با زبان خاک
رنج تو دارم
هر بهار شخم ات می زنند
چه می جویند؟
آن شب، آن تابستان شوم
خاک را کاویدند.
ــــ
خاک در دهان ما کردند
تا سرودی نسراییم
خاک در چشمهای ما کردند
تا از زیباییها نگوییم
گلوی ما را فشردند
چون گفتیم عشق ممنوع نیست
امروز چه می جویند
استخوانهای ما را کجا می برند
ما دیگر در خا وران نیستیم
ــــ
در خیابانیم
در دانشگا ه
در کارخانه
در صدای رسای زنان
در نی نی چشمان کودکانیم
وقتی که از آزادی جمله می سازند
ــــ
ما را شبانه کاشتند
شاهدان
مهتاب و ستارگان
صبحدم
آفتاب را خبر دادند
اینک
هر روز هر شام
ما را فریاد می زنند
در خیابان، دانشگاه، کارخانه