اخبار خبرگزاری ها از “مرگ کارتن خوابها” در تهران گستردگی واقعیتی را نشان می دهد که تنها بخشی از آن به ثبت می رسد. رقم ۴۲ مورد کشف اجساد مجهول الهویه در خیابانهای پایتخت طی ۲۱ روز گذشته که خبرگزاری دانشجویان ایران جمعه ۲۰ آذر ماه مخابره کرده است مشتی است نمونه خروار که بحران بیخانمانی و بی خانمانان در تهران و دیگر شهرهای ایران را بازتاب می دهد.
بیخانمانی، پیش از هر چیز، پدیده ای است اجتماعی و فرزند خلف و نامیمون فقر. فقر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی . بی خانمان ها فقیرترین فقرایند. در همه کشورهای جهان کم و بیش حضور جامعه بی خانمانان امری محسوس است، اما در کشورهای در حال توسعه به سبب وجود فقر شدیدتر ، نابرابری های عمیق تر، نظام های اقتصادی و اجتماعی ضعیفتر و ناکارآمدتر و ساختارهای جمعیتی جوان تر که در گردونه معیوبی همواره همدیگر را بازتولید می کنند، پدیده بی خانمانی از رشد و حدت افزون تری برخوردار است. در ایران اما، وقتی پیامدهای وجود حکومتی بنیادگرا را که سرکوبگر آزادی و ویرانگر بالندگی نسل های پیشین و پسین انقلاب در همه عرصه های زندگی فردی و اجتماعی آنان بوده است را به این عوامل می افزائیم ماجرا بس اسفبارتر و بحران هر چه مهار نشدنی تر می شود.
بی خانمانان کسانی هستند که نه فقط فاقد غذای مفیدی برای خوردن و تن پوش مناسبی برای محافظت خویش اند که از داشتن سقف حداقلی برای خوابیدن محرومند. در پیادهروها، در حاشیه چهارراه ها، بر نیمکت پارک ها، کنج معابر زیر گذر، و یا گوشه توالت های عمومی پناه می گیرند. اگر بخت یار باشد با غذا های پس مانده رستوران ها و یا زباله های اغذیه فروشی ها سدجوع می کنند. غالبا به هیچگونه امکانات بهداشت فردی دسترسی ندارند. آنها در زیرین ترین لایه های خط فقر زندگی می کنند. اما این همه ی ماجرا نیست. افراد بی خانمان معمولا شبکه ارتباطیشان با دیگران را از دست دادهاند. منزوی و فاقد ارتباط با افراد خانواده یا دوستان و آشنایان هستند. محتاج حداقلی ازحمایت های روحی و روانی بوده و ارضا نشدن نیازهای ضروری و انسانی اشان در داشتن حس تعلق، همبستگی و همدلی با سایرین هر چه بیشتر آنان را افسرده و ناتوان می سازد. بیخانمان های مسن به خصوص دچار انواع بیماری های روحی و افسردگی های مزمن هستند.
امروز در کشور ما، شمار بسیاری از جوانان زیر آسمان شهرهای بزرگ و در سایه اماکن و ساختمان های بزرگ دولتی ، مالی و تجاری بر بسترهایی از مقوا و نایلون با رواندازی ژنده و حقیر شب را به صبح می آورند. ما بخشی از آنان را با نام زنان و دختران خیابانی می شناسیم که هر روزه از چرخه زندگی روسپی گرایانه در محیطهای بسته ( به قولی عشرتکدهها) به خیابانها منتقل می شوند. دختران یا پسران جوان فراری از بی توجهی ها و تعصبات خانواده ها که برای یافتن پناهگاه امن تری متواری می شوند و پس از زندگی در خانه های ناامن راهی خیابان ها می شوند. جوانان بی سرپرست و بی بضاعتی که چارهای جز ره سپردن به خیابان ها را ندارند. اعتیاد، آزارهای جنسی، ایدز، خشونت، تحقیر، تجاوز و تکدی جزء تجارب روزمره بیخانمانهای جوان در این چرخههای بیپناهی و سرگشتگی است، تا خود بی آنکه بخواهند و بدانند سوداگر فلاکت هایشان به دیگران باشند. و سرانجام شبی از شبها تن های بیجان و نشانشان، اگر پیدا شود، روانه پزشکی قانونی می شود تا البته بی آداب و قانون! به دنیای آخرت راهی نشده باشند.
