امپریالیسم و اقتصاد سیاسی
دیر زمانی است که مفهوم سرمایه جهانی ملعبه دست کسانی شده است که یا با استناد به جهانی شدن سرمایه ٬هر کسی را که ستاره سرخی بر پیشانی ندارد ارتجاعی می خوانند ویا از دیگر سو٬ تصور میکنند که جهانی شدن سرمایه به معنی تطابق منافع سرمایه ومصالح جهان است واوباما را منجی اعظم میپندارند. ولی دینامیسم واقعی سرمایه درسطح جهانی وبویژه در عصر سرمایه داری امپریالیستی ٬ چیست؟
سرمایه را بنا بر اهداف تحلیلی به طرق گوناگون تقسیمبندی کرده اند مثلا سرمایه ثابت ومتغیر. از نظر کارکردبین المللی سرمایه را میتوان به دو بخش سرمایه ساکن و متحرک نیز تقسیم کرد (رجوع به دیوید هاروی محدودیت های کاپیتال سرمایه حتی پیش از مرحله امپریالیستی به دنبال سود بیشتر به اقصا نقاط جهان سفر میکردتا کارگران را ارزانتر استثمار کند٬پدیده ای که صدور سرمایه خوانده میشود. ولی همیشه متحرک بودن بخشی از سرمایه نیازمند دو پیش شرط بوده است اول- بخشی از سرمایه میباید به صورت سرمایه زیر ساختی اصلی مثل بنادر٬ شبکه مرکزی راه اهن وشبکه بانکی وبورس اصلی و… و نیز در عصر اطلاعات و دانش به صورت مراکز اطلاعات و تحقیقات در مکان خاصی استقرار یابد٬تا امکان تحرک به بخش دیگر ان که گاهی حجیم تر نیز هست٬بدهد. ازطرف دیگر این سرمایه ساکن میباید در امن ترین شرایط ممکن حفاظت شود ودرجه ریسک نابودی ویا غارت ان میباید که پایین باشد.
برای تامین شرط دوم٬ سرمایه به متحدینی از دیگر طبقات نیاز دارد تانقش مدافعان این سرمایه ساکن رابازی کنند و نیزازحق سفر بی دغدغه سرمایه متحرک وسکونت امن ان در غربت دفاع کنند. لزوم استقرار مکانی سرمایه ساکن٬ و لزوم حفاظت ان توسط سپری انسانی٬ اساس اقتصادی ناسیونالیسم امپریالیست ها بورژوا ها و ناسیونالیسم دیگر طبقاتی است که در قبال دفاع از امنیت این سرمایه ساکن از موقعیت بهتری در مقایسه با غیر خودی ها برخور دار میشوند. سرمایه این سپر محافظ را ابداع نمیکند بلکه از لایه های اجتماعی که در طول تاریخ ایجاد شده اند نزدیک ترین و به ترتیب اولویت قابل اعتمادترین لایه ها را انتخاب کرده و بر اساس سهمی ناچیز که این لایه ها از استثمار کارگران میگیرند انهارا جیره خوار و خودی میکند.
مرز بین خودی و غیر خودی سیال بوده ودرجاتی دارد. مثلادر امریکا نژاد سفید ومسیحی خودی تر از سیاهان مسیحی است، و… از دیگر سو این مرز میتواند بسته به موقعیت سرمایه ساکن از مرز کشور ها عبور کند و مثلادر مورد سرمایه امریکایی ٬ شامل انگلستان نیز بشود. ولی همیشه این مرز بندی متوجه مبارزه با کسی و یا چیزی است که سلامت سرمایه ساکن یا در سفر را به مخاطره انداخته است و یا از جانفشانی برای تامین سود بیشتر وتقدیم ان به بارگاه سرمایه خودداری میکند.
بنابراین سرمایه همیشه ملی است ولی گاهی ملت با تابعیت یک کشور و گاهی با نژاد( مورد المان نازی) و یا دین(امت اسلامی)ویا مردم دنیای ازاد(ناتو دوران جنگ سرد) ویا هرتعریف من دراوردی دیگری که مفید باشد٬مشخص میشود.
بدین ترتیب ٬ بلوک های اقتصادی٬ بین سرمایه داران و لایه های جیره خوار انان٬ بلوک های سیاسی نظامی را پدید می اورد واینها رنگ ایدئولوژیک به خود میگیرند. این ایدئولوژی ها اولا بر تعارض بین انسان ها تکیه دارند وثانیا نقش متعارض طبقات را که ناشی از روابط تولیدی است انکار میکنند(هرچند ممکن است تعارض بین غنی و فقیر را براساس توزیع ناعادلانه ثروت قبول کنند). این ایئولوژی ها را ناسیونالیسم به معنی عام ان میدانم. روشن است که ناسیونالیسم به معنی عام ان زاییده دوران سرمایه نیست ولی سرمایه انرا به عنوان سلاح ایدئولوژیک بلوک سیاسی نظامی خود بکار میگیردو درست به دلیل این کارایی بورژوازی نمیتواند ونمی خواهد ایده های انترناسیونالیستی را بپذیرد. ناسیونالیسم از سرمایه داری جدایی ناپذیر بوده و جهانی شدن سرمایه به معنی جهان وطن شدن ان نیست بلکه به معنی رسوخ شبکه ولایه های سرمایه های ملی(به معنی عام و گسترده ملیت )که در بلوک های مختلفی با دیگر سرمایه هاودیگر طبفات اتحادهای سیال تشکیل داده اند٬ در دور ترین نقاط جهان است. هدف این اتحاد هاسود بیشتر وحفظ سرمایه از تعرض دیگران است. دیگرانی که همیشه وجود دارند و نقش گاو شیردهی را بازی میکنند که در صورت لزوم ذبح خواهند شد. خلاصه کنیم. در قاموس سرمایه داری وطن جایگاه سرمایه ساکن است وبه جولانگاه بخش متحرک ان سرمایه٬ قلمرو اطلاق میشودو هموطن کسی است که در دفاع از این سرمایه ساکن و یا جولان بخش متحرک سرمایه جانفشانی میکندوبقیه یا گاو شیرده هستند یا جاسوس خارجی.
