پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۸

پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۸

در دور دوم انتخابات، با رای " نه" به جلیلی شرکت می‌کنیم!
اگر در دور اول "نه" به شرکت در انتخابات، شاکله نظام ونظارت استصوابی را هدف قرار داد و در همه ارکان نظام و در دل و جان مردم تاثیر خود...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده:  گروه خرداد هوادار سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) - داخل کشور
نویسنده:  گروه خرداد هوادار سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) - داخل کشور
حزب دمکراتیک مردم ایران: نه به جلیلی!
در دور دوم انتخابات، دو نامزدی که در برابر هم قرار می‌گیرند، هر چند در وفاداری به نظام جمهوری اسلامی و ولی فقیه مشترک‌اند، اما به لحاظ اهداف، گرایشات، تعلق...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: حزب دمکراتیک مردم ایران
نویسنده: حزب دمکراتیک مردم ایران
چرا به پزشکیان رأی می دهم!
در ارتباط با چرایی عدم استقبال توده‌ها در مشارکت انتخاباتی دلایل متعددی را می‌توان شمرد ولی بدون شک تمامیت‌طلبی، اقتدارگرایی و قشریت دخیل در هستۀ مرکزی قدرت سیاسی نقش مهمی...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: محمود کرد
نویسنده: محمود کرد
باز هم انتخابات، باز هم دفاع از منافع ملی، هم استراتژی هم تاکتیک!
عدم شرکت در این دوره می‌تواند تاکید مجددی باشد بر یک اقدام ثابت شده. اما اگر بپذیریم که چینش و مهندسی این‌چنینی انتخابات با همهٔ اهدافی که به دنبال داشته...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: سهراب ایران
نویسنده: سهراب ایران
ترک تحریم می‌کنم، خطر جلیلی جدّی است!
تا نظام جمهوری اسلامی پابرجا است وضع را نمی‌شود از این بهتر کرد اما می‌شود بسا بدتر کرد. براندازی نه فعلا ممکن است نه فعلا مطلوب. آیا انتخاب میان بد...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: ياسر ميردامادی
نویسنده: ياسر ميردامادی
اصلاح‌طلب اصول‌گرا، ادامه داره ماجرا
هستهٔ سخت قدرت، بر اساس منافع خود و بر پایهٔ یک خطای محاسباتی رضایت داده است که انتخابات را حداقل نیمه‌رقابتی کند. جامعه زخم‌های عمیقی از سیاست‌های حاکمیت بر روح...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: سياوش - ايران
نویسنده: سياوش - ايران
دلایل فراخوان «ث ژ ت» برای دادن رأی به برنامه «جبههٔ نوین مردمی»
«ث ژ ت» هرگز خود را در پناهگاه مخفی نکرده است و همواره حتی به قیمت تحمل ضربات شدید مواضع شجاعانه‌ای که لازم بوده را اتخاذ کرده است؛ به عنوان...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: برگردان ف. دوردانی
نویسنده: برگردان ف. دوردانی

جهانى شدن سرمایه دارى

اكنون كه سيستم سرمايه دارى كم وبيش به مرزهاى نهايى توسعه جغرافيايى خود دست يافته و دوران گسترش مكانى را پشت سر گذاشته ضامن موفقيت هاى اوليه اش بوده تنها بايد بر روى پاى خود بايستد و از امكانات خويش تغذيه كند. اكنون هر چه سيستم موفق تر عمل نمايد بيشتر از ذخاير انسانى و طبيعى خويش مصرف مى كند. به همين دليل است كه نگارنده معتقد است جهانى شدن كاپيتاليسم نشانه شكست ماركسيسم نيست، بلكه فرصتى طلايى براى ارتقاى مبارزه طبقاتى به مرحله اى جديد محسوب مى شود.

