هم وضعیت این چپِ*از موضع خود برگشته و دستخوش تردید شده قابل فهم است، و هم البته این که چرا ژورنالیسم و گفتمان سازان غربی برای جور کردن ویترین خود در این نبرد بزرگ قرن بین جناح شرقی سرمایه داری با جناح غربی آن و سوخت رساندن به بحران و جنگ ارتجاعی بروزکرده فی مابین خویش، به سراغ این «چپ» و زبان الکن او که در شرایط عادی هیچ گاه سراغشان نمی رفتند می روند، در حالی که خود دلایل بسیار موجه و قوی تری برای توجیه بحران بسود خود و تسخیر عقل و ذهن دیگران در چنته دارند و هر روز و ساعت هم آن را از زبان سیاستمداران و نظریه پردازانی چون فوکویاما و یا روزنامه نگارانی چون فرید ذکریا ابراز می دارند.[ به گفته فرید ذکریا، شکست روسیه در اوکراین وحدت غرب به تازگی متحد شده را پایدار می کند و به زعم فوکویاما شکست روسیه تولدیک آزادی جدید را ممکن می کند و از وحشت زوال دموکراسی رهایمان می سازد]. دلیل اصلی آن هم در همین مقاله برای کسی که بخواهد آن را بداند بسیار روشن بیان شده است و احتیاجی به ممارست و کشف و شهود ندارد:
نیاز جناح سرمایه داری غرب برای جلب حمایت چپ خودی بسود کمپ خویش! و البته خود این هم هنوز یک وسیله و راه میانبری است برای هدف بزرگتر و اصلی، یعنی کنترل جنبش صلح و شعارهای آن در زیر بال و پر خود! احساس این چپ صاعقه زده البته چیز تازه ای نیست چنانکه در جنگ های قبلی و از جمله جنگ جهانی دوم هم بورژوازی در پارلمان هایش برای تصویب بودجه های جنگی و کنترل جنبش صلح به آن ها نیازداشت. ما ایرانی ها و «چپ هایمان» همین حال و هوا و طعم را در جنگ ارتجاعی رژیم ایران و عراق داشتیم که این دومی با حمایت بخش بزرگی از جهان همراه بود (به شمول شرق سابق و غرب کنونی) و برای بسته بندی جنگ و آذین بندی آن در لفافه جنگ میهنی!. یعنی رونق بخشیدن به قشون و پول حکومت اسلامی. و این تلاش کنونی در حالی است که کنترل صلح و هژمونی آن برای بورژوازی جناح غربی جهت پیش بردن اهداف خویش لازم و مهم است:
ایجاد جهان جدید و تقسیم شده به دو اردوی جداگانه ( جنگ سرد جدید و یا حتی سرد و گرم تؤامان) در تناسب با دو شقگی درونی سرمایه داری و مقابله با رقبای خود، آن هم در متن جهان گلوبال شده کنونی که از قضا خودسازمان ملل و دبیرکل آن مدتها پیش نسبت به خطر وقوع آن هشدار داده بود. چنانکه در تظاهرات نسبتا بزرگ اخیر ۱۲۵ هزارنفری صلح در برلین وچندشهردیگر شاهد بودیم که با تمرکز روی صلح و نه جنگ و علیه سیاست های معطوف به جنگ از هر دو سو،حضور خود را به نمایش گذاشت. در این حضور به موازات محکوم کردن تجاوز روسیه به اوکراین نسبت به سیاست های جناح غربی سرمایه داری هم که به دنبال تصویب بودجه های جنگی و عدم تخصیص آن به بهبود محیط زیست و حمل و نقل عمومی است و کلا به سیاستهای جنگ طلبانه از هر دو سو معترض بود ( نگاه کنید به گزارش دویچه وله در همین مورد ). غرب نگران خارج شدن کنترل خود بر جنبش صلح است. در آمریکا سخنرانی و هشدار سندرز در سنا را داشتیم… یا سخنان چامسکی را … خود بورل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا اخیرا نسبت به ارتکاب خطا توسط اروپا و غرب در ایجاد بحران کنونی اشارات و اعترافاتی داشته است. از جمله در مورد دادن وعده ورود اوکراین به ناتو و عدم تلاش برای ایجاد رابطه بهتر با روسیه که می شد کار به اینجا نکشد … پیام سندرزها و چامسکی ها و دیگر گرایش های متمایل به چپ آن بوده است که این بحران را می شد مدیریت کرد و غرب می توانست از طریق دیپلماسی آن را حل کند، اما نخواست. چون فرافکنی برای فرار از بحران های لاینحل و انباشته شده همیشه مفری بوده است برای سرمایه داری درگیر با انباشت بحران ها.
