جنبش زن، زندگی، آزادی و از جمله تشکیلات خارج کشوری آن رهبری و ساختار عمودی ندارد و بالطبع آقای حامد اسمعیلیون هماهنگ کننده خودخوانده آن نیز یک بازیگر در صحنه بزرگتری ست و لزوما مدیریتی بر تمام اجزای آن ندارد. او بصورت نرم و با استفاده از حساب تویتری که دارد روز هایی را برای گردهمایی و زنجیره انسانی اعلام میکند. احتمالا کسان دیگری که در شهر های مختلف بطور خودجوش این راهپیمایی ها و گردهمایی ها را دنبال میکنند و آن را در شهرهای مختلف سازمان میدهند، اقدامات لجستیک را در محل تامین و اجرا میکنند. در برلین هم یک روز قبل از ۲۲ اکتبر یک گروه محلی بنام کلکتیو فنیمیستی زن، زندگی، آزادی برنامه های ان روز را اعلام کرد.
اما به دنبال برگزاری راهپیمایی های سراسری در اکثر شهرهای جهان از جمله و بویژه در برلین حملاتی به برگزارکنندگان و هماهنگ کننده این راهپیمایی ها صورت گرفت. حمله به آقای اسمعیلیون که خود را نماینده خانواده های دادخواه سقوط هواپیمای اوکرائینی معرفی می کند، از مناظر مختلفی صورت گرفته است: اول آنکه در برلین پرچم شیروخورشید بر روی سکوی سخنرانها حضور معین نداشته است. بالطبع این نگاه بیشتر از سوی جناح هواداران سلطنت پهلوی و بخشی از ملیون مطرح میشود. بخش دیگری از معترضین را نیز کسانی تشکیل میدهند که از لنز ایران پرستی معترض اجازه حمل پرچم های قومی ملی از جمله وسیله کنشگران ترک، کرد(کورد)، بلوچ و عرب اهوازی(احوازی) هستند. بخش دیگری از معترضین خارجه نشین این جنبش نیز در پایه آن را رد میکنند و با استناد به رسانه های رژیم حاکم در ایران اساسا با اشاره به همه ایرادات بالا، سازماندهی خارج کشوری کل جنبش را ابزاری در دست امپریالیست ها برای مقابله با جمهوری اسلامی برآورد میکنند.
بخش عمده دیگر در میان ایرانیان خارج کشور، سازمان مجاهدین خلق ایران است که بواسطه حمایت های مالی و لجستیک اسرائیل و عربستان و آمریکا توانسته است بسیاری از امکانات رسانه ای و حتی دولتی و حکومتی غربی را به خود اختصاص دهد. آنها از محیط کنگره آمریکا که بیشترین دریافت کننده اعانه ها و کمک های مالی این سازمان بوده اند استفاده کرده و جلسات پر سرو صدایی را برای جا انداختن این سازمان بعنوان تنها بدیل مشروع رژیم براه انداخته اند. دریافت کنندگان این کمک های مالی که سیاستمداران، سناتور ها و نمایندگان در هر دو حزب مطرح آمریکا مانند مایک پنس معاون رییس جمهور سابق و مایک پومپئو وزیر خارجه ترامپ را نیز شامل میشود به این سازمان که در طی سه دهه گذشته با سرمایه گذاری های کلان در این راه توانسته است به مقاصد خود دست یابد، خدمت میکنند.