بگذارید نوشتار حاضر را با یک ادعاى جنجالى آغاز کنم که با عقل متعارف کاملاً در تضاد است. اندیشه اى که نگارنده قصد طرح آن را دارد این است که مقطع تاریخى کنونى که ما درآن به سرمى بریم، برخلاف نظر رایج، بهترین و مناسب ترین زمان براى بازگشت به اندیشه هاى مارکس است.
نگارنده حتى ادعامى کند که مقطع کنونى، مقطعى است که آموزه هاى مارکس مى تواند براى نخستین بار درتاریخ فرصت ظهور و بروز پیداکند.
این ادعا، متکى به یک دلیل است: ما در مقطعى به سرمى بریم که سرمایه دارى، براى نخستین بار به یک سیستم واقعاً جهانشمول تبدیل شده است.
جهانى شدن سرمایه دارى تنها به آن دلیل نیست که سراسر دنیا را فراگرفته، یا اینکه هربازیگر عرصه اقتصاد درجهان امروز مجبور است براساس منطق آن عمل کند و یا حتى اینکه منطق سرمایه دارى به دورافتاده ترین مناطق پیرامونى دنیا نفوذ کرده است، بلکه جهانى شدن سرمایه دارى، همچنین به معنى نفوذ منطق سرمایه دارى (انباشت accumulation، کالایى شدن commodification، حداکثرشدن سود profit maximination و رقابت competition) درتمامى عرصه هاى حیات بشرى و طبیعت است.
دامنه این نفوذ به حدى است که طى دو یا سه دهه اخیر، حتى در کشورهاى به اصطلاح پیشرفته سرمایه دارى نیز بى سابقه بوده است. در این وضعیت، اندیشه هاى مارکس، بیشتر از هرزمان دیگرى ملموس و محسوس به نظرمى رسد.
زیرا مارکس، بیشتر و بهتراز هر انسان دیگرى، زندگى پربار خویش را وقف توضیح و تبیین منطق برحاکم بر سرمایه دارى کرد.
مارکس درکتاب «مانیفست حزب کمونیست» (communist manifesto) گسترش سرمایه دارى به سراسرجهان را پیامبرگونه پیش بینى مى کند و از فروپاشى دیوارچین دربرابر منطق سرمایه دارى سخن به میان مى آورد.
اما، مارکس، هنگام نگارش «کاپیتال» (Capital) به درستى بر ویژگى هاى خاص سرمایه دارى نیز تأکید کرده، آن را یک پدیده خاص و محلى ذکرمى کند. البته، مارکس براین باور نبود که کاپیتالیسم ازطریق بازارهاى بین المللى و استعمارطلبى و… قابل گسترش به جهان نیست، بلکه سیستم سرمایه دارى درآن زمان هنوز تا جهانى شدن فرسنگها فاصله داشت و بیشتر خصلتى بومى و محلى به خود گرفته بود. اگرچه سیستم سرمایه دارى درآن مقطع، به اروپا و آمریکاى شمالى محدودنمى شد، اما تکامل یافته ترین شکل صنعتى این سیستم فقط در انگلستان مشاهده مى شد. مارکس حتى اظهارمى کرد که آلمان ها نیز مجبورند دیر یا زود قدم درجاى پاى انگلیسى بگذارند.
ممکن است تصورکنید که تمامى این قضایا خاص انگلستان است، اما خواه ناخواه این سرگذشت خود شما نیز هست.
بنابراین «کاپیتال» مارکس، ویژگى بارز خود را از این حقیقت ساده مى گیرد که فقط یک سیستم کاپیتالیستى درجهان وجوددارد و گویى این سیستم یک سیستم خودبسته (self-enclosed) است که کتاب مزبور تلاش مى کند منطق درونى حاکم بر آن را تبیین کند. نگارنده سعى مى کند در این نوشتار ثابت کند که ویژگى محلى تجزیه تحلیل مارکس، برخلاف نظر رایج، کاربرد آن را در اوضاع امروزى آسان تر و مؤثرتر کرده، زیرا کاپیتالیسم در دنیاى امروز، خصلتى جهانشمول به خودگرفته است. اما، نگارنده، نخست مایل است اندکى درباره تحولات مارکسیسم در دوران پس از مارکس به بحث بپردازد و دراین باره، اشکال جدید ستیزه جویى با مارکسیسم را در لباس چپ گرایى افشا کند.
نظر اصلى نگارنده، به قرار زیر است: تقریباً همه تحولات عمده اى که مارکسیسم در قرن بیستم ازسرگذرانده، بیشتر از اینکه در فضاى کاپیتالیستى صورت گرفته باشد در فضاى غیرکاپیتالیستى اتفاق افتاده است. (در سطور بعدى، نگارنده منظور خود را از عبارت «غیرسرمایه دارى» روشن تر بیان خواهدکرد.) 
