پادشاه بر تخت مینشیند
آخرین انتخابات در آمریکا به انتخاب مجدد ترامپ منجر شد و هم زمان با پیروزی قاطع جمهوری خواهان در انتخابات مجلس نمایندگان وسنا، کنترل این دو نهاد بسیار مهم هم در اختیار جمهوری خواهان قرار گرفت. اکثریت قضات دیوان عالی آمریکا هم طرفدار جمهوری خواهان هستند. ظاهرا همه چیز مهیای آن است که پادشاه بدون هیچ مانع و رادعی در بیستم ژانویه بر تخت بنشیند و بر آمریکا و بلکه جهان فرمان براند.
اگر چه امروز بسیاری حزب جمهوریخواه را حزب ترامپ میدانند، اما این امر در دوره اول انتخاب ترامپ چندان صدق نمی کرد، چرا که بسیاری از جمهوری خواهان سنتی مدتها به ترامپ اقبالی نشان نمیدانند، ولی ترامپ در فرآیند انتخابات اخیر، توانست با شیوه تهاجمی خود و با حمایت امثال ایلان ماسک، ابتدا نظر مساعد جمهوری خواهان را به سمت خویش جلب کند و لاجرم سایر کاندیداهای جمهوریخواه را که هیچیکدام، کاراکترهایی اثرگذار و شخصیتهایی توانمند نبودند را ازعرصه رقابت کنار نهد و سپس با ارائه نمایشی استادانه در صحنه و ایفای نقشی موثر در تئاتر انتخاباتی ، نقشی که کاملا بر دل اقشار وسیعی از جامعه آمریکا می نشست ، آرای اکثریت مردم آمریکا را جذب نماید.نکته قابل تامل این بود که در فضای نمایشی جامعه آمریکا، ترامپ در نقش هنرپیشه ای بی بدیل ظاهر شد، نقشی که دیگر هنرپیشه های بدلی از حزب دموکرات و جمهوریخواه، از ایفای آن عاجز بودند چرا که نه خود خویش را باور داشتند و نه تماشاچیان آنان را جدی گرفتند.
چرا چنین شد؟ آیا این تحول در آمریکا ناشی از تغییر در ساختار اقتصادی و سیاسی آمریکا است و یا یک پارادایم شیفت ساختاری سیاسی است؟ که نشانگر آغازتغییراتی بنیادیتر از انتخاب یک فرد در یک فرآیند انتخاباتی است.
تحلیل وضعیت کنونی آمریکا، بدون تبار شناسی و دقت در پس زمینه تاریخی تحولات پیشین، امکان پذیر نیست.
تعبیر الهیاتی پایان تاریخ برآمدن چین و مقاومت روسیه
بررسی تحولات کنونی را میتوان ازسی سال پیش، یعنی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی وبلوک کشورهای سوسیالیستی آغاز کرد. زمانی که بلوک سرمایهداری لیبرال، با اعلام پیروزی سرمستانه بر دشمن تاریخی خود، “پایان تاریخ”را اعلام کرد. غایت و نهایت این پایان تاریخ “سرمایه داری واقعا موجود” بود که می باید بر بستر لیبرال دموکراسی همچنان ببالد و شکوفا شود و درهای بهشت موعود را به روی هفت میلیارد انسان زمینی بگشاید.
برای تحقق آرمان پایان تاریخ، باید آسیا و شرق کاملا مسخر می شد. به زعم آنها چین پیشا پیش به نظم جهانی سرمایه دارانه سلام کرده بود، تنها یک مانع اساسی باقی مانده بود روسیه . جهان غرب به سرکردگی آمریکا تنها به انحلال اتحاد شوروی قانع نبود . رویدادهای بعدی و آخرین آن یعنی تحولات اوکراین نشان داد که آمریکا وناتو، نه درصدد ادغام روسیه بزرگ درنظمی غربی وآمریکایی، بلکه موزائیکی سازی این سرزمین و فروپاشی آن به سبک یوگسلاوی بود. سرزمین پهناورروسیه با منابع طبیعی گسترده نمیتوانست، ذیل اقتدار اتحادیه اروپا تعریف شود. شبح روسیه بزرگ وناسیونالیسم روسی که درجنگهای روسیه علیه ناپلئون و هیتلردر سالهای ۱۸۱۵ و۱۹۴۵ متجسد شده بود و پاریس و لندن را مسخر ساخته بود، هنوز در سپهر سیاسی جهان غرب در گشت و گذار بود .
اگر چه آمریکا و ناتو در دوره کوتاه نظم تک قطبی توانستند، با فروش ایدئولوژی لیبرال دموکراسی به عنوان مذهبی جهان روا، به افکار عمومی جهان،هژمونی و قدرت نرم خویش را درعرصه گیتی اعمال کنند و بهگونهای جهان رامقهوراراده خویش سازند، اما در سه دهه اخیر، به کارگیری زور عریان و مداخله نظامی و تحریم به شیوه استعمار قدیم ، در کنار امپریالیسم فرهنگی راهبردهایی رایج برای به زانو در آوردن کشورهای نا فرمان بوده است. موفقیت آمیز بودن تسلیم یوگسلاوی از طریق تسخیر وتجاوز و تجزیه این کشور، با توجه به پتانسیل بالایی واگرایی درآن ، توسط بلوک ناتو اشتهای بلوک امپریالیستی ناتو برای تجزیه سایر کشورها را دو چندان ساخت.با مرور تجارب تجاوزات امپریالیستی به سایر کشورها در سی سال اخیر می توان دریافت که نسخه یوگسلاوی تنها نسخه موفق و تکین و غیر قابل تعمیم از موفقیت طرح های تجاوزکارانه ناتو، آن هم در قلب اروپا بوده است. چرا که لشکرکشی ها به عراق ولیبی و افغانستان، هرگز به تمکین از تجاوز از سوی مردم این کشورها نینجامیده و هیچکدام منجر به شکل دهی به نظم ژئوپلتیکی جدید مورد نظر متجاوزان نشده است….
درواپسن دهه قرن ماضی ودر شرایطی که چپ جهانی تحت تاثیر ضربه سهمگین فروپاشی بلوک سوسیالیستی، هم از لحاظ اندیشگی و هم نهادی به کمارفته بود. ، هر برگی که توسط پیامبران گلوبالیست نئولیبرال بر کتاب پایان تاریخ فوکویاما افزوده می شد همچون وحی منزل می نمود. در بهشت موعودی بنام “سرمایه داری بی اصطکاک بیل گیتسی” جایی برای اندیشه ی رهایی بخشی از سرمایه داری و نیروها و احزاب چپ و کمونیست نبود.با این منطق خود حق پندارانه و جبرباورانه راهی تا تحقق پایان تاریخ نمانده بود. تنها چین می بایست به بلوک قدرتمند غرب بپیوندد، تا این رویا محقق شود.
