امروز صلای دل و جان با دل و جان است
امروز زِ هر دیده دو صد رود روان است
ای سروِ سیه چشم کمر راست نگهدار
کامروز دو صد چشمِ سیه با تو چمان است
بگذار ببوسم سر و چشمت، بَر و رویت
کامروز مرا بیشترین لب به دهان است
آن شوق که در دست درآغوشی ما بود
امروز در آغوشِ دو چشمِ نگران است
امروز اگر خانه اسیرِ دگران است
اما همه جا از تو همان نام و نشان است
ای وای که رنجِ تو نه با راحتِ دل بود
آوخ که شکنجِ تو نه در طاقتِ جان است
دانم که اگر راهی راهت کنم امروز
بازآمدنت را نه ضمین و نه ضمان است
ما را و تو را قصدِ جدایی؟ نه به جانت
هجرانِ تو دردی نه چُنین و نه چُنان است
پیمانِ تو را بدرقه راهِ تو کردم
بازآ به سلامت که توانت به امان است
دندان به جگر دار و سراسیمه مران کار
کان «هندِ جگرخوار» هم «این» بود و هم «آن» است
تا خرد و کلان پشت و پناهت شده امروز
برخیز به تدبیر، که این حکمِ زمان است
ای سروِ سیه چشم کمر راست نگهدار
کامروز دو صد چشمِ سیه با تو چمان است