دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۴

دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۴

ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!
بسیج جمعیت روستایی و کارگران فقیرتر به خدمت نظامی آسان‌تر است، زیرا پنهان‌شدن آنها دشوارتر و بیشتر در دسترس مقامات هستند. آنها حتی فرصت های کمتری برای اجتناب از استخدام...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: جرکو باکوتین
نویسنده: جرکو باکوتین
سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ "تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!"
تاریخی که با خون دل نوشتیم، اکنون در معرض تهدید جدی قرار دارد. آیا باز هم شاهد تکرار فجایع گذشته خواهیم بود؟ یا اینکه این بار، با آگاهی و مسئولیت‌پذیری...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!
به‌جاست بر این نکته انگشت تاکید بگذاریم که علی‌العموم هیچ زبانی در تضاد و تعارض با زبان عمومی و رسمی یا همان زبان میانجی و مشترک ِ زبان‌های گوناگون در...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
زمستان
بیدارم مکن, با قلبِ سردم, در کنار ستاره ها, خاموش بخواب می روم, ستاره سرخی از میان کهکشانها, خطی بر آسمان انداخت, پایان زمستان نزدیک است,
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: رحمان-ا
نویسنده: رحمان-ا
روایتگری بس است ، باید راهی جست
فرض کنیم تمامی مطالب مطرح‌شده در نوشته‌ی آقای بهزاد کریمی با عنوان «در مونیخ چه گذشت»، که در سایت به پیش متعلق به حزب چپ ایران منتشر شده، با تمام...
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
زنان خانه‌دار و کارگران؛ در صدر آمار خودکشی در ایران
ایران با بحران عمیق روانی، اجتماعی و اقتصادی روبه‌رو است که یکی از پیامدهای نگران‌کننده آن، افزایش نرخ خودکشی است. زنان خانه‌دار، کارگران، دانش‌آموزان و دانشجویان بیشترین آسیب‌پذیری را در...
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
افراد ایلان ماسک نمی دانستند واقعا به چه کسانی شلیک می کنند
با این حال، تلاش‌های فشرده برای بازگرداندن کارکنان NNSA نشان می‌دهد که دولت ترامپ واقعاً افرادعالیرتبه دارای تخصص های مهم را اخراج کرده است. اولریش کون، کارشناس کنترل تسلیحات در مؤسسه تحقیقات صلح...
۴ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده:  الیور ایمهوف -  برگردان رضا کاویانی
نویسنده:  الیور ایمهوف -  برگردان رضا کاویانی

با کاسه ای لبریز از شبنم!

صبح دخترک کوچک با کاسه‌ای بر دست در میان دشت درمیان نرگس‌ها می‌چرخید و قطره‌قطره اشک آن‌ها را در کاسه می‌ریخت .«"خدایا جنگ تمام شود و پدرم به خانه برگردد و دیگر هیچ‌گاه جنگ نباشد"». حال بعد از سال‌ها به یاد آن دخترک و کاسه او افتاده بود. کاسه‌ای ندارد دست خود را زیر گلبرگ‌ها می‌گیرد. چندین قطره شبنم در گودی دستش می‌ریزند. هزاران آرزو در ذهنش شکل می‌گیرند؛ "خوشبختی این سرزمین را آرزو می‌کنم".

سی نفری می‌شدند. یازده دختر و الباقی پسر. این تعداد را پسری که عقب‌دار گروه بود هنوز به یاد دارد. 

یک روز زیبای بهاری در راه کلیبر. هوا به گونه‌ای لطیف و سبک بود که احساس می‌کردی تمامی مغز استخوان‌هایت لبریز از هواست و می‌توانی پرواز کنی. چهره‌های شاد وجوان. دانشجویان دانشگاه تبریز بودند. با کوله‌بارهای سنگین. از اهر که خارج شدند جاده‌ای زیبا که در دو طرف آن درختان سپیدار و میوه صف کشیده بودند در مقابلشان ظاهر شد.

درختانی غرق در غنچه‌های سفید، صورتی که برخی به بنفش می زدند. گل‌برگ‌های ریخته بر جاده مانند فرشی مخملین زیر پایشان بود با  دشتی زیبا در اطراف  که در دور دست آن کوهها صف کشیده بودند. پرندگان مهاجر با سر و صدا از بالای سرشان می‌گذشتند. رمه‌های بزرگ گوسفندان همراه چوپان‌هایی که هی هی می‌کردند در حال عبور بودند. صدای  وز وز هزاران زنبور که لابلای درختان تازه شکوفه زده می‌چرخیدند مانند یک موسیقی به گوش می‌رسید.