با این حال ، افراط گرایی بدون پرده توسط مهاجرین به غرب در هفته های اخیر، نافذ تر از آنست که ممکن باشد آن را انکار کرد. پس از یک کنفرانس مطبوعاتی در ۲۰ اکتبر توسط رضا پهلوی، پسر شاه خلع شده ایران که اکنون احساس می کند دوباره متولد شده است و در حال حضور مکرر در مجامع بین المللی برای بالا بردن تبلیغ علیه دولت ایران بوده است، بخش هایی از دیاسپورا با شور شعف بازیافته به ستایش «ولیعهد» خود پرداخته و او را به عنوان رهبر واقعی و مشروع کشور که در تهران به عنوان منجی مورد استقبال قرار خواهد گرفت، عرضه می کنند. تا کنون این تبلیغات تنها بعنوان بیان یک دیدگاه عرضه میشد و معترضی نداشت، اما بن بست زمانی پدیدار گشت که این طرفداران سلطنت و اعضا و هواداران سازمان مجاهدین یک میدان جنگ در رسانه های اجتماعی را باز کردند، کاربران این لشکر رسانه ای به بسیاری از شخصیت های اجتماعی بویژه آنها که در دهه های اخیر معروفیت و احترام در جامعه میهمان پیدا کرده بودند توهین کردند. این حملات از جبهه های مختلف صورت گرفت; بطور مثال از اینکه پسر شاه سابق را به سادگی رضا پهلوی بدون استفاده از لقب «ولیعهد» پیش از نامش خطاب نموده اند برآشفته شده و بطور علنی عهد کردند که تلافی کنند و به آن ها یاد دهند که چگونه یکی از اعضای خانواده سلطنتی را باید با احترام سلطنتی نام ببرند. و این شاید یکی از ویژگی های جامعه ایران است. گروهی از تبعیدی ها که تصمیم گرفته اند ثروت خود را به دیگر نقاط جغرافیایی جهان منتقل کرده و سودآوری را در آنجا دنبال کنند. به دلیل سیاست های سرکوبگرانه این رژیم که مردم را تا پای انقلابی دیگر سرخورده کرده است، مایل به بازگرداندن سلطنت دودمانی هستند که چهل و اندی سال پیش سرنگون شده است. آنها مشغول دستور دادن به بقیه ایرانیان هستند که باید به او بعنوان پادشاه بیعت کنند، بدون اینکه هرگز بررسی کنند که آیا مردم ایران می خواهند تحت سلطه حکومت گیرم سکولار یک مرد دیگر باشند یا خیر.
سربازان لشکر رسانه ای مجاهدین نیز مانند گروه قبلی علاوه بر کینه های قدیمی خود نسبت به هرکس که شایستگی رهبری آنها را برای رهبری آینده ایران زیر سوال برده، هر کنشگر مدنی که در آمریکای شمالی برای عادی سازی روابط با دولت ایران و بطور مشخص توافق هسته ای و برجام قدمی برداشته است را مشمول توهین و حملات خشن کلامی و تحریم سیاسی دانسته اند. آنها عملا با حمل پلاکارد ها در راهپیمایی های اعتراضی به حضور کسانی که در چندین دهه گذشته در این راه گام نهاده اند اعتراض میکنند و آنها را از مشارکت در جنبش منع مینمایند. این حملات علاوه بر افراد به تشکل ها و انجمن های مدنی موجود در آمریکا نیز گسترده شده که برای اتحاد درونی در بین شهروندان آمریکایی از تبار ایرانی و مبارزه با تبعیضات شهروندی و مهاجرتی کوشیده اند و یا بویژه برای لغو تحریم های کمرشکن تلاش کرده بودند. مشخصا دو سازمان سراسری ایرانی-امریکایی پایا و نایاک در نوک حمله این لشکر سایبری قرار گرفته اند.
متاسفانه مجموعه این تبلیغات گاهی منطبق بر واقعیات و گاهی کلا بی اساس، باعث شده است که انرژی درونی برای برآمد حقیقی و حقوقی جنبش در خارج کشور صرف حواشی شود که باز هم بیش از پیش به چند دستگی میان مردم و در نهایت به سود تداوم شرایط موجود و عدم حصول هر نوع نتیجه قابل ارزشگذاری و مطلوب منجر میگردد. احساساتی بودن، غیر منطقی بودن، و عدم احترام و مدارا، مشخصه های این بخش از دیاسپورای ایرانی در این روزها است. فضای رسانه های اجتماعی به طور ویژه ای ناسالم است و بدیهی است که درهای گفتگو بسته شده است. نتیجه نهایی روشن است: افرادی که در محدوده سرزمینی ایران زندگی می کنند کسانی هستند که باید آینده خود را تعیین کنند. دادن صدا به آنها به معنای این است که شجاعت آن را داشته باشیم که خودشیفتگی ها و موضع گیری های قضاوتی را که رفتار تعداد زیادی از مهاجران ایرانی را پوشش داده است و عملا ً بیشتر برای تثبیت رد پای و منافع خود می جنگند و نه آرزوهای مردم ایران، را کنار بگذاریم. اگر مبانی مشارکت دموکراتیک یعنی تحمل چند صدایی در این لحظه قابل دسترس نیست، بیایید حداقل اعتراف کنیم که تا وقتیکه تحمل حرف یکدیگر را نداشته باشیم دموکراسی در ایران پیروز نخواهد شد.