اما رشد سریع اقتصاد چین که توسط حزب کمونیست چین رهبری و هدایت میگردید همچنان تداوم داشت. تحلیل بسیاری متفکرین غربی این بود که شکوفایی اقتصاد چین، لاجرم به تغییر ساختار سیاسی آن منجر خواهد شد و این کشور در پیوند با اقتصاد جهانی در درون نظام اقتصادی و سیاسی بلوک کشورهای سرمایهداری غرب ، با هژمونی آمریکا ادغام و مستحیل خواهد گردید.آری تصور این بود که در تعارض میان ساختار سیاسی و حکومتی چین یعنی روبنای جامعه چین با زیر بنایی که الزاماً سرمایه دارانه خواهد بود جامعه چین دچار فروپاشی خواهد گردید، یا به عبارتی اصلاحات اقتصادی چین تیشه برریشه اقتدار حزب کمونیست چین هم خواهد زد.اما حزب کمونیست چین نیز تاکنون افسانه جهان جدید طراحیشده را بهگونهای متفاوت با چالشی بزرگ مواجه ساخته است.
نئولیبرالیسم به مثابه شکل جدید انباشت سرمایه دارانه
سیر واقعی رویدادها و روندها اما، در سه دهه اخیر هیچ نسبتی با رویاها و مدینه های فاضله انتزاعی “پایان تاریخ ” نداشت. تاریخ به پایان نرسیده بود بلکه برگ دیگری از تاریخ ورق خورده بود. نه تنها مبارزه طبقاتی تعطیل نشد، بلکه با تفوق سرمایه مالی وسفته بازی وجریان یافتن سرمایه گذاریها از کشورهای کانونی سرمایه داری به جهان نیمه پیرامون و خلاصه تسلط شیوه انتظام و انباشت نئولیبرال برجهان سرمایه داری، شاهد دو بحران بزرگ اقتصادی بزرگ، در سالهای ۱۹۹۷ در شرق آسیا (بحران حباب دات کام) و سپس در سال ۲۰۰۸ در آمریکا (حباب بزرگ مسکن) بود.
بازار آزاد بی مهاری که قرار بود با دستان پنهانش و با مکانیسم عرضه و تقاضا، تعادل و نظم را به اقتصاد باز گرداند، اکنون چون غولی وحشی شده بود که می بایست دستی از غیب برآید و کاری بکند و مهار و افسارش را بکشد و این چیزی جز دستان قدرتمند دولت سرمایه داران نبود، که از آستین اوباما به درآمد و در اولین مرحله ۸۰۰ میلیارد دلار از جیب مردم آمریکا به بانکهای ورشکسته بخشید تا بتوانند روی پای خود بایستند. در دو دهه پایانی قرن بیستم جنوب جهانی خصوصا آمریکای لاتین به آزمایشگاه تزهای نئولیبرالیستی اجماع واشنگتنی و پسران شیکاگو تبدیل شد و در این کشورها راهبرد جایگزینی واردات که معطوف به تولید ملی و پذیرش نقش دولت بود دراقتصاد بود کنار گذاشته شد و با تجارت آزاد جهانی و جهانی سازی افراطی جایگزین شد و نتایج فاجعه باری به بار آورد. رشد اقتصادی سالیانه این کشورها به نصف تقلیل یافت و بدهی های چند ده میلیارد دلاری به کشورهایی چون برزیل و آرژانتین تحمیل نمود.
از سوی دیگر، علیرغم سرمایه گذاری بزرگ میلتون فرید من و شاگردانش برای قالب کردن نسخه های نئو لیبرالی اقتصاد به چین ،این کشور نه به بلوک غرب پیوست و نه به نسخه های نئولیبرالی که اقتصاد شوری را از هم گسیخت، وقعی نهاد. با وجود این که در چهار دهه اخیر بازار و بخش خصوصی نقش مهم و اساسی در رشد اقتصادی چین و تبدیل شدن این کشور به دومین قدرت اقتصادی جهان داشته اند اما تمام این تحولات تحت نظارت و مدیریت و کنترل حزب کمونیست چین صورت گرفته است. چین اجازه نداده است میلیاردرها و ابرسرمایه داران به عنوان یک طبقه سرنوشت جامعه ۱.۳ میلیارد چین را به دست بگیرند .برخلاف باور رایج ، کار آفرینان و بخش خصوصی در چین ، نسبت به آمریکا ، استقلال بیشتری از دولت دارند.
صنایع کاربردی و سادهتر به لحاظ تکنولوژی به کشورهای درحالتوسعه انتقال یافت و خرید محصول از کشور تولیدکننده به مقصد و فروش در بازارهای بینالمللی، توسط سرمایهگذاران و صاحبان برندهای تجاری و شرکای دیجیتالی آنان به انجام میرسد.. سیمای صنعت از شکل سنتی خود که در ادبیات داستانی به تصویر کشیده میشود که خیل عظیم کارگران با سوت کارخانه وارد و با سوت کارخانه از کارخانهها به خیابانها سرازیر و افسرده ونیمه گرسنه راهی خانه میشوند کاملا تغییر یافته است. اگر چه درمقیاس کلان و در بازه زمانی ۱۵۰ سال اخیر،با پیشرفت تکنولوژی وجایگزینی فناوری های نوین، وضعیت زیست ومعاش و بهداشت، در جهان بهبود یافته است، اما امروز جهان همچنان شاهد فقر و رنج و درد میلیاردها انسان این کره خاکی است.
شکاف طبقاتی در کشورهای اصلی سرمایهداری رو به فزونی نهاد.. گسترش وسیع نابرابری کاهش خدمات عمومی مورد نیاز توده وسیع مردم، تناسبی با پیشرفتهای تکنولوژیک و امکانات تولید شده جهان چند دهه اخیر نداشتد. درصورتیکه امکانات تولید ثروت دنیا، با چند دهه قبل قابل قیاس نیست. این شکاف طبقاتی و نابرابری از جمله با تخریب گسترده منابع طبیعی در جهان مانند نابودی جنگلهای آمازون ویا تغییرات اقلیمی از وجوه بارز این عملکرد تهاجمی سود محور سرمایه دارانه در جهان است.