سرمایه متحرک همان مقوله سرمایه صادر شده است واختصاص به دوره امپریالیستی ندارد. منتها همزمان با تفوق انحصارات٬ امکان فنی تحرک پذیری سرمایه به صورت گسترش وسایل ارتباطی و امکان اجتماعی صدور سرمایه بواسطه پیدایی طبقه فاقد ابزار تولید در اقصا نقاط جهان٬ در اثر خانه خرابی دهقانان٬ تحت تاثیر مبادله کالایی٬ فراهم گردید و صدور سرمایه نقش بزرگتر ولی نه عمده یافت. منتها اینبار سرمایه متحرک ویژگی انحصاری را به خود گرفته بود.
در مورد نقش این سرمایه صادر شده دو اشتباه رایج است. اول اینکه وظیفه اصلی ان خارج کردن سود حاصله از کشور پیرامونی است بنابراین صدور سرمایه مترادف با عقب ماندگی اقتصادی کشور پیرامونی است. دوم- سود حاصله از صدور سرمایه به کشور های پیرامونی منبع عمده درامد سرمایه در کشور مرکز است.
سرمایه چه نوع امپریالیستی- انحصاری ان وچه نوع غیر امپریالیستی – غیر انحصاری ان به دنبال سود است واین سود را برای سرمایه گذاری مجدد میخواهد اگر سرمایه گذاری در کشور پیرامونی سود اورتر از کشور مرکز باشد و در عین حال فضای لازم برای سرمایه گذاری بیشتر فراهم باشد این سرمایه وسود به کشور پیرامونی باز خواهد گشت. علت عقب ماندگی بعضی کشور های پیرامونی در جان سختی عناصر پیشا سرمایه داری که فضا را برای افزایش سرمایه گذاری تنگ میکند٬ساختار جغرافیایی خاص که تنوع سرمایه گذاری را دشوار مینماید و بی ثباتی سیاسی٬ و … نهفته است. البته نباید فراموش کرد که گاهی سرمایه انحصاری نه برای سرمایه گذاری بلکه صرفا برای محروم کردن رقیب از گسترش قلمرو٬ بر کشور پیرامونی استیلا می یابد و مستقیما عامل عقب ماندگی کشور پیرامونی میگردداز طرف دیگر عناصر طرفدار روابط پیشا سرمایه داری در بسیاری از موارد درزمره متفقین سرمایه انحصاری در خدمت جولان بی تعرض ان عمل نموده اندواستحاله انها از مانعی برای گسترش نفوذ روابط سرمایه داری به عامل بسط این روابط در اغلب موارد کند و دشوار است. سرمایه انحصاری هرچند در جستجوی ثبات سیاسی است ولی خود از طریق انتقال تضاد هایش با رقبای دیگر٬به کشور های پیرامونی ٬موجب بی ثباتی سیاسی میشود. این سرمایه داری به دلیل اکراه در سرمایه گذاری های زیر ساختی که غالبا سود آوری کمتری دارند، نامساعد بودن جغرافیای پیرامون را برای گسترش تنوع فعالیت های اقتصادی پایدار میسازد و … وهمه این عوامل موجب متضاد بودن گسترش سرمایه داری و رشد اقتصادی توسط امپریالیسم می باشند.
عوامل محدودکننده که برشمردیم موجب محدودیت سرمایه گذاری در پیرامون بوده و هرچند نرخ سود در کشورهای پیرامونی بالاتر است ولی میزان قدر مطلق ان در مقایسه با درامد سرمایه گذاری در مرکز بسیار کمتر بوده ومنبع اصلی درامد سرمایه جهانی هنوز استثمار کارگران کشور های مرکزی است.
بنابر این گناه همه بدبختی ما بر دوش امپریالیسم نیست؛ چشم پوشی از عوامل درونی عقب ماندگی و نقش ارتجاع درون کشور های پیرامونی که از این بدبختی ارتزاق میکنند و حتی در صورت قطع حضور امپریالیسم روزگار ما را تیره میکنند نهایت خامی است. و امپریالیسم تنها موجود منحوسی نیست که هرکه با او درافتاد فرشته باشد. ودر عین حال امپریالیسم به دلیل متضاد بودن گسترش ان نمی تواند کشتی نجات ما باشد.