هایدگر، فیلسوف میان دو جنگ
فلسفه هایدگر، فیلسوف آلمانی، پیرامون سئوال در باره معنی و هدف هستی است. در شاهکار او یعنی کتاب “هستی وزمان” درسال ۱۹۲۷، ادعا میشود که وظیفه هستی مرگ است. شاید به این دلیل او در سال ۱۹۳۴-۱۹۳۳ عضوحزب نازی آلمان گردید. نیروهای پیروز فرانسوی در جنگ جهانی دوم؛ به این سبب از ورود وی به دانشگاه بین سالهای ۱۹۵۱-۱۹۴۵ جلوگیری نمودند.
هایدگربقول مارکسیستها، ترس و درد و رنج خرده بورژوازی بعد ازجنگ جهانی اول را، رنجهای ابدی هستی انسان بحساب می آورد. مورخین چپ او را یکی از پایه گذاران اگزیستنسیالیسم مبلغ امپریالیسم و یکی از تئوریسن ها، راهگشایان، و حزب گرایان فاشیسم آلمان میدانند. طبق نظر هایدگر معنی هستی در قاطعیت پیشگامانه مصممانه برای مرگ و یا اراده برای بقدرت رسیدن است. هایدگر میان دو جنگ جهانی اول و دوم درغرب، فیلسوف عصرزمان خود بود. درآنزمان با شکست فلسفه نئوکانتیسم زیرتاثیر الهیات دیالکتیکی کیرکگارد، فلسفه اگزیستنسیالیستی هایدگر و یاسپارس وارد فضای روشنفکری شد. با چاپ کتاب “هستی وزمان” هایدگر درسال ۱۹۲۷ فضای فلسفی تغیرنمود. او با چاپ این کتاب وارد تاریخ هستی شناسی غرب گردید. از طریق این کتاب، ارثیه فلسفی هوسرل و نئوکانتیسم فراموش شد. و از طریق فلسفی شدن جریان اگزیستنسیالیسم، مارکس،نیچه، وکیرکگارد، آنزمان موضوع سمینارهای دانشگاهی گردیدند.
با بقدرت رسیدن فاشیسم در سال ۱۹۳۳ بعد از کنار گذاشتن هوسرل به بهانه یهودی بودن، شاگرد او یعنی هایدگر، رئیس دانشگاه شد. هایدگر در فلسفه اگزیستنسیالیسم گرچه شاگرد نیچه و کیرکگارد است، ولی آثار متافیزیکی افلاتون و ارسطو نیز روی او بی تاثیر نبودند. گروه دیگری مشهوریت و توجه به آثار هایدگر در غرب را به دلیل یک سوء تفاهم روشنفکری میدانند.
افکارهایدگر تحت تاثیر فلسفه هستی گرایی ارسطو، ترکیبی از عناصرارسطویی و ارزشهای نیچه ای هستند. او بر اثر شوک ناشی از مطالعه بعضی از آثار نیچه و کیرکگارد، از دین فاصله گرفت و بعنوان یک خداشناس مرتد سراغ فلسفه رفت. او در آغاز غالب مفاهیم فلسفه خود را از فرهنگ لغت کیرکگارد به امانت گرفت. هایدگر گرچه در ابتدا علاقمند به تحصیل فلسفه بود، او ولی درسال ۱۹۰۹ به تحصیل الهیات کاتولیکی در دانشگاه پرداخت. هایدگر را پایه گذار پدیده شناسی هستی گرایانه نیزمیدانند. او میگفت که فقط آزاد بودن برای مرگ، به هستی؛ در محدودبودنش، هدف میدهد. او در پایان عمر خود بجای واژه ههای هستی و وجود، غالبا از واژه حقیقت استفاده می نمود. او میگفت که چون در فلسفه پیشرفتی یافت نمیشود، بازگشتی نیزمشاهده نمیگردد، و همچون در هنر که یا خود است یا چیز جدیدی نیست. ولی تفکر میتواند بصورت هنر، عرفان، و لحظات رمانتیک، وارد تاریخ گردد. امروزه اشاره میشود که بهتر است او را در میان هنرمندان فهمید، چون هایدگر میگفت که نیچه غیر از کتاب “چنین گفت زردشت” حرف دیگری نزده است.