اما از سوی دیگر آنچه در این روزها توجه بسیاری را برانگیخته و باعث مکث و بازاندیشی شده بالاگرفتن خشونت در برخی از اتفاقات نادر در داخل و خارج کشور است. در خارج کشور درگیری هایی گزارش شده است از جمله در لندن که گروهی به سکوی سخنرانی ها و برگزارکنندگان برنامه ایکه در میدان ترافالگار ترتیب داده شده بود حمله کرده و میکروفن و صحنه را از دست برگزارکنندگان خارج میکنند. این نوع درگیری ها در شهرها و کشورهای دیگر نیز دیده شده است. جالب آنست که گروه حمله کننده شعار اتحاد اتحاد میدهند، و در عین حال نمیخواهند شعار مرسوم در داخل کشور یعنی «مرگ بر دیکتاتور، چه شاه باشه چه رهبر» داده شود. ریشه و عقبه این افراد هم به همان گروهی بر میگردد که در بالا به انها اشاره کردیم و به بهانه پرچم علیه حامد اسمعیلیون موضع گرفته اند. اما در هر دو مورد، چه سلطنت طلبان و چه مجاهدین، این برآمد حاصل یک مشکل ریشه دار ایشان است. آنها از نظر تعداد و کنشگری عملی در صحنه اعتراضات در داخل و حتی خارج کشور اندک هستند اما بلند گوها و زبانهایی دراز دارند. تعدادشان در داخل چنان محدود بوده است که نتوانسته اند حتی همان شعاریکه در گذشته گاهی شنیده میشد یعنی «رضا شاه، روحت شاد» رابه میان بیاورند و یا پرچم سابق را وارد صحنه کنند. کاملا برعکس، هر دو این اِلِمان ها یعنی پرچم و شعار سلطنت که مدعی اند عامل وحدت در جنبش خواهد بود اگر در ایران مطرح شده بود خیلی زودتر شاهد تفرقه و شکست جنبش شده بودیم. حداقل در داخل کشور برداشتن پرچم(هر پرچمی) میتوانست کل جنبش را از هدف اصلی تحول خواهانه اش منحرف کند و دست حکومت اسلامی را برای سرکوب هر چه بیشتر و استفاده از اتهام محاربه باز بگذارد. به عبارت ساده دعوایی که در خارج کشور راه افتاده اصلا در داخل کشور برآمدی ندارد و جنبش زن، زندگی، آزادی به راه متحد خود ادامه می دهد.
براستی باید به روایت یک کنشگر داخلی در شبکه های مجازی گوش داد که میگوید:
“تصمیم جنبش داخل کشور به انقلاب منجر میشود و تحمیل پرچم باعت عروج قوم گرایی و افتراق و جنگ داخلی خواهد شد. نیروهایی که اولی را پیش میبرند با نیروهایی که دومی را پیش میبرند متفاوتند. جنگ داخلی به تزهای رضا پهلوی” و نزدیکانش و آن استاد دانشگاه بازنشسته که خواهان فاشیسم ایرانی است” که در داخل نیروی قابل اتکا ندارند و برای «فروپاشی کنترل شده» بر ایفای نقش ارتش و بدنه حکومت فعلی حساب میکنند، نزدیکتر است. اگر این انقلاب به فرض محال رنگ ناسیونالیستی و ملی داشت حتی یک ثانیه بین المللی نمیشد. یک تک نفر در دنیا نمیرفت از مردم دفاع کند، به قول آن جوان سنندجی در کانادا اگر جرئت دارید شعار مرد، میهن، آبادی را جلو جهان بگذارید ببینید چه کسی از شما در خاورمیانه دفاع میکرد. آنهم در کشورهای غربی که الان میهن پرستانش و ناسیونالیست هایش سلام هیتلری میدهند. بشریت متمدن از آنها رویگردان است.
