“رودریگه دیترته” رئیس جمهور جدید فیلیپین می خواهد افتخار و حیثیت از دست رفته فیلیپین را برگرداند. وی به آمریکائیها گفته است که کاسه کوزه هایشان (پایگاه های نظامی) را جمع کنند و از فیلیپین خارج شوند. وی می خواهد جسد “مارکوس” دیکتاتور سابق فیلیپین را که با حمایت غرب و در راس آن آمریکا دست به کشتار و قتل عام مخالفان سیاسی خود زده بود، به کشور باز گرداند. ایشان در عین حال برای سالمسازی کشور اجازه داده است تا مردم خودشان کسانی را که مواد مخدر می فروشند بکشند. وی از معتادها می خواهد تا خود بیایند و خودشان را معرفی کنند تا دولت آنها را “مداوا” بکند. این نمونه بیشتر روزهای قبل از جنگ جهانی دوم آلمان را در خاطره ها زنده می کند. نمونه فیلیپین در خیلی نقاط دنیا تکرار می گردد.
دولت استرالیا در تلاش است تا قانونی را از مجلس بگذراند که به موجب آن پناهجویانی که از این کشور اخراج می شوند، اگر توسط کشور دیگری هم پذیرفته شده و شهروند آن کشورها گردند، تا آخر عمرشان نتوانند بعنوان شهروند آن کشور سوم، وارد خاک استرالیا گردند.
دولت اردوغان در ترکیه تقریبا تمامی احزاب و جریان های سیاسی اپوزیسیون را منحل، یا اعضای شان را دستگیر کرده و با اتهام های سنگینی مانند همکاری با تروریست ها، وابستگی به دولت های خارجی، همکاری در کودتای ساختگی و غیره جوّ رعب و وحشتی مشابه سال های اول دهه شصت ایران را در ترکیه برقرار کرده است. دولت ترکیه با اتکا به حمایت بخش های فرصت طلب، نان به نرخ روز خور و لمپنهای اسلامی، خود را دموکرات ترین دولت منطقه معرفی کرده و بر سر احیاء عظمت امپراطوری ترکیه بر دنیای اسلام سابق، با اروپا سرشاخ می شود. دیکتاتوری پوپولیستی اسلامی در ترکیه دست کمی از ناسیونال سوسیالیسم هیتلری ندارد، با این تفاوت که اینجا عوض ناسیونال سوسیالیسم، با سرمایه داری عمدتاً تجاری سنتی و ایدئولوژی اسلامی افراطی طرف ایم، از طرف دیگر دیکتاتوری اینها هم بر پان تورکیسم متکی است، هم بر خفقان و سرکوب اسلامی.
اجتماع بخشی از مردم ایران در پاسارگاد و دادن شعار کوروش پدر ماست، نشانه این است که مردم به دنبال هویتی برای خود می گردند که نه تنها اعتبار و حیثیت خدشه دار شده آنها را به خودشان باز گرداند، بلکه جایگزینی انسانی و شرافتمندانه نسبت به نظام حاکم باشد. مردمی که در این اجتماعات شرکت می کنند، رانده شدگانی اند که نه تنها صدایشان به گوش کسی نمی رسد، بلکه در تلاش اند تا روزنه ای یافته و از طریق آن فریاد دادخواهی خویش را به نحوی به گوش همگان برسانند. آیا آنها در این جستار می توانند به تله ناسیونالیسم افراطی دچار گردند، جواب به این سوال با صدای بلند، آری است.