هایدگر را گروه دیگری، یکی از فیلسوفان مهم قرن بیست میدانند که تاثیر بزرگی روی جریانات فلسفی: پدیده شناسی، هرمنویتیک، اگزیستنسیالیسم، مارکسیست، پست مدرن، و یا روی متفکرانی همچون: گادامر، سارتر، یاسپرس، مارسل، لوکاچ، مارکوزه، دریدا، فوکو، لیوتارد، اسلوداک، و غیره گذاشته است. از طریق هایدگر، اگزیستنسیالیسم در نیمه اول قرن بیست، فلسفه گردید. وی در دهه بیست قرن گذشته، یعنی میان دو جنگ جهانی اول و دوم میگفت که بازگشت به هستی، بازگشت به نیستی، پوچی، و مرگ است. امروزه تاثیر او روی جریاناتی مانند ساختارگرایی، و نئوپراگماتیسم؛ و روی اندیشمندانی مانند: یوناس، کروگر، لویتس، و سارتر جوان، را هم مهم میدانند. فلسفه او ورای ایده آلیسم و رئالیسم، هستی شناسی وجود است. اگزیستنسیالیسم گرچه بدبینانه او، نه هستی شناسی بلکه انسانشناسانه، اخلاق شناس، و روانشناسانه است. آثارش را میتوان فلسفه زندگی یا بحث اخلاق دانست گرچه سارتر و دیگران او را آته ایست میدانستند، او ولی نه هستی را خدا میدانست، و نه دلیل و سبب وجودجهان. بخش دیگری ازخوانندگان آثار او،هستی مورد نظرهایدگر را همان خدا میدانند. در نظرهایدگر هگل یکی از متافیزیک های هستی گر او هستی شناس بود. بعد از هایدگر یک موج جدید تئوری های علمی نجربی، مخصوصا جامعه شناسانه بوجود آمد. هایدگربخش مهمی از فلسفه کلاسیک پیش از خود را ایدئولوژی مستور، پوشیده، و مخفی میدانست.
در جای دیگری هایدگر مینویسد که فلسفه دانش جهت یابی و راهیابی است، و از فلسفه نه تنها باید انتظار تیزبینی و تیزهوشی داشت، بلکه باید از آنطریق یک زندگی حقیقی را آموخت و فلسفه، نتیجه، مهارت، سهم، سرنوشت و یا حوادث هستی بوده است. برای او فقط یک موضوع در فلسفه یافت میشود، نه انسان و هستی، بلکه وجود. گروه دیگری فلسفه او را معمایی و مرموز نامیده اند. افکار او مخلوطی از نظرات مخالف مدرنیسم و افکار اولیه فلسفه یونان باستان بودند. هستی شناسی او جویای دلیل عینی گرایی درعلوم، و ذهن گرایی در فلسفه آگاهی است. فلسفه هایدگر نه به پیش بلکه به عقب؛ به دوران ماقبل متافیزیک می نگرد، جایی که نیچه آنرا فلسفه عصر تراژدیک یونان باستان نامیده بود. او همچون نیچه علاقمند به عصر تراژدیک یونانی است، یعنی زمانیکه هنوزهستی و وجود انسان و جهان قابل توصیف بودند. در نظر او هستی به نیستی، پوچی، و خلاء میرسد. هگل هر سه آنان را یکی میدانست. به دلیل این نظر، گروهی هایدگررا نیهلیست میدانند. وی میگفت که حقیقت را نمیتوان درجمله بیان کرد، چون ماهیت حقیقت آزادی است. تاثیر دیگر هایدگر روی ادبیات بوده است، چون او به تفسیر اشعار هلدرلین ونیچه پرداخت، و ازخود نیز اشعاری بجا گذاشت. زبان دقیق و منحصربفرد هایدگر روی ادبیات بعد از جنگ جهانی دوم اروپا تاثیر گذاشته است. از طرف دیگر ضعف فلسفه او را به دلیل استفاده از زبان و مفاهیم غیردقیق، مشکل، و غیر قابل فهم میدانند.
هایدگر در مقابل فلسفه ماهیت شناسی، فلسفه هستی شناسی را عمده کرد. او پدیده شناسی هوسرل را تبدیل به هستی شناسی وجود نمود. وی با تبدیل فلسفه به علم بازگشت بخود، دست را در مقابل خالق جهان بالابرد تا پرسش و اعتراض کند. او قاطعانه خواهان جدایی قضاوت در باره انسان ازجهان-و ذهن ازعین بود، و میگفت که هستی یا وجود یعنی آماده گی انسان برای حقیقت جهان. او جانشین و وارث هوسرل گردید و با هستی شناسی وجود آغاز نمود، و میگفت در باره انسان نباید پیرامون شخص و فرداش بلکه در باره توانایی و ظرفیت اش داوری کرد. پدیده شناسی هایدگر، نقد ایدئولوژیک اگزیستنسیالیستی شد. او مینویسد که ایدءولوژی چیزی است که ازحقیقت هستی گرایی انسان را منحرف میکند. و”اگزیستنس” ، رفتاری است درمقابل هستی، و زمان، تداوم لحظات کنونی نیست بلکه افق تفاهم عقل وجهان است. به ادعای او متافیزیک، خود تاریخ یک هستی و وجود است و تاریخ متافیزیک مطابق تاریخ هستی است. گروهی نیزفلسفه هایدگر را فلسفه زندگی تراژدیک و ناامیدانه نامیده اند. او میگفت که نوابغ فلسفه هیچگاه نتوانسته اند تمام حقیقت را در یک مفهوم یا در یک سیستم فلسفی خودمطرح نمایند.
