این سئوال که آیا جمهوری اسلامی به یک رژیم متعارف، عرفی و عادی در جهان امروزی تبدیل خواهد شد، ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده است. البته منظور از یک رژیم متعارف، عرفی و عادی نیز در سادهترین تعریف خود همانا رژیمی است که حداقل نرمهای امروزین اجرای قدرت را چه در بعد خارجی و چه در بعد داخلی پذیرفته و رعایت کند. این در وجه داخلی همانا پایبندی حداقلی به حقوق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شهروندان خود و در وجه خارجی نیز دارا بودن حداقلهای روابط با کشورها و رعایت موازین بین المللی می باشد. جمهوری اسلامی رژیمی است که تاکنون از چنین موازینی، نسبت به سایر کشورهای خاطی، بسیار دورتر بوده و در طی دوران عمر خود بیشترین اصرار را بر نقض این موازین داشته است.
در جواب این سئوال در مورد این که این رژیم سرانجام عرفی خواهد شد یا نه، به طور عمده دو جواب وجود دارد. جواب اول امکان چنین امری را رد می کند و می گوید که سی سال عمر این رژیم و اعمال آن به اندازه کافی گواه این مسئله است که عرفی شدن آن امری غیرممکن است، و اساساً عرفی شدن این رژیم به معنای نابودی و حذف فلسفه وجودی آن خواهد بود. جواب دوم خوشبینانه به این مسئله می نگرد و معتقد است که این رژیم می تواند در حداقلهای خود سرانجام دارای چنین خصوصیتی شود. به عنوان نمونه استدلال می شود که گسترش رابطه جمهوری اسلامی با کشورهای جهان (به عنوان نمونه دوری گزیدن از شعارهای مرسوم مرگ بر بیشتر کشورهای جهان و باقی ماندن فقط مرگ بر آمریکا و اسرائیل) مؤید این امر است، و نیز رشد جامعه مدنی در ایران که علیرغم میل قلبی و باطنی این رژیم اتفاق افتاده است، از جمله مواردی می باشند که نشان می دهند که این رژیم می تواند با فاکتورهای معینی از تحول امکان همزیستی داشته باشد و آنها را بپذیرد. بنابراین در دراز مدت چنین تحولی امکان پذیر است.
با وجود این هم اکنون بعد از سی سال باز ما کماکان در مقابل این سئوال قرار داریم. بویژه در شرایطی که هنوز ضدیت با امریکا که بارزترین وجه ایدئولوژیکی ـ خارجی این رژیم می باشد، حضور خود را حفظ کرده است، و این ضدیت کماکان با توجه به قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی امریکا در جهان دارای بیشترین مفهوم عدم عرفی بودن چنین رژیمی می باشد. حدت گیری مناقشات جمهوری اسلامی با ایالات متحده بویژه در سالهای اخیر بسیاری را به این امر رهنمون شده که اساساً جمهوری اسلامی از آبشخور این تضاد است که قادر به بسیج نیروهای خود و ایجاد شرایط مناسب داخلی برای بقای عمر خود است، و دست کشیدن از چنین امری سریعاً آن را از بهانه خارجی برای ایجاد شرایط بسیجگرانه در داخل بی بهره می کند. آری بسیاری معتقدند که رژیمهای ایدئولوژیک به چنین دشمنانی و یا ترسیم چنین دشمنانی برای بقای خود نیاز دارند (از یاد نبریم که نئوکانهای آمریکائی هم که از لحاظ ایدئولوژی نئولیبرالیست بودند نیز از این حربه دشمن سازی کمال استفاده را در جهت پیشبرد سیاستهای خود بردند).
اما آیا واقعا چنین است و می شود تنها به این مسئله این دو جواب را داد؟ به نظر من در رابطه با جمهوری اسلامی جواب می تواند نه این باشد و نه آن! بلکه چیزی میان این دو. یعنی این که جمهوری اسلامی نه کاملاً “ایدئولوژی مدار” خواهد شد و نه کاملاً عرفی (همچنان که هیچگاه کاملاً نه این بوده است و نه آن). بلکه بنابر شرایط گاه یکی از این خصوصیات نسبت به دیگری برجستهتر می شود و یا ضعیفتر و خفیفتر. تجربه کشورهای ایدئولوژی مدار در جهان نشان می دهد که بعد ایدئولوژی در این کشورها آنگاه برجستهتر می شود که تهدید خارجی می شوند، اما آنگاه که در روابط عادی قرار می گیرند از ظرفیت بالائی برای مدارا، سازش و رابطه با کشورهای دیگر بهرهمند می گردند. به عنوان نمونه تجربه شوروی، چین و کوبای کنونی (فیدل کاسترو از تجربه اوباما استقبال کرد)، نشان می دهند که درانداختن طرحی دیگر در رابطه با این کشورها به شدت می تواند بر سیاستهای آنان تأثیرگذار باشد و آنان را به فاز دیگری سوق دهد. چنان که دیگر بعد ایدئولوژی، فاکتور صرفاً تعیین کننده در تعیین و اجرای سیاست نباشد. کشورهای اروپائی که هم اکنون از سیاستهای امپریالیستی قدیمی خود فاصله بسیاری گرفتهاند و بنابراین کمتر از موضع تعرضی و مهاجمانه برخوردارند، معمولاً خیلی راحتتر با کشورهای ایدئولوژی مدار ارتباط برقرار می کنند و از امکانات بهتری برای ایجاد رابطه و گسترش آن بهرهمندند. اتفاقاً تجربه جمهوری اسلامی نیز همین امر را نشان می دهد. این رژیم در بسیاری زمینهها با کشورهای اروپائی روابط خوب و وسیعی دارد و اصلاً امر ایدئولوژی در این سیاست عنصر عمده و تعیین کننده نیست. اگر از دیدگاه مارکسیستی هم به این مسئله بپردازیم می توان گفت که با توجه به این که ایدئولوژی عنصری روبنائی است و در نهایت تابع شرایط واقعی و مادی زندگی و مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی می باشد، پس به همان نسبت در آخرین معنا عنصری ثانوی در تعیین رفتار است و نمی تواند اولیه باشد.
