معنا و بی معنائی در عصرکنونی؟ آیا عصر کنونی دارای معنای خاص تاریخی است؟ اگر تاریخ یعنی به فراسوی خود رفتن و متفاوت بودن، این فراسوئی و تفاوت در چیست؟
شتاب و فروریزی آوارهای بحران، فراتر از پیش بینی های سیاستمداران و دست اندرکاران جهان و یا حتی نهادهای پژوهشی و صاحب نظران بوده است. ژیژک در یکی از مقالات خود پیرامون وضعیت کنونی حاکم بر جهان می نویسد که هنوز واژه ای برای توصیف آن وجود ندارد! نتیجه این بی معنائی وضعیت و غافلگیری در برابر آن، می تواند موجب واکنش های ناسنجیده ای شود که خود برحجم تهدیدها و نادیده گرفتن فرصت های ممکن بیافزاید. با گسترش شتابناک دامنه بحران معلوم میشود که ارزیابی بولتن دانشمندان هسته ای در پایان سال گذشته که هرسال عقربه ساعت نمادین موسوم به آخرالزمان را در تناسب با تهدیدهای موجود سال جدید ارزیابی کنند، خیلی خوشبینانه بوده است وقتی که آن را در همان نقطه سال گذشته روی ۱۰۰ثانیه مانده به نیمه شب فیکس کردند! احتمالا آن زمان در مخیله آن ها هم نمی گنجید که چند ماه دیگر قدرت های بزرگ ممکن است حتی وارد فاز آماده باش هسته ای شوند و هواپیماهای فرماندهی آن را به پرواز درآورند و خطر جنگ جهانی و بکارگیری تسلیحات هسته ای تبدیل به بخشی از واقعیت های منازعات و تهدیدهای ژئوپلیتیک، ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک جهان گردد. چنانکه تهدید و آرایش و آماده باش هسته ای عملا وارد کشاکش قدرت ها و گفتمان سیاسی آنها شده و از زبان سیاستمداران جاری میشود: از تهدیدهای روسیه نسبت به امکان وقوع جنگ هسته ای و جهانی پیرامون بحران اوکراین تا هشدار دبیرکل سازمان ملل نسبت به خطری که تا دیروز قابل تصور نبود و هشدارهای صدراعظم آلمان و یا مقامات سیاسی و سرویس های امنیتی غرب که نباید خطر جنگ هسته ای را دست کم گرفت و حتی بزعم کسانی چون زلینسکی که جنگ موجود را بخشی از جنگ جهانی سوم به حساب می آورد که چه بسا شروع شده است. گرچه واشنگتن طبق پروتکل های رسمی، خود را مقید می داند که در ظاهر آنرا دست کم بگیرد، چرا که جدی گرفتن آن در بستر مناقشه کنونی به معنی دادن امتیازی به مسکو محسوب خواهد شد و البته موج مواجه شدن با فشار سنگین افکار عمومی. با اینهمه بزعم پنتاگون تهدیدهای روسیه گفتمان غیراستاندارد و غیرمسئولانه و خطرناکی توسط یک کشور دارنده سلاح هسته ای را بوجود آورده است، بی آنکه به این واقعیت اشاره کند که جنگ از آسمان نازل نشده بلکه نتیجه ادامه سیاست هایی است که وضعیت را به اینجا کشانده است.
