در شکاف یک لحظه!
گاهی
تمام تاریخ جا می گیرد!
از لبه ی تیزِ
فریادی ،
قطره اشکی،
لبخندی ،
نگاهی ، …
هر چه که باشد ،
در تنِ نرمِ خاطره ها ،
نقشی بیافریند و
طرحی بزند …
به خود بیا …
قلبی پر از رنگ و طرح و نقش …
از منظره ی نوشیدن آب گنجشککی کوچک
در رگه های بارانِجاری روی زمین …
تا دستی که در دستت گره می خورد …
حتی برای یک شب ،
در امتداد جاده ای روشن از مهتاب
چین های چروکیده ی پیشانی را باز کن
دل بسپار به لحظه و اکنون و بودن …
ترس از نبودن رااز یاد ببر …
که
نبودن ،
خودش پاورچین پاورچین می آید …
۲۷ اردیبهشت ۹۱