جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۴

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۴

“افغانستان کشور جوانان است”مصاحبۀ با عبد اللطیف پدرام، رهبر و رئیس کمیتۀ اجرائی کنگرۀ ملی افغانستان

رقابتهای امپریالیستی نه تنها مشكلات افغانستان را حل نكرد كه وضعیت را پیچیده تر ساخت، افغانستان از نظر كشت و تولید مواد مخدر در صدر همه كشورها قرار دارد، امنیت به صورت بیسابقۀ به وخامت گرایده، جنگ به پایتخت (كابل) رسیده است. مردم زیر كمربند فقر زندگی می كنند، فساد اداری در تاریخ افغانستان این گونه سابقه نداشته است، كار و اشتغال وجود ندارد، نه تنها افغانستان که كل منطقه به خطر جنگ وبی ثباتی مواجه شده است

پرسـش: تجربه حداقل صد سال ګذشته افغانستان نشان می دهد که هیچ کدام از دولتها و دولت مردهای افغانستان اقبال زیادی در دولت داری و دولت – ملت سازی نداشته اند، دلیل یا دلایل آن چیست؟

پاسخ: نه تنها دو صد سال قبل، که از ۱۷۴۷میلادی به این سو پیوسته شکست خورده ایم. افغانستان در چهار چوب مرزهایی ایجاد شده که بریتانیای کبیر و روسیه تزاری مشخص کرده بودند، یعنی در چهار چوب مرزهای جعلی و استعماری. این سرزمین که در زمان احمد شاه ابدالی تا سالهای زیادی پس از او «خراسان» نامید ه می شد به شاخه ای می ماند که از بدن درخت «گشن بیخ و بسیار شاخ» خود بریده شده باشد. از جانب دیگر چگونه ممکن بود مثلاً شاه شجاع سکاندار تمدنی شود که پشت سرآن کورش کبیر خوابیده و اولین اعلامیۀ حقوق بشر را در جهان باستان منتشرکرده است؟ با دوچرخه شکسته نمی شود قطار عظیمی را به حرکت درآورد. این بود که به سخن فروغ فرخزاد: «هیچ گاه پیش نرفتیم، فرو رفتیم». ما، دولت هیچ گاهی به طور واقعی و حقیقی نداشته ایم و هنوزهم نداریم؛ که مصداق تعریف نظریه دولت باشد. دولت به نظر من مظهر عالی ترین نوع رابطۀ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که آحاد مختلف مردم درچهارچوب سرزمین و جغرافیای مشخص ایجاد می کنند و مرزهای سیاسی خود را تعین می کنند. در واقع ما دولت نداشته ایم و نداریم. در سرزمینی که بیشتر از ۱۴۰۰ کیلو متر مرز آن معلوم نیست و مورد مناقشه است، چگونه می توان از دولت وملت واحد سخن گفت؟ بعضاً عده ای با تعصب قومی به عبد الرحمن ارجاع می دهند. او را و زمان او را عصر دولت مرکزی و دولت داری تلقی می کنند. آن دولت داری ناکام ترین تجربه در امر دولت سازی و ملت سازی بود. بسیاری ازقتل و کشتارها، بی اعتمادی میان اقوام و تداوم آن در روز گار ما محصول همان «دولت مرکزی» عبد الرحمن خانی است. یادمان است در تاریخ افغانستان نوشته اند که آن دولت، بر هزاره جات مالیات سنگین وضع کرده بود و از خر نر هم مالیات روغن می گرفت. با چنین دولتی ازحکومت به عنوان ابزار کارآمد نمی شود استفاده کرد. حکومت عبد الرحمن خان به عنوان ابزاری در دست دولت ممثل همه نوع فساد، استبداد و استثمار همان «دولت مرکزی» بود، به همین دلیل و دلایل دیگر هر از گاه گرفتار جنگ داخلی بوده ایم، تا بیایم اعتماد سازی کنیم جنگ داخلی و قومی دیگری شروع شده است؛ از این درخت تلخ (جنگ) نمی شود میوۀ شیرین بدست آورد. جنگ نمی سازد، ویران می کند.

پرسش: چگونه می توانیم این هفت سال پسین را در متن یک قرن گذشته مطالعه نماییم؟

پاسخ: سخن معروفی داریم که می گوید «گذشته چراغ آینده» است. افغانستان در قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم میدان نبرد دو بازیگر اصلی بریتانیا و روسیۀ تزاری بود. به قول احمد رشید و روبین تعداد بازیگران اکنون زیاد شده است. افغانستان هم بز است و هم میدان بزکشی. در همان موقعیت ژئوپولیتک خود، مردم افغانستان هم نظاره گر و هم قربانی این بازی اند؛ بازی بی رحم و خونریز مثل خود بز کشی. با غیاب مردم درتعین سرنوشت شان مواجه هستیم دیگران بی حضور ما سرنوشت ما را رقم می زنند؛ مثل گذشته افرادی را هم «تراشیده و صیقل خورده» بر ما گماشته اند، حتا صدای شاه شجاع هم به گوش ما نمی رسد «من در بند انگلیسها هستم شما به جهاد خود ادامه بدهید».

«سالها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد»

ما باید خود سرنوشت خود را تعیین کنیم؛ اگر اکنون دست مان خالی است به دوره های پر شکوه تمدنی مان باید نگاه کنیم؛ روحهائی وجود دارند که در ما دمیده شوند. نزدیک ترین آن فرمانده مسعود است. آزادی و استقلال (با وجود سر وصداهای بسیاری مثل جهانی شدن، تضعیف دولت- ملتها و غیره) باید مسئله و دغدغۀ اصلی ما باشد، آزادی مقدمه و تمهید هر نوع استقلال و پیشرفت است. یاد بگیریم باید خود مان هم کمی اندیشه کنیم، ما با سقوط اندیشه و تفکر مواجه هستیم و طبعاً حافظۀ تاریخی. دهه بیست و سی میلادی دهه دگرگونیهای چشمگیر و سازنده گی در منطقه بود: سواد آموزی، آموزش وپرورش، راه سازی، تشکیل نیروهای دفاع ملی و غیره. رهبران انقلاب اکتبر وشخصیتهای مانند اتا ترک، رضا خان، به روی هم رفته منشأ تحولات قابل توجه گردیدند. آن تحولات و کوششها منتج به نتایج مهم در سمت و سوی تجدد خواهی شدند ما باز نتوانستیم از آن فرصتها استفاده کنیم. یکی از دلایل آن در کنار دلایل دیگر فقدان رهبری ملی، آگاه و با فرهنگ بود.

پرسش: برای این که عدالت اجتماعی و سیاسی، خلاصه عدالت در همه سطوح آن تحقق بیابد چه باید کرد؟

پاسخ: عدالت؟ پروفیسور هایک اتریشی دوست نزدیک کارل پوپر گفته است: تنها ابلهان ازعدالت سخن می گویند. سخن گفتن از عدالت کار آدمان مبتذل و عادی است! هایک از بزرگترین و معروف ترین تئوریسنهای اقتصاد و نظریه پردازان علوم سیاسی و اجتماعی با تعهد آشکار به نئو لیبرالیزم و امپریالیزم است. در چنین متنی از تفکر عدالت تأمین نخواهدشد. مبانی نظریی سیستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی افغانستان بعد از کنفرانس بن همان نظریۀ هایک و سایر نظریه پردازان نئول لیبرال است. برای همین کنگرۀ ملی و اینجانب به مثابۀ رهبر آن کل نظام را در تمام سطوح در برابر سئوال قرار دادیم. در باز خوانی مجدد مارکس باز به این نقطه رسیدم که: نظریه باید مصداق خود را بازبیافریند و در بازگشت دیالکتیکی به سوی خود، خود را غنی بسازد. این رابطه همان رابطۀ دیالکتیکی تئوری و پراتیک است. آیا عدالت را به مثابۀ ارزش عالی قبول داریم یا نه؟ نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی موجود افغانستان به عدالت نمی رسد؛ چرا که «خانه از پایبست ویران است» (مولوی) بحران (سکلیک( سرمایه داری نشان داد، نظام سرمایه داری آخرین نظام نیست و تاریخ هم به پایان نرسیده است. پس برای رسیدن به عدالت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می باید پیشاپیش نظریۀ عدالت را هم بپذیریم. در علم چیزهای هست که مورد مهرو قبول«ارزش نیست».

پرسش: مسئلۀ ملی؟

پاسخ: این از پیچیده ترین مسایل افغانستان است. بحث برای حل این مسئله قربانیهای زیادی گرفته است. بهترین فرزندان این سر زمین صرف به خاطر این که خواهان حل عادلانۀ مسئلۀ ملی در افغانستان شده بودند به جوخه های اعدام سپرده شدند. عده ای به این باور بوده و هستند که با حل مسایل طبقاتی تحت رهبری یک حزب پیشرو (مارکسیست- لنینست، درهمان فرم کلاسیک) مسئلۀ اقوام خود به خود حل می شود. عده ا ی فکر می کردند و فکر می کنند که با پیشرفت جامعه و گذار به یک جامعۀ سرمایه داری، باز مسئلۀ اقوام و ستمگری قومی بر اقوام دیگر ازمیان می رود. شماری بر این باور بوده و هستند که طرح مسئله با هر شکلی با عث تشدید اختلافات قومی می شود: در واقع می خواهند به جای طرح مسئله و یافتن راه حل صورت مسئله را پاک کرده واصل مسئله را نادیده بگیرند.