امروزه اشاره میشود که هایدگر تاریخ متافیزیک را یا بطورغلط تفسیرمیکرد، یا اینکه درک اش ازآن موضوع، یک سوء تفاهم بود. مورخی در باره او می پرسد آیا وی : عقلگرا یا غیبگو؟ عمیق یا ساده لوح؟ وحی گرا یا جنجال انگیز است؟ از طرف دیگر هایدگر خود رامخالف ذهنگرایی و مخالف ایده آلیسم آلمانی و مخالف متافیزیک ماهیتی و ذاتی افلاتون و ارسطو میدانست. با اشاره به اینکه وی گرچه یک بچه دهقان معمولی بود، با فلسفه زندگی خود، بصورت یک نابغه جوان وارد حوزه فلسفه قرن بیست گردید. درزمان حضورفاشیسم درآلمان، وی میگفت که اروپا درمیان دو لبه تیز قیچی روسیه وآمریکا قراردارد. او روسیه و آمریکا را از نظر متافیزیکی یکی میدانست، و با اشاره به ماشین بدون ترمز تکنیک گرایی، سازماندهی سیاسی انسانهای عام، نابودی جهان، فرار خدایان، و نابودی کره زمین، به تمسخر نیروهای اخلاقی و خوشبین پرداخت. وی میگفت که هر ناسیونالیسمی از نظر متافیزیک، انسانشناسانه، ذهنگرا، و خردگریز است، و ناسیونالیسم با کمک طرح شعارهای جهان وطنی، مغلوب نمیشود، بلکه رشد کرده و یک سیستم میگردد. به این دلیل ناسیونالیسم، هومانیستی نمیشود، و فردگرایی از طریق شعار جمع گرایی کاذب، نیز رشد نموده و خطرناک میشود. با این وجود بعد از هایدگر، مانند دوره بعد از هگل، فلسفه کلاسیک یونان در غرب، راه همیشگی خود را تغییر داد و شاهد دهها جریان و مکتب فلسفی جدید شد.
هایدگر غیر از مطالعه آثار نیچه،کیرکگارد، و داستایوسکی، شناخت عمیقی از ادبیات کشورخود داشت. امروزه بخشی از خوانندگان معمولی او را نه بخاطر فلسفه اش، بلکه به علت جملات قصار و سخنان برگزیده اش می شناسند، آز آن جمله: آینده نیاز به جد و آباد دارد- علم خود نیازی به تفکر ندارد- سئوال و پرسش، تقوای عقل هستند.
از جمله آثار او کتابی در باره دون اسکات، متفکر اسکولاستیک، مقدمه ای بر فنومنولوگی دین، زبان تفکر، تزهای کانت در باره هستی، سخنرانیها ومقالات، مقدمه ای بر متافیزیک، در باره ماهیت حقیقت، متافیزیک چیست؟ کانت و موضوع متافیزیک، تفسیر اشعارهلدرلین، نظر افلاتون در باره حقیقت، مقاله انساندوستی، راههای چوبی، تفکریعنی چه؟ اصول جمله، هویت واختلاف، خونسردی، در راه بسوی زبان، نیچه ، تکنیک و بازگشت، هراکلیت، و در باره تفکر هستند.
یاسپرس با رد دعوت برای شرکت در جشن هشتادمین سالگرد تولد هایدگر، با اشاره به هواداری او از فاشیسم نوشت که آشتی باید در عمق انجام گیرد؛ درتقاطع برخورد فلسفه و اخلاق، و نه در ظاهر و مخفی کاری.
———————————————————————————–
— درمتن بالاترجمه: پدیده شناسی را برای واژه فنومنولوگی – و هستی شناسی و وجودگرایی را برای مفهوم اگزیستنسیسالسم انتخاب کردم، هرمنوتیک را قبلا تاویل و تفسیر ترجمه کرده اند.