هنر آقای حجاریان در چیست؟
ایشان فقط نظریه پرداز راهبرد “اصلاح طلبی” در جمهوری اسلامی نیست، بلکه مسلط ترین سخنگوی مدافعان آن در توجیه رویکردهای دوره ای شان هم است. تالیران وزیر امور خارجه مشهور به چهار فصل بودن اشتهار داشت؛ وزیری برای بوربن ها، بناپارت و دوره پسا ناپلئون و میزان الحراره ایی در تشخیص سمت وزش باد قدرت تا بموقع خود را با وضع موجود انطباق دهد. البته دور از انصاف خواهد بود هرگاه حجاریان تیر خورده از سوی عمال ولایت و نشسته بر صندلی چرخدار را تالیران قدرت طلب در جمهوری اسلامی بنامیم، اما در اینکه او تالیران نظری “اصلاح طلبی” در همین ولایت است تردید نتوان کرد! او رسالت خود را دفاع از صحت همیشگی مشی “اصلاح طبی” در جمهوری اسلامی قرار داده و در تئوریزه کردن وضع موجود و تبیین موضع متخذه از سوی بیشترینه اصلاح طلبان در قبال اوضاع مهارت یافته است. او برگزین های سیاسی جریان مربوطه اش را جنبه و بیان نظری می دهد و برای خود ماموریت دفاع از “ثبات” بنیادین وضع در زیر علم “تغییر خواهی” قایل است.
تز معروف “فشار از پائین، چانه زنی در بالا”ی او – کپی شده از برخی حرکات مدنی معاصر- توضیح دهنده خیز اصلاح طلبان حکومتی به سکوی قدرت در گرماگرم دوره “اصلاحات” و جنبش دانشجویی تیرماه ۱۳۷۸ بود. تز “مشروطه اسلامی” اش نیز، بازتاب مواجهه اصلاح طلبان با اولین ضد حمله اقتدار گرایان به “جنبش دو خرداد” در پایانه دهه هفتاد خورشیدی و آن زمان که حضرات به صرافت سازش منفعلانه با ولایت فقیه افتادند! با سر کار آمدن احمدی نژاد، نظریه “تمرکز بر نهادسازی مدنی” او سکه رایج میان اصلاح طلبان حکومتی شد، زیرا که آنها با رسیدن به ایستگاه باخت استراتژیک، در رقابت بر سر ارگانهای “انتخابی” جمهوری اسلامی، یعنی “شوراها”، “مجلس” و “ریاست جمهوری” زیر آوار سنگین شکست قرار گرفتند و بیکباره آچمز شدند. تز “نرمالیزاسیون او نیز به درد توجیه عقب نشینی راهبردی این جریان و استحاله اش زیر عبای رفسنجانی- روحانی می خورد! اکنون هم از طرف او، تقلیل نهایی اصلاحات در پراگماتیسم محض را با تبیین من درآوردی نظریه تلفیقی افلاطون – ارسطویی از اصلاحات شاهدیم!
وی که حرفش را معمولاً موجز ولی همراه با ابهام و ایهام فرمولبندی می کند، بلد است که با آیه آوردن از قران، وام گرفتن از عرفان، تورق در دیوان شعر کلاسیک و گزینش هایی خود خواسته از میان گزارههایی در اندیشه سیاسی معاصر، اصلاح طلبان حکومتی را شارژ تئوریک کند! او همواره حفظ و نجات “اسلام سیاسی” را وظیفه پایدار خود دانسته است. اما نظریه پردازی های او را در هر مقطعی هم می باید ترجمه مصداقی کرد تا هم کنه پیام اصلی اش را دریافت و هم از ورای آن، مختصات مقطعی عمده جریان اصلاح طلب حکومتی را سنجید. در این نوشته، آخرین تز ایشان ترجمه می شود.
اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی چیست، مطالبه آن از چه کسی و چرا “امکانپذیر” در همین نظام؟
آقای حجاریان می گوید “اصلاح طلبی” به عنوان ایده را باید از “اصلاح طلبان” در مقام عامل تفکیک کرد. او این را می گوید تا از موقعیت متغیر و دچار فراز و فرود عاملان آن در جامعه، لزوم مبارزه با ناامیدی از خود راهبرد “اصلاح طلبی” در جمهوری اسلامی را بیرون بکشد. او معتقد است که “اصلاح طلبی” در ذات خود هرگز نمی میرد و هاگی را ماند که به وقت خود دوباره فعال می شود و نتیجهای هم که از این مثال زدن خود می گیرد این می شود که پس چنین پتانسیلی در نظام مستقر کنونی موجود است. او بعد امید دادن به صفوف اصلاح طلبان شدیداً دچار بحران و رو به تفرق و تجزیه، آنگاه به این می پردازد که “اصلاح طلبی” را اما همواره می باید بر حسب مکان و زمان تعریف مشخص کرد تا به این سئوال پاسخ گفت که در ایران فعلی، پی اصلاح چه چیزی باید دوید؟ می گوید: “اصلاح طلبی” در لحظه کنونی ایران، متوجه حل “مسئله بنیادین ایران” است و آن، چیزی نیست مگر “رفع مسئله دمکراسی”؛ به دیگر سخن، فرارویاندن جمهوری اسلامی در خود و با خود به مقام شکوفای دمکراسی!
آقای حجاریان در ادامه همین بحث بر این تاکید می کند که اصلاحات را هم فقط می توان از قدرت حقیقی (state) خواست؛ یعنی از نظر ایشان میدان بازی، خود همین نظام. او با “کج راهه” نامیدن دیدگاه های ناظر بر نقد قانون اساسی موجود که اصلاح واقعی در وضعیت حاضر را متوجه تعیین تکلیف هم با قدرت حقیقی و هم حقوقی (قانون اساسی) می دانند و از بیرون از نظام با این نظام برخورد می کنند، مدعی می شود که “با {همین} قانون اساسی موجود، امکان پیشبردن پروژههای مختلف میسر است” مشروط به آنکه بتوان قدرت داشت. او با این مرزبندی صریح استراتژیک با همه مخالفان نظام و نیز با در حال فاصله گرفتن ها از آن، خطاب به اصلاح طلبان می گوید که نباید از نظام بیرون برویم و باید در همین “اسلام سیاسی” باقی ماند! او می گوید در درون این نظام می توان هر کاری کرد، اما هیچ کار هم نمی توان کرد مادام که بدل به قدرت در درون آن شد. برای تبدیل شدن به قدرت هم عمل کردن به “جامعه محوری” را لازم داریم که همان “نو مشروطه” است و برگشت به “فشار از پایین و چانه زنی در بالا”. او تا به اینجا می رسد ناگزیر از این توضیح می شود که چرا جمهوری اسلامی را اصلاح پذیر می داند و مشی اصلاح آن را تجویز می کند؟ و این، انگیزه اصلی اوست از سخن گفتن در این مقطع!
می گوید فقط دولتی اصلاح ناپذیر است که توتالیتر ( تمامیت گرا) باشد، حال آنکه جمهوری اسلامی یک چنین دولتی نیست! او البته این گزاره را از طریق یک تردستی “منطقی” و پشتک وارو زدن نظری ارایه می دهد! زیرا می گوید که: “دولت ایران تمامیتخواه نیست؛ یعنی در واقع تمام را میخواهد، اما نمیتواند {آن را}به دست آورد”! یعنی توتالیتر نیست چونکه نمی تواند باشد! در عالم نظر و منطق، هر پدیده ای را با خودش باید تعریف کرد و نه که با موانع بیرونی محیط بر آن! اگر جامعه همروزگار ایران به جمهوری اسلامی این امکان را نمی دهد تا به ۱۴۰۰ سال پیش برگردد و تمامیت خواهی “اسلام سیاسی” را پیاده کند، این نتوانستن او نه مربوط به خصلت و ذات خود او که در واقع بر می گردد به توانایی های خود جامعه. اینکه سطح رشد جامعه ایران و وجود انواع پارامترهای لگام زننده بر حکومت نمی گذارد این حکومت به هر دلخواسته خود عمل کند، بهیچوجه دلیلی در نفی ماهیت تمامیت گرای آن نیست تا به آقای حجاریان “جامعه محور” اجازه این نتیجه گیری را بدهد که چون “نهاد دولت در ایران ضعیف است و قابلیت توتالیترشدن ندارد” پس لابد متکی بر برهان خلف حکومتی ” قابل اصلاح است”! این نیز بنوبه خود جالبست که او تلاش برخی از اقتدارگرایان برای بدل شدن به “قدرت” از طریق سرکار آوردن دولت نظامی را دلیلی بر “تمامیت گرا ” نبودن جمهوری اسلامی معرفی می کند! آیا عیار باور ایشان به “جامعه محوری” و استدلال شان در “تمامیت گرا” نبودن نظام متبوعش نامرتبط با همند؟
تبیین ایشان از بحران در صفوف اصلاح طلبان!