من به این باورم که مسئلۀ اقوام مثل مسئلۀ «زنان» است. تا با آن و برای حل آن برخورد خاص صورت نگیرد، این مسئله به خودی خود حل نمی شود. درجۀ حساسیتها و این که یک مسئله در میان مسایل مختلف به مسئلۀ اصلی مبدل می شود، نیز در میان است. کاری به کار بقیه کشورها نداریم جز این که به آنها رفرانس بدهیم. هرچه باشد حد اقل این است که مسئلۀ اقوام (مسئلۀ ملی) به جدی ترین مسئله تبدیل شده است. از تاریخ تشکیل افغانستان (۱۷۴۷) تا اکنون این مسئله باعث جنگها، خونریزیها و بی اعتمادیهای زیادی شده است. اکنون می باید به آن روبرو شویم و یک میکانیزم و راه حل عادلانه برای حل آن بیابیم. اتحاد جماهیر شوری خواست بقیه اقوام را در کادر فرهنگ و تمدن روسی حل کند، دیدیم که نشد به مجرد فرو پاشی قدرت, اقوام به لانه های قومی خود برگشتند. در نمونههای پیشرفتۀ سرمایه داری، باز این مسئله و مشکلات ناشی از آن را به صراحت می بینیم: ایرلند در بریتانیا ی کبیر، کورس در فرانسه، باسک و کاتلان در اسپانیا.

افغانستان موزایکی از اقوام، زبانها، عادات و مذاهب است. نزدیک به سه قرن تجربه نشان داده است که نظام سیاسی متمرکز در افغانستان کارآیی ندارد، ادعای آن وجود داشته اما همیشه این کشوربه نحوی فاقد نظام مرکزی بوده است، یا با ریاست تنظیمیه ها اداره شده، یا نایب الحکومگی ها، مثل قطغن وترکستان و غیره یا حاکم اعلی ها، مثلاً حاکم اعلی هرات، یا قندهار یا جلال آباد و غیره. یا به صورت زون ها در زمان حکومت به اصطلاح دموکراتیک خلق: زون شمال، زون شرق، زون جنوب و امثالهم. بنا براین حل عادلانۀ مسئلۀ ملی (مسئلۀ اقوام) جزدر چهارچوب یک نظام دموکراتیک غیر متمرکز، در سیستم دموکراتیک فدرال، میسر نیست. ولایات افغانستان دارای سطح رشد ناموزون می باشند. بنا بر این می باید ایالات این حق را بیابند که با توجه به قانون اساسی فدرال تا حدودی در مناطق خود قانون گذاری نمایند. لازم نیست و درست نیست، ولایاتی مثلاً بلخ یا هرات، بدخشان یا کابل و جلال آباد را به خاطر عقب ماندگی جنوب در منگنه قرار بدهیم و منتظر پیشرفت جنوب نگهداریم. این ولایات وشمار دیگری می توانند به سرعت به سوی دموکراتیزه شدن (اگر نظام دموکراتیک باشد) حرکت کنند. بعضی ولایات از چنان سطح بالای اجتماعی وفرهنگی برخوردارند که شماری از ولایات دیگربهره مند نیستند. نظام دموکراتیک غیرمتمرکز اجازه می دهد ولایاتی که توان رشد وترقی دارند ترقی کنند. نظام دموکراتیک فدرال که حزب ما پیشنهاد می کند، با وجود جدی بودن و خوف انگیز بودن مسئلۀ اقوام (مسئلۀ ملی) تنها از موضع اقوام حرکت نمی کند. با همه جان سختی «مسئلۀ ملی» حل دموکراتیک مسئلۀ ملی یا به زبان دیگر اختلافات میان اقوام یکی از عناصر مهم در تقسیمات ایالات فدرال خواهد بود اما نه همۀ آن. سیستم فدرال با توجه به ویژگیهای خاص افغانستان ایجاد باید شود. البته از نمونه های اسلامی و غیر اسلامی (منظور کشورهای مسلمان و غیر مسلمان است) می توان بهره جست. نمونۀ آلمان، نمونۀ هند، نمونۀ سویس، کانادا، امریکا، نمونۀ پاکستان و غیره. (نصب العین) حزب ما همانا دموکراتیزه شدن و عادلانه شدن نظام سیاسی و به تبع آن همه امور زندگی در افغانستان می باشد. من به این باورم حتا اگر افغانستان یک کشورتک قومی هم باشد باز می باید، به دلیل همان نامتوازن بودن سطوح مختلف رشد و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی، نبودن دولت- ملت، نبودن بازار ملی و گسیختگی جغرافیائی میان ولایات، به صورت نظام دموکراتیک فدرال اداره شود. هم از این را ه ما می توانیم به سوی شایسته سالاری، نخبه سازی، و حقوق شهروندی حرکت کنیم. اگر دغدغۀ مهم اصل ملت- دولت شدن است باز یک راه نداریم، راه های مختلف وجود دارد. سیاست به بیان«هانا آرنت» میدان اقناع است اگر نتوانیم بر سر راه حلها به اجماع برسیم کشور ما به خطر تجزیه مواجه خواهد شد. به سخن اقبال لاهوری رجوع کنیم: «تمیز رنگ و بو برما حرام است…» من با تبعیض و تبعیض طلبی به هر نوعی که باشد مخالفم. من با شوونیسم و فاشیسم از هر نوع، با هر اسم و رسمی که باشد مخالفم. اگر پروردۀ یک «گلستان» و یک نوبهار هستیم، باید فضایی مساعد کنیم که اعم از پشه ای، بلوچ، ترکمن، هندو، قزلباش، اوزبیک، نورستانی، پشتون، تاجیک و هزاره و غیره … مثل همان «گلهای زیبای اقبالی» در کنار هم بنشینیم واز آب و آفتاب میهن مان مسا ویا نه بهره مند شویم. زهی سعادت! قابل یاد آوری می دانم در هر ایالت نیز قوانینی که تضمین کنندۀ حقوق اقلیتهای قومی باشد باید تدوین وتصویب گردد. دولت فدرال مؤ ظف است زمینۀ رشد متوازن ایالات را فراهم کند. به زبان دیگر باید فرصتها و موقعیتهای بوجود بیایند تا ایالاتی که از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی وفرهنگی عقب مانده هستند در مسیر رشد، توسعه و ترقی قرار بگیرند. فدرالیزم نه باید یک فدرالیزم توتالیتار باشد. قانون اساسی باید تغییر داده شود و جنبه های که امر دمو کراتیک را تقویت می کند و تحقق نظام دموکراتیک فدرال را میسر می سازد درج قانون اساسی فدرال گردد. یکی از اساسی ترین نیازها مکتوب کردن وقانون مند ساختن خواستهای دموکراتیک است ؛ نیز عناصر دموکراتیک عرفی که می توانند با خواستهای دموکراتیک مدرن گفتگو کنند در جایگاهی مناسب خود قرار داده شوند.

پرسش: اما مسئلۀ کوچی ها؟

پاسخ: کوچی های افغانستان هموطنان ما هستند و باید در محلاتی سکنا بر گزینند، از زندگی مدرن بهره مند شوند، ـ آموزش و پرورش، بهداشت و غیره. در افغانستان کوچی ها فقط و فقط از میان قوم پشتون بر نخاسته اند شمار دیگر اقوام غیر پشتون هم کوچی دارند. برای گروه های که کوچ شاخص اصلی زندگی آنهاست، برای مردمان «فصل گرد» قوانین و کنوانسیونهای حمایتی و جود دارد. به ان قوانین باید اعتنا شود. مشکل ما فراتر از این مسایل است، سر شماری ملی صورت نگرفته، وقتی که مشخص نیست جمعیت اصلی افغانستان چند است، معلوم نیست قبایل مرزی می خواهند با افغانستان باشند یا پاکستان، چگونه می توانیم کوچی ها را سر شماری کنیم؟ در عین حال فرامین نوشته شده و نا نوشته شده وجود دارد که کوچی ها حق دارند با خود اسلحه حمل کنند و بقیۀ مردم ده نشین باید خلع سلاح شوند طبیعتاً کوچی ها را ازنظر نظامی نسبت به دهنشینها در موقعیت برتر قرارمی دهد، نتیجۀ آن را در سال ۸۷ خورشیدی در بهسود، در هزاره جات ما شاهدیم. ۲۰ هزار خانواده دهنشین غیر کوچی از مناطق شان اجبارا کوچ داده شدند و شماری بی رحمانه به قتل رسیدند. رژیم هیچ اقدام حمایتی از مردمان ده نشین و بومی انجام نداد. بلکه درسر کوب آنها مستقیم و غیر مستقیم نیز نقش داشت، پس چگونه می توان اعتماد سازی قومی کرد؟ برای همین است که قهرمان قومی برای قومی دیگر قابل قبول نیست، و نه تنها قابل قبول نیست که به یکدیگر مثل دشمن نگاه می کنند. خواستهای اقوام به خواستهای سیاسی مبدل گردیده اند. این است که مسایلی مثل زبان، فرهنگ و مسئلۀ کوچی ها یا مردم «قصل گرد» و شماری خواستهای دیگر به شدت هویت سیاسی گرفته اند، چیزی فراتر از یک خواست ساده وموضوع عادی حقوقی اند. در نگاهی به این مسایل به گذشته، حال، آینده وجای پای خود در تاریخ نظر دارند؛ به حقهای ضایع شده، سرهای بریده و فریادهای در گلو خفه شده… سال ۱۳۸۷ سال در گیری زیاد بر سر مسایل زبانی شد. بر کسی پوشیده نیست که زبان فارسی زبان بین الاقوامی در افغانستان است. ۹۰ در صد مردم افغانستان متکی براین زبان باهم گفتگو می کنند. زبان علم و فرهنگ، بازار، تجارت و تفاهم است. یک بلوچ با یک ترکمن اگر مواجه شود باید به زبان فارسی باهم گفتگو کنند، اما رژیم اجازه نداد در کنار کلمات مثل پوهنتون و یونیورسیتی دانشگاه هم نوشته شود. این تبعیض آشکار زبانی را نشان داد. دانشجویان چند روز در ولایات بلخ، کابل و تخار بر سر این که باید کلمهی دانشگاه هم اظافه شود، تظاهرات کردند. حد اقل یک تن از ژورنالیستان در ولایت بلخ به خاطر این که کلمۀ «دانشگاه و دانشکده» را به کار برده بود به دستور وزارت فرهنگ از کار بر کنارش کرند و مورد باز پرس قرار داند. با چنین وصفی چگونه می توان از اعتماد سازی قومی، ملی و وحدت ملی سخن گفت؟