سر گروه پسری شمالی بود. اندامی کشیده و لاغر با صورتی سبزه، نامش حسن زکی‌زاده بود. 

جلودار حاجی دانشجوی دانشکده کشاورزی بود که بسیار زیبا بیاتی‌های آذری را می‌خواند. کوهنوردی ماهر!

طراوت و زیبائی فضا حتی بر خواندن آوازها نیز تاثیر نهاده بود. شعرها در وصف بهار بود و طبیعت. حاجی می‌خواند: 

“یازین  اولینده گنجه چولونده

چخب لار دزه  گوزل لاله لر  گوزل لاله لر

یاغشدان اسلانان یارپاق لارینه

سرب لر دره یه  گوزل لاله لر

…یاز گلر ایللره   دورنا لار اوچار…

( ترجمه شعر:

بهار از راه رسیده است

باز در دشت گنجه لاله‌ها قد کشیده‌اند

لاله‌هائی که تا زانوانت می رسند!

لاله‌های زیبا لاله‌های زیبا!

در دره‌ها پهن کرده‌اند  برگ‌هایشان را که  خیس شده‌اند از باران!

آی لاله‌ها! بهار می‌آید به ایل‌ها و دورناها پرواز می‌کنند…”

همه خواندن‌ها بهاری بود:

“بهار دلکش رسیده دل به جا نباشد

اگر چه دل یک دمی به فکر ما نباشد….

گروه می‌خواند! نفس گرم زندگی که از تن‌های جوان به شور آمده برمی‌خاست! فلک را به بندگی می‌طلبید. در دور دست چهار قله کله قندی، آرام آرام چادر مه صبحگاهی را از سر می گرفتند و در دشتی وسیع پهن می‌کردند. چونان پادشاهانی که با تاج خود از خواب برخیزند. تصور آن لحظه ممکن  نیست! دشتی وسیع که در چهار کنج آن کوههای بلند مخروطی سر برافراشته بودند. دشتی پوشیده از گلهای نرگس سفید چونان که گوئی هنور برف بر زمین مانده است. ده‌ها چشمه از زمین می‌جوشید. به هر میزان که به دشت نزدیک می‌شدند بوی سکر آور خاک با بوی هزاران هزار نرگس شبنم خورده در هم می‌پیچید. تلآلو رنگارنگ  ذرات شبنم در تابش نخستین اشعه خورشید گوئی صدها رنگین کمان بسته بود. صدای آرام جاری شدن آب را زیر خاک حس می‌کردند.

عقب‌دار گروه غرق در رویای خود بود. می‌خواست فریاد بکشد! دست‌ها را چون بالی بگشاید و پرواز کند. به نرگس‌ها خیره شده بود. حس می‌کرد قادر نیست به تمامی این همه لذت و زیبائی را در اندرونه خود جای دهد. در دور دست در دامنه چندین روستائی در حال شخم زدن زمین با گاو آهن بودند. خیش‌ها درون زمین را شیار می‌کردند. زمین خمیازه می‌کشید. لحاف سفید گلدوزی شده با نرگس‌ها را پس میزد، لحافی قهوه‌ای از خاک نرم و مرطوب بهاری بر روی خود می‌سرانید. طبیعت چه غوغائی به راه انداخته بود. گروه در دامنه یکی از کوههای مخروطی ایستاد. کوله‌ها را بر زمین نهادند. “نیم ساعت استراحت! بعد بالا می رویم.” عقب‌دار به آرامی نشست. دستی به اولین نرگس کنار خود کشید. دلش می‌خواست غلت بزند و صورتش را بر خاک بنهد! اما ممکن نبود. در این گروه منظبط چنین امری ناممکن بود.

جلودار حاجی حال او را می‌فهمید. به کنارش آمد: “چه کنیم می‌خواهم مانند اسب شیهه بکشم! می‌خواهم غلت بخورم! تو نمی‌خواهی؟> <می‌خواهم و می‌کنم!”

