در پیوند با پنجاهمین سالروز مرگ برشت!
Bertolt Brecht 1898 – ۱۴.۸.۱۹۵۶
برشت شما کتهاى چرمى میپوشید، سیگار گران هاوانا مىکشید، میخواست پزشک شود، شماره پساندازى در بانکهاى سوئیس داشت، علاقه به کلکسیون و جمعآورى ماشینهاى مدل قدیمى داشت، عاشق زنان هنرمند و روشنفکر غیرفمینیست بود، مخالفتى علنى با رفیق استالین نداشت، با جناب خروشچف رویزیونیست، چاى مینوشید، یک خانه ییلاقى، لب دریاچه، حومه برلین شرقى داشت، اجازه سفر به کشورهاى آنزمان عضو پیمان ناتو را داشت، پول اقامت در هتلهاى دولوکس را بهراحتى مىپرداخت، ویسکى مینوشید، بعضى از نمایشنامههایش را با کمک معشوقههایش نوشت، از برادر بزرگتر، یعنى کشور شوراها، جایزه گرفت، در شهرى در شمال مونیخ بهدنیا آمد، جایى که اردوگاه اجبارى قربانیان هیتلرى شد؛ در بزرگترین تیاتر شهر اجازه اشتغال یافت، حزبى بود، اشعار ایدئولوژیک مىسرود، در میانهسالى، در سن ۵٨ سالگى، همچون ساعدى – و نه مثل بزرگ علوى و جمالزاده، در سن ۹٠ سالگى، جان به جان آفرین داد. از طریق سازمان امنیت کشورش -آلمان شرقى- شکنجه نشد، از دست نازىها به آمریکا پناه برد و نه به کشور کارگران و دهقانان، یعنى میهن شوراها!
تمام این حرفها و ادعاها را اکنون بعد از پایان جنگ سرد بین دو بلوک، بعضى از منتقدان ادبى آمریکایى، در کتابهاى جدید قطورشان مىنمایند و در کشور “شاعران و متفکران”، اینگونه آثار ترجمه شده را بهصورت کتاب پرفروش سال، در وسایل ارتباط جمعى، شب و روز تبلیغ میکنند.
ولى برشت ما، ادیبى بزرگ بود. شاعرى منتقد، نمایشنامهنویسى انقلابى، متفکرى دیالکتیکى، انترناسیونالیست، انساندوست، با نظراتى سیاسى پیشگویانه بود. او براى خدمت به عدالت دست به قلم برد و براى خدمت به آزادى و ترقى، در فقر و گوشهگیرى زندگى نمود، در ساختمانهاى یک اتاقه دولتى. به جاى اتومبیل ضد گلوله ولوو سوئدى، سوار اتوبوس شهرى و دوچرخه قدیمىاش میشد. مارکس و انگلس و لنین و مائو، گاهى هم هگل؛ میخواند. به انسانها احترام و توجه خاصى داشت. بعضى ازآثارش را از طریق کار جمعى، بهصورت گروهى نوشت، نه با کمک زنان هنرپیشه همکار. از آمریکا همچون طاعون بدش مىآمد، کشورى که او را به بهانه کمونیست بودن به دادگاه کشاند. او طرفدار انقلاب جهانى و مخالف استثمار و استعمار بود. او خواهان حقیقت و هنر، زیبایى و رفاه انسانها بود. به نویسندگانى چون گورکى، پوشکین، چخوف، هاینه، ایبسن و بالزاک احترام میگذاشت و براى ما، او عظمت نامهایى چون هومر، سقراط و گاهى هم بودا را دارا بود. بهجاى بازى در تیاتر دولتى شهر، ما میخواستیم او را در کارخانهها، مدارس و در خیابانهاى شهر به نمایش بگذاریم. در میان پابرهنهها، کلاهنمدیها، و آسمانجلها! .
در آن زمان، دوره جنگ سرد بین ابرقدرتها بود. آمریکا و شوروى تا دندان مسلح، روبروى هم به صف ایستاده بودند. مارکس و مائو ممنوع بودند. برشت و گورکى تا حدودى آزاد. ما آنها را نویسندگانى جالب یافتیم، چون آنها با وجود سانسور، توانسته بودند از دیوار خفقان بگذرند و به ما دلگرمى بدهند.ما با پارهاى از آثار برشت چون: آدم، آدم است؛ مادر؛ زندگى گالیله؛ روزهاى کمون فراز و فرود حکومت رایش سوم؛ داستانهاى آقاى کوینر؛ از طریق دوستان یا در بعضى از کتابفروشیهاى شهر آشنا شدیم. انسان براى دمکراسى به روشنگرى نیاز دارد و ما براى روشنگرى، سراغ مرحوم برشت رفتیم. امکان دیگرى نبود، آثار جالب قدغن بودند و آثار مبتذل را کسى نمىخواند. فقر و جهل و بیسوادى در جامعه ایرانزمین، حاکم بود و ما پوپولیستها و اتوپیستهاى زمان خود شدیم. ما در حوالى ادبیات جویاى ناجى و مرهمى شدیم. نقد و جامعهشناسى ادبى میبایستى دستکم ما را از نظر روحى و زبانى تقویت مىنمود و به ما امید و دلگرمى میداد. ادبیات مسئول و مبارز و مقاوم براى ما، قهرمانان زمان خود!؛ مانند یک مذهب، آرامبخش بود. گاهى هم حالتى مقدسانه بهخود میگرفت.
سبکهاى ادبى و هنرى مانند اگزیستانسیالیسم و ادبیات سرگرمکننده و مکتب هنر براى هنر! در نزد ما قابل سرزنش بودند. ادبیات مىبایستى ما “پیشگامان” را از زنگهاى جامعه دیکتاتورى-ایلیاتى پاک و تمیز مىنمود و عادات فردگرایى و منفعتطلبى را به کنار میزد. همه چیز مىبایست در خدمت مبارزه و انقلاب و در راه “جنبش آزادىبخش” مىبود.
فکر کنم وضع شما در خارج از کشور، بهتر از ما مىبود. لابد بستنى ایتالیایى مىخوردید و همراه خوبرویان، عصرها به دیسکو میرفتید. آثار بورخس، لورکا، مارکز و نرودا را میخواندید و در خیابانها شعار:
هو، هو، هوشى مین – چه، چه، چه گوارا، را سر میدادید.
و ما در شبنامهها، شعارهاى آتشینى چون:
مرگ بر دیکتاتورى! مرگ بر بورژوازى کمپرادور!
زنده باد آزادى خلق!، آزادى براى سخن!
یانکى گوو هوم!، ایران را سراسر ویتنام میکنیم، ایران را سراسر سیاهکل مىکنیم!، و غیره مىنوشتیم.
ما مجبور شدیم اغلب ادبیات و هنر را سیاسى نماییم و مىخواستیم با بعضى از آثار برشت، فشار دیکتاتورى عریان را قدرى تحملپذیر نماییم. و اکنون در میان شما “خارجنشینان” تمرین پلورالیسم، دمکراسى، و جمهوریخواهى لائیک! مىکنیم تا شاید این بار مکتب آزادى در مملکتمان عملى شود.
ما در آن روز فقط به نیکى از برشت، گورکى، صمد، خسرو؛ و ادبیات یاد خواهیم کرد و در میدانهاى شهرها، مجسمههایى از آنان برپا خواهیم کرد، همانطور که بعضى از غربیها، مجسمههاى حافظ، خیام، و رومى را در پارهاى از شهرهاى فرهنگىشان برپا نمودهاند!.