اگر سیاستمداران نتوانند تنش ها و معضلات را به موقع حل و فصل کنند، که این خود به معنی ناکفایتی در مسئولیت شان است، چه بسا برای حل آن ها جنگ وارد میدان شود. در حقیقت آنگونه که شاهدش هستیم حلقه های حائل جنگ مستقیم بین قدرت های بزرگ هسته ای یکی پس از دیگری سست تر می شوند و مصاف ها از مسیر جنگ های نیابتی، به تدریج از حالت موضعی و غیر مستقیم خارج شده و به سمت آرایش و درگیری های گسترده تر و درازمدت تر کمانه می کنند. دیدار اخیروزیردفاع و خارجه آمریکا از اوکراین و ارزیابی آنها مبنی بر چرخش وضعیت میدان جنگ علیه روسیه و به سود اوکراین و تصمیم آمریکا و ناتو به افزایش کمک های نظامی و تسلیحاتی بیشتر و تهاجمی تر به دولت اوکراین، منجر به واکنش و هشدار های تند لاوروف و پوتین نسبت به امکان وقوع جنگ هسته و کاربرد سلاح های کشتارجمعی تری گشت که به ادعای پوتین کسی مشابه آن را ندارد و پیشاپیش تصمیمات لازم در باره آنها گرفته شده است. به زعم مقامات آمریکا و نیز سردمداران اروپا شرایط امنیتی اروپا کیفیتا تغییر یافته و وارد مرحله تازه ای شده است. به طوری که اتحادیه اروپا که مدتی پیش به دنبال سازماندهی نیروی دفاعی و نظامی مستقل از ناتو و آمریکا بود، اکنون در جهت تقویت رابطه و پیمان دو سوی آتلانتیک و افزایش نقش ناتو به تکاپو افتاده است. هدف و استراتژی بلوک غرب و ناتو هر روز بیش از پیش به سوی عقب راندن و شکست نظامی و سیاسی روسیه از طریق افزایش هم فشار نظامی و هم محاصره اقتصادی و دیپلماسی جهت گیری کرده است. ازجنگی نامتقارن اقتصادی تا نظامی، به سمت جنگی متقارن تر. حتی از زبان بایدن پرید که پوتین باید از قدرت برود که البته به دلیل پیامدهای غیر قابل محاسبه اش کاخ سفید کوشید که آن را رفع و رجوع کند. حتی دبیرکل سازمان ملل هم به عنوان متولی صلح جهانی به جای پا در میانی و اعمال فشار برای آتش بس فوری و تمرکز بر شروع مذاکرات با هدف برقراری صلح فوری، عملا با دنبال کردن سیاست بلوک غرب، شکست روسیه در میدان جنگ و عقب نشینی را مقدم بر اقدامات معطوف به آتش بس فوری و هموار کردن مسیر صلح قرارداد.
جنون جنگ و بازی با مرگ!
آیا چیزی به نام معادله بازدارندگی وجود دارد؟ آیا معادله ای بنام قانون آهنین بازدارندگی هسته ای بدلیل حاصل جمع صفر و بازنده بودن هر دو طرف وجود دارد که بتواند بطور بطور قاطع مانع استفاده از آن شود؟! اگرچه تا حد معینی وجود چنین معادله و کارکرد بازدارندگی ناشی از «تعادل وحشت» را نمی توان انکار کرد، اما فراتر از آن محدوده قطعی دانستن آن خود فریبی بوده و مبتنی بر پیشفرض موهومی است که قائل به وجود«حد» در فوران ابعاد جنون انسان است و یا حدودوثغورتخطی ناپذیری برای عقلانیت بشر متصوراست. تبارشناسی جنون جنگ و ویرانی در تاریخ بشر از جمله جنگ های جهانی، معلوم میکند بخودی خود چنین قانون بازدارندگی وجود ندارد. چنانکه حتی در جنگ دوم جهانی بمب های هسته ای هم بکار گرفته شد و اگر برتری یک طرف و تسلیم طرف دیگر نبود معلوم نبود فاجعه تا کجا پیش برود. تا آنجا که به معادله مناسبات قدرت و منافع بر می گردد، در سیاست منطق «عقل سلیم» جایگاهی تعریف شده ندارد و نقش نهائی را منافع و دینامیزم بحران به عهده دارد. آنچه که در مورد بازدارندگی به مثابه ترمزی برای جنون جنگ میتوان گفت، نه در خود بمب ها که برای نابودی ساخته شده اند و یا در «عقلانیت» سیاستمداران که برای دفاع از منافع صاحبان امتیاز برگزیده شده اند و اگر بخواهند حرفی هم از صلح به میان آورند براین باورند که صلح از طریق نشان دادن عضله و برتری در جنگ دست یافتنی است و تا زمانی که حریف در خود احساس ضعف و شکست نماید، یعنی دقیقا آنچه که هر کدام از دو سو انتظار آن را در طرف دیگر دارند و از جمله سردمداران اروپا و آمریکا تحت عنوان شکست روسیه بر زبان می آورند. از این رو، آن عاملی که میتواند فرمان آتش بس بدهد، به ویژه زمانی که نهادهای رسمی متولی صلح خناق گرفته و خود به یک طرف منازعه تبدیل میشوند، بیرون از دایره دولت ها و قدرتمداران قرار دارد. اگر بتوان به نیروئی دارای بازدارندگی امیدی بست، آن را باید در خروش جنبش های سراسری و نیرومند صلح و به میدان آمدن ابرقدرت «افکارعمومی» و جامعه جهانی و پیشگامان کنشگر در دادن فرمان آتش بس و همراه با فشار سنگین به دولت های دخیل در بحران جستجو کرد. مهم ترین پیش شرط چنین کنش و خروشی، قبل از هرچیز درک وضعیت اضطراری و ابعاد خطری است که از یکسو کل زندگی و تمدن بشری و نسل های حال و آینده آن را تهدید میکند و از سوی دیگر این که در بالا به خودی خود ترمزی برای آن وجود ندارد.
