یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خبر سنگین و دردناک بود. یار و دوست قدیمی ام، خسرو شاکری زند نیز دار فانی را وداع گفت. برای من، بعد از درگذشت محمود راسخ افشار، این داغی بود روی داغ های دیگر. چطور می شود در گرفتاری های روزمره ی زندگی خسرو را فراموش کرد، کسی که با هم سالهای زیادی آرمان های مشترکی داشته ایم.
خسرو شاکری زند متولد سال ۱۳۱۷ در تهران و استاد بازنشستهً دانشگاه پاریس بود. تحقیق او در زمینهٔ گروهها و اندیشهٔ چپ بود. او توانسته بود ژان پل ساتر را ببیند. از خسرو کتابهای زیادی چون «جملهٔ انقلاب مشروطه» و «انکشاف سوسیال دموکراسی»، «میلاد زخم» دربارهٔ جنبش جنگل، کتابی دربارهٔ تقی ارانی، «اسناد سوسیال دموکراسی ایران» منتشر شدهاست. خسرو شاکری تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان البرز تهران به پایان رساند و سپس لیسانس اقتصاد خود را از دانشگاه دولتی کالیفرنیا گرفت و در دانشگاه ایندیانا فوق لیسانس گرفت. او موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن پاریس شد.
خسرو در معرفی خود ویکی پدیا، دانشنامه آزاد مینویسد:
«من در یک خانواده مسلمان با یک گرایش شدید عرفانی و دیدگاه نوع دوستانه و پیشینه قومی گوناگون به دنیا آمدم. تا ۱۷ سالگی در تهران زندگی کردم. آنگاه به آمریکا و سپس به اروپا رفتم و در فرانسه، انگلیس، ایتالیا و آلمان به تحصیل پرداختم. شکیبایی روشنفکرانه غیرمعمول خانوادهام این امکان را به من داد تا در یک دوره حساس- دبیرستان- درگیر «سیاست» شوم. پشتیبان دکتر مصدق شدم که میهندوستی، شکیبایی و ارزشهای دموکراتیک را به من آموخت. تربیت انسانمدارانه اولیه من در ایران، هم در خانه و هم در جامعه تحت تأثیر رویکرد مصدق به سیاست، در مرحله بعد و در اثر آموزش دموکراتیک غربی، کارآموزی و پالایش محققانه، خرد و روشنگری سوسیالیستی، تقویت شد و به لحاظ کیفی قوام یافت.»
خسرو شاکری زند از جمله نیروهای فعال سازمان کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) و نیز سازمانهای جبهه ملی ایران در اروپا بود. او در سال ۱۳۳۹ در حالی که سعی داشت به کوبا برود، در مکزیک بازداشت شد. یک سال بعد شاکری برای راهاندازی یک ایستگاه رادیویی در قاهره به منظور پخش برنامههایی علیه رژیم پهلوی، با مقامات مصری تماس گرفت که در نهایت به نتیجهای نرسید. در اواخر سال ۱۳۴۲، طی سفری به الجزایر با احمد بن بلا رئیسجمهوری وقت این کشور ملاقات کرد و مذاکراتی برای دریافت کمک جهت مبارزه با رژیم شاه انجام داد.
شاکری در سال ۱۳۴۳ به نمایندگی از کنفدراسیون در گردهماییهای اتحادیه بینالمللی دانشجویان که در نیوزیلند و نیز در بلغارستان برگذار شد، شرکت کرده بود. وی همچنین در سال ۱۳۴۴ به عنوان یکی از اعضای دبیرخانه کنفدراسیون، مشغول بوده و سپس به عنوان دبیر بینالمللی کنفدراسیون ملاقاتهایی را با اوتانت – دبیرکل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمایتهای بینالمللی از مبارزات دانشجویی علیه رژیم پهلوی ترتیب داده بود.
شاکری زند در سال ۱۳۵۱ نیز پس از اعدام تعدادی از اعضای سازمان های سیاسی با دفتر کورت والدهایم – دبیرکل وقت سازمان ملل- ملاقات کرد و اعتراض کنفدراسیون را به این اقدامات به اطلاع وی رسانید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او به تدریس تاریخ ایران و آسیای باختری در فرانسه مشغول بود. خسرو شاکری از تاریخدانان برجستهی ایرانزمین بود که به چهار زبان مختلف دنیا تسلط داشت و در دانشگاههای مختلف اروپا و آمریکا تدریس می کرد.
