپیوندند، اما متاسفانه این واقعیت دارد و راه مقابله با این وضعیت تمسخر «ساندیسی» ها نیست، مبارزه برای بیرون کشیدن ان ها از حیطه ی نفوذ حکومت و بازیچه ماندن آن ها در دست حکومت است. این تنها یک مثال است. در ابعاد کلان تر جنبش دموکراتیک در ایران باید بکوشد که بخش های کم تحرک تر جامعه به ویژه کارگران را به عنوان یک نیروی اجتماعی جلب روندهای دموکراتیک فعلی سازد. بدون پیوستن اقشار زحمتکش به جنبش امکان پیروزی برای آن وجود ندارد.
ادامه و حرکت جنبش سبز را در روزها و هفته های آینده چگونه می بینید و راهکارهای پیشنهادی شما چیست؟
بعد از «شوک ۲۲ بهمن» جنبش سبز وارد فاز بازبینی و نگاه به خود شده است و این بسیار مفید است. این جنبش در این هفت – هشت ماه، به نوعی یک جانبه نگری دچار شده بود. این یکجانبه نگری در این بود، که از این مناسبت تا آن مناسبت منتظر می ماند تا نیرو و اعترض خود را بروز دهد. وسیله ی مبارزه اش هم به طور عمده در این مدت، «اینترنت» بود تا بسیج کند و به خیابان بیاورد. از همین حالا هم عده ای باز منتظر فرارسیدن «چهارشنبه سوری» هستند. این وضعیت تا مدتی جواب داد، اما ۲۲ بهمن نشان داد، برای همیشه نمی تواند جواب بدهد. جنبش دموکراتیک ایران نمی تواند تا به آخر بر مناسبت های گذشته تاکید کند و از آن ها استفاده ببرد، این جنبش باید خود به یک جنبش «مناسبت ساز» تبدیل شود و از فرصت ها به خوبی بهره بگیرد و فرصت های تازه و نو را برای خود خلق کند. شبکه های مجازی و موبایل و اینترنت تا به امروز نقش بزرگی در جنبش مردم ایران بازی کرده اند، اصلا تجربه ی نویی در سطح جهانی بوده اند که بسیار هم مورد توجه قرار گرفته اند، اما تکیه ی یک جانبه بر آن ها نادرست است. این ها نمی توانند به تنهایی نقش سازمانگری را بر عهده بگیرند، به خصوص این که به طور معمول از دست رس اقشار زحمتکش جامعه دور هستند و نمی توانند آن ها را بسیج کنند. باید به این موضوع فکر کرد که چه شیوه های کمکی برای سازماندهی مردم ضروری است. در زمان انقلاب بهمن، که همه ی سازمان های سیاسی سرکوب شده بودند، مساجد این نقش سازمانگرانه را برای آیت الله خمینی بازی می کردند و مردم را از آن جا سازماندهی می کردند، علاوه بر ان دانشجویان چپ صبح تا شب در برابر کارخانه ها و در محله های زحمتکش نشین حضور می یافتند و فعالیت های تبلیغاتی می کردند، اعلامیه پخش می کردند، با مردم گفتگو می کردند و آن ها را به جنبش ضددیکتاتوری فرا می خواندند. الان کمتر شاهد چنین حرکاتی هستیم. «خیابان» به تنها شیوه ی مبارزاتی تبدیل شده است. این مبارزه هم بازی با ورق رو است. یعنی از همین الان هم حکومت می داند که اتفاق بعدی قرار است چهارشنبه سوری بیفتد و هم اپوزیسیون این را می داند و البته باید این نکته را تصریح کرد که حکومت امکانات بیشتری برای سازماندهی دارد.