نیم ساعت گذشت و گروه آماده رفتن شد. عقب‌دار دست بر کمر خود نهاده و نشسته بود. “توان رفتنم نیست نمی‌توانم. کمرم به درد آمده است!” جلودار سرگیجه گرفته بود. می گوید: “سرم گیج می‌خورد دلم می‌پیچد. نمی‌توانم تا بالا بیایم دراز می‌کشم. چادرها را می‌زنم و چای آماده می‌کنم مواظب عقب‌دار هم هستم.”

چند نفری که آن دو را خوب می‌شناسند خنده‌ای می‌کنند و چیزی نمی‌گویند. مسئول گروه اجازه می‌دهد. گروه حرکت می‌کند. آرام آرام از نخستین شیار و یال کوه بالا می‌روند. آن دو آرام نشسته‌اند و رفتن و دور شدن آن‌ها را نظاره می‌کنند. دیگر به سختی می‌توان آنها را دید. حاجی از جای می‌پرد مانند اسب شیهه می‌کشد پای خود را بر زمین می‌کوبد. عقب‌دار همان طور که نشسته روی گل‌های نرگس غلت می‌خورد. آب، خاک و شبنم تمامی لباسش را خیس کرده‌اند. صورت خود را بر زمین فشار می‌دهد می‌خواهد خاک بخورد! آب بنوشد! نمی‌داند چه می‌خواهد! بلند می‌شود پشت سر جلودار شروع به جست و خیز می‌کند شیهه می‌کشند، معلق می‌زنند، تمام شش‌های خود را از هوا پر می‌کنند. عقب‌دار دست‌هایش را به اطراف می‌گشاید: <می‌خواهم پرواز کنم. می‌خواهم چون دانه زیر همین خاک بروم.> دراز می‌کشد تا آن جائی که قدرت دارد زمین را در آغوش می‌گیرد. حس‌های  غریبی او را به این خاک پیوند می‌دهد. در هر لایه لایه آن تاریخ یک ملت را می‌بیند… صداهای درون آن را می‌شنود. گوئی در آن زیرها لشکری در حرکت است. صدای شاد و هلهله مردم، صدای چکاچک شمشیرها. بابک را با آن صورت غرق در خون می‌بیند و شیخ شهاب‌الدین که جنازه‌اش روی دستها  در حرکت است. آه از این خاک چه کسانی گذشته‌اند. در این جا چه عشق‌هائی مدفون شده‌اند. کدام عاشیق با ساز جادوئی خود دارد  آواز قره باغ شکسته می‌خواند!  آوازی که هنوز بعد قرن‌ها  در این کوههای بلند و مغموم  منعکس می‌شود و این چنین تارهای وجود او را به ارتعاش در می‌آورد.

آی ای سرزمین محبوب من خاکت، هوایت آب و آسمانت و مردمانت را دوست دارم. صورتش را برگل‌های خیس نرگس می‌چسباند. چونان صورت عاشقی بر معشوقی. به یاد رمانی می‌افتد که سال‌ها قبل از یک نویسنده تاجیک خوانده بود. داستان دخترکی که پدرش در جنگ با آلمان‌ها بود. دخترک شنیده بود که اگر صبحدم کاسه‌ای بردارد و به دشت برود و کاسه را پر از اشگ نرگس‌ها کند و آنگاه مقابل کاسه بنشیند و هر آرزوئی که دارد بکند! آرزویش بر آورده می‌شود.چرا که شبنم نشسته برگل نرگس شبنم نیست. اشگ چشم  نگران شقایق‌هاست. اشگ حسرت و اندوه است و آرزو.

صبح دخترک کوچک با کاسه‌ای بر دست در میان دشت در میان نرگس‌ها می‌چرخید و قطره قطره اشگ آن‌ها را در کاسه می‌ریخت. “خدایا جنگ تمام شود و پدرم به خانه برگردد و دیگر هیچگاه جنگ نباشد!” حال بعد از سال‌ها به یاد آن دخترک و کاسه او افتاده بود. کاسه‌ای ندارد دست خود را زیر گلبرگ‌ها می‌گیرد. چندین قطره شبنم در گودی دستش می‌ریزند. هزاران آرزو در ذهنش شکل می‌گیرند. “خوشبختی این سرزمین را آرزو می‌کنم.”

آفتاب بالا آمده است. جلودار مانند کودکی سر خود را روی کوله نهاده و در خوابی جادوئی است. او نیز وسوسه خواب دارد حتی برای لحظه‌ای! چشمان خود را می‌بندد و غرق در خواب و رویا می‌شود.