سوای پیامد های وحشتناک کاربرد سلاح هسته ای انباشته شده در زرادخانه های کنونی و این که با کاربرد آنها چه بسا حتی بازنده ای هم وجود نداشته باشد که بتواند پیرامون بردوباختش چرتکه بیاندازد، شاهدیم در شرایطی که بحران تشدید میشود سیاست هائی که از هردوسو دنبال میگردد نه در جهت کنترل و یا خاموش کردن آتش که در حکم ریختن بنزین به آن است و در انتظار بالارفتن دست های حریف. در حالی که این قاعده متعارف در شرایط انباشت سلاح های کشتار هسته ای و غیرهسته ای کشتارجمعی الزاما صادق نبوده و می بینیم که بتدریج حتی همان کارکرد نسبی منطق بازدارندگی متقابل هم آشکارا در حال متزلزل شدن است. جنگ هائی بربرمنشانه که عمدتا جمعیت عادی، غیرنظامیان و آسیب پذیرترین اقشارجامعه را هدف می گیرند. از دلایلی که سبب شده تا کنون بحران به مرحله انفجار یعنی به آرایش و تقابل مستقیم و متقارن در میدان جنگ نرسد که البته رسیدن به آن هم منتفی نیست، همانا نبردهای نامتقارن دوسویه کنونی است که در آن نسبت جنگ و سلاح اقتصادی و تحریم ها به عنوان بازوهای مکمل بالانس می شوند و ترکیب جنگ اقتصادی و نظامی در این مرحله هدف درهم شکستن توان لجستیکی و ثبات سیاسی حریف را دنبال میکند. گرچه حریف نیز به دلیل وابستگی متقابل بازارجهانی فاقد ابزارهای فشار اقتصادی، اما برتری غرب در این حوزه آنها را متقاعد کرده است که میتوانند در کنار جنگ فرسایشی نظامی نتیجه را بسود خود رقم بزنند. گرچه همین جا باید تأکید کرد که جنگ اقتصادی گرچه به شیوه دیگری حتی بیش از نظامی اهداف غیرنظامی و اکثریت آسیب پذیرجامعه را هدف می گیرد. محاسبه قواعد جنگ و پویه های شکست و پیروزی نمی تواند صرفا تابعی از یک سری مفروضات و راهبردهای اولیه و حتی محدود به نتیجه یک جنگ معین باشد، بلکه تابعی است از متغیرهای گوناگون و بسیار پیچیده و چه بسا محاسبه نشده ( چنانکه تجربه تحقیر شکست آلمان در جنگ اول جهانی حامل درس بزرگی بود).
