زنده یاد بهنام کرمی در ۲۵ آذر سال ۱۳۳۹ در خانواده کارگری در آبادان به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی را در زادگاهش گذراند. تحصیلات ابتدایی را در دبستان جامی آبادان طی کرد و سپس به مدرسه راهنمایی پیشتاز و بعد به دبیرستان فرخی آبادان رفت. در دوران قبل از انقلاب بهمن همگام با دیگر همسالان خود و مردم بطور فعالانه در مبارزات ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی مشغول بود و بارها با نیروهای پلیس و امنیتی درگیر شده بود.
سال آخر دبیرستان به تهران آمد و در مدرسه خوارزمی به تحصیل پرداخت. در سال ۱۳۵۹ در دانشکده علوم دانشگاه تهران پذیرفته شد و بعد از ادامه تحصیل از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۷۲ در رشته کامپیوتر فارغ التحصیل گردید.
او در سال ۱۳۷۰ با یکی از هم دانشگاهی هایش ازدواج کرد و حاصل ازدواج آنها پسرانی دوست داشتنی و سخت کوش به مانند والدینشان می باشد.
او در عرصه نشر دانش و علم و فرهنگ خستگی ناپذیر و پیگیر و خلاق وظائف حرفه ای و کاری خود را انجام می داد.
سازمانگری بزرگ و پوینده که در برگزاری کنکورهای هفتگی و سراسری همکاری و همفکری می کرد.
تدارک و تولید منظم و همیشگی کارنامه ی کشوری که در همان روز کنکور برای هزاران دانش آموز ارائه می شود، حاکی از نقش بی همتای وی می باشد.
او انساندوستی بود که با سادگی و آرامی همواره در کنار محرومین و مصیبت دیدگان جهت کمک و کاهش آلام آنها کوشا و پیشقراول بود. حضور او در شب اول وقوع زلزله بم و همکاری با دیگر امدادرسانان نشانی از عزم و جدیت او در کمک به همنوعان می باشد. او با ارتباط و کمک به نهاد های غیردولتی مبارزه با مواد مخدر در پیشبرد اهداف انسانی این گونه نهادها و برگزاری تورهای کوهنوردی جهت بیماران در حال ترک اعتیاد، تلاش های مستمر و خستگی ناپذیر همراه با عشق و علاقه انجام می داد. در کمک به کودکان بی سرپرست و سازماندهی و برنامه ریزی جهت کاهش آلام آنها همواره پیش قدم بود.
بهنام در عرصه زندگی خانوادگی و ارتباط با دوستان و رفقا بسیار صمیمی و دلسوز و راه گشا و مسئولانه عمل می کرد. علاقه خاص او به کوهستان پاکی و روح بلند او از وی انسان کوهنوردی قوی و مسئول و دوستدار طبیعت و مبلغ همکاری و خرد جمعی ساخته بود. بهنام به معنای واقعی عاشق انسان و طبیعت بود.
آخرین درس فداکاری و انسان دوستی وی در روز ۲۴ بهمن سال ۱۳۸۷ در زمان بازگشت از قله توچال و در حین تمرین و آماده سازی گروه کوهنوردی جهت صعود زمستانی دماوند، با دادن کاپشن بادگیر خود به یکی از کوهنوردان و گرفتاری در طوفان وحشتناک و جان باختن در اثر سرما ورق خورد. او مظهر و جلوه ماندگار مهربانی و دانایی و پاکی و فداکاری و مسئولیت پذیری بود.
بهنام رفتن حماسی خود را در ماندن همنوع رقم زد و یاد خود را برای همیشه در بین خانواده و دوستان و رفقا زنده و جاودانه کرد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
به یاد بهنام، به یاد تمام خوبیها
در برفناکی گرگ و میش
در غروب یخ زده یک روز بی گریز
جای پای تو بر برف
محو شد
و هیچ کس
خانه برفی تن تو را
تا پاسی از مرگ
پیدا نکرد
…
درد آشنای روزهای زجر!
قلب چاک چاک سینه های حبس!
وقتی که طوفان برف
آسیمه می رسید
در چشمان تو
اشک بود
یا رشک ؟
در سینه تو
واهمه بود یا همهمه ؟
…..
در پرسه های آخرین خاطره
حسین بود یا رشید
که با آدم برفی تن تو
بازی می کرد ؟
آیا خواهرت
افسانه ای در گوش تو نخواند ،
تا سرما و یخ
آسان حلول کند ؟
…
پاره پاره ی دل در سوز و سوگ !
شرحه شرحه ی درد در نای و دود !
با کولاک مرگ تو
زمستان سیاه شد
زمستان سیاه شد…
* تصویر برگرفته از سایت “کانون کوهنوردی استان تهران”