چندین سال پیش بین روشنفکران سیاسی مد شده بود که مخالفان خود را با این اتهام که آنها “ایدئولوژیک” فکر می کنند و یا وابستگی ایدئولوژیک دارند مارک دار می کردند و پایبندی به یک سیستم فکری منسجم در مقطع مشخصی از تاریخ را به وابستگی عقیدتی دگم دینی تشبیه کرده و آن را دگم، عقب مانده و خطرناک تصویر می کردند. چه اشکالی دارد اگر بخشی از سیستم های فکری بتوانند انسجامی از نظریه های اقتصادی، راه حل های سیاسی و طرح هایی از مدل های نهادی مدنی اجتماعی را بر پشتوانه یک نگرشی فلسفی بصورت یک سیستم فکری برنامه ای منسجم ارائه بدهند. اگر چنین انسجامی را می شود یک ایدئولوژی نامید، تا زمانی که این ایدئولوژی قادر باشد پاسخی درخور به معضلات اجتماعی روز را بدهد، چه مانعی دارد نیروهای چپ دموکرات آن را بصورت ایدئولوژی آلترناتیوی منسجم جهت ایزوله کردن افراطی گری دینی، ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم کور و غیرقابل پیش بینی ارائه دهند؟
یک چنین ایدئولوژیی اگر هم زمانی از نظر تاریخی کهنه شود و قادر نباشد خود را همگام با پیشرفت های علمی و فرهنگی و اجتماعی با شرایط زمان رشد و تطبیق دهد، سیستم ها و مدل های نوین مدنی اجتماعی جایگزین آن خواهند شد. خلاء وجودی و عرض اندام مستقل سیستم فکری برنامه ای آلترناتیو بالنده، متمدن، انسانی و مردمی، مثل ایدئولوژی چپ موجب می شود تا مردمی که به حاشیه های زندگی سیاسی رانده شده اند در مقیاس های ده ها میلیونی در کشورهای مختلف، به همین ایدئولوژی های فاشیستی موجود، یا دین مداری افراطی روی بیاورند و از این طریق خشم و نفرت های خود را تخلیه نمایند. این در شرایطی است که نیروهای بالنده اجتماعی که در این زمینه قبلا خلع سلاح شده اند، حاضر نیستند یک آلترناتیو ایدئولوژیک قدرتمند را به عنوان نظام فکری اجتماعی آلترناتیو مطرح نمایند. این دوستان در یافتن چیستی خویش سردرگم اند.
انتخابات آمریکا بازتاب کلانی از این کشاکش نیروها بود که در مورد ما بویژه بازتاب های جهانی و بخصوص خاورمیانه ای آن توجه ما را به خود جلب می کند. آنچه که در آمریکا می گذرد، از یک طرف ورود به صحنه سیاسی ده ها میلیون رانده شدگان اجتماعی سیاسی است که همه آنها خواسته هایی طبیعی انسانی از قبیل داشتن کار و درآمد ثابت، بهداشت و درمان، تحصیل تقریبا رایگان و یک زندگی شرافتمندانه را دارند. بموازات آن از یک طرف فردی فاشیست معاب مانند دونالد ترامپ با حمایت مسیحیت افراطی با شعار “بازگرداندن مجدد حیثیت آمریکا” به میدان آمد و با این شعار که “من حیثیت، احترام و افتخار شما را برمی گردانم” به آوای گلوهای خفه شده آنها تبدیل می گردد. پدیده دونالد ترامپ عرصه میدان خیلی بازی را برای تخلیه عصیان های درونی قشرهای رانده شده اجتماعی فراهم می کند.
از طرف دیگر هیلاری کلینتون نماینده و کاندیدای کدام باشگاه سیاسی اقتصادی است و چه اهداف و برنامه هایی را نمایندگی می کند؟ نقاب ظاهری هیلاری کلینتون چه تفاوتی با چهره واقعی وی خواهد داشت؟ آیا ایشان همان خانم با کلاس طرفدار حقوق زنان، مردم تحصیل کرده و مردم عادی بوده و در راه درمان همگانی برای آمریکائیان و ایجاد رشد اقتصادی جهت ایجاد کار برای همگان خود را کاندیدا کرده است، یا آن که جهت ادامه استراتژی خاورمیانه ای و خاوردور و اروپای شرقی نئوکان ها، راکفلرها، راثچیلدها و بوش ها به گسترش جنگ آفرینی ادامه خواهد داد. آیا برنی سندرز برای مهار کردن عصیان حرکت های آزادیخواهانه و عدالت جویانه جوانان به میدان آمده است، یا این که واقعا خواهان تغییرهای بنیادین در رسیدن جوانان به خواسته ها و آرمان های خویش است. آنچه که مسلم است، برنی سندرز کاروان خود را در آستانه کاروانسرای خانم کلینتون به اتراق نشانده است.
