آقای علیجانی، با سپاس از شما برای شرکت در این گفتوگو، سه سال از حصر خانم زهرا رهنورد و آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و بیش از چهار سال از زندانی کردن فعالین جنبش سبز می گذرد. گردانندگان حکومت می گویند که جنبش سبز به تاریخ پیوسته است. اگر جنبش سبز به تاریخ پیوسته باشد، دیگر برای حکومت خطری ایجاد نمی کند. پس چرا حصر را برنمی دارند و زندانیان سیاسی را آزاد نمی کنند؟ چرا این همه علیه جنبش “مرده” تبلیغات می کنند؟
نکتهی مهم در ابتدا این است که ما چه تعریفی از جنبش سبز داشته باشیم. اگر ما جنبش سبز را به حضور خیابانی و اعتراض در عرصهی خیابان منحصر کنیم، میتوان گفت که جنبش سبز بعد از ۲۵ بهمن سه سال پیش که آقایان موسوی و کروبی برای حمایت مردم مصر و تونس فراخوان دادند و مردم به خیابان آمدند، دیگر حضور خیابانی قابل توجهی نداشته است. اما معنای این عدم حضور این نیست که جنبش سبز مرده است. به گمان من، اگر شرایط مناسبی پیش بیاید، باز هم مردم حاضر به حضور خیابانی برای نشان دادن اعتراضات خودشان هستند. کما این که حضورهای کمتر خیابانی، ولی ستادی را در سال ۹۲، در زمان انتخابات ریاست جمهوری هنگام سخنرانیهای آقای روحانی و آقای عارف در تهران و حتی شهرستانهایی که در سال ۸۸ کمی ساکت بودند -مثل مشهد، کرمان و قزوین- دیدیم.
اما اگر جنبش سبز را به عنوان بخشی از تاریخ جنبش تحولخواهی ایران در نظر بگیریم، یعنی کلیتر به آن نگاه کنیم، جمهوری اسلامی موفق نشد معترضین سال ۸۸ را قانع کند و خواستهها و اعتراضات اقشار مختلف مردم، زنان، سندیکاهای کارگری، معلمان و غیره و غیره، بیپاسخ ماندند. در نتیجه این خواست تغییر و تحول و عدم رضایت همچنان وجود دارد. با این تعریف، میتوان گفت که وقتی تحولخواهی در ایران همچنان وجود دارد، جنبش سبز هم به عنوان بخش پررنگی از جنبش تحولخواهی ایران در تاریخ معاصر، حداقل در ۲۰-۳۰ سال اخیر زنده است.
پس ترس از همین جنبش است که مانع از برداشتن حصر و آزادی زندانیان سیاسی میشود؟
بله، اگر سئوال این باشد که آیا جنبش سبز مرده است، خیر نمرده و علت تلاش برای ادامهی سرکوب، بسته نگاه داشتن فضای دانشگاهها، بسته نگاه داشتن فضای رسانهای و ادامهی بازداشتها و احکام سنگین زندان و… خود نشانهی همین است.
حصر را هم به همین دلیل برنمیدارند؟
در مورد حصر، مقداری جزییتر هم میتوان صحبت کرد. یکی از مقامات جمهوری اسلامی ایران یکی دو هفته پیش در مصاحبهای گفت: «زمانی حصر برداشته خواهد شد که در حصر بودن یا در حصر نبودن آقایان موسوی، کروبی و خانم رهنورد فرقی نکند». من فکر میکنم این صادقانهترین جملهای بود که یک مقام مسئول در جمهوری اسلامی میتوانست در مورد حصر بیان کند. در سال ۸۰، در سرمقالهی روزنامهی رسالت جملهی مشابهی در مورد نیروهای ملی- مذهبی آمده بود که این نیروها (نیروهای ملی- مذهبی) را باید به صفر رساند. یعنی تاثیرگذاریشان را در جامعه از بین برد و آن موقع رهاشان کرد. به نظر میرسد که برنامهی جمهوری اسلامی برای خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی هم همین باشد؛ البته بدون در نظر گرفتن کنش مردم یا اتفاقات و اعتراضات مردمی که شاید بازی را عوض کند.