از این رو به نظر من حتما لازم است در تاکتیک ها و روش های مبارزه و فعالیت تغییراتی داده شود. این کار کسانی است که در داخل کشور مبارزه می کنند و من نمی خواهم در این زمینه روی موارد مشخصی تکیه کنم. تنها یک تجربه را نقل می کنم. در جریان انقلاب بهمن وقتی در تهران حکومت نظامی اعلام شد، برای چند روزی رعب این حکومت نظامی باعث کاهش تظاهرات شد. دانشجویان دانشگاه ها که ارتباطات خوب و زنده ای با هم داشتند، با برپایی تظاهرات موضعی و غافلگیرانه در محلات پر جمعیت که بیشتر از پنج تا ده دقیقه هم طول نمی کشید و صد تا دویست نفر هم بیشتر در ان شرکت نداشتند و اصل ان نیز بر غافلگیری نیروهای سرکوب بود، در خیلی جاها موفق عمل کردند و آن فضای رعب و سرکوب را شکستند. جمع می شدند، تظاهرات می کردند، پلاکارد بالا می بردند، اعلامیه پخش می کردند و قبل از آن که نیروهای سرکوب برسند، متفرق می شدند. به تدریج مردم هم به این تظاهرات می پیوستند.
حرف من اما این است که باید به غیر از خیابان، به ویژه متوجه ی مراکز حساس و فلج کننده ی رژیم، نظیر کارخانه ها و موسسات اقتصادی شد و کار آگاهگرانه را جدی تر گرفت. هر بار بعد از یک ناکامی و یا برآمدی کمتر از انتظار در همین اینترنت شاهد پیام های پی در پی مبنی بر لزوم اعتصاب و اعتصاب عمومی هستیم. اما برای ایجاد اعتصاب و اعتصاب عمومی باید به میان کارگران و معلمان و کارمندان رفت و در بین ان ها کار کرد.
همکاری اپوزیسیون چه تاثیری در روند پیشبرد جنبش و همبستگی مردم با هم خواهد داشت؟
همکاری اپوزیسیون مسلما تاثیرات بسیار بزرگی در پیشبرد جنبش و همبستگی مردم خواهد داشت. هم از نظر روانی و هم از نظر انسجامی که می تواند ایجاد کند، به نظر من یکی از کمبودها و نقصان های بزرگ این جنبش همین وضعیت بسیار پراکنده و در برخی موارد خصمانه ی اپوزیسون است.
اما مساله ی اصلی این است که چرا این همکاری به دست نمی آید. در این زمینه من متاسفانه کمتر می توانم خوشبینانه صحبت کنم. وضعیت اپوزیسون ایران را شاید بتوان وضعیتی خودویژه دانست که دارای پیچیدگی ها و مشکلات بسیاری است. بخش زیادی از این مشکلات و اختلافات، قبل از این که مربوط به برنامه و سیاست باشد، مشکلات فرهنگی و حتی روانی و تاریخی است. اپوزیسیون ایران هنوز از عوارض انقلاب بهمن ۵۷ و سال های اولیه ی بعد از ان رهایی نیافته است. یک انشقاق بزرگ مربوط به همین انقلاب است که بین اپوزیسیون شرکت کننده در انقلاب و اپوزیسیونی که بعد از سرنگونی نظام گذشته شکل گرفت (سلطنت طلب ها) شکافی عمیق ایجاد کرده است. این شکاف همچنان باقی است و تا زمانی که جامعه ی ایران از نظر تاریخی انقلاب بهمن را پشت سر نگذارد و نتواند قضاوتی ملی نسبت به آن شکل بدهد، (مثلا مثل انقلاب فرانسه در جامعه ی فرانسه) این شکاف باقی خواهد ماند. البته بین بخش هایی از نیروهای وابسته به سلطنت طلبان که حالا خود را مشروطه خواه می خوانند و در جهت یک حزب لیبرال دموکرات حرکت می کنند، با نیروهای جمهوری خواه کشور، چشم اندازهای مثبت تری پدید امده است.