پرسش: مناقشه بر سر «خط دیورند» چقدر بر تیره شدن روابط میان دو کشور همسایه افغانستان و پاکستان اثر داشته است؟

پاسخ: تمام مرزهای سیاسی افغانستان در سال ۱۸۹۳با کشورهای همسایه بوسیلۀ امیر عبدالرحمن خان تعیین گردیده اند. بعد از عبدالرحمن خان هم، بعد از استقلال افغانستان از چنگال بریتانیای کبیرهم امان الله خان پذیرفت که این خط خط مرزی و نهای شده است. بنا بر این افغانستان نمی تواند ادعا کند که این مرز را قبول ندارد. اینجانب به عنوان رهبر کنگرۀ ملی افغانستان بارها از رژیم آقای کرزی طی کنفرانسها و اعلامیه های مکرر تقاضا نمودم اگر اسنادی مبنی بر این که خط دیورند به رسمیت شناخته نشده وجود دارد و می توان بر آن اساس به مراجع حقوقی و بین المللی مراجعه کرد باید اسناد از طریق رسانه ها در اختیار مردم افغانستان قرار داده شود تا مردم مطلع و بسیج شوند، هیچ گاهی رژیم پاسخ نداد، چرا؟ پیدا است که ماجرای دیورند ماجرای حل شده است، اما تنش بر سر خط دیورند، باعث بحران مداوم، تنش و تیرگی روابط میان دو کشور همسایه شده است. حکام هردو کشور، و نیز حلقاتی از هردو سوی «خط دیورند» از این تنش به نفع اقتدار خود استفاده های نا مبارکی کرده اند، پاکستان به عمق استراتیژیک نیاز داشته، و در درگیریها با هند بر سر مسئلۀ کشمیر از این تنش استفاده کرده است، سران قبایل مرزی هم هرگاه که تنش زیاد شده هم از افغانستان و هم از پاکستان، به منظور ظاهراٌ حمایت از این یا آن طرف خط، از هردو رژیم (رژیم کابل و پاکستان) پولهای کلانی به جیب زده اند. با تو جه به همه این مسایل می توان گفت که قربانی اصلی در این میان مردم افغانستان بوده اند، از هر قومی و قبیله ای. این منازعات موجب ان گردید که مردمان بی نوا و مظلوم ساکن دو سوی مرز(قبایل سرحدی) از رشد، پیشرفت و سواد محروم بمانند. قانون مدرن بر آنها جاری نشود، در نوعی زندگی بدوی بسر ببرند. مناقشه های بی مورد و نا سودمند بر سر یک موضوع کاملاً پایان یافته (خط دیورند) زمینه ساز مداخلات هردو طرف در گیر در امور یکدیگر شده و نیز زمینۀ بسط فرهنگ بدوی و قبیلوی، قاچاق مواد مخدر و اسلحه و کالاها ی غیر قانونی و غیر مجاز را در این سوی خط نیز فراهم ساخته است. افغانستان از این بابت گرفتار مشکلات زیادی شده است. شایعه سازی و تبلیغات بر سر این خط و عدم بسط و انفاذ قوانین مدرن در این منطقه (منطقۀ مرزی) یکی از عوامل مهم در بی ثباتی منطقه بوده نیزبه پروسۀ دولت- ملت شدن ضربات سنگینی وارد کرده است. بنا بر این پیشنهاد من این است که به این ماجرا پایان ببخشیم و مرز مان را تعریف کنیم. وقتی مشخص نباشد چه کسی از افغانستان و چه کسی از پاکستان است، چگونه می توانیم برنامه های ملی مان راتطبیق بکنیم؟ چند میلیون انسان معلوم نیست افغانستانی اند یا پاکستانی؛ یا کارت هویت ندارند، یا چند کارت شناسائی دارند، چگونه می توان سر شماری نفوس کرد؟ در نهایت آنچه حکام امروز افغانستان بعد از امضای آن توسط حکام پیشین، که آن خط را به حیث خط مرزی به رسمیت شناخته اند می گویند، چیزی نیست جز ادعای بی سند و بی بنیاد، به قول شکسپیر«هیاهوی بسیار بر سر هیچ». بسیاردشوار و بعضا نا ممکن خواهد بود که جغرافیا و خطوط سیاسی ای که کشورهای مختلف جهان را از هم جدا ساخته اند به ساده گی تغییر کند اگر مسئلۀ جدایی میان خانواده ها و اقوام خویشاوند مد نظر باشد در قاره های دیگر نیز نمونه های زیاد داریم، اما بهتر است نزدیک تر نگاه کنیم: جدایی میان اقوام ازبیک، ترکمن و تاجیک در دو سوی رودخانۀ آمو یا بلوچ ها وباز تاجیک ها و هزاره ها در مرزهای ایران، پاکستان و افغانستان در غرب وجنوب غرب. جاری شدن قانون بر قبایل مرزی با پاکستان، بار دیگر مشخص شدن خط دیورند موجب آن نمی شود که اقوام باهمدیگر دیدار وگفتگو داشته باشند. دیوار آهنین کشیده نخواهد شد. اگر واقعا چنین نگرانی در میان است تکلیف اقوام که نیمۀ بیشتر شان در کشورهای همسایه است چه خواهد شد؟ باید منصفانه بر خورد کنیم.

پرسش: اما زنان و مسئلۀ زنان در افغانستان؟

پاسخ: مسئلهی زنان یکی یا دوتا نیست، مسایل نیمی از جامعۀ ما یا جهان و یا بیشتر از آن است. در این فرصت کوتاه نمی توانم به همه آن مسایل و گرفتاریها، مبارزات، شکستها، سرکوبها، نیز پیشرفتها و دست آوردها بپردازم وسخن بگویم. آنچه عجالتاً می توانم نگاه کنم این است که جنبش اجتماعی زنان در افغانستان نداریم. اگر حرکتهای کم و کوتاهی وجود داشته مردان از آن حمایت نکرده اند. بعضاً متأ سفانه و با دریغ باید گفت زنان هم حمایت نکرده اند. در انتخابات ریاست جمهوری اول زمانی که از کاندیداها خواسته بودند، در یک اجلاس روبه رو به پرسشهای زنان پاسخ بگویند، من در آن اجلاس از ضرورت باز بینی در قوانین و مسایل فقهی به نفع زنان و مردان سخن گفتم و از ضرورت مترقی کردن قوانین، عادلانه کردن ازدواج، طلاق و حق همسر گزینی، حق سفر و مسافرت، کار و اشتغال و سلطه بر بدن … فردای آن روز دیوان عالی افغانستان علیه من فتوا داد، درآن فتوا خواسته شده بود، از لیست کاندیداها حذف شوم، و به دادگاه معرفی شوم، تحت پی گرد قرار بگیرم و در نهایت از نو «کلمه عرضه» کنم، شگفت انگیز این است که زنان ازمن دفاع نکردند که بماند، شمار زیادی از آنها علیه من موضع گرفتند، شمار مردها که ازمن دفاع کردند بیشتر از شمار زنان بود. در پارلمان عده ای از زنان بر ضد حق مسافرت خود رای دادند، و خواهان مسافرت با محرم شرعی خود شدند. من با برخی دیدگاه های ملالی جویا موافق نبودم، اما با آنچه در بارۀ حقوق زنان می گفت موافق بودم، باز وکلای زن، اکثریت آنها، بر ضد وی موضع گرفتند، او را محکوم کردند و رأی دادند ممنوع الخروج شود. بگذریم. معدود زنان تحصیل کرده و روشن فکر و فعال هم گرفتار و در گیر «انجو» ها شدند، انجوهای که خود را به جای جامعۀ مدنی نشانده اند و ربطی به جامعۀ مدنی و فعالیتهای آن ندارند. وقتی طالبان بر افغانستان مسلط شدند و زنان از کار، اشتغال، آموزش، پرورش بهداشت و غیره محروم شدند، مردان اعتراض نکردند، از زنان حمایت نکردند. علل زیادی باعث سلب حق و آزادی زنان شده اند. اکثریت زنان، به علت سرکوبهای مستمر، خشونت، تحقیر و تهدید، اعتماد به نفس را از دست داده اند. این حالت روح آنها را افسرده و پرده نشین ساخته است، تنها و منزوی. خود سوزیها و خود بر بادیها بی علت نیستند. در افغانستان سه مسئلۀ مهم داریم «مسئلۀ اقوام»، «مسئلۀ زنان» وموضوع مهم دیگر «ستم طبقاتی» است. اینها پدیده های حاد اند. مکانیزمها و رابطۀ قدرت را به درستی باید مطالعه کنیم. درسالهای مهاجرت آفاق نسبتاً نوینی در برابر زنان کشور گشوده شد، اما باز نتوانستند جنبشهای اجتماعی خود را بیا فرینند، چرا که در دیگر حیطه ها نیز ما با فقدان جنبشهای اجتماعی مواجه هستیم. حتا نتوانستند یاد مانهای نسبتاً آزاد زمان محمد ظاهر شاه، سردار محمد داود خان، و اقتدار حزب دموکراتیک خلق!! را فرا بخوانند. انگار از ریشهی آزادی هیچ فعلی در هیچ زمانه ای اشتقاق نشده بود( با وام از استادم واصف باختری). به هر انجام کوششهای فردی هم ارجمندند اما و فقط می توان با به راه اندازی جنبشهای زنان در برابرکوهی از سنتها، عادات و بد آموزیها مقاومت کرد و به پیش رفت.