علت هراس جمهوری اسلامی این است که آقایان موسوی و کروبی از قبل از شروع انتخابات، در دورهی انتخابات و بعد از آن، نشان دادند که یک توانایی منحصر به فرد دارند و آن اینکه میتوانند چتر بسیار بزرگ و فراگیری باشند برای اکثریت نیروهای سیاسی فعال در داخل. در داخل ایران، فعالان کارگری، جنبشهای زنان، جنبش دانشجویی، نیروهای خفتهی سیاسی که شاید ۳۰ سال در جمهوری اسلامی رأی نداده بودند، نیروهای ملی- مذهبی، مشارکت، مجاهدین انقلاب اسلامی و بسیاری از معلمها، اصناف و کنشگران سیاسی زیر چتر این مجموعهی آقایان موسوی و کروبی جمع شدند و توانستند در نقطهای با هم به توافق برسند و آن هم توافق بر روی این دو نفر بود. این برای جمهوری اسلامی خطرناک است که این همه نیروهای اپوزیسیون یا مخالف یا تحولخواه که بُردارهایشان تفاوت زاویههای زیادی هم میتوانند با هم داشته باشند، در یک جا جمع بشوند و این بُردارها در یک جا به یک قدرت مشترک برسند.
جمهوری اسلامی الان یک اقلیت متحد است و در مقابلش یک اپوزیسیون متکثر و نامنسجم قرار دارد. آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد، این توانایی را دارند که این اکثریت نامنسجم را، اکثریتی که با هم اتحادی ندارند، اکثریتی که شاید خیلیهایشان حاضر نباشند زیر یک سقف جمع بشوند، دوباره کنار هم قرار بدهند و این برای جمهوری اسلامی خطرناک است و مسلماً از دید من متأسفانه به این شیوهی خودشان، یعنی حصر رهبری جنبش، خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی همچنان ادامه خواهند داد.
البته این فقط یک طرف ماجرا، یعنی اراده و خواست جمهوری اسلامی است. این که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، من فکر میکنم خیلی از تحولات سیاسی قابل پیشبینی نیستند، به خصوص در ایران که کلاً جامعهی ایرانی و مسائل سیاسی در ایران، همواره مثل یک کوه یخ بوده و بخش اعظم آن قابل دیدن نبوده است و شاید به همین دلیل باشد که در تاریخ معاصر ایران، در بسیاری از مواقع، روشنفکران و سیاستمداران از واکنش جامعه شوکه شدهاند. در سال ۸۸ شاید هیچکس پیشبینی نمیکرد که مردم برای یک برگ رأی، یک سال در خیابان بایستند و خون بدهند؛ به خصوص برای نسل پیش از ما که فکر میکرد باید برای آرمانهای خیلی بزرگ خون داد. اما در سال ۸۸، نسل جدید نشان داد که برای یک برگ رأی هم میشود خون داد.
این است که من فکر میکنم واکنش در جامعهی ایران، مثل خیلی جاهای دیگر، خیلی قابل پیشبینی نیست. اما اینکه در چه زمانی و به چه شکل این معادله به هم خواهد خورد و این تکفردهای ایرانی باز دوباره کمی به هم نزدیکتر میشوند و جریان قدرتمندتری را میسازند که بشود به سطوح بالای جمهوری اسلامی فشار آورد را من نمیتوانم پیشبینی کنم، ولی مسلماً این پتانسیل در جامعهی ایران وجود دارد که این معادلهی قدرت را عوض کند.
آقای خامنه ای چه نقشی در حصر و حبس و ادامهی آن دارند؟
نقش آقای خامنهای در حبس و حصر رهبران جنبش سبز غیرقابل انکار است. ایشان نقش اصلی را دارند. البته اطرافیان ایشان هم همیشه در هالهای از عدم شفافیت حضور دارند و ظاهراً عدهای از این اطرافیان و متنفذین، چه در سپاه و چه اطرافیان آقای مصباح، حتی مواضع تندتری از خود آقای خامنهای دارند. اما آنچه حداقل در حال حاضر به نظر میرسد، این است که ایشان تصمیم نهایی را در جمهوری اسلامی میگیرند؛ حتی در موارد بسیار جزییتر. برای نمونه در استان کردستان، سالها بود که اذان برای اهل سنت ایران پخش نمیشد، اما با دخالت مستقیم آقای خامنهای، الان چند وقت است که دارد این اتفاق میافتد. یعنی آقای خامنهای در مسائل جزیی در این حد هم نقش دارند، نظر میدهند و تاثیرگذار هستند، در نتیجه نمیشود نقش ایشان را در بزرگترین تهدید سیاسی و امنیتیای که ایشان حس میکنند، نادیده گرفت و مسلماً این اتفاقات زیر نظر و موافقت شخص آقای خامنهای صورت میگیرند.