… مردم ایران در داخل و خارج فهیماند. طرف میبیند که تو نشستی علیه حامد اسمعیلیون پاپوش دوزی میکنی، بعد از الان میخواهی با فرماندهان ارتش و بخشی از بدنه خود این نظام! دولت موقت درست کنی و به آنها فحش نمیدهی. پشت همین پرچم از الان داری آنها را جلو جلو میبخشی و فراموش میکنی. بعد به حامد، به گلشیفته، به چپها به هر کسی جنبش تو را نپذیرفته، بد وبیراه گفته خط و نشان میکشی. ورق در خارج کشور برمیگردد. باید یک وجدان سیاسی فهیم و عاقل بلند شود، یک پرچم فکری غیر ایدئولوژیکی که مردم حرف حسابش را بفهمند افراشته شود، تا این جریان را نقد کند و تصویر دو نیمه این انقلاب را به نفع تصویر داخل کشور یکی کند.[i]“
خشونت در داخل کشور اما از جنس دیگری است. ابتدا نیروهای امنیتی بودند که به خشونت روی اوردند. استفاده از گلوله های ساچمه ای برای سرکوب تظاهرات خشونت پرهیز و صلح آمیز نشان از قصد حکومت برای سرکوب و ارعاب معترضین دارد. کشتن دستگیرشدگان و ناپدید شدن معترضین بدون رد مسیر قانونی در سیستم قضایی خود جمهوری اسلامی و سکوت رهبری رژیم و گاهی هم دستور «آتش به اختیاری» به میلیشیای غیر رسمی که عمدتا تحت نظارت و کنترل رژیم امنیتی حاکم قرار دارد، زمینه ساز این سطح از خشونت بوده است. جنبش زن، زندگی، آزادی در کلیت خود و در طبیعت فمینیستی خویش جنبشی خشونت پرهیز بوده است، با این وجود با ادامه جنبش و تا حدودی بخاطر عنصر خستگی و نرسیدن به نتیجه ملموس طبیعی ست که به شکلی دیگر بروز یابد. رژیم حاکم است که با عدم انعطاف، عدم پذیرش کوچکترین خواسته زنان و جوانان شرکت کننده در جنبش و افزودن بر نیروی امنیتی خود سعی بر در هم کوبیدن هر اعتراضی کرده است. این سیاست بسیار عادی است که به خشونت بیانجامد ولی نمیتوان خشونت را بعنوان یک تخلف از یک طرف و نه طرف دیگر جلوه داد و تنها مردم را مستوجب تشکیک دانست.
نکته دیگری که مایلم به ان برگردم تاکید بر طبیعت فمینیستی جنبش است، همانطوریکه همه باور داریم این جنبش بطور مشخص تا این لحظه یک قیام طبقاتی نبوده است، گرچه ساختار کنترل زنان نه فقط در ایران که با تئوکراسی هم تقویت شده بلکه در غرب نیز ریشه در سلطه مردسالارانه در اجتماع دارد و آزادی از آن بدون در هم کوبیدن ساختار طبقاتی ممکن نیست[ii]. اما خیزش های زنان بواسطه خصلت جنبشی که دارند طبیعتا و اساسا خشونت پرهیز هستند. مایلم باز به اظهارات آن کنشگر ناشناس در داخل برگردم که میگوید: “این انقلاب برای پیروز شدن به همبستگی جهانی نیاز دارد. برای همین این انقلاب تصمیم گرفت در داخل کشور دست بر قضا برای پیروزی، شکل و شمایل و مسئله محوری و شعارهای خود را با مدرنترین و پیشروترین دغدغه های غربی یک کاسه کند. عروج مسئله زن ما را نجات داد و جهانی کرد. خواننده غربی ترانه برای شروین را میخواند اشک از چشمانش سرازیر شده میگوید این چه انقلابی است که دغدغه هایش شبیه من است. به آزادی زن فکر میکند. به کودک زباله گرد و حتی به انقراض حیوانات ودرختها و محیط زیست. ما کافی بود گذشته پرستی کنیم، کافی بود میهن پرستی کنیم. کافی بود روی این خط برویم، روز اول با ایزوله جهانی شکست خورده بودیم.[iii]“
حاکمیت میتوانست در اغاز این جنبش با انعطاف و پذیرش برخی خواست های جامعه جلوی ژرفش ان را بگیرد، سرمقاله ما در نشریه کار[iv] در آغاز جنبش(۲۹/۶/۱۴۰۱) دقیقا این انعطاف را توصیه کرد اما رژیم تصمیم گرفت ان کند که می بینیم و در این شرایط آنقدر خون به ناحق ریخته شده است که جامعه فریاد بزند، “امسال سال خونه، ولایت سرنگونه!”
