جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۰

جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۰

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!
در آن دوره جنبش چپ آزادی‌خواه و عدالت‌طلب در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان نیرویی موثر در برابر دیکتاتوری و ارتجاع بود. حذف رهبران برجستۀ این جنبش تلاشی اگاهانه...
۲۹ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
تصویری انسانی از بیژن جزنی در خاطرات هارون یشایایی
بیژن نه برای جان، که برای معنا می‌جنگید. او آخرین متن دفاعیه‌ی جزنی را خوانده بود و سطری از آن را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کرد: "آزادی را نمی‌شود خاموش کرد؛ حتی...
۲۹ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
پیام محمد توسلی، دبیرکل سابق نهضت آزادی ایران؛ پنجاهمین سالروز اعدام #بیژن_جزنی همراه با ٨ نفر از همراهان زندانی
در آستانه ۲۹ فروردین، پنجاهمین سالروز اعدام #بیژن_جزنی همراه با ۸ نفر از همراهان زندانی در تپه‌های زندان اوین توسط مأموران ساواک هستیم که روز بعد اعلام شد آنان حین...
۲۹ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: محمد توسلی
نویسنده: محمد توسلی
اطلاعیهٔ حزب تودهٔ ایران: به یاد بیژن جزنی و یاران در پنجاهمین سالگرد تیرباران جنایتکارانه آنان بدست حکومت شاه
حزب تودهٔ‌ ایران مبارزهٔ جزنی و یارانش در زندان‌های محمدرضاشاه را نماد روشنی از پیکار مبارزان دلیر راه آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی می داند که در تاریخ میهن ما...
۲۹ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: حزب توده ایران
نویسنده: حزب توده ایران
یاد و خاطره بیژن جزنی و دیگر شهدای راه رهایی ملت ایران از استبداد و وابستگی را گرامی می داریم
مجامع اسلامی ایرانیان: وطن عزیز ما ایران، در درازنای تاریخ پر فراز و نشیب خود، همواره شاهد مبارزه و ازخودگذشتگی و شهادت جوانان آرمان خواه از نحله های گوناگون، از...
۲۸ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: مجامع اسلامی ایرانیان
نویسنده: مجامع اسلامی ایرانیان
نامه های زندان؛ دو نامه از بیژن جزنی به میهن جزنی
گفتم: اگر قرار است هریک از ما در راه آرمانهای بشری و فکری خود جان بدهیم. تفاوت زیادی نخواهد داشت که در این مرحله و به این صورت و یا...
۲۸ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: بیژن جزنی
نویسنده: بیژن جزنی
بازگشت به آینده: یادداشتی درباره‌ی «سینمای آزاد» و فیلم‌سازی آماتور
سینمای آزاد با ایجاد تشکیلاتی غیرمتمرکز و گسترده، در طول یک دهه توانست علاقه‌مندان زیادی را در سراسر ایران جذب کند. آنها با ساده‌سازیِ آموزش فیلم‌سازی، استفاده از قابلیت‌های دوربین‌های...
۲۸ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: نوید آرمان
نویسنده: نوید آرمان

با کاسه ای لبریز از شبنم!

صبح دخترک کوچک با کاسه‌ای بر دست در میان دشت درمیان نرگس‌ها می‌چرخید و قطره‌قطره اشک آن‌ها را در کاسه می‌ریخت .«"خدایا جنگ تمام شود و پدرم به خانه برگردد و دیگر هیچ‌گاه جنگ نباشد"». حال بعد از سال‌ها به یاد آن دخترک و کاسه او افتاده بود. کاسه‌ای ندارد دست خود را زیر گلبرگ‌ها می‌گیرد. چندین قطره شبنم در گودی دستش می‌ریزند. هزاران آرزو در ذهنش شکل می‌گیرند؛ "خوشبختی این سرزمین را آرزو می‌کنم".