این امر، بویژه درنیمه اول قرن بیستم محسوس بود اما، به نظر نگارنده، مارکسیسم همیشه تحت تأثیر این گرایش قرارداشته است. به نظر مى رسد، تئوریهاى عمده مارکسیستى، مانند نظرات مارکس، همه براین فرض استوارند که کاپیتالیسم هنوز با یک سیستم جهانشمول فرسنگها فاصله دارد. 
درحالى که مارکس بحث خود را ازتکامل یافته ترین نمونه (انگلستان) آغاز و منطق عام حاکم بر سیستم سرمایه دارى را از آن استنتاج کرد. پیروان اندیشه او، بحث خود را از نقطه مقابل مارکس آغاز کردند و آنها به دلایل مشخص سیاسى و تاریخى تحت تأثیر شرایطى که عمدتاً ماهیت غیرسرمایه دارى داشت به این کار مبادرت مى کردند.
یک تفاوت بنیادى دیگر وجوددارد. اگرچه مارکس توسعه جهانى سرمایه دارى و احتمالاً موانع موجود بر سرراه آن را موردتوجه قرارمى داد، اما این مسأله براى او از اهمیت درجه اول برخوردار نبود.
توجه اصلى مارکس، متوجه کشف منطق درونى حاکم بر سیستم سرمایه دارى و قابلیت تمامیت طلبى آن بود که مایل است هرکجا که قدم بگذارد به تمامى عرصه هاى حیات بشرى نفوذ پیداکند. مارکسیستهاى متأخر، ضمن اینکه توجه خود را به اشکال نضج نایافته تر سرمایه دارى معطوف کرده اند، کار خویش را با این فرض آغاز کرده اند که کاپیتالیسم قبل از رسیدن به اوج بلوغ خود، محکوم به فناست، لذا، قبل از اینکه خصلتى جهانشمول و فراگیر به خود بگیرد، از جهان رخت برمى بندد، بنابراین مهمترین نگرانى ایشان، هدایت کشتى انقلاب در دنیاى غیرسرمایه دارى بود.
در اینجا بد نیست به چند گرهگاه عمده که اندیشه مارکسیسم در قرن بیستم از سر گذرانده اشاره کنم. براى مثال، تئوریهاى عمده انقلابى در قرن بیستم را در نظر بگیرید؛ اغلب این تئوریها، در وضعیتى قالب بندى مطرح شدند که کاپیتالیسم در مرحله بلوغ خود قرار نداشت و پرولتاریاى توسعه یافته نیز در جامعه حاضر نبود، لذا انقلاب به اتحاد میان پرولتاریا و توده هاى وسیع دهقانانى متکى شد که در شرایط ماقبل سرمایه دارى به سر مى بردند.
این مسأله، بویژه در تئوریهاى کلاسیک مارکسیستى درباره «امپریالیسم» بوضوح به چشم مى خورد. در واقع شاید بتوان گفت، از اوایل قرن بیستم، تئورى امپریالیسم بتدریج جاى تئورى کاپیتالیسم را مى گیرد. به عبارت دیگر، موضوع تئورى اقتصادى مارکسیسم، به مناسبات خارجى سرمایه دارى، رابطه متقابل آن با جهان غیرسرمایه دارى و رابطه متقابل کشورهاى کاپیتالیستى در زمینه ارتباط با جهان غیرسرمایه دارى محدود شد.
برخلاف اختلاف نظر گسترده میان نظریه پردازان کلاسیک امپریالیسم، به نظر مى رسد همه آنها در یک اصل بنیادى مشترک باشند: امپریالیسم، ناشى از موقعیت خاص سیستم سرمایه دارى در جهانى است که هیچگاه این سیستم را به صورت غالب نپذیرفته و در آینده نیز هرگز سیستم مزبور به صورت کامل بر جهان حاکم نخواهد شد.
مثلاً این اندیشه لنینى را که «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه دارى» است در نظر بگیرید، در این تعریف، فرض بر این است که کاپیتالیسم به مرحله اى از رشد و تکامل خود رسیده است که محور مناقشات بین المللى و رویارویى هاى نظامى را، مقابله دولتهاى امپریالیستى با یکدیگر تشکیل مى دهد، اما براساس این تعریف، رقابت میان امپریالیستها بر سر تقسیم مجدد جهانى است که عمدتاً زیر سلطه مناسبات سرمایه دارى قرار ندارد. هرچه سرمایه دارى سریع تر گسترش پیدا کند، رقابت میان قدرتهاى عمده امپریالیستى نیز بیشتر مى شود و در عین حال، آنها با مقاومت بیشترى نیز روبرو مى شوند. محور اندیشه «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه دارى» را این فرض تشکیل مى دهد که امپریالیسم مرحله رشد نهایى سرمایه دارى است، پس، قبل از اینکه قربانیان غیرسرمایه دارى امپریالیسم کاملاً از طرف غول امپریالیسم بلعیده شوند، شبح امپریالیسم از جهان رخت برمى بندد.