اما مشکل اصلی این دوست اوکراینی و چپ ما در درون معرکه جنگ، عدم درک درست از اوضاع است مثل بسیاری از شیفتگان و احسنت گویانش که در بیرون از معرکه نبرد قراردارند! در اصل بحران اوکراین کانون شدن تضادهای جهانی در قالب دولت -ملت بحران زده اوکراین بود وگرنه اساسا انفجار جهانی آن قابل درک نخواهد بود. بهمین دلیل شکل اوکراینی بحران با محتوای عمیقا جهانی آن درهم آمیخته است. و بدون درک و تنظیم رابطه دقیق بین آندو راه حلی برای آن متصور نیست مگر از طریق ورود به باتلاق جنگ که در اوکراین هم متوقف نخواهد شد و حتی به گفته خود زلینسکی چه بسا ما هم اکنون هم با شروع جنگ جهانی سوم مواجه شده باشیم،که می دانیم سوای مصائبی چون گرسنگی و قحطی و گرانی و فقر بیشتر در اقصی نقاط جهان و نیز ویرانی محیط زیست و خطر جنگ هسته ای-جهانی با محتمل شدن گزینه کاربرد زرادخانه های هسته ای که به گفته دبیرکل سازمان ملل تا چندی پیش غیرقابل تصور می نمود شده است که می تواند چه سرنوشت و پیامد دهشتناکی برای کلیت تمدن بشری و از جمله بیش از همه در سرنوشت مردمان اوکراین در پی خواهد داشت که ذهن «چپ صاعقه زده» ما را البته به شکل یک جانبه مشغول خود کرده است. بنابراین چپ ها و پیشروانی که وسط معرکه گیر نمی کنند و کل مساله را در نظر میگیرند برای مقابله با تجاوز روسیه از منظر دیگری به بحران ورود و به آن می نگرند و از قضا بیش از همه برای خود مردمان گرفتار شده بین دو سنگ آسیاب بحرانی بزرگ و جهانی در اوکراین. آن ها با کلیت سیاست های جنگ افروزانه که به تنور جنگ می دمند مرز بندی دارند و ضمن محکوم کردن قاطع تجاوز نظامی روسیه، به سیاست های سوخت رسان به این جنگ هم از هر سو که باشد انتقاد می کنند. سخن گفتن از صلح بدون توقف یا قطع سیاست هائی که به جنگ منجرشده و می شود جز تعارف و تظاهر دروغین به صلح نیست.
از جنبه نظری و شیوه برخورد با پدیده شومی چون جنگ هم، این چپ یا کلا چپ های صاعقه زده ای که بجای تمرکز اصلی نسبت به پایان دادن جنگی که ماهیت جهانی دارد، به دنبال یافتن جائی و صندلی برای نشستن و آویختن شال و کلاه خود بین دو سوی این قطب معیوب بحران سرگرمند. براساس یک باور و نظر جاافتاده و قدیمی و البته ارتجاعی گویا جنگ را می توان تنها از طریق جنگ متقابل خنثی کرد. بدیل جنگ نه صلح که خود جنگ است که البته می توان برای توجیه پذیر کردنش همواره خصائل موجهی برای آن بافت و یافت. اما بر اساس دیالکتیک مبتنی بر منفی تصرف در بستر یک رویکرد واکنشی یعنی رویکردی که مشروط به خود فاجعه وعکس العمل در برابرآن می شود، و در غیاب و فقدان وجه کنشی- ایجابی و مثبت و پیشرو برای تکوین و شکوفائی زندگی و تمدن بشری، جز بازتولید همان دشمن و عاملی که علیه آن می جنگد و نفرت پراکنی می کند چیزی در چنته ندارد.
*- چپ در غرب باید تغییر عقیده دهد.
https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/98022/