سی نفری می‌شدند. یازده دختر و الباقی پسر. این تعداد را پسری که عقب‌دار گروه بود هنوز به یاد دارد. 

یک روز زیبای بهاری در راه کلیبر. هوا به گونه‌ای لطیف و سبک بود که احساس می‌کردی تمامی مغز استخوان‌هایت لبریز از هواست و می‌توانی پرواز کنی. چهره‌های شاد وجوان. دانشجویان دانشگاه تبریز بودند. با کوله‌بارهای سنگین. از اهر که خارج شدند جاده‌ای زیبا که در دو طرف آن درختان سپیدار و میوه صف کشیده بودند در مقابلشان ظاهر شد.

درختانی غرق در غنچه‌های سفید، صورتی که برخی به بنفش می زدند. گل‌برگ‌های ریخته بر جاده مانند فرشی مخملین زیر پایشان بود با  دشتی زیبا در اطراف  که در دور دست آن کوهها صف کشیده بودند. پرندگان مهاجر با سر و صدا از بالای سرشان می‌گذشتند. رمه‌های بزرگ گوسفندان همراه چوپان‌هایی که هی هی می‌کردند در حال عبور بودند. صدای  وز وز هزاران زنبور که لابلای درختان تازه شکوفه زده می‌چرخیدند مانند یک موسیقی به گوش می‌رسید.

سر گروه پسری شمالی بود. اندامی کشیده و لاغر با صورتی سبزه، نامش حسن زکی‌زاده بود. 

جلودار حاجی دانشجوی دانشکده کشاورزی بود که بسیار زیبا بیاتی‌های آذری را می‌خواند. کوهنوردی ماهر!

طراوت و زیبائی فضا حتی بر خواندن آوازها نیز تاثیر نهاده بود. شعرها در وصف بهار بود و طبیعت. حاجی می‌خواند: 

“یازین  اولینده گنجه چولونده

چخب لار دزه  گوزل لاله لر  گوزل لاله لر

یاغشدان اسلانان یارپاق لارینه

سرب لر دره یه  گوزل لاله لر

…یاز گلر ایللره   دورنا لار اوچار…

( ترجمه شعر:

بهار از راه رسیده است

باز در دشت گنجه لاله‌ها قد کشیده‌اند

لاله‌هائی که تا زانوانت می رسند!

لاله‌های زیبا لاله‌های زیبا!

در دره‌ها پهن کرده‌اند  برگ‌هایشان را که  خیس شده‌اند از باران!

آی لاله‌ها! بهار می‌آید به ایل‌ها و دورناها پرواز می‌کنند…”

همه خواندن‌ها بهاری بود:

“بهار دلکش رسیده دل به جا نباشد

اگر چه دل یک دمی به فکر ما نباشد….

گروه می‌خواند! نفس گرم زندگی که از تن‌های جوان به شور آمده برمی‌خاست! فلک را به بندگی می‌طلبید. در دور دست چهار قله کله قندی، آرام آرام چادر مه صبحگاهی را از سر می گرفتند و در دشتی وسیع پهن می‌کردند. چونان پادشاهانی که با تاج خود از خواب برخیزند. تصور آن لحظه ممکن  نیست! دشتی وسیع که در چهار کنج آن کوههای بلند مخروطی سر برافراشته بودند. دشتی پوشیده از گلهای نرگس سفید چونان که گوئی هنور برف بر زمین مانده است. ده‌ها چشمه از زمین می‌جوشید. به هر میزان که به دشت نزدیک می‌شدند بوی سکر آور خاک با بوی هزاران هزار نرگس شبنم خورده در هم می‌پیچید. تلآلو رنگارنگ  ذرات شبنم در تابش نخستین اشعه خورشید گوئی صدها رنگین کمان بسته بود. صدای آرام جاری شدن آب را زیر خاک حس می‌کردند.