پس از لنین، این نظریه به بهترین شکل از سوى «روزا لوکزامبورگ» (Rosa Luxemburg) تبیین و توجیه شد. محور اثر کلاسیک لوکزامبورگ را که «انباشت سرمایه» (accumulation of Capital) نام دارد، ارائه برداشتى متفاوت با برداشت مارکس در زمینه اقتصاد سیاسى تشکیل مى دهد. نقطه نظرات لوکزامبورگ، در مقابل نقطه نظر مارکس درباره سرمایه دارى به مثابه یک سیستم خودبسته قرار داشت. استدلال لوکزامبورگ بر این مبنا قرار دارد که سیستم سرمایه دارى، نیازمند، مفرى است که آن را در شکل بندى هاى غیرسرمایه دارى مى یابد. به همین دلیل است که کاپیتالیسم به ناچار با نظامى گرى و امپریالیسم همردیف مى شود. نظامى گرى کاپیتالیستى از آغاز پیدایش تاکنون، اشکال متنوعى به خود گرفته است: از تصرف مستقیم سرزمین گرفته تا مرحله «نهایى» کنونى که به مثابه سلاحى در دست کشورهاى سرمایه دارى در مبارزه با یکدیگر براى تسلط بر تمدن غیرسرمایه دارى است، اما به نظر لوکزامبورگ، یکى از تضادهاى اصلى سرمایه دارى این است که برخلاف تمایل به جهانى شدن، محکوم به فناست، زیرا این سیستم، ذاتاً قابلیت تبدیل شدن به شیوه تولید جهانى را ندارد. به نظر لوکزامبورگ، سرمایه دارى نخستین نظام اقتصادى است که براى بلعیدن تمام جهان تلاش مى کند، اما در عین حال، نخستین نظامى است که نمى تواند روى پاى خویش بایستد و براى بقاى خویش نیازمند دیگر سیستمهاى اقتصادى واسط است. بنابراین در همه تئوریهاى امپریالیسم، سرمایه دارى در جو غالب غیرسرمایه دارى تعریف و تبیین مى شود. در واقع، سرمایه دارى براى بقاى خویش، نه تنها به شکل بندیهاى غیرسرمایه دارى متکى است ، بلکه از ابزارهاى ماقبل سرمایه دارى چون «اجبار غیراقتصادى» سرکوب نظامى و الزام ژئوپولتیک نیز وسیعاً سود مى برد. اشکال سنتى جنگهاى استعمارى و توسعه طلبى ارضى نیز از جمله ابزارهایى است که در این باره به کار گرفته مى شود.
این نگرش، همچنان در دیگر عرصه هاى تئورى مارکسیستى نیز دنبال مى شود. درک «تروتسکى» (Trotsky) از توسعه نامتوازن و ناهماهنگ سرمایه دارى در جهان و نظر او درباره «انقلاب پایدار» (Permanent revolution) احتمالاً از این تصور ناشى مى شود که فرایند جهانى شدن سیستم سرمایه دارى، همگام و به موازات افول این سیستم به پیش مى رود. آثار «گرامشى» (Gramsci) نمونه تفکرات اندیشمند هوشیارى است که در محیط سرمایه دارى توسعه نایافته و تحت تأثیر فرهنگ دهقانى و ماقبل سرمایه دارى رشد کرده است. علت جایگاه ممتاز ایدئولوژى، فرهنگ و روشنفکر در آثار «گرامشى» شاید همین محیط تربیتى او باشد زیرا در چنین جامعه اى، باید جایگزینى براى محدودیتهاى مادى به منظور پیشبرد مبارزه طبقاتى جست وجو کرد. جایگزینى که انجام انقلاب سوسیالیستى را حتى در غیاب شرایط مادى لازم میسر مى کند. همین مسأله، در مورد «مائو» و دیگران نیز صدق مى کند.
بنابراین، به گمان نگارنده، رسوبات ماقبل سرمایه دارى یا غیرسرمایه دارى را بوضوح در همه این تئورى ها مى توان مشاهده کرد. اکنون دیگر همه این تئوریهاى مارکسیستى ، میزان اعتبار و دقت خود را به جهانیان نشان داده است، اما به نظر مى رسد، حداقل در یک زمینه، همه آنها به خطا رفته اند: سرمایه دارى، به یک سیستم جهانى تبدیل شده و خود را بر دنیا تحمل کرده است. سیستم سرمایه دارى، امروزه سیستمى ثروتمند محسوب مى شود و تا کنه قلب و روح اجتماع و طبیعت نفوذ کرده است، اما این روند، الزاماً به معنى ناپدیدى دولت ملى نیست ، بلکه به