“با توجه به فرض ما؛ یعنی «امکان اصلاحطلبی»، باید این پرسش را مطرح کرد که چه نسبتی میان اصلاحطلبی و قدرت برقرار است؟”.
این جملهای است که آقای حجاریان در بخش نتیجه گیری از بحث خود پیش کشیده است. سئوالی بسیار بجا اما همانگونه که خواهیم دید با جواب بس نابجایی که به آن می دهد! او می گوید چهار مدل بیشتر وجود ندارد. یکی به شیوه “سقراطی” که قدرت را از منظر فردی مورد نقد همیشگی قرار می دهد تا سطح هشیاری جامعه در برابر حکومت و حکومتگران بالا برود. الگوی دیگر “افلاطونی” است که به دنبال حاکم فیلسوف و “فیلسوف شاه” می گردد و در پی عروج فقیهی است اهل حکمت برای رسیدن به “مدینه فاضله” اما تنها از طریق طی شدن همه سلسله مراتب در ساختار مستقر. مدل سوم را “ارسطویی” می داند که می کوشد به رفتار حاکم در جهت انجام اصلاحات و بگونه عملی و نافذ سمت دهد و در همین رابطه هم استناد می جوید به دو مثال ارسطو در رکاب اسکندر مقدونی و امیر کبیر در خدمت ناصرالدین شاه و می گوید که آنها تا توانستند برای تغییر دادن رفتار حاکم کوتاهی نکردند و از پا ننشستند. مدل چهارم هم منتسب است به طرز فکر “رواقی” که وظیفه را در ارتقاء اخلاق و فضیلت در جامعه می داند و با قدرت در نمی افتد چون بزعم آنان ” تا مردم اصلاح نشوند، مسئولان نیز اصلاح نخواهند شد.”
آقای حجاریان که این چهار مدل را در واقع جوهره رفتار امروزین اصلاح طلبان دچار بحران تشخیص داده است، سعی می کند با نقد این مدل ها که در واقع مظاهر گسیختگی این جریان اند همه را زیر مدلی که خود ارایه می دهد جمع کند! او هر چهار مدل را با این استدلال رد می کند که بنا به آن: “واقعیت این است که چهار مدل فوقالذکر متافیزیکال و پا در هوا هستند؛ زیرا هیچ کدام به بسترهای اجتماعی و ماهیت قدرت و دولت مدرن توجه ندارند… در وضعیت کنونی اگر اصلاحطلبان بخواهند به هر یک از مدلهای فوق وفادار باشند، باید آنها را زمینی کنند حال آنکه عملی نیست. مدل سقراطی را نمیتوان در قالب سازمان ریخت؛ چرا که فردی و مربوط به حوزه روشنگری است. رواقیون نیز چنان که ذکر شد، بهدنبال اصلاح مردم هستند و نگاهشان اساسا معطوف به اصلاح قدرت نیست. مدل ارسطویی نیز حتی اگر نیت خیر داشته باشد، چون{فقط} درون قدرت تعریف میشود، باید قید پایگاه اجتماعیاش را بزند. مدل افلاطونی {هم} به دنبال تغییر بنیادی ساختار نیست بلکه میخواهد جای جبار و فیلسوف شاه را عوض کند”.
پس چه مدلی باقی می ماند؟ از نظر آقای حجاریان، مدل مطلوب برای “اصلاح طلبی”، همانا “ترکیب مدل «افلاطونی-ارسطویی» بهعنوان مدل اصلاحطلبی مطلوب” است تا بلکه مطابق تبیین ایشان “به مرور و با سازماندهی و داشتن تحلیل مشخص از شرایط مشخص، بهعنوان قطب قوی تعریف و شناخته شود” و ” در این مسیر و پس از طیکردن مراحلی،{بتواند} از ارسطوی اصلاحشده به افلاطون اصلاحشده” تغییر وضعیت دهد”! او نوشته اش را با این جمله پایان می برد که: “الگوی «فشار از پایین، چانهزنی در بالا» ریشه در چنین موضوعی داشته است”.