عقب‌دار گروه غرق در رویای خود بود. می‌خواست فریاد بکشد! دست‌ها را چون بالی بگشاید و پرواز کند. به نرگس‌ها خیره شده بود. حس می‌کرد قادر نیست به تمامی این همه لذت و زیبائی را در اندرونه خود جای دهد. در دور دست در دامنه چندین روستائی در حال شخم زدن زمین با گاو آهن بودند. خیش‌ها درون زمین را شیار می‌کردند. زمین خمیازه می‌کشید. لحاف سفید گلدوزی شده با نرگس‌ها را پس میزد، لحافی قهوه‌ای از خاک نرم و مرطوب بهاری بر روی خود می‌سرانید. طبیعت چه غوغائی به راه انداخته بود. گروه در دامنه یکی از کوههای مخروطی ایستاد. کوله‌ها را بر زمین نهادند. “نیم ساعت استراحت! بعد بالا می رویم.” عقب‌دار به آرامی نشست. دستی به اولین نرگس کنار خود کشید. دلش می‌خواست غلت بزند و صورتش را بر خاک بنهد! اما ممکن نبود. در این گروه منظبط چنین امری ناممکن بود.

جلودار حاجی حال او را می‌فهمید. به کنارش آمد: “چه کنیم می‌خواهم مانند اسب شیهه بکشم! می‌خواهم غلت بخورم! تو نمی‌خواهی؟> <می‌خواهم و می‌کنم!”

نیم ساعت گذشت و گروه آماده رفتن شد. عقب‌دار دست بر کمر خود نهاده و نشسته بود. “توان رفتنم نیست نمی‌توانم. کمرم به درد آمده است!” جلودار سرگیجه گرفته بود. می گوید: “سرم گیج می‌خورد دلم می‌پیچد. نمی‌توانم تا بالا بیایم دراز می‌کشم. چادرها را می‌زنم و چای آماده می‌کنم مواظب عقب‌دار هم هستم.”

چند نفری که آن دو را خوب می‌شناسند خنده‌ای می‌کنند و چیزی نمی‌گویند. مسئول گروه اجازه می‌دهد. گروه حرکت می‌کند. آرام آرام از نخستین شیار و یال کوه بالا می‌روند. آن دو آرام نشسته‌اند و رفتن و دور شدن آن‌ها را نظاره می‌کنند. دیگر به سختی می‌توان آنها را دید. حاجی از جای می‌پرد مانند اسب شیهه می‌کشد پای خود را بر زمین می‌کوبد. عقب‌دار همان طور که نشسته روی گل‌های نرگس غلت می‌خورد. آب، خاک و شبنم تمامی لباسش را خیس کرده‌اند. صورت خود را بر زمین فشار می‌دهد می‌خواهد خاک بخورد! آب بنوشد! نمی‌داند چه می‌خواهد! بلند می‌شود پشت سر جلودار شروع به جست و خیز می‌کند شیهه می‌کشند، معلق می‌زنند، تمام شش‌های خود را از هوا پر می‌کنند. عقب‌دار دست‌هایش را به اطراف می‌گشاید: <می‌خواهم پرواز کنم. می‌خواهم چون دانه زیر همین خاک بروم.> دراز می‌کشد تا آن جائی که قدرت دارد زمین را در آغوش می‌گیرد. حس‌های  غریبی او را به این خاک پیوند می‌دهد. در هر لایه لایه آن تاریخ یک ملت را می‌بیند… صداهای درون آن را می‌شنود. گوئی در آن زیرها لشکری در حرکت است. صدای شاد و هلهله مردم، صدای چکاچک شمشیرها. بابک را با آن صورت غرق در خون می‌بیند و شیخ شهاب‌الدین که جنازه‌اش روی دستها  در حرکت است. آه از این خاک چه کسانی گذشته‌اند. در این جا چه عشق‌هائی مدفون شده‌اند. کدام عاشیق با ساز جادوئی خود دارد  آواز قره باغ شکسته می‌خواند!  آوازی که هنوز بعد قرن‌ها  در این کوههای بلند و مغموم  منعکس می‌شود و این چنین تارهای وجود او را به ارتعاش در می‌آورد.