خسرو شاکری در باره ی شاملو نوشته است:
به یاد ندارم چگونه در آستانه ی انقلاب در لندن با شاملو آشنا شدم. شاید زنده یاد ساعدی، که از پیش می شناختم، مرا نزد او برد و با او آشنا ساخت. آن ساعتی که آنجا بودم بیش از آنچه در فکر چگونگی همکاری پیشنهادی او با ایرانشهر بوده باشم، به نظاره ی چهره، چشمان، حرکت های صورت و دست های او، به زبانِ بدن (body laguage/langage corporel) شاملو مشغول بودم. می گشتم تا مردی را که دهه ها از راه شعرش از دور می شناختم و برایش احترامی عمیق قائل بودم، از طریق چهره، چشمان، حرکات صورت اش آنچه که وی در باره ی آینده ی تاریک انقلاب می گفت براستی دریابم که ژرفنای افق مهیب آینده ی ایران را در چشمانم و مغزم می ترکاند. بهت زده از افقی که او از آینده ای مهیب در برابر منِ بدبین نسبت به انقلاب ساخت از وی جدا شدم، تا اینکه یک ماه و نیم بعد او در تهران مرا به همکاری برای کتاب جمعه به نزد خود خواند. در نخستین جلسه ای که با حضور مدعوین برای بحث درباره ی مجله ی مورد نظر او برگذار بود احترام ام برای او ریشه های عمیق تری یافت، چه او با مدارا و شکیبایی بی سابقه ای در ایران به همه گوش می داد و هیچ در صدد نبود عده ای معروف و غیر معروف را به زائده های خود بدل سازد. در طول حدود یکسالی که از نزدیک به طور روزمرَه او را می دیدم و به نحوه ی با کار او آشنا می شدم، هر روز بیش از پیش در شگفتی می شدم که چگونه در کشوری که هر کس دنبال نامی است و با بدست آوردن خرده نامی با دیگران، حتی کسانی که از شانه هایشان بالا رفته است، حقیرانه رفتار می کند، مردی پیدا شده بود این چنین شکیبا که هیچ چیز را بر همکارانش تحمیل نمی کرد، بل حتی با آنان در تدوین نوشته ها و مصاحبه های خود شور می کرد. نکته ی دیگری که طی آن سال و چند ماهی در کمبریج (ماساچوسِت) مرا در خصایل او خیره کرد این بود که هرگز ندیدم که وی، برخلاف ما ایرانیان، از کسی بد گویی کند، یا کسی را خوار سازد. بزرگمنشی او غول آسا بود.
در چند ماهی که، پس از سخنرانی اش در دانشگاه هاروارد در کمبریج، او و همسرش <مهمان>من بودند و از صبح تا شب را با هم سر می کردیم او را بیشتر شناختم و احترام ام برای او بیشتر شد. تصور نشود که او بی عیب و انسانی کامل بود؛ نه، اما کمال انسانیت در او بود. رابطه ی عاشقانه اش با آیدا چون دانوبی که خروش های آغازین خود را پشت سر گذاشته بود در آرامشی دلپذیرِ دیدنی به پیش می رفت. آنچه مصاحبت با او را دلپذیر تر می ساخت زبان پر مزه ریز ظریف و شاعرانه ی وی در باره ی همه چیز بود…
خسرو شاکری از دو گروه بشدت متنفر بود.
یک گروه که وقتی انسان در بیمارستان بستری می شود دست به شایعه می زنند و او را می کشند و زنده می کنند که این کار ناشایست و غیر انسانی است. در مورد محمود راسخ افشار چنین کردند و هنوز زنده بود که برای مرگش امضاء تسلیت جمع می کردند.
دومین گروه، آنهایی هستند که تا انسان زنده است با او کاری ندارند و وقتی رفت برایش مجلس بزرگداشت می گذارند و از او استفاده شخصی می کنند. خسرو بارها به دوستان نزدیکش گفته بود که اگر مُردم، برای من مجلس ختم نگیرید و از این بازی ها در نیاورید.
خسرو شاکری با وجود ناراحتی های قلبی و ریوی ، لحظه ای در راه مبارزه علیه بی عدالتی و ظلم و ستم آرام نداشت و همهً عمر چه بعنوان مدرس در دانشگاه های اروپا و آمریکا و چه بعنوان نویسنده و متفکر و مورخ وجود بیمار و نازنین خود را وقف سعادت و دستیابی هموطنان عزیز به آزادی و دموکراسی و عدالت و حاکمیت قانون نمود.
خسرو شاکری روز هشتم تیرماه ۱۳۹۴ ما را تنها گذاشت فقدان خسرو ضایعه ای بزرگ است. خاطره ی این دوست مهربان و شفیق برای همه ی کسانی که علیه دو رژیم دیکتاتوری شاه و شیخ مبارزه کرده اند، همواره در خاطره ها خواهد ماند. مرگ خسرو عزیز را به خانواده محترم داغدارش، همفکران وی در صف آزادی خواهی و عدالت طلبی، بویژه به دوست و همرزم ارزشمندم آقای علی شاکری زند تسلیت می گویم.
ای خاک اگر سینه تو بشکافند / بس گوهر قیمتی که در سینه توست
خاطره اش همیشه زنده و جاوید و روحش شاد باد.
دکتر پرویز داورپناه
دهم تیر ماه ۱۳۹۴
خسرو شاکری زند، اولین نفر سمت راست، ردیف نخست، در یکی از نمایشات اعتراضی دانشجویان ایرانی در لندن