معنى وظایف جدیدى است که رویاروى دولتهاى ملى قرار مى گیرد. منطق رقابت اکنون خود را بر تمامى بنگاههاى سرمایه دارى تحمیل کرده و کلیه اقتصادهاى ملى را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است. اقتصادهاى ملى تلاش مى کنند با حمایت دولت بیشتر از گذشته به رقابت در عرصه هاى «اقتصادى محض» پرداخته و از شیوه هاى غیراقتصادى و نظامى سابق فاصله بگیرند. حتى امپریالیسم نیز در جهان امروز شکل جدیدى به خود گرفته است. امروزه، دنیا از جهانى شدن (globalization) دم مى زند اما این عبارت درواقع اسم مستعار گمراه کننده اى براى «امپریالیسم» است. در این سیستم، منطق سرمایه دارى حالت جهانشمول به خود گرفته و اهداف امپریالیستى دیگر نه به کمک روشهاى قدیمى و توسعه طلبى نظامى، بلکه از طریق مانورهاى مخرب در بازار سرمایه دارى و با استادى تمام دنبال مى شود. به هر حال اگرچه جهانى شدن سیستم سرمایه دارى، برخى از تضادهاى درونى این سیستم را در معرض دید همگان قرار داده است، اما باید بپذیریم که هیچ نشانه اى از افول این سیستم در آینده نزدیک به چشم نمى خورد.
حال سؤال اینجاست که این واقعیت جدید چگونه به لحاظ تئوریک قابل تبیین و توضیح است؟ در نظر اول ممکن است پاسخ به این سؤال نوعى معما به نظر برسد: هر چند کاپیتالیسم جهانشمول تر مى شود مردم بیشتر از مارکسیسم کلاسیک فاصله گرفته و از مباحث کلیدى آن دور مى شوند. بى شک این ادعا در قاموس گروههاى ماوراء مارکسیستى واقعیت محض تلقى مى شود، اما به نظر نگارنده اشکال متأخر مارکسیسم ( «مکتب فرانکفورت» یا سنت مارکسیسم غربى به طورکلى) نیز به آن باور دارد. براى مثال، روى گرداندن نئومارکسیستها از گرایش سنتى مارکسیسم به اقتصاد سیاسى و توجه ایشان به فرهنگ و فلسفه شاید نشانه این باشد که آنها نسبت به حضور مطلق سرمایه دارى در تمامى عرصه ها مربوط به حیات و فرهنگ بشرى متقاعد شده اند و بنابراین به این باور رسیده اند که طبقه کارگر کاملا جذب فرهنگ کاپیتالیستى شده است. نگارنده گاهى با خود مى اندیشد که شاید توضیح دیگرى نیز براى این چرخش وجود داشته باشد که هیچ ربطى به جهانشمولى کاپیتالیسم ندارد اما هنوز فرصت پرداختن به این اندیشه را نداشته است و لذا در حال حاضر قادر نیست استدلال منسجم و محکمى را در این رابطه ارائه کند.
نکته اى که نگارنده مایل است در اینجا به آن بپردازد به قرار زیر است: به نظر من از دو طریق مى توان به سؤال مطروحه در سطور قبل پاسخ داد. یکى این است که بگوییم برخلاف تمامى انتظارات و ادعاهاى گذشته مارکسیسم، کاپیتالیسم نابود نشده بلکه خصلتى جهانشمول به خود گرفته و خود را برتمامى عرصه هاى حیات بشرى تحمیل کرده و این به معنى پیروزى نهایى سیستم مزبور است.
بیان دیگر این استدلال آن است که سرمایه دار جهانى در دوران پس از جنگ، زیر سلطه و هدایت لیبرال دموکراسى و مصرف گرایى دموکراتیک قرار داشته که عرصه را براى مبارزه دموکراتیک بازگذاشته است. این با مبارزه طبقاتى کلاسیک تفاوت ماهوى دارد. نتیجه تلویحى این استدلال این است که هدف مبارزه طبقاتى امروز دیگر «کاپیتالیسم» نیست زیرا این سیستم اکنون آنچنان خود را بر تمامى عرصه هاى حیات بشرى تحمیل کرده که دیگر هیچ جایگزینى براى آن متصور نمى شود و شاید جهان کنونى بهترین جهانى باشد که بشر تاکنون تصور مى کرده است. در این سیستم جهانشمول، تنها مبارزه اى که مى تواند وجود داشته باشد، مبارزات خاص و پراکنده اى است که در چارچوب نظام سرمایه دارى جریان مى یابد. تئورى هاى «پست مدرنیستى» پا را از این هم فراتر مى گذارند.