جلودار بیدار شده و حال با پشته‌ای چوب خشگ به او نزدیک می‌گردد. اجاقی بر پا می‌دارند و نخستین چادر را می‌زنند. گرمای اجاق بر تن می‌نشیند. خون با سرعت در رگ‌های جوانشان می‌چرخد. چائی آماده است. زندگی چه قدر زیباست! گروه از راه می‌رسد. خسته اما شاداب. بعضی‌ها به خنده و برخی به عصبانیت در آن‌ها می‌نگرند. سرپرست گروه در گوشش می‌گوید: “کمرت درد می‌کرد؟ حاجی سرگیجه داشت؟ همه را با دوربین از دور دیدیم! آن حرکات عجیب آن شلنگ اندازی‌ها را. بعد از غذا جلسه انتقاد داریم.”

در جلسه هر کس سخنی می‌گوید: “دروغ گفتید! انظباط گروه را در هم ریختید دو کوهنورد یک جلودار ویک عقب‌دار. مانند دیوانگان جست و خیز کردید. شما را چه می‌شود؟”

آن دو سخنی نگفتند. همه انتقاد‌ها را پذیرفتند. عقب‌دار گفت: “حال رفقا انتقادات خود را کردید. آیا حالا اجازه می‌دهید که باز در میان این همه زیبائی جست و خیز کنیم و آواز سر دهیم. شما صدای شیهه ما را نشنیدید.”

همه می‌خندند. اندکی بعد ده‌ها جسم و روح جوان سرشار از زندگی در میان هزاران نرگس پای می‌کوبیدند و آواز می‌خواندند. لحظات نابی که زمان در آن ایستاده بود و نظاره می‌کرد جان‌های عاشق را!

حال سال‌ها از آن روز می‌گذرد… سرپرست گروه  سال پنجاه و شش در یک درگیری خیابانی کشته شد. تعدادی از رهنوردان آن روز بعد از انفلاب به دست جوخه‌های اعدام سپرده شدند.  از جلودار حاجی خبری ندارد. تعدادی به اجبار تن به زندگی زیر لبه تیغ حاکمیت سپرده‌اند و تعدادی  به غربت ناخواسته تسلیم. عقب‌دار نیز کشان کشان هنوز در انتهای صف با کاسه‌ای بر دست  روزهای تلخ  غربت را ره می‌سپارد. کاسه‌ای که حال هزاران کودگ آواره و جنگ‌زده نیز بر دست دارند! او هر بهار در هر کجا که باشد گوش بر زمین می‌چسباند. به صدا‌های درون آن گوش می‌دهد! او صداهای سرزمین خود را از بین هزاران صدا می‌شناسد! کاسه خود را به زیر گلبرگ‌های گل نرگس می‌گیرد. لبالب از اشگ نرگس می‌سازد و آرزوی  سرا پرده گل می‌کند!

“زین تطاول که کشید از غم  هجران بلبل       تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد  شد.”

تاریخ انتشار : ۲۶ آبان, ۱۳۹۵ ۷:۱۹ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

اروپا قربانی کیست؟

به‌عنوان یک اروپایی، من فقط می‌توانم از بی‌کفایتی و ساده‌دلی رهبرانمان گله کنم که این اتفاق را ندیدند و با وجود همه فرصت‌ها و انگیزه‌هایی که برای انجام این کار وجود داشت، ابتدا خود را با آن سازگار نکردند. آنها احمقانه ترجیح دادند به نقش خود به عنوان شریک کوچک آمریکا بچسبند، حتی در شرایطی که این مشارکت به طور فزاینده ای علیه منافع آنها بود!

مطالعه »
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

مطالعه »
پيام ها

مراسم بزرگ‌داشت پنجاه‌وچهارمین سالگرد جنبش فدایی!

روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، به مناسبت پنجاه‌وچهارمین سالگرد بنیان‌گذاری جنبش فدایی، در نشستی در سامانۀ کلاب‌هاوس این روز تاریخی و نمادین جنبش فدایی را پاس می‌داریم و روند شکل‌گیری و تکامل این جنبش را به بحث و بررسی می‌نشینیم

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!

سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ “تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!”

فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!

روایتگری بس است ، باید راهی جست

زنان خانه‌دار و کارگران؛ در صدر آمار خودکشی در ایران