ماندهام درخود،
که تو را چه بخوانم ای عشق
کفری،یا شکیبایی دل؟
تیشهای،یا هزران سلسله؟
قصهای؟، یا غصهای؟،
یا حسرتِ دل؟
توچه هستی؟
قابیلی، که نمیداند، که کشتهی خودرا کجا پنهان کند؟
یا که فرهادی، هنوز؟
یا اینکه، شوکتی، یا خرابات مغانی؟
تو چه هستی؟
تومسیحی بر دار؟
یا آتش فرعونی؟
یا هوایی تازه، که عطر تنت،مرحمیست
از کنج خیال؟
و رهایی از حسرت، وگذر از بغض و سکوت
در گذرگاه زمان؟
توچه هستی؟
راز بهاری؟، سایبانی؟، یا نیلوفر، در کوچههای خاطرهها؟
بارانی؟، یا خیسی چشمها؟
قصهای، غصهای یا ترنُم غزل؟
یا خلوت آن شبهای خوش، آن آرامش زمان؟
تو چه هستی؟
نیشی؟، نوشی؟، زخم فرهادی؟، تیر آرشی؟
پروازی؟، جوششی؟، حرمتی؟، یا که بغضی
درنبض زندگی؟
چه هستی؟
هرچه هستی، زیبایی.