به گمان ایشان، مسأله اکنون جهانشمول بودن یا نبودن کاپیتالیسم نیست زیرا کاپیتالیسم آنچنان در جهان گسترش و نفوذ پیدا کرده که به یک نیاز نامشهود براى بشر تبدیل شده است: درست مانند هوا براى انسان یا آب براى ماهى. مى توان در چارچوب این حصار نامرئى، با آزادى حرکت کرد، اما نمى توان از آن خارج شد.
آیا این نتیجه گیرى از جهانشمولى کاپیتالیسم صحیح و بر واقعیت منطبق است؟ نگارنده این طور تصور نمى کند. شاید اگر بگویم که نتیجه گیرى فوق را کاملاً بى اساس و غلط مى دانم موجب شگفتى و حیرت بسیار شوم. به نظر من، چنین نتیجه گیرى هایى ریشه تاریخى در نسل حاضر دارد. این نسل، عرضه کننده اندیشه هاى «پست مارکسیستى» و «پست مدرنیستى» است. به نظر نگارنده نسل حاضر هنوز در رؤیاى دوران طلایى رونق اقتصادى پس از جنگ به سر مى برد. به عبارت دیگر، این نسل هنوز نیاموخته است که چگونه باید جهانشمولى کاپیتالیسم را از رشد کاپیتالیسم جدا کرد.
اما اگر این تئورى ها، پیروزى کاپیتالیسم را مسلم فرض مى کنند بخشى از مسؤولیت آن برعهده آن دسته از روشنفکران مارکسیست قرن بیستم است که محدودیت هاى کاپیتالیسم و زوال آن را مسلم فرض مى کردند و لذا هیچ معیارى جز گسترش جغرافیایى در سطح جهان را براى اندازه گیرى کامیابى هاى کاپیتالیسم عرضه نکردند. گویى محدودیت هاى کاپیتالیسم فقط با محدودیت توسعه جغرافیایى آن قابل اندازه گیرى است و اگر روزگارى کاپیتالیسم بتواند چارچوب این محدودیت هاى جغرافیایى را بشکند، در آن صورت باید به عنوان یک سیستم موفق و بى رقیب تلقى شود.
اما بیایید بازگردیم به مارکس و تحلیلى که وى از کاپیتالیسم به مثابه یک سیستم خودبسته ارائه مى کند. نباید به جهان به مثابه دو مجموعه «کاپیتالیسم درونى» و «کاپیتالیسم برونى» و رابطه میان این دو نگریست، بلکه باید قوانین حاکم بر حرکت درونى کاپیتالیسم را مورد توجه قرار داد.
در این صورت که جهانشمولى کاپیتالیسم، نه به معیارى براى موفقیت این سیستم بلکه به منبع ضعف و ناکامى آن مبدل مى شود. تمایل کاپیتالیسم به تحمیل خود بر جهان، به هیچ وجه نشانه قدرت این سیستم نیست. این یک رشد بیمارگونه و سرطانى است که طبیعت و بافت اجتماعى را به نابودى مى کشاند. همانطور که مارکس نیز همیشه تأکید مى کرد، رشد کاپیتالیسم یک فرآیند متناقض است.
تئورى هاى کهن درباره امپریالیسم، آنجایى که جهانشمولى کاپیتالیسم را محال مى دانند به خطا مى روند. اما آنجایى که رفاه و سعادت بشر را در چارچوب سیستم سرمایه دارى ممکن نمى دانند، راه صواب مى پیمایند.
سرمایه دارى فقط به تضادهاى درونى خود لباس جهانى مى پوشاند و قطب بندى میان فقیر و غنى و استثمارگر و استثمار شده را به سراسر جهان تسرى مى دهد. موفقیت هاى کاپیتالیسم عین ناکامى هاى آن است.
اکنون دیگر کاپیتالیسم مفرى در اختیار ندارد و از سوپاپ هاى اطمینان یا مکانیسم هاى اصلاحى خارج از منطق درونى خود نیز محروم شده است. حتى زمانى که این سیستم دیگر درگیر جنگ و یا اشکال قدیمى رقابت میان امپریالیستها نیست باز هم از تنش پایدار و تضادهاى ناشى از رقابت سرمایه دارى رنج مى برد. اکنون که سیستم سرمایه دارى کم وبیش به مرزهاى نهایى توسعه جغرافیایى خود دست یافته و دوران گسترش مکانى را پشت سر گذاشته ضامن موفقیت هاى اولیه اش بوده تنها باید بر روى پاى خود بایستد و از امکانات خویش تغذیه کند. اکنون هر چه سیستم موفق تر عمل نماید (یعنى بتواند سود بیشترى کسب کرده و به اصطلاح رشد کند) بیشتر از ذخایر انسانى و طبیعى خویش مصرف مى کند. به همین دلیل است که نگارنده معتقد است جهانى شدن کاپیتالیسم نشانه شکست مارکسیسم نیست، بلکه فرصتى طلایى براى ارتقاى مبارزه طبقاتى به مرحله اى جدید محسوب مى شود.