این که چرا رفتار جمهوری اسلامی چیزی میان این دو خواهد ماند، یعنی هم ایدئولوژی مدار و هم عرفی، به دلایل زیر است: ۱ـ دشواری تغییر در هویت سیاستهای امپریالیستی امریکا. این که این کشور بتواند به ماهیت کشورهائی مثل کشورهای اروپائی نزدیک شود، هنوز امری بلاموضوع است. همین امر و حضور گسترده آن در منطقه کماکان بهانه لازم را به جمهوری اسلامی می دهد، ۲ـ اسرائیل که بر مبنای هویت یهودی ـ صهیونیستی ساخته شده، امکان و زمینه بسیج نیرو بر مبنای اسلامی را به دست می دهد و این می تواند عنصری ایدئولوژیک در پیشبرد سیاست علیه اسرائیل و امریکا در منطقه باشد. ۳ـ جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته وارد فاز رقابت اقتصادی شود، یعنی در واقع جانشینی عملی برای عنصر ایدئولوژی ندارد (چیزی که مثلاً چین بدان دست یافت).
اما در همان حال الزامات و ضرورتهای زندگی واقعی از طرفی دیگر می طلبد که عرفی بود، و بنابراین: ۴ـ به سازشها اندیشیده شود و در نظر گرفته شوند. ۵ـ گاه اتفاق افتاده که منافع این رژیم با آمریکا منطبق شده و همکاریهائی را طلبیده است (نمونه افغانستان).
اکنون در مرحله کنونی که مرحله فرسایش نیروهای هر دو طرف و تضعیف امکان پیشبرد منافع و سیاست به همان طرق قبلی است، امکان قدرت گیری عنصر سیاست در مقایسه با عنصر ایدئولوژی فراهم آمده و بیشتر شده است، و همین امر امکان تضعیف عنصر ایدئولوژی را فراهم آورده است. از این رهگذر است که امیدی برای رفع امکان جنگ و تعارض و باز شدن درهای سیاست بوجود آمده است. اما این هنوز به معنای عقب نشینی کامل ایدئولوژی نیست.
آیا امکان بازی میان عرف و ایدئولوژی تا ابد می تواند باقی باشد؟ به نظر می رسد که چنین امری غیرممکن است. نمی شود جامعه یا کشوری را تا ابد در سوز صدور انقلاب و یا ایدههای آتشین نگه داشت. جوامع گاه و در مراحل معین و زمانهای کوتاهی چنین خصوصیتی را می پذیرند. بنابراین برد اساساً با عرف و زندگی متعارف می باشد. شاید با درک چنین مسئلهای است که اصلاح طلبان از “توسعه و امنیت اجتماعی” می گویند و با برگشت به درون خود جامعه می خواهند از طرق دیگری در تحکیم پایههای جامعه اسلامی مورد نظر خود بکوشند.
البته یکی از دلایلی که به امکان عرفی شدن جامعه در زمان جمهوری اسلامی دامن می زند، حضور اصلاح طلبان می باشد. اما نباید از یاد می برد که اصلاح طلبان نیز به اسلام سیاسی معتقدند. در بازی میان عرف و ایدئولوژی، حتی با آمدن دوباره اصلاح طلبان نیز، اگرچه عنصر ایدئولوژی در رویکرد خارجی بویژه تضعیف خواهد شد، اما آنان نیز بر عنصر اسلام اصرار بسیار دارند، و باز کماکان این همان فاکتور ایدئولوژی است که عنصر عرف را میفشارد و جامعه را در التهاب نگه می دارد. این چنین شاید عمر این رژیم آذینی است از رقابت و همزیستی دو عنصر عرف و ایدئولوژی.