اول ماه مه در راه است. روز کارگر، روزی که یادآور تلاش کارگران برای دست یابی به زندگی بهتری برای طبقه ی کارگر است. به یاد کلیه ی کارگرانی که در این تلاش شرکت کردند و تا پای جان پیش رفتند. آن هایی که نخواستند به هر شکل روزگاراشان را بگذرانند و صدای اعتراض شان را بلند کردند. یادشان گرامی باد.
کارگران قهرمان نیستند و هیچ وقت هم نبوده اند چون قهرمانان در فردیت شان مشخص می شوند و همواره به عنوان یک فرد سرآمد هستند، ولی کارگران به دلیل زندگی و مبارزه ی جمعی شان هرگز نمی توانند قهرمان شوند یا همگی قهرمان می شوند و حرف شان را به کرسی می نشانند و یا این که در گمنامی خودشان از یاد می روند، ولی نه از خاطره ی طبقه، بلکه همواره در خاطره ی طبقه می مانند و چه بهتر که در تاریخ طبقه به عنوان یک تجربه، بخشی از دانش این مبارزه ی پر فراز و نشیب باقی بمانند.
در زندان قصر به عنوان یک زندانی سیاسی شناختمش، پیرمردی بود حدود ۶۵ یا ۷۰ ساله. بعدها که بیشتر آشنا شدیم برایم تعریف کرد که کارگر کفاش بوده است و جزو فعالان اتحادیه ی کفاشان زمان رضا شاه که دستگیر می شود و به زندان می افتد. بعد از سقوط رضا شاه دوباره به فعالیت سیاسی روی می آورد و در فعال کردن سندیکای کفاشان شرکت می کند. حزب توده با قصد تصرف کلیه ی سندیکاها از جمله سندیکای کفاشان وارد این سندیکا می شود و این رفیق از جمله کسانی بود که سرسختانه با این الحاق مخالفت می کند و خواستار استقلال اتحادیه می شود، ولی با برچسب و تهمت به عقب رانده می شود و حرف درست او در شور و شر سیاسی که حزب برپا کرده بود به گوش کسی نمی رسد و در نتیجه از سندیکا و فعالیت سندیکایی به جایی نمی رسد، ولی از مبارزه ی طبقاتی دست نمی کشد و تا آخر عمر به این مبارزه ادامه می دهد.
من از ابراهیم طاهری حرف می زنم که روزی از سال های ۱۳۰۰ شمسی در روستایی از آذربایجان مطمئناْ از پدر و مادری فقیر به دنیا آمد تا در این جهان کار و مبارزه کند و در فقر بمیرد، و او این کار را کرد. او خود می گفت که زبان فرانسه را با زحمت یاد گرفت تا بتواند منابع دست اول را بخواند و اولین کسی بود که به ترجمه کاپیتال دست زد و این کار را دوبار هم انجام داد و هر دو بار حاصل زحماتش در دستگیری هایش بدست پلیس افتاد و از بین رفت. در سال های بعد از شهریور ۲۰ تمام فعالیت او صرف سازماندهی کارگران در ابتدا حول اتحادیه و پس از تصرف اتحادیه توسط حزب توده حول آگاه کردن کارگران به خواسته های طبقاتی شان و نقش اجتماعی آنان بود. بعد از ۲۸ مرداد و تشکیل ساواک دوباره دستگیر شد و این بار در ارتباط با سازماندهی یک گروه بود که دستگیر می شد و به قول خودش از شانس بد او یک گروهبان ارتش در این گروه عضوگیری شده بود که در نتیجه به او به عنوان رهبر گروه اتهام کودتا زدند و تا دم مرگ پیش رفت.
بعد از چند سال از زندان آزاد شد و تصمیم گرفت حال که سالیان زیادی نیز از عمرش می گذشت آرام زندگی کند ولی نه روح کش و خوی مبارزه جویش به او اجازه می داد و نه کسانی که دورادور او را می شناختند به او اجازه ی چنین مرخصی گرفتنی را می دادند.