نسبت ترامپیسم با جهانی سازی
وقتی گلوبالیسم و جهانی سازی بند از پای سرمایه های کلان در کشورهای کانونی سرمایه داری گسست و مرزهای ملی برای سرمایه بی معنا شد، خود به خود فرآیند صنعت زدایی از کشورهای اصلی سرمایه داری هم آغاز شد.برآمدن قدرت های مهم اقتصادی در شرق آسیا همچون چین و تایوان و کره جنوبی وسنگاپور و مالزی، موازنه های تجاری را خصوصا به نفع چین و به ضرر آمریکا رقم زد. اما اکثر کشورهای جنوب جهانی از نسخه آزادی تجارت بین الملی و تعدیل اقتصادی بانک جهانی نصیبی نبردند.
ترامپ می خواهد با دیوار تعرفه و افزایش نرخ گمرکی کالاهای وارداتی و معافیت های مالیاتی کلان برای سرمایه گذاری در آمریکا و اخراج مهاجران غیر قانونی، عظمت برباد رفته آمریکا را برگرداند و امکان تحقق دوباره رویای آمریکا یی در اذهان مردم آمریکا احیا کند.
ترامپ وتیمش البته نمی توانند بند ناف اقتصاد آمریکا را از جهان بگسلند، آنها خوب می دانند ،آنچه آمریکا را آمریکا ساخته و به قدرت اول جهان بدل ساخته است ، جریان مداوم و پیوسته ی ، سرمایه ها از کل جهان به سمت آمریکا تا اواخر قرن بیستم بوده است.مرکزغولهای فناوری جهان آمریکاست، اما سرمایه انسانی وتکنولوژیکی این خداوندگاران فناوری ، عمدتا از سراسر جهان به سمت آمریکا جذب شده اند.سرمایه داری با سود حداکثری و انباشت بی پایان معنی می شود.از سال ۱۹۷۰ به بعد ، رانه سود با گلوبالیسم ،سرمایه ها را از آمریکا به سمت کشورهای نیمه پیرامونی همچون چین و تایوان و کره و.. سرازیر کرده و نرخ سرمایه گذاری در آمریکا را در نیم قرن اخیرکاهش داده است. برای همین است که ترامپ معتقد است کل جهان، خصوصا چین طی نیم قرن سر آمریکا کلاه گذاشته اند.
ترامپ هم اکنون نه تنها می خواهد با سیاست های جدید اقتصادی خود نرخ “انباشت سرمایه” و سرمایه گذاری مجدد در آمریکا را افزایش دهد، بلکه بر ” داشت” رقبای خود که محصول انباشت های نیم قرن اخیراست، هم طمع کرده است و به دنبال راهی برای تصاحب داشت دیگران است و برای همین با بقیه جهان شاخ و شانه می کشد.این که حاصل این راهبرد جدید آمریکا ، بازگشت عظمت از دست رفته آمریکا ست و یا به افول بیشتر آمریکا خواهد انجامید ، مورد اختلاف صاحب نظران است.گروه بیشتری از کارشناسان معتقدند این راهبرد و روند به افول بیشترآمریکا خواهد انجامید.
همزمان با توسعه تکنولوژی و انباشت غیر متوازن سرمایه، که قاعدتا می بایست به رفاه بیشتر مردم بینجامد ، فرایندی دیگر در زیرپوست جهان در جریان بود، که البته با تأخیر خود را نشان میداد. گسترش نابرابری در میان کشورهای مختلف جهان و حتی کشورهای پیشرفته سرمایه داری. موج گسترده مهاجران از کشورهای پیرامونی جهان سرمایهداری، به کشورهای مرکزی جهان سرمایهداری، که در جستجوی کار وزندگی بهتر به آمریکا و اروپا روی می آوردند. موج مهاجرتی که البته در ابعاد و تاثیر آن همواره بسیار غلو می شده است.
امروز بیکاری و رکود و تورم که معلول اتوماسیون گسترده و همچنین حاصل بحران های ارگانیک و ادواری سرمایه داری است، توسط احزاب پوپولیست راست گرا ،به عوامل بیرونی نسبت داده می شود و انگشت اتهام را به سوی مهاجران نشانه می رود.این درحالی است که مطالعات مختلف نشان می دهد دردههآتی، برای غلبه بر مشکل کاهش نیروی کار وپیری جمعیت در کشورهای پیشرفته ،آنها مجبور به پذیرش نیروی کار مهاجردر ابعاد بیشتری از نرخ مهاجرین ورودی فعلی خواهند بود.
برآمدن ترامپ در سال ۲۰۱۶ در آمریکا وآنچه در قالب رفراندوم برگزیت در انگلستان اتفاق افتاد، هم واکنشی به خطر مهاجران بود. در یک سده اخیر سرمایه بدون پاسپورت، سراسر گیتی را مسخر ساخته ، اما نیروی کار مهاجر غیر قانونی و بی پاسپورت متهم اصلی فقر وبیکاری ناشی از جهانی سازی است.. گرایش ضد مهاجرت ابتدا به شکل محدود توسط برخی احزاب جوامع اروپایی مطرح شد.بهتدریج این بیگانه هراسی به چاشنی ضد تروریسم، اسلام هراسی هم آغشته گشت و توانست نظر بخشی از تودههای مردم را در اروپا به خود جلب کند. ندیشهها و شعارهای امثال ماری لوپن درفرانسه ویا ملونی در ایتالیا و یا حزب آلترناتیو در آلمان و حزب آزادی اتریش و دیگران، نمونه های بارز این ترامپیسم اروپایی اند. .
امثال این احزاب ، با اندیشه اروپای واحد ویاجهانیسازی هم سرسازش ندارند.. سیاستی که بسیار خوش آمد ترامپ هم هست.ترامپ در دور اول ریاست جمهوری خود در تضعیف و فروپاشی اتحادیه اروپا بسیار کوشید. امروزجهانیسازی افراطی با عواقب خود دست به گریبان است ،هر چند سنتز تضاد بین تز جهانی سازی و آنتی تز ضد جهانی سازی هنوز مشخص نیست، اما برگزیت و ترامپیسم و برآمدن راست های ملی و محافظه کار در آمریکا و اروپا خود محصول بحران جهانی سازی و در عین حال بحران لیبرال دموکراسی اند.