عین همین وضعیت در بین نیروهای مخالف با بخشی از نیروهای جمهوری اسلامی که از آن کنده شده و به صفوف مخالفین و معترضین رانده شده یا به این صفوف پیوسته اند هم وجود دارد. به خصوص دهه ی خون بار شصت و قتل عامی که از مخالفین صورت گرفت، به عنوان یک عامل روانی بسیار نیرومند مناسبات این گروه با سایر نیروهای اپوزیسیون را تحت تاثیر خود قرار داده است.
شکاف دیگر، بین نیروهای جمهوری خواه و لائیک است. علاوه بر اختلافات سیاسی که آن ها را به دو اردوی اصلاح طلب و انقلابی تقسیم می کند، زخم ها و آسیب های آن انقلاب بین ان ها نیز باقی است. من نظرم این است که بر شکاف بین اصلاح طلبی و انقلابی گری در ایجاد جبهه ای مشترک دست کم در وضعیت فعلی می توان غلبه کرد، اما زخم های باقی مانده از انقلاب هنوز التیام نیافته اند. اپوزیسیون ایرانی در جریان نخستین سال های انقلاب در برابر هم قرار گرفت و هنوز نتوانسته است مناسبات خصمانه ی آن دوران را به حال عادی برگرداند.
یک مشکل دیگر، مشکل بین همه ی نیروهای اپوزیسیون دموکرات و لائیک کشور با سازمان مجاهدین خلق است. مناسبات خصمانه و صددرصد نفی کننده ای که بین مجاهدین و باقی اپوزیسیون جاری است، به نظر من اشتباه است. مجاهدین خلق را نمی توان از جامعه ی ایران حذف کرد. دنبال کردن سیاست حذف آن ها اشتباه است، نادیده گرفتن آن ها هم به جایی نمی رسد. اپوزیسون دموکرات باید سیاست گفتگو با مجاهدین خلق را در پیش بگیرد و بکوشد ان ها را به روند مبارزه ی سیاسی و دموکراتیک و بدون سلاح (در شرایط فعلی) دعوت کند.
به مجموعه ی مشکلات بالا، باید مشکل دیگری را اضافه کرد که در ماه های اخیر به صورت فعالی خود را نشان داده است و آن مشکل بین نسل ها در میان نیروهای اپوزیسیون است. نسل جوان به دلایل زیادی که بعضی از آن ها واقعی و درست است به نسل قبلی مبارزین در کشور ما اعتماد ندارد و این خود همکاری و تجمیع نیروها را سخت تر می کند. در عین حال این نسل، متاسفانه در انتقادها و بی اعتمادی خوددچار زیاده روی و خودبزرگ بینی شده است که بخش مهمی از آن ناشی از نقش سرنوشت ساز جوانان در جنبش دموکراتیک کشورمان است. این خودبزرگ بینی و بی بها کردن مبارزات و تجارب نسل های گذشته باعث شده است که نسل جوان مبارز کشور ما به تجارب نسل قبلی خود کم اعتنایی کند و گسست نسل ها و مبارزه که ویژه ی حکومت های دیکتاتوری است، این جا بیش از اندازه نقش منفی بازی کند.
این ها همه مشکلاتی است که نزدیکی نیروهای اپوزیسیون با هم را دشوار می کند و برای غلبه بر آن ها، باید تیزهوشی، صداقت، از خودگذشتگی و روحیه ی تعامل بالایی وجود داشته باشد. هر نیروی سیاسی که بیشتر از این خصوصیات برخوردار باشد، می تواند نقش مهم تری در غلبه بر شکاف های اپوزیسیون بازی کند.
با این حال در پایان این را هم بگویم که چشم انداز کاملا و صددرصد بدبینانه نیست و در ماه های اخیر و شاید تحت تاثیر جنبش دموکراتیک مردم ایران، تحمل یکدیگر، شنیدن حرف های مخالف و آمادگی برای همکاری به طور امیدوارکننده ای افزایش یافته است و نشانه هایی از ان را نیز در فعالیت مشترک احزاب و سازمان ها و جبهه های مختلف و همکاری های نیروهای نسل جوان و نسل قبل تر در این جا و آن جا می بینیم.