آخر او همواره آنگاه نیز که فعالیت گروهی نمی کرد به عنوان آموزگار مارکسیسم و به ویژه کاپیتال فعال بود و حال جوانانی که در شکل یک گروه به مبارزه وارد شده بودند به سراغ او رفتند و از او خواستند که به عنوان آموزگار آنان به آنها کاپیتال آموزش دهد و او فقط یک شرط داشت و آن این که در صورت دستگیری، او را فراموش کنند چون به قول خودش از بازجویی پس دادن خسته شده بود، ولی باز هم همان شد که می بایست می شد و او باز هم به بازجویی رفت و کتک خورد، بی خوابی کشید، پاهای پیرش که به سختی تحمل تنه اش را داشت حال می بایست کابل بخورد و این واقعاْ به قول خودش بی رحمی به آن پاها بود. می گفت از کار برگشته بودم و ناهار برای خود اشکنه درست کرده بودم آبش را تلیت کردم و خوردم و لپه اش را کوبیدم گذاشتم برای عصرم و خوابیدم که ناگهان ساواکی ها ریختند و من را گرفتند و بردند اوین و بقیه ی ماجرا. حالا آرزو می کنم برگردم بیرون آن وقت یک اشکنه دیگر درست کنم و دل سیر بخورم.
او همواره مریض بود، روزی از او پرسیدم که چه مریضی هایی دارد و او گفت بهتر است پرسیده شود که چه مریضی هایی ندارد. آن گونه که خودش می گفت همواره تنها بوده است. هرگز ازدواج نکرده بود زیرا بعد از آن که نامزدش که با خانواده اش به باکو منتقل شده بود به عنوان مبارزی در راه آزادی طبقه ی کارگر در آن دیار کشته شد با خود عهد کرد که هرگز کسی را جانشین او نکند و زندگی اش را فقط با مبارزه ای و آرمانی که آرمان نامزدش بود تلفیق کند و این کار را هم کرد. ابراهیم طاهری بعد از آزادی از زندان در زمستان ۵۷ در اوج قیام در کنار جعبه ی واکس اش در کنار خیابان ناصرخسرو در تنهایی اش مرد و کسبه ی همان خیابان برایش مجلس ختم گرفتند و به زودی هم از همه ی خاطره ها فراموش گردید و این تنها او نبود که چنین زندگی کرد و مرد. او همچون علی امید، رفیق ابرندی و هزاران مبارز دیگر طبقه ی کارگر کار و مبارزه کرد و در تنهایی خود مرد. یادش گرامی باد.
کارگران قهرمان نیستند و هیچ وقت هم نبوده اند چون قهرمانان در فردیت شان مشخص می شوند و همواره به عنوان یک فرد سرآمد هستند، ولی کارگران به دلیل زندگی و مبارزه ی جمعی شان هرگز نمی توانند قهرمان شوند یا همگی قهرمان می شوند و حرف شان را به کرسی می نشانند و یا این که در گمنامی خودشان از یاد می روند، ولی نه از خاطره ی طبقه، بلکه همواره در خاطره ی طبقه می مانند و چه بهتر که در تاریخ طبقه به عنوان یک تجربه، بخشی از دانش این مبارزه ی پر فراز و نشیب باقی بمانند.
در زندان قصر به عنوان یک زندانی سیاسی شناختمش، پیرمردی بود حدود ۶۵ یا ۷۰ ساله. بعدها که بیشتر آشنا شدیم برایم تعریف کرد که کارگر کفاش بوده است و جزو فعالان اتحادیه ی کفاشان زمان رضا شاه که دستگیر می شود و به زندان می افتد. بعد از سقوط رضا شاه دوباره به فعالیت سیاسی روی می آورد و در فعال کردن سندیکای کفاشان شرکت می کند. حزب توده با قصد تصرف کلیه ی سندیکاها از جمله سندیکای کفاشان وارد این سندیکا می شود و این رفیق از جمله کسانی بود که سرسختانه با این الحاق مخالفت می کند و خواستار استقلال اتحادیه می شود، ولی با برچسب و تهمت به عقب رانده می شود و حرف درست او در شور و شر سیاسی که حزب برپا کرده بود به گوش کسی نمی رسد و در نتیجه از سندیکا و فعالیت سندیکایی به جایی نمی رسد، ولی از مبارزه ی طبقاتی دست نمی کشد و تا آخر عمر به این مبارزه ادامه می دهد.