چه امیدی می توان برای درمان این آسیب ها و واقعیت های دردناک داشت؟
آیا دولت و شبکه های آن که مدیریت و برنامهریزی سرمایه های ملی، چه انسانی و چه مادی ، ایران را در اختیار دارند قدمی هر چند ناچیز در ایفای نقش پیشگیرانه و آموزش دهنده خود برای اصلاح روابط خانوادگی، مناسبات فرهنگی مردم، کارا نمودن نظام آموزش و پرورش، تغییر شیوه های گفتمان و برخورد با جوانان، و چارهجوئی معضل بی کاری و مشاغل کاذب، اوقات فراغت و… برداشتهاند؟ آیا دولت نیروی انسانی و سرمایه های مالی کشور را که ثروت مشترک همه مردم و خانواده های ایرانی است قدری هم در جهت ایجاد نهادهای حمایتی و پشتیبانی از قربانیان این فجایع به کار گرفته؟ بهطور مثال اقدامی برای تاسیس خانهها و محل هاییِ برای پناه و سکنا دادن بی خانمان ها و درمان و توانمند سازی آنان انجام داده است؟ در ایران همان طور که می بینیم دولت نه فقط کفایت و لیاقت ایفای چنین نقشی را از خود نشان نداده است که با پنهان کردن چهره واقعی مسئله، کمک رسان گستر ش بی حد و حصر آن شده است.
اندک سازمان های غیر دولتی نیز که به همت افراد دلسوز و متعهد برای کمک به به کاهش چنین چالش هایی تَشکیل شدهاند، گروگان تنگ نظری های نظام نظم گریز سیاسی امروز ایران هستند. وچنانکه می دانیم افراد فعال این تشکل ها به بهانه های واهی همیشگی مورد تهدید، شکنجه و یا در بندند.
اگرچه تصور جامعهای خالی از مصادیق متنوع آسیب های اجتماعی در ایران به این زودیها امری محال می نماید، اما کاهش آن چشم اندازی است که می شد به آن امید بست.
بیخانمانی، پیش از هر چیز، پدیده ای است اجتماعی و فرزند خلف و نامیمون فقر. فقر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی . بی خانمان ها فقیرترین فقرایند. در همه کشورهای جهان کم و بیش حضور جامعه بی خانمانان امری محسوس است، اما در کشورهای در حال توسعه به سبب وجود فقر شدیدتر ، نابرابری های عمیق تر، نظام های اقتصادی و اجتماعی ضعیفتر و ناکارآمدتر و ساختارهای جمعیتی جوان تر که در گردونه معیوبی همواره همدیگر را بازتولید می کنند، پدیده بی خانمانی از رشد و حدت افزون تری برخوردار است. در ایران اما، وقتی پیامدهای وجود حکومتی بنیادگرا را که سرکوبگر آزادی و ویرانگر بالندگی نسل های پیشین و پسین انقلاب در همه عرصه های زندگی فردی و اجتماعی آنان بوده است را به این عوامل می افزائیم ماجرا بس اسفبارتر و بحران هر چه مهار نشدنی تر می شود.
بی خانمانان کسانی هستند که نه فقط فاقد غذای مفیدی برای خوردن و تن پوش مناسبی برای محافظت خویش اند که از داشتن سقف حداقلی برای خوابیدن محرومند. در پیادهروها، در حاشیه چهارراه ها، بر نیمکت پارک ها، کنج معابر زیر گذر، و یا گوشه توالت های عمومی پناه می گیرند. اگر بخت یار باشد با غذا های پس مانده رستوران ها و یا زباله های اغذیه فروشی ها سدجوع می کنند. غالبا به هیچگونه امکانات بهداشت فردی دسترسی ندارند. آنها در زیرین ترین لایه های خط فقر زندگی می کنند. اما این همه ی ماجرا نیست. افراد بی خانمان معمولا شبکه ارتباطیشان با دیگران را از دست دادهاند. منزوی و فاقد ارتباط با افراد خانواده یا دوستان و آشنایان هستند. محتاج حداقلی ازحمایت های روحی و روانی بوده و ارضا نشدن نیازهای ضروری و انسانی اشان در داشتن حس تعلق، همبستگی و همدلی با سایرین هر چه بیشتر آنان را افسرده و ناتوان می سازد. بیخانمان های مسن به خصوص دچار انواع بیماری های روحی و افسردگی های مزمن هستند.