آقای حسن روحانی در جریان کارزار انتخاباتی قول داد که برای رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی خواهد کوشید. اما مواضعی که همکاران او اتخاذ می کنند، بیشتر رفع مسئولیت و ارجاع موضوع به سایر ارگان ها است. دلیل چنین برخوردی چیست؟ آیا این برخورد به معنی پشت کردن به وعدهی انتخاباتی است؟
دیدی که من نسبت به آقای روحانی دارم، این است که ایشان بسیار شخصیت دیپلماتیکی دارند و با توجه به سالها حضور در عرصهی بینالمللی، دیپلماسی و مذاکره، تواناییهای دیپلماتیکی هم به دست آوردهاند. آقای روحانی در مناظرهها و در تبلیغات انتخاباتی هیچوقت صراحتاً و مستقیم در مورد حصر و یا حبسها اظهارنظر دقیقی نکردند، ولی همواره به نوعی صحبت کردند که از بسیاری از جملات ایشان در حین کمپین انتخاباتیشان بیشک میشد این برداشت را کرد که دارند در مورد حصر خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی و زندانیان سیاسی صحبت میکنند.
اما بعد از به قدرت رسیدن، اگر بخواهیم خوشبینانه قضاوت کنیم، آقای روحانی متوجه شدند که توانایی ورود به این عرصه را ندارند. یعنی مخالفت از سمت شخص اول نظام، سپاه و دیگر گروههای سیاسی به قدری زیاد است که ایشان توانایی حل این موضوع را ندارند. اگر هم بخواهیم کمی با دید شک به آقای روحانی نگاه کنیم، میتوان گفت که ایشان از قبل میدانستند که قادر به حل این موضوع نیستند، به همین علت صراحتاً در این مورد صحبت نکردند. ولی چون در آن زمان به رأی این بخش از جامعه نیاز داشتند و میدانستند که این بخش جریان فعالی است و نسل جوان میتواند نه تنها خودش رأی بدهد، بلکه رأی اطرافیانش را هم کسب کند، ایشان هم هیچوقت تکذیب نکردند.
در هر صورت، نهایتاً چه با دید خوشبینانه و چه بدبینانه، به نظر میرسد که در حال حاضر، عملاً آقای روحانی هیچ طرح و برنامهای برای رفع حصر و یا آزادیهای سیاسی ندارند و تمرکزشان را بر روی مسائل سیاست خارجی، حل بحران هستهای و بهبود وضعیت اقتصادی قرار دادهاند.
به این ترتیب، ارزیابی شما این است که دولت آقای روحانی تلاشی در جهت رفع حصر و حبس و آزادی زندانیان سیاسی نمیکند؟
با توجه به نشانههای مختلفی که در دولت روحانی دیده میشوند و با توجه به صحبتهای اطرافیان و مشاوران ایشان و حتی خودشان و عملکرد جسته گریختهای هم که داشتهاند، میتوان این قضاوت را داشت که ایشان فعلاً قصد ورود به عرصهی سیاست داخلی -و آزادیهای سیاسی و حصر و حبسها که زیرمجموعهی آنند- را ندارند، چون متوجه شدهاند و یا از قبل میدانستند که توانش را ندارند. در نتیجه، میتوان گفت در فضای سیاسی تفاوتی ایجاد نشده و آقای روحانی تمام همّوغم خود را روی دو موضوع اقتصاد و مسئلهی تحریمها و روابط خارجی ایران قرار داده است.
——————–
* ارشاد علیجانی، روزنامهنگار جوان و کنشگر ملی- مذهبی