آی ای سرزمین محبوب من خاکت، هوایت آب و آسمانت و مردمانت را دوست دارم. صورتش را برگل‌های خیس نرگس می‌چسباند. چونان صورت عاشقی بر معشوقی. به یاد رمانی می‌افتد که سال‌ها قبل از یک نویسنده تاجیک خوانده بود. داستان دخترکی که پدرش در جنگ با آلمان‌ها بود. دخترک شنیده بود که اگر صبحدم کاسه‌ای بردارد و به دشت برود و کاسه را پر از اشگ نرگس‌ها کند و آنگاه مقابل کاسه بنشیند و هر آرزوئی که دارد بکند! آرزویش بر آورده می‌شود.چرا که شبنم نشسته برگل نرگس شبنم نیست. اشگ چشم  نگران شقایق‌هاست. اشگ حسرت و اندوه است و آرزو.

صبح دخترک کوچک با کاسه‌ای بر دست در میان دشت در میان نرگس‌ها می‌چرخید و قطره قطره اشگ آن‌ها را در کاسه می‌ریخت. “خدایا جنگ تمام شود و پدرم به خانه برگردد و دیگر هیچگاه جنگ نباشد!” حال بعد از سال‌ها به یاد آن دخترک و کاسه او افتاده بود. کاسه‌ای ندارد دست خود را زیر گلبرگ‌ها می‌گیرد. چندین قطره شبنم در گودی دستش می‌ریزند. هزاران آرزو در ذهنش شکل می‌گیرند. “خوشبختی این سرزمین را آرزو می‌کنم.”

آفتاب بالا آمده است. جلودار مانند کودکی سر خود را روی کوله نهاده و در خوابی جادوئی است. او نیز وسوسه خواب دارد حتی برای لحظه‌ای! چشمان خود را می‌بندد و غرق در خواب و رویا می‌شود.

جلودار بیدار شده و حال با پشته‌ای چوب خشگ به او نزدیک می‌گردد. اجاقی بر پا می‌دارند و نخستین چادر را می‌زنند. گرمای اجاق بر تن می‌نشیند. خون با سرعت در رگ‌های جوانشان می‌چرخد. چائی آماده است. زندگی چه قدر زیباست! گروه از راه می‌رسد. خسته اما شاداب. بعضی‌ها به خنده و برخی به عصبانیت در آن‌ها می‌نگرند. سرپرست گروه در گوشش می‌گوید: “کمرت درد می‌کرد؟ حاجی سرگیجه داشت؟ همه را با دوربین از دور دیدیم! آن حرکات عجیب آن شلنگ اندازی‌ها را. بعد از غذا جلسه انتقاد داریم.”

در جلسه هر کس سخنی می‌گوید: “دروغ گفتید! انظباط گروه را در هم ریختید دو کوهنورد یک جلودار ویک عقب‌دار. مانند دیوانگان جست و خیز کردید. شما را چه می‌شود؟”

آن دو سخنی نگفتند. همه انتقاد‌ها را پذیرفتند. عقب‌دار گفت: “حال رفقا انتقادات خود را کردید. آیا حالا اجازه می‌دهید که باز در میان این همه زیبائی جست و خیز کنیم و آواز سر دهیم. شما صدای شیهه ما را نشنیدید.”

همه می‌خندند. اندکی بعد ده‌ها جسم و روح جوان سرشار از زندگی در میان هزاران نرگس پای می‌کوبیدند و آواز می‌خواندند. لحظات نابی که زمان در آن ایستاده بود و نظاره می‌کرد جان‌های عاشق را!