پرسش: جوانان در چه وضعی به سر می برند؟

پاسخ: افغانستان کشور جوانان است و به سخن دیگر اکثریت قاطع جمعیت افغانستان را جوانان اعم از (دختر و پسر( تشکیل می دهند. این قشر که بیشترین قربانی را در سالهای جنگ داده است ومحرومیت کشیده است، اکنون هم در وضعیت مناسبی قرار ندارد برخی تصامیم ملی در «لویه جرگه» ها گرفته می شود که اکثراً متشکل از نسل سالخورده اند. برای جوانان در تصمیم گیریهای بزرگ جرگه ها و «لویه جرگه»ها موقع و فرصت حضور داده نمی شود، جوانان به مدارس، مکاتب، دانشگاه ها جذب نمی شوند، اگر از دانشگاه ها فارغ می شوند، سالهای طولانی در انتظار کار و تعین سرنوشت باقی می ماند. با فقر و مشکلات زندگی می کنند. اینجانب در جریان مبارزات انتخاباتی (دور نخست ریاست جمهوری( ضرورت ایجاد وزارت جوانان را به عنوان یکی از اهداف استراتیژیک خود مطرح کردم. وزارت جوانان ایجاد شد، اما به زودی این وزارت را تعطیل کردند و چیزی در حد ریاست، در چهارچوب وزارت فرهنگ به جوانان قائل شدند. «انجو بازی» خطری دیگری است که جوانان را تهدید می کند. با ایجاد شغلهای کاذب در این و آن «انجو» ای که معلوم نیست چند روز یا ماه یا سال عمر دارد، جوانان را کاذبانه مشغول می سازند، و سعی می کنند غیر سیاسی شوند تا مزاحمتی برای دولت و نهادهای بین المللی ایجاد نکنند. در واقع با نیرنگهای مختلف عملاً جوانان را به فساد سوق می دهند، آموزش و پرورش ملی را آرام آرام تعطیل می کنند تا به جای آن مدارس، مکاتب و دانشگاه های خصوصی بسازند. در مدارس، مکاتب و دانشگاه های خصوصی فرزندان مردمان فقیر جامعه نمی توانند شامل شوند. چون هزینۀ زیاد ی می طلبد. این درحالی است که فرزندان ثروتمندان در دانشگاه های امریکایی کابل در س می خوانند ویا در خارج کشور. چنین تفاوت غیر انسانی برای من بسیار نگران کننده است. آموزش و پرورش باید ملی شود، وضعیت جوانان دختر به ویژه دشوار تر از جوانان پسر است. علاوه بر بی عدالتیهای که رژیم وضع کرده است، سنن دست و پاگیر و خشونت در خانواده و بیرون از خانواده آنها را له کرده است. بسیاری از دختران نمی توانند به دانشگاه ها شامل شوند. چراکه در ولایات شان دانشگاه وجود ندارد، اگر بخواهند به کابل یا دوسه ولایت دیگر که دانشگاه دارند مراجعه کنند یا پول برای اجاره گرفتن خانه ندارند یا خانواده های شان اجازه نمی دهند برای تحصیل به کابل یا محلات دیگر بروند، نبود خوابگاه برای دانشجویان فقیر مشکل لاینحل است. چندین نفر دانشجو دست به دست هم می نهند تا اتاق کوچکی را در محلات حلبی آباد و زاغه نشین شهر اجاره کنند تا بتوانند درس بخوانند. ازدواج و هزینه های پر خرج آ ن موجب می شود که جوانان نتوانند تشکیل خانواده بدهند. موضوع دیگری که نباید فراموش کرد کم وکیف آموزش وپرورش در دانشگاه ها و مکاتب است. از مجموع آنهای که واجد شرایط رفتن به مکاتب اند فقط پنجاه در صد آنها می توانند شامل مکاتب شوند. مکاتب ودانشگاه ها از کیفیت عالی علمی، آموزشی وپرورشی بهره مند نیستند. با کمبود اساتید و معلمان متخصص مواجه هستیم. دانشگاه ها و مکاتب تولید و باز تولید علمی مناسب ندارند. نمی توانند نخبه سازی کنند. دانشگاه ها از ایمنی اخلاقی وفزیکی لازم بر خوردار نیستند. دانشجویان دختر به ویژه احساس امنیت کامل نمی کنند. موارد قابل توجهی شکایت از سوی دختران دانشجو نسبت به رفتار نا خوش آیند برخی از اساتید وجود داشته است.

پرسش: در بارۀ نیروهای بین المللی چه نظر دارید؟

پاسخ: نیروهای بین الملل به طور کلی به سه کته گوری تقسیم می شوند «آیساف»، «ائتلاف»، «ناتو». مردم درمناطق جنوب و جنوب شرق به خصوص به این نیروها به عنوان نیروهای اشغال گر نگاه می کنند. حضور این نیروها نه تنها به صلح و ثبات منجر نشده، که افغانستان و کل منطقه را به خطر جدی جنگ و بی ثباتی مواجه کرده است. نیروهای «ناتو» به ویژه به زور و بدون توافق پارلمان و مردم افغانستان وارد کشور شده اند. حضور ناتو بر خلاف توافقات «بن» هم هست. این نیروها در پر جمعیت ترین مناطق ولایات پایگاه گرفته اند تا از مردم دربرابر حملات مخالفان شان گوشت دم توپ بسازند. به هیچ قاعده وقانونی احترام نمی گذارند و هرچه می خواهند انجام می دهند. آقای اوباما ازبسته کردن زندان گوانتانمو سخن گفتند: ما ازشنیدن آن شادمان شدیم، آقای اوباما گفتند دیگرامریکا شکنجه گر نخواهد بود و شکنجه نخواهد کرد؛ بیشترشادمان شدیم. اما می خواهیم به اطلاع آقای اوباما برسانیم که در میدان هوایی بگرام (۳۵کیلو متری کابل) چندین زندان و بند وجود دارد که به وسیلۀ آمریکایی ها اداره می شود. بگرام یکی از بزرگترین پایگاه های ارتش امریکا است. در این زندانها زندانیان شکنجه می شوند، زندانیانی که اکثراً نمی دانند چرا زندانی شده اند. وضع در زندانهای امریکای بگرام، خواجه رواش( میدان هوایی کابل)، شندند (مربوطاط ولایت هرات) بدتر از زندان گوانتانمو است، شماری از زندانیانی این زندانها از امریکایی ها تقاضا کردند که به گوانتانمو انتقال داده شوند؛ چرا که وضعیت گوانتانمو را بهتر می دانند. انتقال به زندان گوانتانمو را نوعی آسایش و امنیت تلقی می کنند. حالا خود قیاس کنید، وضع چگونه است؟ مردم از جورج بوش و ادارۀ او نفرت داشتند، خواهان محاکمۀ جورج بوش هستند. او را قاتل و جنایتکار جنگی می نامند. از امریکا چهرۀ دژخیم، درنده، ستمگر، استثمارگروبی رحم، ضد دموکراسی و ضد حقوق بشر ارئه داد، شاید تقدیر چنین بود که به دست او )جورج بوش حجابها و پرده ها دریده شود و چهرۀ اصلی هویدا شود. با وجود که مردم افغانستان باور ندارند تغییرات زیادی به وسیلۀ ادارهی جدید بوجود بیاید باز از پیروزی دموکراتها برجمهوری خواهان شاد مان شدند. شهر کابل به یک شهر نظامی در واقع یک پایگاه نظامی مبدل شده است. مردم احساس امنیت نمی کنند. چون ممکن است در جریان حملۀ نیروهای مخالف بر نیروهای خارجی، شهروندان عادی و غیرنظامی به قتل برسند. نیروهای خارجی به خصوص نظامیان امریکا به ساده گی ماشینها و مردم عادی را حتا در صورت که ترافیک سنگین هم باشد و بالاجبار به فرمان «ایست» یا «حرکت» نتوانند عمل کنند به گلوله می بندند. این عمل وحشیانه بارها و بارها در شهر کابل وشهرهای دیگر به مشاهده رسیده است، عابرین بی گناهی بوسیلۀ این نیروها به قتل رسیده اند چندین بار مردم بی گناه هنگام بر گزاریی محافل «سور» و «عزا» مورد حملات نیروهای ائتلاف قرار گرفته به خاک وخون کشیده شده اند. مردم بارها خواهش کردند، تظاهرات کردند، اعضای پارلمان نیز اعتراض نمودند اگر این نیروها خود مخل امنیت نیستند باید به مرزهای که خطر جنگ و جود دارد، بروند و شهرها را تخلیه کنند، یا در مناطق دور از شهر پایگاه ایجاد کنند، اما هیچ گاه رژیم کابل و مدافعان آن به این خواست گوش نداند. وضعیت بد تر و دردناک تر از یک وضعیت اشغالی است، در یک کلام ضد انسانی و وحشیانه است. در هر حال این نیروها باید کشور ما را ترک کنند، اگر طرحهای حزب ما مورد توجه جامعۀ بین المللی و نهادهای موثر بین المللی (در صورتی که مبارزه علیه پدیدۀ ترورزیم به تعبیر بوش بهانۀ برای اشغالگری نبود) قرار می گرفت، صلح و ثبات تأمین می شد و نیازی به نیروهای اشغالگر نبود. به هر انجام حالا که سران قدرتهای امپریالیستی از«تروریسم» حرف می زنند مردم آنهارا مسخره می کنند، کدام تروریسم؟ تروریسم با تعریف بوش؟ آنچه در سر زمینهای اشغالی و غزه می گذرد؟ ابوغریب؟ بگرام؟ جای جنبشهای آزادی خواهانه و رهایی بخش ملی کجاست؟ بر کسی پوشیده نیست که به هر حرکت داد خواهانۀ ملی، دموکراتیک و رهای بخش، که منافع سرمایه داری را به خطر بیندازد مهر تروریسم زده می شود. دیگر روشن است که امپریالیستها می خواهند جهان و منابع نفتی، ثروتهای مناطق (حاشیه نشین و جهان پیرامونی( را میان خود تقسیم کنند. برای این منظور از هر وسیلۀ استفاده می کنند، حمله بر عراق تجاوز آشکاری امپریالیستی بود، چنین است حمله بر افغانستان، شاید فردا حمله به کشور دیگر یا سرزمین دیگر. مضاف بر آن نیروهای بین المللی، با آن که زیر چتر سازمان ملل، آیساف، ناتو و ائتلاف گرد هم آ مده اند، استراتیژی وبرنامۀ هم آهنگ ندارند. سیاست این نیروها یک دست نیست. هر کشور نیروهای نظامی خود را آنگونه هدایت می کند که منافع خودش می خواهد. قرار دادن مشکل افغانستان و پاکستان در یک کاسه به این معنا است که استراتیژی آمریکا تا اکنون، با وجود حضور آقای اوباما در کاخ سفید، چندان تغییر نکرده است. افغانستان، در نهایت و تداوم نیروهای ائتلاف تحت رهبری آ مریکا، به پایگاهی تهاجم ومداخله در امور کشورهای دیگری منطقه مبدل خواهد شد. پرونده های ایران، چین، هند، کشورهای آسیای مرکزی (حوضهی ژیوپولیتیک فدراتیوی روسیه) همچنان برای امریکا باز است. نگاه داشتن افغانستان در وضعیت «جنگ وصلح» فاجعه بار وغم انگیزاست. مردم افغانستان از خود می پرسند: در صورتیکه صلح برقرار شود نیروهای خارجی برای ادامۀ حضور خود در افغانستان و منطقه چی دلیل و برهانی خواهد داشت؟ با وجود ادعاهای بلند پروازانۀ جورج بوش ریشه های طالبان که در سر زمین پاکستان کاشته شده اند هر روز سبز و سبز تر می شوند.