کیست نداند که کل این ماجرا یک بازی مرگ است که هیچ کس نمیتواند پیش بینی کند که ادامه آن به کدام سو و به کدام ورطه خطرناکی منجر گردد. چنانکه برخی از صاحب نظران سیاسی متعلق به غرب هشدار می دهند که نباید پوتین و زمامداران روسیه را در حالی که وسائل ویرانی و محو جهان را در اختیار دارند به کنجی راند که خطر کاربرد سلاح هسته ای افزایش یابد. به عنوان مثال روزنامه نگارمعروفی چون توماس فریدمن در این باره می نویسد « در این جا باید به دقت حرکت کنیم. هیچ چیز دهشتاک تر از یک رهبری تحقیر شده و مجهز به سلاح های هسته ای نیست! پوتین قادر به انجام هرکاری است!. محکوم کردن تجاوز روسیه به اوکراین و پذیرش حق دفاع و حمایت از طرفی که مورد تهدید و تجاوز قرار گرفته است گرچه در جای خود لازم است، اما در شرایطی که بحران ماهیتا و عملا خصلت بین المللی و فراکشوری داشته باشد، تمرکز یک جانبه برآن برای کنترل بحران و جلوگیری از یک جنگ و ویرانی چه در مقیاس منطقه ای و چه جهانی کافی نیستند. جنگ های قدرت ها، با همه ارتجاعیت و بربریتی که با خود حمل می کنند از آسمان نازل نمی شوند بلکه محصول تصادم منافع، ادامه سیاست های تخاصم آمیز تاکنونی و در پاسخ به بن بست آن ها صورت می گیرند. طبیعی است که بدون تغییر متقابل سیاست ها و آمادگی برای مذاکره حول آنها از هر دو سو و زیر فشار مدافعان صلح جهانی، امکان کنترل بحران وجود ندارد. به این ترتیب «شتاب»، «غافلگیری و عدم قطعیت اوضاع» و «تهدیدهای وجودی» که متوجه جهان و تمدن بشری شده است از جمله مشخصات بحران و اوضاع کنونی است.
با چنین وضعیت خطیری تمرکزیک جانبه بر بحران و فوکوس کردن بر تک رویدادها و تک بحران ها بدون گشودنِ نقبی به ریشه ها و داشتن درکی بسنده از کلیت بحران که الهام بخش به کنشگری سراسری و معطوف به ریشه ها باشد، مواجهه کارآمد با بحران چالش برانگیز خواهد بود. چرا که غفلت از پتانسیل انفجاری کلیت بحران و چگونگی مسیر برون رفت از آن میتواند دامنه حریق را به کل پیکره جهان گسترش دهد و به کنشگری و کنشگران برای اطفاء آتش آدرس غلط بدهد. از این رو در کنار تمرکز بر تک حریق ها و اقدامات مربوط به مهار آن ها، لزوم داشتن درکی کمابیش روشن و منسجم و علمی از کلیت بحران پیچیده چندوجهی و ریشه های آن و از تهدیدها و فرصت های موجود، ضرورتی است حیاتی برای کنشگری سنجیده و معطوف به نحوه خروج از باتلاق مهیبی که جهان در حال وارد شدن به آن است و چامسکی از آن به عنوان خطرناک ترین نقطه تاریخ بشر که به آن نزدیک می شویم نام می برد. پاب اظهار نا امیدی میکند که اراده ای برای صلح وجود ندارد. مسأله فقط برسراین یا آن بحران مشخص نیست، بلکه کلیت بحرانی است که امروزه جهان با آن درگیر شده است.
باین ترتیب در نخستین وهله، خطری که جهان و تمدن بشری را تهدید می کند عمدتا از سوی خود وی و بحران در تنظیم مناسبات فی مابین به ویژه بین قدرت های بزرگ سرچشمه میگیرد تا از عوامل خارج از اراده وی. این واقعیتی است که امروزه جانوری بنام انسان با انباشت مهیب ترین سلاح های کشتار جمعی در زرادخانه های خود، صاحب چنان قدرت انهدامی بی سابقه در کل تاریخ خود شده است که قادر است اولا بدست خود و با عملیات انتحاری و خودخواسته نسل و تمدن خویش را ریشه کن کند و همزمان سکونت گاه خود، سیاره را نیز تقریبا غیر قابل زیست نماید و ثانیا بیانگر آن است که هنوز بشر در هزاره سوم میلادی تمدن خود قادر نشده است که توازن لازم بین وجه انهدامی و تخریبی خود با وجه سازندگی و بازدارندگی اش برقرارنماید. در نتیجه آن، به همان اندازه که کابوس خطرانهدامِ جهان درعالم بیداری را تجربه می کند، به همان میزان هم درکش از ابعاد فاجعه، پی آمدها، ریشه ها و راه های برون رفت از این کابوس در هاله ای از ابهام و نا روشنی قرار دارد.
هدف این نوشته به سهم خود نگاهی است به کل پیکره بحران و نقبی به ریشه های چند لایه و کثیر الوجوه و گیج کننده آن با تمامی تناقضات و تهدیدها و فرصت هایش، اجتناب از ساده سازی های معمول و کلیشه ای و یا برخاسته از آرزوها و راه حل های پیشینی و ناکجاآبادی، و در این راستا ریسک کرده و به دنبال یافتن معنا و محتوای بحران و کوره راه هائی برای پیش روی است.
