معمولا اعتقاد با مدح می آید. انسان مدح می کند آنچە را کە بدان اعتقاد دارد. نمونەها در این مورد بسیارند. یک انسان مذهبی، مثلا یک مسلمان کە بە خدا، محمد و قرآن معتقد است آنها را معمولا تا حد والا و بیکرانی مدح می کند، ستایش می کند و می پرستد. یا یک انسان معتقد سیاسی کە بە هدف مورد نظر خود پایبند است دوست دارد بە مدح آن نیز بپردازد.
اما چرا انسان مدح کردن را دوست دارد؟ و اصولا چرا باید مدح کند؟
مدح را می توان یک خصلت طبیعی فرض کرد، اینکە انسان دوست دارد مدح کند و از این کار لذت می برد. اما مدح می تواند هم چنین دارای خصلتی غیر طبیعی باشد، بدین ترتیب کە این انسان است که آن را تولید می کند و بنابراین می تواند تولید هم نکند.
مدح می تواند نتیجە شدت اعتقاد باشد، یعنی جائیست کە در آن احساس با عقیدە درهم می آمیزد. یا مدح می تواند نتیجە توقف پروسە انتقاد بە عقیدە باشد. بدان معنا کە فرد معتقد چنان عقیدە خود را مسلم می شمارد کە اصولا هیچ نقد و یا بازنگری را لااقل در مورد بعضی جوانب آن روا نمی دارد، و بدین ترتیب بە نقطە مدح می رسد. او یک اندیشە یا یک هدف را چنان واقعی قلمداد می کند کە دیگر در ورای آن چیزی دیگر بە اسم حقیقتی دیگر و یا هدف دیگری را باز نمی یابد، و بدین ترتیب بە یک احساس مطلق می رسد بە اسم مدح.
مدح، بویژە در جوامع سنتی و غیر مدرن بسیار رایج است (رایجتر نسبت بە جوامع مدرن). در جوامعی کە اندیشیدن و یا دوبارە اندیشیدن حول دانستەها اصولا گناە محسوب می شود و یا خطرناک بە حال روندهای پذیرفتە شدە زندگی، مدح یک فضیلت بە شمار می آید. و گاە این حالت احساسی آنقدر برجستە می شود کە می تواند بە شعر، ترانە، قصە و یا رمان تبدیل بشود. در این حالت عقیدە یا هدف آن “دیگری” است کە همە چیز در پناە آن معنا می یابد. “آن” ی کە همە بدنبال آن هستند. نیمە گمشدە (بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود). متاکوگنیتیسم (علم بر علم) کاملا غائب است.
اما آیا مدح، جزء و یا همراە اجتناب ناپذیر اعتقاد است؟ ژان پل سارتر در کتاب خودش “اکزیستانسیالیسم همان انسانگرائی است” در صفحە سی و هشت (ترجمە بە زبان نروژی) می نویسد: “انسان همیشە هدف وجودیها بودە است،…. اما بهتر است بە انسانیتی اعتقاد نداشتە باشیم کە می توان مدحش کرد.”١
در اینجا سارتر سنت دیگری را پایەریزی می کند: سنت از هم گسستن اعتقاد و مدح. او بر خلاف معتقدان بە مذهب، بە جای خدا یا هر موجود ماوراء طبیعی دیگر، انسان را هدف قرار می دهد، اما انسانی کە قابل مدح نیست و نمی تواند باشد. زیرا کە او انسان را می شناسد! یک خدای ناخوشبخت! این شاید هستە اصلی تراژدی انسان است. وجودی کە می تواند هدف باشد، زیرا کە هیچ معنائی بیرون از او وجود ندارد و اوست کە سازندە همە معناهاست، اما در همان حال با همە بزرگیش، موجودی غیرقابل ستایش.
علت گسستن “مدح” در این نحلە فلسفی از هدف (یعنی انسان) این است کە بنابر تعبیر آن، وجود قبل از ذات (چیزی از قبل تعیین شدە) می آید، و وجود چیزیست کە بشر خود آن را می سازد، با انتخاب یا انتخابهای خود. پس مادام کە بشر خود سازندە و خالق پدیدەهاست و پدیدەها نیز هر دم متولد می شوند و می میرند، پس مدح را جائی نیست. بشری کە متولد می کند و می میراند، نمی تواند قابل مدح باشد. چنین خدائی نمی تواند مشابە همان خدای قبل از خود باشد.
و همین درک وجودی یا اکسیستیانسیالیستی است کە در غرب پایەهای دوری مدح از اعتقاد را فراهم می آورند، و بدین ترتیب امکان یک ارتباط غیر مدح آمیز با اعتقاد یا هدف برقرار می شود.
در همان کتاب سارتر می نویسد: “انسان محکوم بە آزادیست… انسان مسئول مصائب خویش است… با این وجود انسان تنهاست اگر این فرض را بگیریم کە خودش زندگی خودش را می سازد”.
این جملات بطور واضح دلیل سارتر را برای غیرقابل مدح بودن انسان نشان می دهند “انسان خود مسئول مصائب خویش است”، انسان آزادی کە در آزادی خود (آزادی از قید نیروهای ماوراء طبیعی، زیرا کە چنین نیروهائی اساسا وجود ندارند تا بتوانند سرنوشت انسان را تعیین کنند)، بە تولیدکنندە مصائب تبدیل می شود. و اساسا چنین انسانی را نباید مدح و ستایش کرد، زیرا کە ستایش و مدح از یادش می برد وظیفە سترگش را برای ستردن دردمندیها و مصائب.
زیرنویس
١ـ EKSISTENSIALISME ER HUMANISME, Av Jean Paul Sartre
Oversatt av Carl Hambro, Cappelen Fakt