امروز در کشور ما، شمار بسیاری از جوانان زیر آسمان شهرهای بزرگ و در سایه اماکن و ساختمان های بزرگ دولتی ، مالی و تجاری بر بسترهایی از مقوا و نایلون با رواندازی ژنده و حقیر شب را به صبح می آورند. ما بخشی از آنان را با نام زنان و دختران خیابانی می شناسیم که هر روزه از چرخه زندگی روسپی گرایانه در محیطهای بسته ( به قولی عشرتکدهها) به خیابانها منتقل می شوند. دختران یا پسران جوان فراری از بی توجهی ها و تعصبات خانواده ها که برای یافتن پناهگاه امن تری متواری می شوند و پس از زندگی در خانه های ناامن راهی خیابان ها می شوند. جوانان بی سرپرست و بی بضاعتی که چارهای جز ره سپردن به خیابان ها را ندارند. اعتیاد، آزارهای جنسی، ایدز، خشونت، تحقیر، تجاوز و تکدی جزء تجارب روزمره بیخانمانهای جوان در این چرخههای بیپناهی و سرگشتگی است، تا خود بی آنکه بخواهند و بدانند سوداگر فلاکت هایشان به دیگران باشند. و سرانجام شبی از شبها تن های بیجان و نشانشان، اگر پیدا شود، روانه پزشکی قانونی می شود تا البته بی آداب و قانون! به دنیای آخرت راهی نشده باشند.
چه امیدی می توان برای درمان این آسیب ها و واقعیت های دردناک داشت؟
آیا دولت و شبکه های آن که مدیریت و برنامهریزی سرمایه های ملی، چه انسانی و چه مادی ، ایران را در اختیار دارند قدمی هر چند ناچیز در ایفای نقش پیشگیرانه و آموزش دهنده خود برای اصلاح روابط خانوادگی، مناسبات فرهنگی مردم، کارا نمودن نظام آموزش و پرورش، تغییر شیوه های گفتمان و برخورد با جوانان، و چارهجوئی معضل بی کاری و مشاغل کاذب، اوقات فراغت و… برداشتهاند؟ آیا دولت نیروی انسانی و سرمایه های مالی کشور را که ثروت مشترک همه مردم و خانواده های ایرانی است قدری هم در جهت ایجاد نهادهای حمایتی و پشتیبانی از قربانیان این فجایع به کار گرفته؟ بهطور مثال اقدامی برای تاسیس خانهها و محل هاییِ برای پناه و سکنا دادن بی خانمان ها و درمان و توانمند سازی آنان انجام داده است؟ در ایران همان طور که می بینیم دولت نه فقط کفایت و لیاقت ایفای چنین نقشی را از خود نشان نداده است که با پنهان کردن چهره واقعی مسئله، کمک رسان گستر ش بی حد و حصر آن شده است.
اندک سازمان های غیر دولتی نیز که به همت افراد دلسوز و متعهد برای کمک به به کاهش چنین چالش هایی تَشکیل شدهاند، گروگان تنگ نظری های نظام نظم گریز سیاسی امروز ایران هستند. وچنانکه می دانیم افراد فعال این تشکل ها به بهانه های واهی همیشگی مورد تهدید، شکنجه و یا در بندند.
اگرچه تصور جامعهای خالی از مصادیق متنوع آسیب های اجتماعی در ایران به این زودیها امری محال می نماید، اما کاهش آن چشم اندازی است که می شد به آن امید بست.