نسبت ترامپیسم با تکنو فئودالیسم ؟
وقتی روسای بیشتر غولهای فناوری به تدریج از اردوگاه دموکراتها به سمت اردوگاه انتخاباتی ترامپ کوچیدند و رقم های نجومی به کمپین وی کمک کردند، درواقع سمت وسوی وزیدن باد را درست تشخیص داده اند. خاستگاه نود درصد این غولهای فناوری آمریکاست و در جهان مرززدایی شده آنهامی توانند بازار جهان را به تسخیر خود در آورند و به تبع آن افکار عمومی طبقه متوسط جهانی را بسازند. قاعدتا این الیگارش ها در محاسبات عظمت طلبانه و در عین عال ملی گرایانه ترامپ موقعیتی ویژه به خود اختصاص می دهند. به نظر می رسد جهان سرمایه داری و قلب آن آمریکا در حال گذار ازشیوه انباشت و تنظیم نولیبرال به شکل دیگری از شیوه انباشت است که اقتصاد دان یونانی واروفاکیس آنرا تکنوفئودالیسم می نامد. به زعم یارو فاکیس مالکان اصلی غولهای فناوری و مالکان سرمایه داری پلاتفرمی، تیولداران واقعی این شیوه تنظیم هستند، که بسیار با سرمایه داری قرن بیستمی متفاوت است ،چرا که سرمایه مولد جای خود را به سرمایه ی ابری داده است.در تکنوفئودالیسم از کار کالایی زدایی می شود و رانت ابری بر بستر امپراطوری داده ها ، منشا انباشت سرمایه است و نه سود حاصل از تولید و تجارت و صنعت.
دیرگاهی است که بورس و برندنیگ فرمول مارکسی پول –کالا –پول را که بنیان مارکسی تولید ارزش اضافی وسود است ،برنمی تابند،آنها بی مینانجی کالا و بی ارتباط با ارزش ذاتی و یا ارزش مبادله ای آن، ارزش های خیالی وغیرواقعی می آفرینند و پول برپول می انبارند.
هوش مصنوعی و اینترنت اشیا روبه روز از نقش نیروی کار در روند تولید و توزیع و تجارت می کاهد.اینترنت اشیا کاهش نقش نیروی کار کارخانه ای را نشانه رفته است و به تدریج روند صنعت زدایی از کشورهای پیرامونی به سمت کشورهای کانونی آغاز خواهد شد. سرمایه ای که باهدف به چنگ آوردن نیروی کار ارزان هزاران کیلومتر سفر کرده بود، در آینده ای نزدیک، احتمالا به کانون اصلی و خاستگاه خویش، بازگردد وبه صنعت زدایی و بیکاری در کشورهای پیرامونی که قادر به انتقل فناوری نبوده اند، منجر گردد. درروابط ومناسبات کار وسرمایه به شدت دگرگون شده است. از اتحادیه های کارگری متشکل و موثر دیگر خبری نیست. اداره کارخانه تسلا در آلمان بی شباهت به اداره یک تیول ابری نیست.
شیوه جدید تجارت ابر سرمایه داران ،اصولاً متکی بر شبکههای مدرن ارتباط گیری، تعدد مشتریان و ضرورت ارتباط متقابل با مشتریان گسترده است، این امر فرهنگی تا حدی متفاوت ایجاد میکند. برای غول های فناوری و تیولداران ابری مرزهای ملی بی معناست، برای امثال گوگل و متا و آمازون و علی بابا و مانند آن، فرقی نمیکند که مشتری و یا کاربر، در کجای جهان باشد. آنان با انحصار و اقتدار بی همتای فناورانه، خود را دارای توان رقابت کافی با هر رقیبی در مناطق مختلف جهان میبینند.
جغرافیای فعالیت و کاربران آنها و مشتریان این غولها ی میلیاردر،به وسعت جهان است .آنها طی دو دهه اخیر،پایگاهی میلیاردی از طبقه متوسط جهانی، برای خود ساخته اند. طبقه متوسط نسبتاً مرفه، با شیوه زیستی کم وبیش یکسان، مستقل از نوع حکومتهایی دمکراتیک یا اقتدارگرا ، از ایران گرفته تا کشورهای عربی و امریکای لاتین .. این طبقه متوسط به پایههای قدرت ابرسرمایهداران جهانی و تیولداران ابری تبدیل شده اند.طبقه ای که روز به روز از نظر کثرت بزرگتر و فربه تر می شود.
ابر طبقه سرمایهدارانی که کمتراز چند صدم در درصد از جمعیت جهان را تشکیل می دهند، اما برکل جهان حکم میرانند، ثروت این ابرطبقه ،معادل فقر چند میلیارد انسان این کره خاکی است.. اینان ثروتمندانی نو ظهور بودند که ساختارهای سنتی قدرت در اروپا و امریکا تصور نمیکردند بزودی درفکر سهم خواهی و حتی تسخیر قدرت سیاسی باشند.
ایلان ماسک با پیروزی ترامپ، هفتاد میلیارد یکشبه بر ثروتش افزود و بلک راک در بازی بیت کوین فقط در این ارز دیجیتال تروتش را دو برابر کرد . بیت کوین سرمایه گذاری شده با حدود چهل هزار دلار به بالای صد هزار دلار صعود کرد!
امروز ثروت بیست ثروتمند برتر جهان غرب، قریب سه هزار میلیارد دلار برآورد میشود که حجم ثروت نوکیسگان خدمات مدرن بخش بزرگی از آن را تشکیل میدهد.
ترامپیسم و جهان چندقطبی
اگر نوع تقسیم قدرت و لابیهای آن در آمریکا در دوره ترامپ در جهت تقویت سرمایه داران مدرن تازه بدوران رسیده رقم بخورد و این تغییر تناسب قوا، شکل فرایندی به خود بگیرد،آنگاه ممکن است به تغییر در نگرش ها و سیاست ها بینجامد و همچنین تغییرات ساختاری در قدرت سنتی را سبب شود که به آینده جهان چند قطبی هم کمک کند . انچه تا کنون و با سابقه ترامپ و جمهوری خواهان حامی او نشان میدهد روش آنان جنگ و توسعه درگیریهای نظامی نخواهد بود، گرچه با سایر اشکال هدف انان حفظ هژمونی سیاسی اقتصادی امریکا بر جهان تغییری نخواهد کرد .اینکه تا چه حد این هدف قابلیت تحقق داشته باشد و همچنین تیم جدید ترامپ تا چه حد آماده انعطاف در رقابتهای جاری جهان باشند، پارامتری مهم و در عین حال هنوز ناروشن است .همچنان که امید به دمکراتهای امریکا در دوره بایدن برای تحولی مثبت در جهان امیدی واهی بود ، امید بستن به ترامپ هم میتواند نوعی خوش بینی وتوهم باشد. لیکن انچه مسلم است ، شرایط متفاوت امروز، با دوره قبلی ترامپ است. برآیند تغییرات و تحولات جهان در چهار سال گذشته، در راستایتضعیف هژمونی و قدرت نرم آمریکا رقم خورده است. ملی گرایی و انزوا جویی آمریکایی وتلاش برای برعکس نمودن روند جهانی سازی ممکن است در دراز مدت ،به کاهش تصدی گری و نقش آمریکا درجهان بینجامد. نتایج مترتب بر چنین سیاست هایی می تواند، ایجاد فضاهای جدید ژئوپلتیک و ائتلاف های استراتژیک جدید وکمک به ظهور جهان قطبی باشد.