پرسش: در بارۀ انتخابات چه فکر می کنید؟ دموکراتیک و عادلانه بر گزار خواهد شد؟

پاسخ: انتخابات قبلی کاملاً غیر دموکراتیک بر گزار شد در همه سطوح که در یک انتخابات می تواند وجود داشته باشد. کاندیداها به جامعۀ بین المللی مراجعه کردند. هیأتی به نام حقیقت یاب توظیف گردید، بیش از ۳۰۰مورد آشکار دروغ و تقلب به دست آمد، هر کدام یا لااقل بیشتر تخلفات می توانست دال بر غیر دموکراتیک بودن و مشروع نبودن انتخابات باشد. متاسفانه با وجود آشکار شدن تخلفات هیچ اقدامی قانع کننده ازطرف جامعۀ بین الملل صورت نگرفت. هم اکنون چند کاندیدا وجود دارد که زیاد هم برای شان تبلیغات می شود، پولدار هم هستند، اما مردم افغانستان آنها را می شناسند، از آغاز کنفرانس بن به بعد وزیران دولت بوده اند، چگونه می توانند تبرئه شوند. مردم آنها را عوامل غرب مخصوصاً امریکا و انگلیستان می دانند، هم اکنون نزد مردم قابل سوال اند. پیشا پیش می توان گفت که انتخابات آینده نیزغیر دموکراتیک ونا مشروع بر گزار خوهد شد، عناصر فساد از همین حالا آشکار است. بیش از ۱۴ولایت افغانستان در گیر جنگ با رژیم کابل و نیروهای خارجی هستند، با چند ولایت که نمی شود انتخابات کرد، باید فرصتی فراهم شود که همه شهروندان واجد شرایط رای دهی بتوانند شرکت کنند، الان که چنین چیزی ممکن نیست، تا ماه اگست (اسد) فرصت زیادی در دست نداریم. در این چند ماه هیچ معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد که در آن امکان انتخابات فراهم شود. آیا واقعاً انتخابات خواهد شد یا حوادث دیگری پشت پرده دارد، پنهان از اذهان عامه، پنهان ازمردم افغانستان شکل می گیرد، با آقای حکمتیار و طالبان چه خواهند کرد؟ آقای کرزی وضعیت اضطراری اعلان خواهد کرد؟ اصلاً به جای انتخابات لویه جرگه دایر خواهد شد؟ باز با بحث دولت موقت و دولت انتقالی دیگر مواجه خواهیم شد؟ به درستی روشن نیست؛ اما این احتمال را نیز نباید از نظر دور داشت. فراموش نکنیم که در کشور ما بیگانگان تصمیم می گیرند، نه دولت، به معنای واقعی آن. نه ملت داریم و نه دولت ملی. دموکراسی تنها انتخابات هم نیست، عناصرمهم تر دیگری هم وجود دارد که ازحوصلۀ این گفتگو بیرون است، بماند به موقع دیگر. یکی از عناصر مهم دموکراتیک بودن انتخابات چگونگی تشکیل کمیسیون انتخابات، وظایف وروش اجرای آن است آنهای که در رده های اول جنگ، به خصوص جنگهای داخلی عوامل اصلی بوده اند چگونه می توانند کاندیدای ریاست جمهوری شوند؟ آنهای که فرمان، دستور و مشوره داده اند همان قدر مسئول و قابل پرسش اند که مجریهای آن. در بحث از عدالت انتقالی هم می توان به آن داده ها مراجعه کرد. توسعۀ سیاسی فقط و فقط در یک نظام عادلانه ودموکراتیک میسر می گردد. نقد نظامها و کار گذاران آن، باز کردن به سامان و روش مند کینه ها وعقده های سر کوب شده، دادن مجال واقعی و راستین به آشتی و یکدیگر فهمی، مجال دادن برای سلب و ایجابها به صورت دمو کراتیک همه و همه عناصر سازندۀ بناهای دموکراسی اند.

پرسش: اگر شما در قدرت باشید و یا اگر انتخابات قبلی را به عنوان کاندیدای حزب تان در آن انتخابات برده بودید مشکل طالبان را چگونه حل می کردید، بالاخره چه برنامۀ روی دست می گرفتید، به چه مسئله یا مسایلی اولویت می دادید؟

پاسخ: فکر می کنم به تلویح یا به تصریح به آن توجه را جلب کرده ام. اولین کاری که می کردم تدوین مبانی نظری نو سازی افغانستان می بود، یعنی چگونه نظامی لازم می داشتیم، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، حقوق زنان، برابری، عدالت، استقلال، حل مسایل ملی، ایجاد جنبشهای اجتماعی زنان، جوانان، عدالت انتقالی و غیره بر چه پایه های تئوریکی باید بنا می شدند، درتئوری و عمل به آزادی، برابری و برادری احترام می گذاشتیم. به آن می رسیدیم به آن باور می کردیم. ثانیاً به تامین امنیت اولویت می دادم به ایجاد حسن همجواری و همزیستی عادلانه با کشورهای منطقه، چرا که در صلح می شود سرزمین راآباد کرد. از اولویتهای بسیار مهم دیگر راه اندازی جنبش سواد آموزی بود، مبارزه با بی سوادی، محو بی سوادی به عنوان امر ملی. از آمریکای لاتین گرفته تا آسیا این نمونه ها را داشتیم- ضرورت مبارزه با بی سوادی را. ایجاد جنبشهای زنان، توانمند کردن زنان نیز برایم اولویت داشته و می داشت. در واقع در همۀ عرصه ها دست به تغییر ساختاری می زدیم.

اما طالبان؟ در مورد حرکتی به نام طالبان مقالات و کتابهایی نوشته شده که باید خوانده شوند، تحلیل در چه سطحی صورت گرفته؟ نخست باید گفت حرکت طالبان یک حرکت اسلامی است: حرکتی با قرائتی کلاسیک و دگم از اسلام، حرکت معطوف به «تکلیف» و نه «نتیجه» در متن همان قرائت. نگاه طالبان نیز نوع دیگری نگاه کردن به دین وشریعت است. تفاسیر و قرائتهای مختلف و متفاوتی از دین به طور کلی و از اسلام به طور خاص در اختیار داریم. مظاهر و مصداق بیرونی این گونه ها یا تنوع تفاسیررا در حرکتها و جنبشهای اسلامی مشاهده می کنیم؛ نه تنها در سطح بین المللی، که در کشور خود مان.