و ترجمه گفتار امروز آقای حجاریان!
گرچه چینش گزارههای خود آقای حجاریان در متن این نوشته کنار یکدیگر، روشنگر وضع کنونی اصلاح طلبان و موضع ایشان است، با اینهمه اما نا مفید نخواهد بود هرگاه کل حرف امروزی ایشان به زبان سیاسی روز ترجمه شود. چکیده حرف ایشان:
مشی “اصلاح طلبی” در جمهوری اسلامی، سرجایش است و کماکان دارای اعتبار. بحران در خود راهبرد نیست، چون قابلیت عملی شدن را دارد زیرا جمهوری اسلامی نه نظامی “تمامیت گرا” که یک دولت (state) اصلاح پذیر است. لذا، بنا به آن شعر معروف ورد دین محوران که می گوید “اسلام به ذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست!” اینجا هم نه “اصلاح طلبی”، که این اصلاح طلبان هستند دچار آمده به بحران. دستهای از آنها بگونه “متافیزیکال” کشیده شده به رویکرد سقراطی از نوع جدل فردی با جمهوری اسلامی و لذا خارج شده از خط و پیوسته به مخالفان قانون اساسی و رفراندوم و … نهایتاً هم قرار گرفته در مسیر قربانی شدن، در برابر اینها اما گروهی هم چون رواقیون باستانی عملاً مطیع قدرت حاکم و تمکین کرده به آن و در عوض تماماً گیر داده به اشکالات در وجود خود ملت، یک گروه عافیت طلب نیز افلاطون وار چشم انتظار سربرآوردن فقیهی مصلح اند و نتیجتاً انفعال در پراتیک سیاسی جاری، و گروهی هم ارسطو وار استحاله یابی در خود قدرت به امید تاثیر گذاری بر رفتار راس قدرت! و اما کدامست آن مدل “مطلوب”: با رویکرد “جامعه محوری”، تعقیب “چانه زنی در بالا” با چشم انداز تغییرات در راس قدرت از طریق چیزی وسط افلاطون و ارسطو، یعنی توجه همزمان به هم تغییر رفتار ولی فقیه کنونی و هم موضوع جایگزینی او با یک ولی فقیه خوب!
یعنی، سیر روزگار در همین مداری که هست و سیاست را در تحولات راس نظام فهمیدن! و این، چیزی نیست جز همین وضع موجود که بیشترینه اصلاح طلبان به آن خو گرفته اند و از این نظر، آقای حجاریان مفسر و تبیین کننده همین “ثبات” نه ارایه دهنده راهبرد “تغییر”! فقط می ماند که این مدل ایشان با کدامین تاکتیک ها باید محقق شود تا راهبرد پیشنهادی شان، عملی از آب درآید؟ باید گفت که فقط خودشان می دانند و بس! هر استراتژی، تنها در تاکتیک های مقتضی و قابل سنجش خود است که می تواند معنی و اعتبار بیابد. راهبرد و مدل ایشان، حاوی و حامل هیچ چیز نویی نیست زیرا “تغییر” خواهی شان، اساساً متافیزیکال است!
موضوع اینست که جناب حجاریان نمی پذیرد که اتفاقاً این راهبرد “اصلاح طلبی” است که بن بست جوهری خود را نشان داده و هر روز هم بیشتر نشان می دهد. او نمی خواهد ریشه بحران تشتت و تفرقه و تجزیه اصلاح طلبان را در همین بحران ذاتی ” اصلاح طلبی” جمهوری اسلامی ببیند. چشم اسفندیار تئوری ها و تزهای ایشان در همین باور سترونی است که به اصلاح پذیری نظام ولایی حاکم و قانون اساسی مبتنی بر تبعیضات ساختاری آن دارد. گرفتاری دیرینه ایشان در زور زدن های هم ناکام و هم نابکار او و همفکرانش در به روز کردن “اسلام سیاسی” است!
“ای که خود ره ندانی، چگونه ره نمایی؟”!