چهره ظاهری و نقاب سرپوش هیلاری کلینتن، بیشتر متکی بر مسائل داخلی آمریکا بوده و بر مسائلی مانند درمان عمومی، برابری زن و مرد، حمایت از پناهجویان و مهاجرین به آمریکا و ایجاد اشتغال بیشتر برای آمریکائیان متکی می باشد. بخش دیگر چهره ظاهری ایشان بر مردم داری، حمایت از آمریکائیهای افریقایی نسب و شخصیت محترم و مدنی ایشان متمرکز است. آن بخشی از شخصیت او که برای مردم خاورمیانه و خاوردور مورد توجه ماست، سیاست های او نسبت به صلح جهانی، کاهش تنش های بین المللی، پایان دادن به جنگ های راه انداخته شده توسط آمریکا و غرب در خاورمیانه اند. آیا خانم کلینتون جنگ سرد نوینی را که توسط آمریکا علیه روسیه و چین آغاز شده است، می خواست توسعه دهد، یا این که در راستایر کاهش آن می خواست قدم بردارد؟
جواب این سوال ها را این طور می شود داد که به قول جان پیلگر ژورنالیست مشهور، او نماینده کلیت نظامی سیاسی گروه بندی های حاکم بر آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم است. با آمدن خانم کلینتون، سیاست جاری خارجی آمریکا ادامه می یافت. سیاستی که یکی از ابعاد خاورمیانه ای آن اسلامیزه کردن خاورمیانه و آوردن حکومت های اسلامی به جای حکومت های سکولار در خاورمیانه بر سر کار است. بخش دیگر این استراتژی بر این پایه استوار است که آنها خواهان تجدید ساختار جغرافیای سیاسی خاورمیانه و منطقه اند. در این زمینه این ترکیب در مورد عراق الان شفافیت لازم را پیدا کرده و عملاً عراق به سه بخش خودمختار شیعه نشین، سنی نشین و کرد نشین تقسیم گردیده است. بخاطر همین است که آمریکا دیگر می خواهد تا داعش را از عراق خارج، و بصورت ستون پنجم خویش در سوریه بکار گیرد.
پولی که غرب و آمریکا از طریق خرید نفت و گاز به کشورهای خلیج و در راس آن عربستان پرداخت می کنند، باید از طریق فروش سلاح به آنها باز گردانده شود. این سلاح ها باید در جنگ داعش، جبهه النصر در سوریه، لیبی و یمن و غیره مصرف شده و زمینه را برای بازخرید مجدد فراهم کند. مساله وابستگی اروپا به نفت وارداتی از روسیه از یک طرف و اهمیت کنترل آمریکا بر سوریه جهت فراهم شدن امکان صادرات گاز قطر از خاک سوریه به اروپا دلیل دیگری بر آوردن حکومتی متمایل به آمریکا و دوست عربستان و قطر در سوریه اهمیت شایانی می یابد.
گرچه دولت باراک اوباما از یک طرف ادامه دهنده جنگ هایی بود که جرج بوش پسر آغاز کرده بود، و بصورتی همزمان به اقدام مستقیم نظامی در سوریه اقدام نمود، آنچه که مسّلم است خانم کلینتون نیز خواهان استمرار شدیدتر همین استراتژی می بود، ولی به موازات آن خانم کلینتون نسبت به آقای اوباما شخصی کم حوصله تر و تندمزاج تر و سختگیرتری می بود. این مساله نشان می دهد که در صورت فراهم آمدن زمینه برای اقدامات سخت نظامی در منطقه، خانم کلینتون به احتمال زیادتری دست به اقداماتی شدید امنیتی و بمراتب خطرناک تری می زد.
این در شرایطی است که خرس خفته فاشیسم در آمریکا با سروصدای آقای ترامپ از خواب بیدار شده است. یکی از وجوه ویژه این فاشیسم، مبارزه آن با سران سرمایه داری کلان جهانی و بازار سهام آمریکا و آنهائی که طی دوران بعد از جنگ جهانی دوم بر سر کار بودند، و حمایت آنها از هر دو حزب سیاسی آمریکا است. به همین دلیل است که در مقایسه با باشگاه حامیان خانم کلینتون، نسبت به صلح جهانی و تجارت آزاد جهانی خیلی از شخصیت های سیاسی اجتماعی، آقای ترامپ را کمتر از خانم کلینتون خطرناک می دانند. در مورد آقای ترمپ، اولا غیر قابل پیش بینی بودن کاراکتر او می تواند خیلی خطرناک باشد، و مساله دوم این است که آیا دست اندرکاران نظام دو حزبی حاکم بر آمریکا طی چندین دهه گذشته قادر خواهند بود ایشان را مهار و کنترل نمایند. تا ببینیم از این کوزه چه خواهد تراوید.