ویژگیها، عادات و شماری از رسم ورسوم و فرهنگ قبیله ای نیز در آن دیدگاه و آن نوعی قرائت طالبانی نیز جلوۀ آشکار دارد. تبعیضات و برتری طلبی قومی، زبانی، مذهبی نیز عنصر دیگری است، عقب ماندگی عمومی هم عنصر و عامل دیگری می باشد که می باید در سطح تحلیلی کلان درنظر گرفته شود، سطح رشد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی افغانستان، سواد، کم سوادی، بی سوادی، موقعیت زنان و غیره.

بدنۀ اصلی حرکت طالبان را هموطنان پشتون تشکیل می دهند، اما از شماری اقوام دیگر نیز مردمانی در این حرکت حضور دارند، چون پشتون ها اکثریت این حرکت را تشکیل می دهند، طبعاً اقتدار اصلی و فرماندهی در اختیار پشتون های این حرکت قرار دارد. از میان اقوام غیرپشتون حضور تاجیک ها و ازبک ها البته بیشتر به چشم می خورد.

از نظرطبقاتی طالبان متعلق به اقشار و لایه های میانه و به بیان دیگر«پاپتی» های اقوام، منجمله پاپتی های لایه های فقیر پشتون اند. درسی سال پسین هرارشی یا سلسله مراتب قدرت در افغانستان دچارجابجایی های شدید شده است. مجاهدان و مبارزان جوان سلسله مراتب سنتی را درهم شکسته اند، نفرت نسبت به لایه های بالای اجتماعی را در حرکتها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی و منجمله خود حرکت طالبان می توان مشاهده کرد. پس عقده های طبقاتی نیز در آن وجود دارد. طالبان بر ضد نیروهای خارجی مسلحانه می رزمند در این رزم به هیچ قاعده وقانون مدنی یا کنوانسیونهای بین المللی مربوط اعتنا نمی کنند. به حقوق بشر احترام نمی گذارند یا باور ندارند اعلامیۀ حقوق بشر را اساساً مربوط به کفار می دانند نسبت به آنچه انجام می دهند بی پروا هستند، دست بریدن و گردن زدن امر عادی است، آنرا تکلیف دینی خود در جهاد علیه کفار یا عوامل کفار تلقی می کنند. برخورد شان نسبت به حقوق زن، که نیاز به گفتن ندارد. زنان جایی در نظام طالبان ندارند.

پرسش:آیا طالبان من حیث المجموع، عوامل ویا جواسیس پاکستان یا بیگانگان هستند؟

پاسخ: به نظر من نه! بیگانگان، از حرکت آنها استفاده یا سوء استفاده می کنند؟ می شود گفت بلی! طالبان در مسیرهای که قدرتهای بزرگ منافع خود را می بینند، مورد استفاده قرار می گیرند. آیا خود بر این جریانها آگاه اند؟ اگر آگاه باشند کادر رهبری آنها می تواند بازی دو سویه انجام دهد: به ما کمک کنید، ما علیه دشمن مشترک مبارزه می کنیم، این چیز عجیبی نیست. مگر مجاهدین حتا خوش نام ترین آنها برای توجیه و تطبیق اهداف خود، مبارزه علیه ارتش اشغال گر شوروی از کشورهای غربی و کشورهای مخالف اتحاد جماهیر شوروی پول وسلاح دریافت نمی کردند؟ من در بارۀ سلامت وملامت این دو جریان و اهداف آنها داوری نمی کنم. فرم کار را دارم نگاه می کنم. تازه جز مورد پاکستان مورد کمک رسانی های دیگری به آنها چندان مشخص نیست. کی به طالبان پول و اسلحه می دهد؟ آیا اسلحه همان اسلحۀ است که از مجاهدین از پاکستان به دست آورده اند؟ آیا تمام پول آنها از راه فروش مواد مخدر به دست می آید؟ همه اینها می تواند باشد. اما می باید تحقیقات گسترده ترو مستند تر انجام بیابد.

این دیگر روشن است که طالبان یکجا با حزب اسلامی یا جدا ازهم و اما به موازات هم علیه نیروهای خارجی می جنگند. هر بار هم هر کدام مسئولیت این یا آن عملیات نظامی یا انتحاری را می گیرند. ممکن است در سطح دیگری با نیروهای خارجی هم گفتگو داشته باشند در سطح رده های بالا. اجلاس سعودی یکی از نمونه های آن است.

پرسش:ماهیت جنبش طالبان چیست؟

پاسخ: آیا یک جنبش ملی است، یک جنبش دموکراتیک است، یک حرکت ملی- اسلامی است؟ آیا میان «ملی بودن» و «دموکراتیک بودن» اختلاف و تفاوت وجود دارد؟ آنچه مسلم است این جنبش هر چه باشد دموکراتیک نیست، ملی و آزادیبخش به مفهوم مدرن آن هم نیست. بیشتر یک حرکتی است، با همان ویژگیهای که بر شمردیم و تعریف شده با ارزشهای طالبانی. یک جنبش آزادیبخش ملی مدرن در بدترین حالت هم یک سری اصول ملی، ارزشی، اخلاقی و بین المللی را رعایت می کند، به ارزشهایی که در اعلامیۀ حقوق بشر مندرج است، ارج می گذارد، با نیروها، احزاب و حرکتهای ملی و دموکراتیک به خاطر به ثمر رساندن جنبش و تحقق اهداف آن گفتگو می کند؛ اهل تسامح و مدارا می باشد به پلورالیسم عقیدتی وسیاسی احترام می گذارد، برای دیگر اندیشان حق و مجال و میدان می دهد، تا برنامه های خود را مطرح کنند. دوستان و مخالفان زیادی از من سوال کردند که شما (لطیف پدرام، رهبر حزب کنگرۀ ملی) “ضد خارجی ها هستید و شما این کشورها را اشغالگر می گوئید، خواهان خروج آنها از افغانستان هستید، پس چه فرقی بین شما و طالبان وجود دارد؟ بارها پاسخ داده ام، از خیلی موضوعات دیگر که بگذریم به دو دلیل: هم روش ما متفاوت با روش طالبان است و هم نتیجۀ که از مبارزات حق طلبانه، دموکراتیک و آزادی بخش کنگرۀ ملی افغانستان درنظر داریم، نیز نگاه مان به حقوق بشر و حقوق زنان. نتیجۀ که می خواهیم به دست بیاوریم همانا بر قراری دولت ملی، دموکراتیک، دولت فاقد ستم و استثمار است. روش ما مبتنی بر خشونت نیست، مبتنی بر رأی مردم است. اعمال خشونت بار و غیر مدنی را تجویز نمی کنیم، با وجود این شناخت و آگاهی بر این که بسیاری از طالبان برای بیرون راندن نیروهای اشغالگر از سر زمین شان صادقانه می جنگند، نفوذ عوامل بیگانه را در دستگاه رهبری آنها منتفی نمی دانیم اما آن عوامل بیگانه «نفوذی» های خوب اند یا بد، واقعاً می خواهند کمک کنند یا دامی اند تنیده شده برای گرفتاری مردم ما و سرزمین ما؟ این بحث بماند.

پرسش: با این جریان چگونه باید روبرو شد؟

پاسخ: طرح اینجانب و کنگرۀ ملی افغانستان این است که جنگ، بمباران، فرستادن نیروی نظامی، افزایش نیروهای نظامی برای خاموش کردن یا متوقف کردن حرکت طالبان یا هر حرکت احتمالی دیگر از این قماش یا جنس دیگر راه حل نیست. بارها گفته ایم، کنفرانس داده ایم، اعلامیه منتشر کرده ایم؛ راه حل همان «راه فدرال» است. ما نمی توانیم، من نمی توانم شاهد کشتار هموطنان پشتونم، و بمبارانها، و عملیات نظامی نیروهای اشغال گر باشم. افغانستان سرزمین مشترک همه ما است. در دفاع از آنها ما مسئولیت داریم باید جلوی کشتار مردم بیگناه را بگیریم، کودک شیر خوار یا طفلی شیر خوار که در بغل مادر خود، در هلمند، یا کندهار، یا بکتیا، یا شولگره آماج حملۀ نیروهای اشغالگر قرار می گیرد، به قتل می رسد، زیر دیوار می ماند، نه پشتون است، نه تاجیک، نه اوزبک، نه هزاره و نه … فرزند افغانستان است، گناه او چیست. بگذارید در شرق و غرب، شمال و جنوب مردم روئسای فدرال خود را انتخاب کنند. اگر به طور مثال آقای حکمتیار، یا آقای ملا محمد عمر یا x یا y به هر دلیلی رأی می گیرند، مردم آنها را انتخاب می کنند، بر نامه ها شان را در مناطق خود، در مناطق پشتون نشین قبول دارند، انتخاب شوند. به جای جنگ و بمباران، که می تواند در نهایت به یک جنگ سرتاسری تبدیل شود بهتر است مردم در ایالت خود درچارچوب یک سیستم فدرال حق قانون گذاری، و اختیار عمل داشته باشند. مشروط بر این که ایالتی بر ایالتی تهاجم نکند و جنوب به شمال و شمال به جنوب حمله ور نشود. راه حلها دقیقاً سنجیده شود. باور دارم اگر یک سیستم فدرال به وجود بیاید آن شرطها هم اجرا خواهند شد، آن راه حلها هم بدست خواهند آمد. در هر صورت برای طالبان و حضور آنها در دولت باید در یک چارچوب، یک سیستم فدرال راه حل پیدا کنیم. این خود یک نوع الترناتیف سازی برای تامین صلح و ثبات در مناطق تحت کنترل طالبان و تقسیم آنها (طالبان) به واحدهای کوچک تر قدرت و اقتدار می باشد. در غیر آن افغانستان با خطر تجزیه مواجه خواهد شد، چیزی که کنگرۀ ملی با آن مخالف است. تسلیح آدمهای تند رو مثل بیت الله مسعود و تسلیح نیروهای تند رو در سوات و مناطق قبایلی خبر خوشی برای افغانستان نیست. جنگ و بی ثباتی با توان مضاعف به سوی سر زمین ما گسترش داده می شود، وآنگهی با خطر تجزیه رو برو خوهیم شد.