من اما بر این اعتقادم که تعریف خشونت پرهیزی به معنای تسلیم به قدرت حاکم و قوانین غیر عادلانه نیز نیست. واقعیت آنست که قانون برده داری تا زمان جنگ های مدنی درآمریکا قانونی بود و این مساله مانع از ان نشد که ساکنین ایالات شمالی برای لغو آن با ایالت هایی که برای حفظ قانون برده داری از ایالات متحد خارج شده بودند برای چهار سال نجنگند(۱۸۶۱-۱۸۶۵). در روش مبارزه گاندی برای استقلال هند از استعمار بریتانیا نیز که عملا در افریقای جنوبی وسیله نلسون ماندلا دوباره بکار گرفته شد وقتی راه دیگری از سوی حکام باقی نماند به این جمعبندی رسیدند که میتوان به مقاومت سخت نیز روی اورد! واقعیت انست که بنیانگذاران سازمان ما که خوشبختانه هنوز برخی شان درقید حیات هستند پنجاه و سه سال قبل به این جمعبندی رسیدند که گاهی حتی باید سلاح بدست گرفت! این نه به این معنا است که امروز بهمن ۴۹ است ولی مبارزه خشونت پرهیز نافی دفاع در مقابل خشونت نیست.
مطمئنا انکه خشونت را کلید زده و امنیت ملی را بخطر انداخته مردم نیستند! حاکمیتی ست که فروع دین را با بقای رژیم گره زده است! این سرنوشت محتوم براحتی قابل پیشگیری بود! کلید پایان دادن به خشونت سازمان یافته در دست دولت و رهبری رژیم است. اگر رژیم به آزادی فعالیت های سیاسی و تحزّب اجازه تنفس داده بود اکنون لازم نبود با ارواح گفتگو کند. عدم وجود یک ساختار سیاسی به شمول احزاب و ساختار مشارکت مردم در روند سیاسی، درست همانگونه که در دوران شاه اتفاق افتاد، باعث شده است که رژیم با خود حرف بزند. هیچ میانجی باقی نمانده است که بتواند راه کرد بدیل وضعیت موجود را در مقابل نظام قرار دهد. دادستان رژیم محسنی اژه ای و رئیسی رییس جمهور قاتل و بدنام ترش پیشنهاد گفتگو را به چه کسی میدهند؟ آنها غرّه به نیروی نظامی خود هستند که ظرف چهار دهه تا بن دندان مسلح شده است و از آخرین تکنولوژی های سرکوب از پهپاد های جاسوسی و استراق سمع استفاده میکند. انها مطمئن از بقای خود فریاد «من آنم که رستم بود پهلوان» سر میدهند و مبارز می طلبند، غافل از آنکه رژیم شاه نیز تا آخرین لحظات باور نداشت که دست مردم از او قویتر است. تمام ارتش های جهان هم قادر به مقاومت در مقابل خواست توده ها نیست، در این نبرد، سرمایه و سلاح حرف آخر را نمی زند، اراده میلیونی مردم است که تا همینجا هم پشت رژیم سرکوب را با وجود صدها قربانی به زمین زده است.
[ii] مادر جونز از سازمان دهندگان جنبش کارگری در آمریکا (۱۸۳۷-۱۹۳۰، یکی از بنیانگذاران IWW) به عنوان ‘یکی از مخالفان فمینیسم بورژوایی در جلسه ای از کنشگران آزادی زن و حق رای در نیویورک گفت: “شما نیاز به رای برای بالا بردن صدایتان دارید! شما به اعتقاد و باور به حق تان احتیاج دارید! … زنان کلرادو برای دو نسل حق رای داشته اند ولی مردان و زنان کارگر کلرادو هنوز در برده داری هستند.”
https://www.workersliberty.org/story/2014/01/29/class-struggle-and-womens-liberation