هرچند برخی تحلیل گران معتقد به افول آمریکا و ظهور جهان چند قطبی نیستند و می گویند با افول ستاره اقبال اروپا به عنوان قطبی مهم از اقطاب جهانی ، روند کلی به سمت جهانی دوقطبی پیش خواهد رفت .آنها می گویند در دهه های آینده جهان شاهد هماوردی چین و آمریکا درعرصه های مهم اقتصادی و تکنولوژیکی و نظامی خواهد بود .
قطار سیاست ترامپ را چه کسی می راند؟ ایلان ماسک یا استیو بنن؟
وب سایت انگلیسی UnHerd نوشت: حملات استیو بنن، “درباری” سابق ترامپ به ماسک، آغاز شورش علیه قدرت صنعت فناوری در ایالات متحده است. اگر حامیان “آمریکای بزرگ” متحد شوند، می توانند زندگی این میلیاردر را بسیار سخت کنند و در اردوگاه رئیس جمهور آمریکا انشعاب ایجادکنند.
در این مقاله آمده است: “ماه های آینده نشان خواهد داد که آیا بنن می تواند شکایت شخصی خود را به یک جنبش جدی تبدیل کند یا خیر. هر چه بنن به دست آورد، شورش او فقط شکنندگی تلاش های ترامپ برای یک جا کردن پویایی دره سیلیکون و پوپولیسم “آمریکای بزرگ” را، برجسته می کند”
فاینیشال تایمز می نویسد:از جمله میتوان به رویارویی بنن با ایلان ماسک، میلیاردر سرمایهگذار اشاره کرد که به یکی از نزدیکترین افراد مورد اعتماد رئیس جمهور منتخب تبدیل شده است.
بحث بر سر ویزا برای کارگران ماهر دلیل لفاظی بنن علیه ماسک و دیگر مدیران فناوری ثروتمند بود؛ همانهایی که به رئیس جمهوری نزدیک شدهاند. اما بنن نگران است که این گروه به اندازه کافی به دستور کار پوپولیستی «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» متعهد نباشند.
.
این نشریه در ادامه آورد: ماسک از ویزای موسوم به H-1B که توسط بسیاری از شرکتهای فناوری برای جذب کارگران ماهر استفاده میشود، دفاع کرد و مدعی شد: «من در مورد این موضوع که شما نمیتوانید آن را درک کنید خواهم جنگید.
هفته گذشته، بنن که از برنامه ویزا انتقاد داشت، تا آنجا پیش رفت که ماسک را «یک مرد شیطانی» توصیف کرد و متعهد شد که «این مرد را از بین خواهد برد». بنن که قبل از سفر به واشنگتن برای مراسم تحلیف با فایننشال تایمز صحبت میکرد، مدعی شد: «این افراد به دولت ملی اعتقاد ندارند، آنها به تکنو-فئودالیسم باور دارند. این شکاف در آینده به یک مسئله جدی بین پوپولیستها و «پرو الیگارش ها» تبدیل خواهد شد.
جاه طلبی ترامپ برای ساختن دوباره آمریکا،نقطه توافق نادری را در میان جناحهای مختلف تشکیل میدهد که گفتمان جدید حزب جمهوری خواه تحت رهبری او را تشکیل میدهند. پایگاه چند قومیتی او از طبقه کارگر علاقه خاصی به چشم انداز تجدید حیات در تولید برای ایجاد مشاغل جدید و مطلوب، احیای جوامع و حذف اتکا به تولیدکنندگان خارجی دارد.
در حالی که رئیس جمهور تقریباً در قیاس با دوره اول ریاست جمهوریاش از جایگاه قویتری نزد مردم آمریکا برخوردار است، درگیر ائتلاف سیاسی بسیار متنوعتری برای جلب رضایت است. حزب جمهوری خواه ممکن است در وفاداری شخصیاش به ترامپ متحد باشد، اما اکنون از تعدادی جناح تشکیل شده که دیدگاهها و برنامههای جهانی بسیار متفاوتی دارند.
در چنین شرایطی طرح هر پیشنهادی مستلزم یک نبرد سیاسی خواهد بود. لیندسی چروینسکی، مورخ سیاسی و مدیر اجرایی کتابخانه ریاست جمهوری جورج واشنگتن، دراین باره گفت: «من مطمئن نیستم که ترامپ به محض رسیدن به قدرت، از نظر نهادی قویتر شود. مسائل بسیار زیادی وجود دارد که افراد حاضر در اردوگاهش اساساً و به طور غیرقابل حلی در مورد آنها اختلاف نظر خواهند داشت».
تمام موارد پیش گفته نشان ازمناقشه های پردامنه، بین طیف نه چندان همگون حامیان رئیس جمهور جدید است که به نظر نمی رسد، پشت درهای بسته قابل حل باشد. نبرد های سیاسی سرنوشت دعواهای بعدی را مشخص خواهد کرد.
از سوی دیگر باید توجه داشت که گرچه تیم ترامپ و حامیان او ترکیبی تا حدی متفاوت از ساختار چند دههای قدرت در امریکا را شکل خواهند داد، لیکن این ترکیب در تجربه و طراحی سیاستهای کلان فاقد تجربه لازم و کافی هستند . حامیان ثروتمند ترامپ و پایگاه اجتماعی رأی او نیز ترکیبی ناهماهنگ را تشکیل میدهند.لابیهای ثروتمندان تازه به قدرت رسیده را البته نباید دست کم گرفت . ایلان ماسک ودیگر شرکایش نظیر “جف بزوس” و “زاکربرگ” و “پیتر تیل” از طلایه داران لیبرتاریانیسم سایبری اند و عزم خود را جزم کرده اند تا نقش دولتهای ملی و حمایتگر را به حد اقل برسانند. “پیترتیل” تئوریسین آنها، در آخرین مقاله خود ،دولت هایی که تا کنون در آمریکا سرکار بوده اند را ، دولت های باستانی و تاریخ مصرف گذشته می خواند.قدر مسلم این است که دولت دوم ترامپ، شیوهای متفاوت از سیاست ورزی سنتی قبلی در پیش خواهند گرفت. باید در نظر داشت که طییف فناوران میلیاردر ناچار هستند، تجهیزات مورد نیاز خدمات خود را ،از زنجیرههای تأمین موادی که در اختیار حوزههای صنعتی، نفت، گاز فولاد و… قرار دارد، دریافت نمایند و بدون تعامل با آنان گسترش تجارت آنان نیز با مشکل مواجه خواهد شد. اقتدار سنتی امریکا نیز وابسته به طیف اخیراست. از یاد نبریم که ساختارها و نهادهای ی پیشینی و ریشه دار قدرت در امریکا ویا هر کشوردیگر، نه به سادگی از اثرگذاری بر ساختارقدرت دست میکشند و نه به راحتی خنثی خواهند شد، پس پادشاه با موانعی جدی و چالشی با نتیجه نامعلوم روبرو خواهد بود.