* Ellen Meiksins wood: عضو هیأت تحریریه نشریه «مانثلى ریویو» . این مقاله براى «کنفرانس اندیشمندان سوسیالیست» تنظیم شده است ـ م

تاریخ انتشار : ۱۸ شهریور, ۱۳۸۳ ۱۰:۴۰ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفته‌ای که گذشت، دوم تا هشتم تیرماه

رهبر حکومت تاب نیاورد گاه که کارگزاران خود را نامرغوب دید. خود بر صحنه آمد و خواستار مشارکت حداکثری شد و فتوا داد که نباید با کسانی که “ذره‌ای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه دارند” همکاری کرد. به‌زبان دیگر نباید به کسانی که ممکن است نفر دوم حکومت شوند و در سر خیال همکاری با ناانقلابین دارند، رای داد. اشاره‌ای سرراست به آن تنها نامزدی که از تعامل با جهان می‌گوید.

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

در دور دوم انتخابات، با رای ” نه” به جلیلی شرکت می‌کنیم!

حزب دمکراتیک مردم ایران: نه به جلیلی!

چرا به پزشکیان رأی می دهم!

باز هم انتخابات، باز هم دفاع از منافع ملی، هم استراتژی هم تاکتیک!

ترک تحریم می‌کنم، خطر جلیلی جدّی است!

اصلاح‌طلب اصول‌گرا، ادامه داره ماجرا