با وجود این تمهیدات و عمل به این اصل که به خاطر ختم جنگ می باید راه گفتگو با طالبان و نیروهای مسلح مخالف باز شود؛ و اگر مردم در جنوب آنهارا دوست دارند و می خواهند انتخاب کنند در بلند مدت باور نداریم ومصلحت کشور نیست آن مناطق در تحت سلطه و نظام طالبان در عقب مانده گی نگه داشته شوند و کوشش برای دموکراتیزه کردن زندگی در آن ولایات تعطیل شود؛ آن مناطق هم می باید در مسیر زندگی مدرن قرار بگیرند؛ تازه صد در صد معلوم نیست مردم جنوب خواهان برنامه های طالبانی هستند یا نه؟ می باید به رأی آ ن مردم مراجعه شود، واقعا چه می خواهند؟

طالبان صرفا جریان ایدئولوژیک نیستند، حرکت سیاسی، نظامی اند و استفاده از هزاران مدرسۀ دینی در پاکستان ومناطق سرحدی تولید و باز تولید می شوند، هنوز آقای ملا ضعیف وآقای متوکل (از رهبران ارشد طالبان) از سلامت پندار، گفتار و کردار خویش دفاع می کنند رابطه با جنبش القاعده و ضرورت تحکیم آن را نوع انترناسیونالیزم اسلامی تلقی می کنند؛ و این که آقای ملا عمر رهبر و امیر طالبان را شخصیت معتدل و میانه رو می دانند باورمند، مصر وصریح اند. وآنگهی این پرسش مطرح است که بی نگاه انتقادی به گذشته و پوزش طلبی از اعمال ناشایستۀ خویش، بدون کوچکترین تغییر در موضعگیریها و اعادۀ حیثیت از قربانیان، با برگزاری و در «کمیسیونهای حقیقت یاب» چگونه می توان به صلح، ثبات وآشتی ملی رسید؟

پرسش: دربارۀ عدالت انتقالی و ضرورت آن در افغانستان چه نظر دارید؟

پاسخ: اکثریت قاطع مردمان افغانستان، و شاید مردمان منطقه که آگاهی کافی در بارۀ «دادگاه بین المللی جنائی» یا خود مفهوم عدالت انتقالی ندارند خیال می کنند، عدالت انتقالی به معنای بر گزاری دادگاه ها به منظور انتقام جویی و به راه اندازی محاکمه ها، زندانی کردن ها و به جوخۀ اعدام سپردن هاست. نه خیر چنین چیزی نیست. تطبیق عدالت انتقالی معطوف به ایجاد زمینه های آشتی ملی بر پایۀ باز شدن عقده ها و گشودن باب گفتگو ـ خود بیانی به منظور یافتن راه های آشتی ملی و احترام گذاریدن به قربانیان و خانوادۀ قربانیان است، عدالت انتقالی به منظور فرا خواندن و زمینه سازی برای حضور «حافظۀ جمعی و تاریخی» مردم است؛ به این حضور (حضور حافظۀ جمعی( و فراخوانی وگشوده شدن حقایق به سوی یکدیگر می خواهیم از قربانیان اعادۀ حیثیت شود، و نیز درسی باشد تا مردم با باز خوانی آن بار دیگر گرفتار جنگ و خشونت نشوند و از انجام جنایات جلوگیری کنند؛ درنهایت ناظر بر منظور صلح، ثبات، آشتی و همزیستیی مسالمت آمیز در داخل یک کشور است. آفریقای جنوبی نمونۀ بارز عدالت انتقالی است. کمیسیونهای حقیقت یاب» داریم که به وسیلۀ پاک ترین وصالح ترین و خوش نام ترین شهروندان و شخصیتهای سیاسی، ملی، مذهبی کشور رهبری می شود. کمیسیون حقیقت یاب کمیسیونی برای باز شدن عقده ها و کینه ها، اعترافات صادقانه به اشتباهات و گناهان و پوزش خواستن از قربانیان و خانوادۀ قربانیان است. چرا خطر برگشت دو بارۀ طالبان به قدرت وجود دارد؟ یک دلیلش این است که حافظۀ تاریخی نداریم، حافظۀ جمعی نداریم، اگر اشتباهات دولت تره کی، امین و … نقد می شد و در اختیار مردم قرار می گرفت، اگر اشتباهات گروه های که بعد از آن رژیم ودولت به قدرت رسیدند آفتابی می شد، اگر عدالت انتقالی جاری می گردید، مردم امروز موافقت نمی کردند که طالبان به همین سادگی به قدرت بر گردند. حد اقل این است که همۀ این رژیمها، حداقل از زمان ظاهرشاه به بعد می بایست مورد داوری کمیسیونهای حقیقت یاب قرار می گرفتند و می بایست عدالت بر همه آنها جاری می شد، اشتباهات و جنایات انگشت نما می گردیدند، در آن صورت همه قدرتها متوجه اعمال خود می شدند چرا که می دانستند روزی مورد باز پرس قرار می گیرند و مجبور می شوند در برابر مردم به اشتباهات خود اعتراف نمایند، و خواهان بخشایش شوند. تطبیق عدالت درواقع اعادۀ حیثیت قربانیان و خانواده های قربانیان است، اگر می خواهیم درس بگیریم باید عدالت انتقالی در افغانستان تطبیق شود، کمیسونهای حقیقت یاب یک چنین جایگاهی می باشند، در دساتیر دینی و عرفی مان هم داریم، لذتی که در «عفو» است در «انتقام» نیست. یقین داریم که قدرت بخشندگی در افغانستانی ها زیاد است، دشمن و قاتل خود را هم توانسته اند ببخشند. این مردم ( مردم افغانستانی) روح بزرگ و سیعه صدردارند. مهم این است که درسها تاریخ مند (Historizätit) شوند تا آیندگان انها را به درستی و روشنی بتوانند بخوانند و پند بگیرند.

پرسش: آینده را چگونه می بینید؟

پاسخ: «جهانی میان بیم و امید» ( سخن تیبورمنده) و در نهایت بدبینی (پسیمیسم) همچون جهنم (دانته الیگیری): «ای کسانی که از اینجا می گذرید امیدهای خود را به دور افکنید.»

هفت سال از توافقات بن می گذرد. اجلاس «بن» اجلاس نا موفق، با خدمات اندک و خیانتهای بزرگ: سلب آزادی و استقلال افغانستان. اکثریت مردم افغانستان و بسیاری از کارشناسان داخلی و خارجی به این باورند که رژیم کابل و ائتلاف بین المللی در امر تحقق اهداف مطرح شده در کنفرانس «بن» شکست خورده اند، چیزی باقی نمانده یا در اختیار ما نیست؛ جز یک دولت ناکام وسر افگندگی کشوری که آزادی و استقلال ندارد، اگرازیک تعبیر «گوته» استفاده کنیم، روح ومعنویت مارا گرفته اند تا مشتی ابزار دروغین در اختیار ما بگذارند، افغانستان به گرهگاه بیباکانه ترین رقابتهای اعضای ائتلاف در واقع رقابتهای نئولیبرالیستی و فرا نیو لیبرال در راس ایالات متحدۀ امریکا مبدل شده است. جهانی سازی سرمایه داری باعث بوجود آمدن کانونهای مختلف و متضاد گردیده است. در مبارزه علیه امپریالیسم باید به همۀ این کانونها و پتانسیلها توجه کینم در این مبارزۀ داد خواهانه به همبستگی کانونهای مختلف، گفتگو میان خلقهای محروم قاره ها و دیالوگ و همبستگی بین المللی ضرورت داریم. نیروهای ضد امپریالیستی، نیروهای آزادی خواه و ضد اشغالگری باید صدای یکدیگر را بشنوند. از کار گران و زحمتکشان، لایه های میانی و تهی دست گرفته تا کلیساهای شورشی «و متفکران و مبارزان نو اندیشی دینی» جنبشهای سیاسی و اجتماعی زنان، جوانان، دانشجویان، سبزها و غیره و در نهایت همه نیروهای ضد امپریالیستی می باید متحدانه عمل کنند. به مسایل و مصایب مان نه صرفاً در چهارچوب ملی که در متنی به این گستردگی باید نگاه کنیم، افغانستان تافتۀ جدا بافته ای از این جهان نیست. رقابتهای امپریالیستی نه تنها مشکلات افغانستان را حل نکرد که وضعیت را پیچیده تر ساخت، افغانستان از نظر کشت و تولید مواد مخدر در صدر همه کشورها قرار دارد، امنیت به صورت بیسابقۀ به وخامت گرایده، جنگ به پایتخت (کابل) رسیده است. مردم زیر کمربند فقر زندگی می کنند، فساد اداری در تاریخ افغانستان این گونه سابقه نداشته است، کار و اشتغال وجود ندارد، نه تنها افغانستان که کل منطقه به خطر جنگ وبی ثباتی مواجه شده است. طبقات و اقشار تهیدست تهیدستتر شده اند، اقتصاد جنگی، مافیای مواد مخدر و استثمار بی رحمانه و آشکار در متن آنچه به نام بازار آزاد می نامند طبقات فرو دست، کارگران، زحمتکشان، معلمان و اقشار و لایه های میانی را به بی نوایی مطلق گرفتار ساخته است. تظاهرات سراسری و گستردۀ آموز گاران درسال گذشته بیان آشکار مخالفت مردم بر ضد سیاستهای امپریالیستی، دلالان و کار گذارن داخلی و ناکار آمدیی نظام بود. گردهم آیی دوبی که زیر نام «تضمین موفقیت» با سر پرستی آقای خلیل زاد نمایندۀ ایالات متحدۀ امریکا در سازمان ملل برگزار شد، اوج سر افگندگی، خفت و شکست ملی بود ـ تکرار کوششهای ناکامی فرانواستعماری.