اگر چه با قطعیت نمی توان پیش بینی کرد که سیاست های کدامیک از این دوجناح (محافظه کاران سنتی مدعی احیا کننده عظمت آمریکا یا غول های فناوری جهان گرا )، در دولت دوم ترامپ غلبه خواهد یافت ، اما نمیتوان انتظار داشت در کوتاهمدت تغییرانی گسترده و رادیکال در اقتصاد وسیاست آمریکا روبرو باشیم .آنچه شواهد تا کنونی نشان میدهد ترامپ و حامیان او با درگیریهای نظامی چندان میانه نخواهند داشت ، اما باید دید که منافع مجتمع های صنایع نظامی آمریکا،به عنوان بزرگترین صادر کننده اسلحه درجهان، چگونه تامین خواهد شد؟ چراکه تا سال ۲۰۲۲ بودجه نظامی جهان ۲.۲ تریلیون دلار بوده و چهل درصد صادرات تجهیزات نظامی جهان هم ، متعلق به امریکا بوده است.
ترامپیسم اروپا و ناتو
پیش بینی ها حاکی از این است که در سال ۲۰۲۵ شکاف سیاسی و اقتصادی میان امریکا و بقیه جهان، از جمله متحدین آمریکا مانند اروپا، رو به ژرفش و در مواردی رویارویی پیشخواهد رفت .
انتخاب مجدد دونالد ترامپ چالشهای بزرگی را برای اروپا در حوزه تجارت، دفاع و سیاستهای اقلیمی ایجاد کرده است. از همین رو، کارشناسان نسبت به ضربات جدی اقتصادی در اتحادیه اروپا هشدار دادهاند.
با به دست آوردن کنترل جمهوریخواهان بر مجلس نمایندگان و سنا، ترامپ اکنون قدرت قابلتوجهی برای تغییر سیاستهای ایالاتمتحده دارد؛ تغییری که اقتصادها و ثبات سیاسی جهانی، بهویژه در اروپا، را تحت تأثیر قرار میدهد.
اتحادیه اروپا پیشاپیش کمربندها را میبندند، گویا که میدانند با روزگاری پیچیدهتر مواجه خواهند شد. به نظر می رسد عزم ترامپ برای متوقف سازی جنگ در اکراین جدی است.هرچند توقف جنگ امری اراده گرایانه نیست .ظاهرا برای اینکه اوکراین در وضعیت شکست فاحش در برابر روسیه ،مجبور به نشستن پای میز مذاکره نشود، ترامپ قول داده است ،حمایت مالی وتسلیحاتی آمریکا از اوکراین تا شش ماه به شکل قبل ادامه یابد. اما در صورت تحقق آتش بس و فریز شدن جبهه های جنگ در اکراین، هم ناتو که اکنون نقش سیمان و ملات را برای نمایش یکپارچگی اتحادیه اروپا بازی می کند، تضعیف خواهد شد و هم واگرایی در اتحادیه اروپا شدت خواهد یافت.
پس از آتش بس، اروپا باید با عواقب این صلح هم دست و پنجه نرم کند.یازده میلیون پناهنده چشم آبی اوکراینی که معلوم نیست به این زودی عزم بازگشت به وطن خود را داشته باشند. ویرانی ووضعیت دشوار اقتصادی در اوکراین و حرمان و نا امیدی پس از سه سال جنگ ، جنگی که قرار بود، پایانش توسعه وامنیت برای اوکراین وفخر پیروزی برای اروپا و ناتو به ارمغان بیاورد، نه تنها جنگی بی دستاورد بود، بلکه حاصل آن ،ویرانی و کشتاربرای اوکراین و تورم و بیکاری ناشی از محرومیت اروپا از گاز ارزان روسیه،برای قاره سبز بود . این عدم موفقیت، اعتراضات واکنشی را در کشورهای اروپاییبه دنبال خواهد داشت.
هیچیک از سه دولت مهم اروپایی مانند فرانسه آلمان و انگلیس، چندان پایگاه اجتماعی قدرتمند و حتی قدرت تثبیتشده حزبی و اکثریتی هم در کشورهای خود ندارند. فاقد اقتدار لازم برای شرایط پیش رو هستند.آنهادر حوزههای مدرن فنّاوری هم حرفی برای گفتن ندارند و توان مالی چندانی هم در بساط ندارند. دشوارتر شدن شرایط زندگی در این کشورها و افول سطح زندگی در غالب کشورهای اروپایی عیانتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. با این شرایط بعید است ترامپ برای پیش برد سیاستهایش با چالشی جدی در اروپا مواجه باشد و احتمالاً اروپا و ناتو را با چالشهایی جدیتر روبرو خواهد ساخت. ایلان ماسک با اعتماد به نفس و اقتداری که از نزدیکی به ترامپ نصیبش شده ،گستاخانه در امور داخلی و سرنوشت دیگر کشورها از جمله در آلمان و انگلیس مداخله می کند و به احزاب نوپدید راست و ناسیونالیست اروپایی پرو بال می دهد.ترامپ به دنبال تامین مالی بیشتر ناتو توسط خود اروپایی هاست.
ترامپ و زیاده خواهی های ژئوپلتیک
پیامهای ترامپ و ماسک حامی اصلی او هم تندترو آشکارتر از آن است که انتظار میرفت. ادعا در مورد پیوستن کانادا به آمریکا و خرید جزیره ی گرینلند و پس گرفتن کانال پاناما (باهدف تحت فشار گذاشتن چین) وتغییر نام خلیج مکزیک تا تقاضای برای فرستادن اهالی غزه به اردن و مصر، همه جلوه هایی از زیاده خواهی های ژئوپلتیکی ترامپ است.از سوی دیگر در خواست ماسک برای انحلال پارلمان انگیس و حمله اشکار به استامر و دفاع از حزب راست آلمان ،هرچند بسیاری را شگفت زده کرد، اما باید این اظهارات را نشان یک آغاز، برای مقابله تیولداران ابری و لیبرتارین های سایبری و فناوران میلیاردر، برای مقابله با دولت های ملی نامید. که البته در ذات خود ،با ملی گرایی محافظه کارانه و ضد مهاجر احزاب راست پوپولیست در تضاد است.