حال سال‌ها از آن روز می‌گذرد… سرپرست گروه  سال پنجاه و شش در یک درگیری خیابانی کشته شد. تعدادی از رهنوردان آن روز بعد از انفلاب به دست جوخه‌های اعدام سپرده شدند.  از جلودار حاجی خبری ندارد. تعدادی به اجبار تن به زندگی زیر لبه تیغ حاکمیت سپرده‌اند و تعدادی  به غربت ناخواسته تسلیم. عقب‌دار نیز کشان کشان هنوز در انتهای صف با کاسه‌ای بر دست  روزهای تلخ  غربت را ره می‌سپارد. کاسه‌ای که حال هزاران کودگ آواره و جنگ‌زده نیز بر دست دارند! او هر بهار در هر کجا که باشد گوش بر زمین می‌چسباند. به صدا‌های درون آن گوش می‌دهد! او صداهای سرزمین خود را از بین هزاران صدا می‌شناسد! کاسه خود را به زیر گلبرگ‌های گل نرگس می‌گیرد. لبالب از اشگ نرگس می‌سازد و آرزوی  سرا پرده گل می‌کند!

“زین تطاول که کشید از غم  هجران بلبل       تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد  شد.”

تاریخ انتشار : ۲۶ آبان, ۱۳۹۵ ۷:۱۹ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!

در آن دوره جنبش چپ آزادی‌خواه و عدالت‌طلب در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان نیرویی موثر در برابر دیکتاتوری و ارتجاع بود. حذف رهبران برجستۀ این جنبش تلاشی اگاهانه برای جلوگیری از هم‌بستگی و رشد جریان‌های مترقی و باز کردن راه برای نیروهای واپس‌گرا بود. رژیم شاه با سرکوب و کشتار بی‌امان نیروهای مترقی چون فداییان و مجاهدین خلق و اعمال فشار بر نیروهای ملی، چپ، و ملی-مذهبی،میدان را برای رشد و نفوذ نیروهای مذهبی ارتجاعی هموار کرد.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!

در آن دوره جنبش چپ آزادی‌خواه و عدالت‌طلب در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان نیرویی موثر در برابر دیکتاتوری و ارتجاع بود. حذف رهبران برجستۀ این جنبش تلاشی اگاهانه برای جلوگیری از هم‌بستگی و رشد جریان‌های مترقی و باز کردن راه برای نیروهای واپس‌گرا بود. رژیم شاه با سرکوب و کشتار بی‌امان نیروهای مترقی چون فداییان و مجاهدین خلق و اعمال فشار بر نیروهای ملی، چپ، و ملی-مذهبی،میدان را برای رشد و نفوذ نیروهای مذهبی ارتجاعی هموار کرد.

مطالعه »
پيام ها

پیام تبریک سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به‌مناسبت پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در صعود به جام جهانی!

با کمال تاسف روی‌کرد سیاسی مقابله با ایران از سوی برخی کشورهای ذی‌نفوذ در جهان در کنار تحریم‌های غیرقانونی و ظالمانه علیه کشور ما، مانعی عمده در برابر برگزاری دیدارهای دوستانه در مقابل تیم‌های قوی جهان، حتی امکان برگزاری اردوهای آمادگی، و وجود تجربهٔ بازی در این سطح برای ملّی‌پوشان ایران است.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!

تصویری انسانی از بیژن جزنی در خاطرات هارون یشایایی

پیام محمد توسلی، دبیرکل سابق نهضت آزادی ایران؛ پنجاهمین سالروز اعدام #بیژن_جزنی همراه با ۸ نفر از همراهان زندانی

اطلاعیهٔ حزب تودهٔ ایران: به یاد بیژن جزنی و یاران در پنجاهمین سالگرد تیرباران جنایتکارانه آنان بدست حکومت شاه

یاد و خاطره بیژن جزنی و دیگر شهدای راه رهایی ملت ایران از استبداد و وابستگی را گرامی می داریم

نامه های زندان؛ دو نامه از بیژن جزنی به میهن جزنی