در چنین راستائی نوشته حاضر در هشت مقوله و مفهوم کلیدی مسیر خود را می پیماید: وضعیت اضطراری همچون یک قاعده، صورت بندی بحران و بحران عاملیت ها، مواجه شدن و دست و پنجه نرم کردن سامانه سرمایه داری جهانی شده با پی آمدهای خودش به عنوان گزاره مهمی از وضعیت، چگونه سرمایه داری بدلیل یک سیستم درون بود با محدوده های توسعه خود، با محدودیت اصلی ناشی از خودِسرمایه جهانی شده و لاجرم بحران بازتولید خود مواجه شده است. اینکه چگونه سرمایه داری (لااقل تا اطلاع ثانوی و نامعلوم) قادر به فائق آمدن بر محدودیت های وجودی و بازتولیدی خود- بحران متابولیستی ش- نیست و متوسل شدن آن به انواع فرافکنی ها که جنگ بخشی از آن است. نگاهی به عناصر مهم بحران در انباشت گسترده سرمایه به عنوان بنیان اصلی بحران، تمرکز بر پروبلماتیک ترین پرسش زمانه پیرامون معنا و ماهیت تحولات توفانی و دگردیسی در عصری که به سر می بریم، و بالاخره در پایان نگاهی خواهیم داشت به فرصت ها و تهدیدها، کورسوها و کوره راه هائی اگر که وجودداشته باشند- برای جلو رفتن در تونل ترسناک تاریخ!.
چنانکه پیداست هستی شناسی بحران و مفصل بندی آن پیچ در پیچ بوده و تشریح و تبیین یک جای آن ها در یک مقاله به حجم زیادی نیاز دارد که عموما خارج از حوصله خوانندگان است. از همین رو سعی میکنم که آن را در مقالاتی کمابیش کوتاه تر و تحت عنوان سرفصل های بالا در فواصل زمانی کمابیش کوتاه ارائه کنم. شیوه اصلی این نگارش هم به جای تکیه بر مفاهیم انتزاعی و حرکت و استنتاج از آنها و تحمیل شان به واقعیت ها، که شیوه ای سترون، استعلائی و فراتجربی و تباه کردن تئوری است، تکیه بر خود واقعیت های زنده و رویدادها و روندها و جنبش ها، و مبتنی بر داده ها و گزاره های مورد وثوق خواهد بود. بی تردید بدون توشه گرفتن از تجربه ها و دستاوردها و از جمله مفاهیم مهم گذشته هیچ تحلیل کارآمدی ممکن نیست، اما این «گذشته» است که باید میزان صحت و سقم (نسبی) خود را در متن رویدادها و وقایع بزرگ و جنبش های یک دوره تاریخی، به عنوان آزمایشگاه بزرگ اجتماعی و در متن زندگی به اثبات برساند. بطور کلی حال و آینده از گذشته جدا نیستند و گذشته از جوانب گوناگونی در آنها زیست میکند، اما تاریخ تکرار ملال آور گذشته نیست، بلکه حال و آینده همواره می توانند فراتر بروند، هم در سویه مثبت وهم منفی، هم در تولید بربریت نوین و هم در آفرینش جهانی جدید و متفاوت از گذشته. همانطور که در سوتیتر مقاله آمده است، حال و آینده در فراسوی تاریخ قرار میگیرند و چه بسا با ابداع متفاوتی از بودن و زیستن متفاوت، بویژه در نقاط عطف و سرنوشت ساز، برگ تازه ای بر پیوستار تاریخ بیافزایند. تاریخ واقعی با گسست از خود، خود را می آفریند. تاریخی ی که در آن انسان های فرودست و «هیچ کس ها» در کسوت سوژه ها و فراتر از ابژه های تاریخ ایفاء نقش میکنند. این تاریخ واقعی متمایز از ثبت ساده وقایع تاریخی به روایت نخبگان و پیروزمندان است که در آن فرودستان ابژه های تاریخ و قدرتمندان محسوب میشوند.