من از ابراهیم طاهری حرف می زنم که روزی از سال های ۱۳۰۰ شمسی در روستایی از آذربایجان مطمئناْ از پدر و مادری فقیر به دنیا آمد تا در این جهان کار و مبارزه کند و در فقر بمیرد، و او این کار را کرد. او خود می گفت که زبان فرانسه را با زحمت یاد گرفت تا بتواند منابع دست اول را بخواند و اولین کسی بود که به ترجمه کاپیتال دست زد و این کار را دوبار هم انجام داد و هر دو بار حاصل زحماتش در دستگیری هایش بدست پلیس افتاد و از بین رفت. در سال های بعد از شهریور ۲۰ تمام فعالیت او صرف سازماندهی کارگران در ابتدا حول اتحادیه و پس از تصرف اتحادیه توسط حزب توده حول آگاه کردن کارگران به خواسته های طبقاتی شان و نقش اجتماعی آنان بود. بعد از ۲۸ مرداد و تشکیل ساواک دوباره دستگیر شد و این بار در ارتباط با سازماندهی یک گروه بود که دستگیر می شد و به قول خودش از شانس بد او یک گروهبان ارتش در این گروه عضوگیری شده بود که در نتیجه به او به عنوان رهبر گروه اتهام کودتا زدند و تا دم مرگ پیش رفت.
بعد از چند سال از زندان آزاد شد و تصمیم گرفت حال که سالیان زیادی نیز از عمرش می گذشت آرام زندگی کند ولی نه روح کش و خوی مبارزه جویش به او اجازه می داد و نه کسانی که دورادور او را می شناختند به او اجازه ی چنین مرخصی گرفتنی را می دادند.
آخر او همواره آنگاه نیز که فعالیت گروهی نمی کرد به عنوان آموزگار مارکسیسم و به ویژه کاپیتال فعال بود و حال جوانانی که در شکل یک گروه به مبارزه وارد شده بودند به سراغ او رفتند و از او خواستند که به عنوان آموزگار آنان به آنها کاپیتال آموزش دهد و او فقط یک شرط داشت و آن این که در صورت دستگیری، او را فراموش کنند چون به قول خودش از بازجویی پس دادن خسته شده بود، ولی باز هم همان شد که می بایست می شد و او باز هم به بازجویی رفت و کتک خورد، بی خوابی کشید، پاهای پیرش که به سختی تحمل تنه اش را داشت حال می بایست کابل بخورد و این واقعاْ به قول خودش بی رحمی به آن پاها بود. می گفت از کار برگشته بودم و ناهار برای خود اشکنه درست کرده بودم آبش را تلیت کردم و خوردم و لپه اش را کوبیدم گذاشتم برای عصرم و خوابیدم که ناگهان ساواکی ها ریختند و من را گرفتند و بردند اوین و بقیه ی ماجرا. حالا آرزو می کنم برگردم بیرون آن وقت یک اشکنه دیگر درست کنم و دل سیر بخورم.
او همواره مریض بود، روزی از او پرسیدم که چه مریضی هایی دارد و او گفت بهتر است پرسیده شود که چه مریضی هایی ندارد. آن گونه که خودش می گفت همواره تنها بوده است. هرگز ازدواج نکرده بود زیرا بعد از آن که نامزدش که با خانواده اش به باکو منتقل شده بود به عنوان مبارزی در راه آزادی طبقه ی کارگر در آن دیار کشته شد با خود عهد کرد که هرگز کسی را جانشین او نکند و زندگی اش را فقط با مبارزه ای و آرمانی که آرمان نامزدش بود تلفیق کند و این کار را هم کرد. ابراهیم طاهری بعد از آزادی از زندان در زمستان ۵۷ در اوج قیام در کنار جعبه ی واکس اش در کنار خیابان ناصرخسرو در تنهایی اش مرد و کسبه ی همان خیابان برایش مجلس ختم گرفتند و به زودی هم از همه ی خاطره ها فراموش گردید و این تنها او نبود که چنین زندگی کرد و مرد. او همچون علی امید، رفیق ابرندی و هزاران مبارز دیگر طبقه ی کارگر کار و مبارزه کرد و در تنهایی خود مرد. یادش گرامی باد.