ترامپیسم و سرنوشت لیبرال دموکراسی
فارین پلاسی بهحق نگران است که سیاست ترامپ، لیبرالیسم را تضعیف و یا حتی هژمونی آمریکا را بر باد دهد و یا ًتضعیف کند ولی طبیعی است که نفهمد،ترامپ خود محصول ناتوانی، بلکه شکست نولیبرالیسم و گلوبلیسم افراطی است و نه عامل آن .انچه میتوان از شواهد برداشت کرد، ترامپ پادشاهی مصمم است و خود را قدرتمند و تصمیم ساز میداند و بیش از صد فرمان را در روز بر تخت نشستن صادر کرده است . لیکن نمی توان با همه این ها ، این جریان را فاشیست و یا با تعبیراومانیته ، گروه گند لات قلچماق نامید!. گر چه نوظهورند و غیر متعارفند، لیکن برنامه و اهدافی دارند البته مبتنی بر تامین منافع حامیان فرادست خویش ، شعار اول امریکای آنها، که منطقاً حدی از اقتدار گرایی پنهان و اشکار را باز تاب می دهد. که آشکار ان به نظر جدید است و پنهانآن البته همیشه وجود داشته و خواهد داشت.
اگرچه برنی سندرز از حاکم شدن میلیاردرها برکاخ سفید در دولت ترامپ شکوه می کند.میلیاردرهای که ثروتشان به صدها میلیارد دلار می رسد، اما باید توجه داشت که این یک امراستثنایی و منحصر به فرد وتکین در تاریخ قدرت درآمریکا نیست. ازسال ۱۹۷۰ به بعد همواره ، ابرثروتمندان و میلیاردرها گاه پنهان وگاه آشکار، فرمان قدرت در کاخ سفید را به دست داشته اند.
برخی تحلیل گران معتقدند:محافظه کاری ملی گرا که ترامپ و همگنانش نمایندگان آنند ، به هیچ وجه یک مدل سیاسی مناسب و دوامدار برای نظام حکمرانی بر کشورهای سرمایه داری پیشرفته و نیزیک نسخه ای کارآمد برای مدیریت اقتصادی نیست. محافظه کاری ملی و عظمت طلبانه حاکم شده برکاخ سفید ، جهان را و بیش از همه امریکا را، در سال های آتی البته رنج خواهد داد. اما این مصیبت جهانگیر نخواهد شد و قادر نیست به حیات دموکراسی لیبرال پایان دهد.
خوشبینی برخی تحلیل گران از تجدید حیات دوباره لیبرال دموکراسی درجهان،تغییرات اساسی درشیوه های تولیدی ونحوه انباشت درسرمایه داری متاخر و پسا صنعتی و ظهور غول های فناوری و ابرسرمایه داران مالک “تیول های ابری” رانادیده می گیرند. اگردرجهان سرمایه داری،از دهه ۱۹۹۰ به بعد سوسیال دموکراسی توانست سر بلند کند و با حفظ بنیان های دولت رفاه ، به زائده نئو لیبرالیسم بدل نشود ، لیبرال دموکراسی بحران زاده هم در برابر چالشهای فعلی خواهد توانست سربلند کند. از پس نبردهای سیاسی و ایدئولوژیک بین سردمداران لیبرتاریانیسم سایبری و ملی گرایان طرفدار باز گرداندن عظمت آمریکا هرآنچه ظهور کند، به سختی بتوان نامش را لیبرال دموکراسی نهاد.
ترامپ و آرایش نا متعین ژئوپلتیکی در خاورمیانه
امکان بازیگری چین در منطقه ما، به عنوان دومین قدرت اقتصادی دنیا ،شکلگیری تدریجی بلوکهای رقیب شانگهای وبریکس، پی آمدهای شکستهای امریکا در تجاوز به عراق وافغانستان ولیبی، شکست نقشه آمریکا برای باز آرایی ژئوپلتیک خاورمیانه، با سوار شدن برموج موسوم به بهارعربی،متحدین سنتی آمریکا در منطقه را، درهمراهی بی چون و چرا با پروژه های آمریکا دچار تردید و دو دلی ساخته است. اکنون دیگرنه ترکیه اردوغان و نه محمد بن سلمان ولیعهد عربستان به سادگی ساز سیاست خود را با اکستر سیاست های غرب هم آوا نمی سازند و در عین حفظ ارتباط خود با غرب، وارد تعاملات جدی اقتصادی با چین وروسیه شده اند. آنها اکنون متوجه امکان بازی در فضای جدید ژئوپلتیکی شده اند، فضایی که که شرایط گذار به جهان چند قطبی در اختیارشان گذارده بود.
نکته مهم اما این است که لیبرال دموکراسی و حکومت های غربی و در راس آن آمریکا درمیان افکارعمومی منطقه و جهان ، پس از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ و حمله اسرائیل به غزه امتحان تلخی پس دادند. بایدن و معاون و وزیر خارجه وی و سایر دموکرات های مدعی، البته تاوان حمایت خویش ازنسل کشی در غزه را پرداختند و یکی از علل باخت آنان در انتخابات آمریکا، حمایت بی قید وشرط آنان ،از نسل کشی در غزه بوده است.
حمایت بیسابقه تسلیحاتی و مالی و رسانه ای آمریکا و کشورهای غربی و وتو پی درپی قطعنامه های آتش بس ارائه شده توسط چین وروسیه نشان داد ، که در قاموس نظام سلطه جهانی که با زیور لیبرال دموکراسی و آزادیخواهی و حقوق بشر برجهان حکومت می کنند ،جان انسان شرقی وفلسطینی و مسلمان به اندازه ی شهروند غربی، ارزش ندارد.آنها بر خلاف وجدان بیدار انسانها که درخیابانها ماهها برعلیه نسل کشی تظاهرات کردند، نه تنها خم به ابرو نیاوردند، بلکه به ارسال سلاح های پیشرفته به اسرائیل ادامه دادند. آنها پایبند قوانین خود نوشته هم نبودند.بهویژه رئیسجمهور فرتوت ساکن کاخ سفید،که تمام قد در کنار نتانیاهو ایستاده بود.