گام نخست در صورت بندی بحران: وضعیت اضطراری به مثابه قاعده و نه استثناء
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که نظم حاکم بر جهان سخت به لرزه افتاده است و جهان و نظام سرمایه داری حاکم بر آن در کلیت خود، به شمول همه قطب های سرمایه، وارد مرحله تازه ای از انباشت بحران های دارای ماهیت جهانی و تهدیدهای وجودی شده است. بحران های به تعویق افتاده و حل نا شده در طی چندین دهه گذشته اکنون در همه عرصه های مهم اعم از منازعات ژئوپلیتیک ژئواکونومیک و ژئواکولوژیک بر سر سهم و هژمونی و چگونگی نظم حاکم بر جهان و مناطق نفوذ سرباز کرده اند ( لاورف از بحران اوکراین به عنوان تجاوز به ٰژئوپلتیک روسیه نام می برد). به این ترتیب ما با یک بحران کثیر الوجوه یا زنجیره ای از بحران ها مواجه هستیم که در آن همپای خطر درگیری مستقیم قدرت ها، کاربرد سلاح های کشتار جمعی و تهدید صلح جهانی در میان است و هم پای بحران های اجتماعی-اقتصادی-طبقاتی و فقر و قحطی و پناهندگی و مهاجرت و اشاعه پاندمی ها (تندرستی) و گسترش نارضایتی ها و سرخوردگی های ناشی از جهانی شدن و سرریز شدن آن ها به اشکال گوناگون. همه این ها در حالی است که در این گیرودار پیوسته هشدار داده می شود (توسط سازمان ملل و گزارش دیگر نهادها و کارشناسان) که بحران محیط زیست نیز دارد شتابان به فاجعه و نقطه بازگشت ناپذیر نزدیک می شود و این در شرایطی است که خطر رونق گرفتن جنگ و صنایع جنگی و تخصیص بودجه ها به آن ها، به معنای حذف و یا تقلیل شدید منابع معطوف به خدمات اجتماعی و رفاهی و رفع فقر و بهداشتی و آموزشی در مقیاس جهانی به ویژه برای کشورهای کمتر توسعه یافته است. یا چگونه فوران مهاجرت ناشی از جنگ، خشکسالی ها و فقر و سرخوردگی منشا گرفته از جهانی سازی حتی درخود کشورهای پیشرفته صنعتی در«در قالب تقویت گرایش های ملی و اقتدارگرایانه) به تقویت جریان های نئوفاشیستی منجرشده است. چنانکه در آخرین نمونه انتخابات فرانسه را داشتیم که نئوفاشیست ها را به صحنه مقدم سیاست آن کشور رانده و یا حتی در خود آمریکا مجددا آژیر خطر راست گرایان، یعنی دشمنان کارگران، محیط زیست، پناهندگان و خارجی ها و زنان را ( چنانکه در مورد خیز برای لغو حق سقط جنین پس از چندین ده سال در آن دیار شاهدش هستیم) بصدا در آورد.
خلاصه آنکه فوران زنجیره ای از بحران های تلمبارشده جهان را در موقعیتی اضطراری قرارداده است که در آن بحران نه استثناء- که لااقل تا اطلاع ثانوی و نامعلوم- یک قاعده است. دیگر اذعان به چنین وضعیتی از سوی صاحب نظران و کارشناسان و گزارش های متعدد نهادها و مجامع رسمی بین المللی و نهادهای پژوهشی معتبر به یک امر عادی و روزمره تبدیل شده است و یا حتی اذعان به آنها توسط سیاستمداران حاکم و تلاشی که برای عادی سازی آن صورت می گیرد. البته این اذعان به شکل واکنشی است، بدون آنکه حاضر باشند مسئولیت آنها را به عهده گیرند و نگاهی به علل و سیاست های برسازنده آنها داشته باشند. چرا که خوب میدانند پرسش های بزرگ، مقدمه تغییرات بزرگ است. مقابله کارساز با وضعیت اضطراری را که عمدتا بیلان خروجی و عملکرد جهانی همین قدرت ها و دولت ها محسوب میشود، نمیتوان به شکل واکنشی، و به شیوه متعارف و با خرده اقدامات پیش برد. برعکس مقابله با آن اگر بخواهد جدی و کارسازباشد، خود نیازمند برخورد اضطراری با آن و با اولویت هائی در تناسب با عمق و شتاب بحران و تخصیص منابع و امکانات موجود به آن است- بخش اول