تاریخ انتشار : ۸ فروردین, ۱۳۸۸ ۲:۴۲ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

سخن روز

حملۀ تروریستی در مسکو را محکوم می‌کنیم!

روشن است که چنین حمله‌ای نیاز به تیمی حرفه‌ای و سازماندهی و تدارکی نسبتاً طولانی و گسترده دارد. در عین حال، زود است که بتوان تحلیل جامع و روشنی از ابعاد پشت پردۀ این جنایت و اهداف سازمان‌دهندگان آن ارائه داد. هدف از این یادداشت کوتاه نیز  در وهلۀ نخست مکثی است بر قربانیان این حمله و حملاتی از این دست. قربانیانی که تنها سهم‌شان از سازمان‌دهی و تدارک چنین جنایاتی و علل پشت پردۀ آن، هزینه‌ای است که با جان و سلامتی‌شان می‌پردازند.

مطالعه »
یادداشت
تظاهرات آتش بس در آمریکا

شعبده بازی بایدن بر روی جنگ غزه

ممکن است به اشتباه کسی را با تیر زد یا جایی را تصادفی بمباران کرد ولی امکان ندارد که دو میلیون نفر را تصادفی با قحطی و گرسنگی بکشید.
قحطی در غزه قریب الوقوع است و پیامدهای آنی و بلندمدت سلامتی نسلی را به همراه خواهد داشت.

مطالعه »
آخرین مطالب

از قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل و برقراری آتش‌بس فوری و پایدار در غزّه حمایت می‌کنیم!

ما فداییان خلق ایران از نخستین روز آغاز جنگ ضمن محکوم کردن و غیرقابل توجیه خواندن عملیات مسلحانه و نظامی علیه مردم بی‌دفاع غیرنظامی، همراه و هم‌صدا با آزادی‌خواهان جهان خواهان آتش‌بس فوری و تأمین حقوق حقّهٔ مردم فلسطین شدیم. با این رویکرد ما مهار مقاومت آمریکا و تصویب قطعنامهٔ شورای امنیت را یک پیروزی بزرگ برای مردم بی‌گناه غزّه و فلسطین و تمامی آزادی‌خواهان جهان می‌دانیم.

رابطه دولت و بازار سرمایه داری در عصر «لیبرالیسم کلاسیک» و «نئولیبرالیسم»

عصر جهانی شدن اقتصاد، نقش دولت ها را کاهش نداده است، بلکه برعکس دولت ها عهده دار نقش محوری و مهمی در پاسداری، رشد و نهادینه کردن منافع کشوری، منطقه ای و جهانی شده اند.
در سراسر دوران موجودیت نظام سرمایه داری، میان اندیشمندان و پیروان اقتصاد سرمایه بنیان، بیشتر دو گروه روبروی هم قرار گرفته اند: پیروان اقتصاد مبتنی بر دولت رفاه و هواداران اقتصاد نئولیبرالیستی.

دعوت همگانی برای مشارکت در فرایند تدوین اصول و محورهای حداقلی برای حکومت نشست نخست: شنبه ١١ فروردین ١۴٠۳ (۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی)

اکنون با خرسندی از اعضای تشکیلات، از یاران سازمان، از صاحب‌نظران، از کلیۀ احزاب و سازمان‌ها و کنش‌گران سیاسی مردمی دعوت می‌کنیم با شرکت در نخستین نشست بحث عمومی در بارۀ “اصول و محورهای حداقلی برای حکومت”، ما را یاری کنند سندی سودمند برای ارتقای کشور به وضعیتی درخور ایران تدوین کنیم. روند کار … نشست نخست: شنبه ١١ فروردین ١۴٠۳ (۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی)
در سامانه زوم …

چشمان بیدار

… شهامتِ آن زن پشتِ میله ها,
درونم را می کاود,
و گاه و بی‌گاه,
صدای پرندۀ همیشگی،
آغاز صبح را در من می‌خواند.

۹ میلیون بی‌سواد و ۹۳۰ هزار بازمانده از تحصیل در ایران

برخلاف نظر سیاستمداران و قانون‌گذاران، ممانعت والدین سهم ناچیزی در بازماندگی از تحصیل دارد. سهم عمده را باید در «عدم دسترسی به امکانات آموزش و فقر» جست و برای آن چاره‌اندیشی کرد.
امتناع آگاهانه‌ی والدین سهم ناچیزی در بازماندگی از تحصیلِ کودکان دارد، و این در حالی است که به گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس، «دسترسی به امکانات آموزشی و محرومیت اقتصادی سهم عمده‌ای در بازماندگیِ کودکان ایفا می‌کند.»

یادداشت
تظاهرات آتش بس در آمریکا

شعبده بازی بایدن بر روی جنگ غزه

ممکن است به اشتباه کسی را با تیر زد یا جایی را تصادفی بمباران کرد ولی امکان ندارد که دو میلیون نفر را تصادفی با قحطی و گرسنگی بکشید.
قحطی در غزه قریب الوقوع است و پیامدهای آنی و بلندمدت سلامتی نسلی را به همراه خواهد داشت.

مطالعه »
بیانیه ها

از قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل و برقراری آتش‌بس فوری و پایدار در غزّه حمایت می‌کنیم!

ما فداییان خلق ایران از نخستین روز آغاز جنگ ضمن محکوم کردن و غیرقابل توجیه خواندن عملیات مسلحانه و نظامی علیه مردم بی‌دفاع غیرنظامی، همراه و هم‌صدا با آزادی‌خواهان جهان خواهان آتش‌بس فوری و تأمین حقوق حقّهٔ مردم فلسطین شدیم. با این رویکرد ما مهار مقاومت آمریکا و تصویب قطعنامهٔ شورای امنیت را یک پیروزی بزرگ برای مردم بی‌گناه غزّه و فلسطین و تمامی آزادی‌خواهان جهان می‌دانیم.

مطالعه »
پيام ها

از قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل و برقراری آتش‌بس فوری و پایدار در غزّه حمایت می‌کنیم!

ما فداییان خلق ایران از نخستین روز آغاز جنگ ضمن محکوم کردن و غیرقابل توجیه خواندن عملیات مسلحانه و نظامی علیه مردم بی‌دفاع غیرنظامی، همراه و هم‌صدا با آزادی‌خواهان جهان خواهان آتش‌بس فوری و تأمین حقوق حقّهٔ مردم فلسطین شدیم. با این رویکرد ما مهار مقاومت آمریکا و تصویب قطعنامهٔ شورای امنیت را یک پیروزی بزرگ برای مردم بی‌گناه غزّه و فلسطین و تمامی آزادی‌خواهان جهان می‌دانیم.

مطالعه »
بیانیه ها

از قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل و برقراری آتش‌بس فوری و پایدار در غزّه حمایت می‌کنیم!

ما فداییان خلق ایران از نخستین روز آغاز جنگ ضمن محکوم کردن و غیرقابل توجیه خواندن عملیات مسلحانه و نظامی علیه مردم بی‌دفاع غیرنظامی، همراه و هم‌صدا با آزادی‌خواهان جهان خواهان آتش‌بس فوری و تأمین حقوق حقّهٔ مردم فلسطین شدیم. با این رویکرد ما مهار مقاومت آمریکا و تصویب قطعنامهٔ شورای امنیت را یک پیروزی بزرگ برای مردم بی‌گناه غزّه و فلسطین و تمامی آزادی‌خواهان جهان می‌دانیم.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

از قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل و برقراری آتش‌بس فوری و پایدار در غزّه حمایت می‌کنیم!

رابطه دولت و بازار سرمایه داری در عصر «لیبرالیسم کلاسیک» و «نئولیبرالیسم»

دعوت همگانی برای مشارکت در فرایند تدوین اصول و محورهای حداقلی برای حکومت نشست نخست: شنبه ١١ فروردین ١۴٠۳ (۳۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی)

چشمان بیدار

۹ میلیون بی‌سواد و ۹۳۰ هزار بازمانده از تحصیل در ایران

زمین برای همه!