تعادل و توازن قوا میان قدرت های منطقه ای، درخاورمیانه درژانویه ۲۰۲۵ اگرچه شکننده ، اما با سال ۲۰۱۶ بسیار متفاوت است. ما اکنون در جهان پسا رخداد هفتم اکتبر به سر می بریم. مساله فلسطین پس از پانزده ماه نسل کشی پنجاه هزارنفر نفراز مردم غزه و زخمی کردن بیش از صد هزار نفر و ویرانی ۸۰ درصد باریکه غزه ، باز به صدر مسائل منطقه و جهان باز گشته است. راهبرد اشغال دائم غزه و کوچ اجباری مردم غزه و نابودی حماس شکست خورده است. اسرائیل اگرچه به پیروزی های مهم تاکتیکی در کشتار فلسطینیان و حذف رهبران حماس و حزب اله دست یافته است، اما برخلاف تمام جنگ های قبل از ۱۹۸۲ احتمالا مجبور به تخلیه همه سرزمین های اشغال شده درغزه و جنوب لبنان خواهد بود. بیشتر ناظران سیاسی در اسرائیل اعتراف می کنند که اسرائیل جنگ را باخته است. اگر چه حکومت سوریه سقوط کرده و کلکسیونی از تروریست های دست پرورده اسرائیل و آمریکا و ترکیه و دیگران، حکومتی شکننده در این کشور تشکیل داده اند و اسرائیل تمام زیرساخت های دفاعی این کشور نابود کرده، اما سرنوشت نهایی جغرافیای سیاسی سوریه هنوز مشخص نیست.
بلندترین صدایی که هم اکنون در منطقه از سوی مردم و دولت های عربی به گوش جهان و کاخ سفید می رسد، لزوم تشکیل کشور فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷ است. دولت ترامپ درصدد است طرح ادغام اسرائیل در نظمی منطقه ای را، درقالب طرح صلح ابراهیم به پیش ببرد.عربستان پیش فرض تحقق این امر را، تشکیل کشور فلسطینی می داند. در طرح صلح ابراهیم اما ، چیزی تحت عنوان تشکیل دولت و کشور فلسطین وجود ندارد.امروز ترامپ در آخرین اقدامش برای تحقق اسرائیل بزرگ، درتماس تلفنی با شاه اردن ازوی خواسته است، اهالی غزه در مصر و اردن اسکان یابند،چون غزه غیر قابل سکونت است!
ایران
ترامپ به خوبی می داند ،که زایش نظم خاورمیانه جدید بدون ایران غیر ممکن است.تجربه چهار دهه اخیر نشان می دهد،که آن نظم ادعایی منطقه ای که اسرائیل بدون حضور ایران، در پی استقرار آن است،ناشدنی است. ایران برگه برنده منطقه خاورمیانه است. ایالات متحده سالها است تلاش دارد که یار دیگری را پیدا کند که منافع آمریکا در منطقه را بتواند تامین کند ،اما هیچ کدام از دیگر کشورهای منطقه این توانمندی را ندارند. از ترکیه گرفته تا عربستان سعودی و اسرائیل و مصر و… هر کدام این کشورها اگر حمایت آمریکا پشتشان نباشد به تنهایی نمی توانند کاری را از پیش ببرند. تنها کشور منطقه که به تنهایی می تواند روی پای خود بایستد ایران است.
ایران کشوری است ، که با وجود شدید ترین تحریم ها ،در چهار دهه اخیر،هنوز سرپا ایستاده و نه فقط هیچ بدهی خارجی ندارد ،بلکه از بسیاری کشورهای دیگر طلبکار است. از نظر قدرت نظامی هم که ثابت کرده نیاز به هیچ کس ندارد تا از خود دفاع کند.
در چنین شرایطی به نظر می رسد ترامپ متوجه شده است که ایران قدرتی بی بدیل در منطقه است و باید به هر ترتیبی شده با دیپلماسی با ایران کنار بیاید، چون ایرانی ها جسارت آن را دارند که با نیروهای آمریکایی سرشاخ شوند و به آنها خسارت وارد کنند.
ایده آل ترامپ این است ، بتواند کاری کند که ایران، به کمپ آمریکایی ها برگردد. ترامپ بدش نمی آید که نیکسون جدید باشد وتمایل دارد، این توافق فرضی تاریخی ایران- آمریکا را به نام وی رقم بخورد.
هرچند ترامپ بارها تاکید کرده است که از ایرانیان، چیزی غیراز تضمین عدم دسترسی به سلاح هسته ای نمی خواهد، اما وی به خوبی می داند، برای تحقق این امر، با موانع بسیار بزرگی در آمریکا روبروست.
آیا با توجه به کشش و کوشش دوسوی ماجرا، این امر می تواند به نوعی توافق حد اقلی میان ایران و آمریکا منجر شود؟زمان نشان خواهد داد که سیر رویدادها و وقایع به کدام سمت پیش خواهد رفت.
راهبرد سیاست منطقه ای ایران اما این است ،که روابط خود را با شرق و غرب توامان داشته باشد و نمی خواهد، خود را ذیل تنها یک بلوک جهانی تعریف کند . به همین دلیل هم ایران توافقنامه های بلند مدت با چین و روسیه را امضا نموده است.
برخلاف دوره اول ترامپ، این بار کشورهای عربی خلیج فارس، طی نامه ای به ترامپ از وی خواسته اند این بار نرم خویی پیشه کند و راه مذاکره با ایران را در پیش گیرد.راه تشکیل ائتلاف منطقه ای علیه ایران، این بار کاملا مسدود است. ایران و عربستان با نظارت چین در اسفند ۱۴۰۱ به مخاصمات علیه یکدیگر خاتمه داده وبه همکاری روی آورده اند.
انتصابات جدید در وزارتخارجه و احتمال انتخاب دیوید ویتکاف، سرمایهگذار املاک که نقش مهمی درآتشبس غزه ایفا کرد، برای رسیدگی به برنامه هستهای ایران، که بخشی از ماموریت وسیعتر ترامپ برای “متوقف کردن جنگها” در منطقه است، می تواند نشانه ای ازچراغ سبز به ایران برای آغاز مذاکره باشد.
دولت مسعود پزشکان و تیم وزارت خارجه آن، که مدتی است گفتگو با اروپائی ها را در موضوعات مختلف برای جلوگیری از به کار گیری مکانیسم ماشه، قبل ازغروب برجام، در اکتبر ۲۰۲۵ را آغاز کرده اند و پس از انتخاب ترامپ، پالس های مختلفی را برای شروع مذاکره مستقیم با آمریکا فرستاده اند هم بدون هماهنگی با “شعام” و راس نظام ، دست به این کارنزده اند.
باید صبر کرد ودید، که آیا دولت ترامپ، همچنان بر در بسته می کوبد و مانند چهار سال پیش ،به امید تسلیم ایران ، شمشیرداموکلوس تحریم ها و فشار حداکثری علیه ایران را ، بالای سر ما نگه می دارد، یا تجربه دوره قبل به کارش می آید و با توجه به شرایط جدید منطقه دنبال نوعی معامله با ایران است؟