روایت بزرگ پست مدرنیسم کە خود مدعی از میان رفتن روایتهای مدرن در عصر کنونی بود، روایتیست هنوز پابرجا و مطرح. از سال ١٩٧٩ میلادی کە فیلسوف فرانسوی لیوتارد، کتاب خود را نوشت و در آن ادعای پایان روایت های بزرگ را بە میان آورد، بوضوح می بینیم کە دنیا بواقع وارد دورانی شدە کە در آن بنوعی روایتهای بزرگ بویژە در عرصە سیاست و ایدئولوژیها پایان یافتەاند. بە نظر او یکی از علتها این است کە علم، پیچیدگی جهان را دریافتە، و هرج و مرج و عدم قابلیت پیش بینی را بر نظم پذیرفتەاست.
دیگر از خوش بینی هربرت اسپنسری کە معتقد بە اجتناب ناپذیری کامل شدن انسان بود، خبری نیست. دیگر از انقلابهای بزرگ خبری نیست و اگر هم اتفاق می افتند پس از دورانی نسبتا کوتاە وارد فاز عکس خود می شوند. یعنی در واقع انگار انقلابی اتفاق نیفتادەاست! مورد مشخص در این رابطە می تواند انقلابهای موسوم بە بهار عربی باشد. واقعیت این است کە دیگر ناسیونالیسم، کمونیسم، لیبرالیسم و اسلام نە ایدەهای بزرگ رهائی بخش هستند و نە از توان بسیج سابق برخورداراند و و اگر هم در مقاطعی بە پیروزی هائی دست می یابند، اما از توان گسترش، تعمیق و ادامە آن برخوردار نیستند.
لیبرالیسم غربی علیرغم تعرضات نظامی خود بە اقصا نقاط دنیا، اما نتوانست دستاوردهای خود را حفظ کردە و عمق استراتژیک خود را گسترش بخشد. نە تنها از عهدە این کار برنیامد، بلکە عملا وارد چالشهای بزرگ مرگ و زندگی شدەاست و هم اکنون برای حفظ موقعیت نخستین خود در مقابل چین، عاجزانە می کوشد.
چین بعنوان بزرگترین کشور مدعی کمونیسم، در یک عقب نشینی تاریخی در مقابل قدرقدرتی و زور سرمایە جهانی، در بطن اقتصادی خود روایت سرمایەداری را در گستردەترین معناها پذیرفت و عملا بە روایت بزرگ کمونیستی خود پایان داد. جمهوری اسلامی کە بیشتر از کشورهای دیگر داعیە اسلامگرائی دارد، تنها در برخی جلوەهای فرهنگی (از جملە در زمینە تحمیل حجاب بە زنان و نیز حضور روحانیون در قدرت سیاسی) توانستە این داعیە را عملی کند کە البتە در این دو حوزە هم با دنیائی از تفاسیر مختلف از جانب اسلامیستها روبروست کە همین خصوصیات بەظاهر اسلامی آن را بە چالش جدی می کشند. کردهای ناسیونالیست اقلیم کردستان کە در زمینە ملی گرائی، بزرگترین جنبش ناسیونالیستی معاصر را نمایندگی می کردند، خود بیش از دیگران بە مبانی مورد ادعای خویش خیانت می کنند و بعد از سی سال نە تنها موفق بە ایجاد یک دولت اقلیمی منسجم با ظاهر ناسیونالیستی نشدەاند، بلکە از آن فرسنگها هم فاصلە دارند.
در یک گفتە، هر چهار روایت بزرگی کە ما می شناسیم و قرنها و دهەهاست در عرصە ایدئولوژی در تاریخ کشورها و جهان نقش بازی می کنند، دیگر نە در عرصە جهانی امکان گسترش ایدئولوژیکی دارند و نە در عرصە ملی توانستەاند مبانی اعلام شدە خود را در عرصە عملی پراکتیزە کنند، و آنچە از آنها ماندە تصویری با خصوصیات چندگانە است کە ناتوانی آنها در پیشبرد روایتهای بزرگ را نشان می دهد.
و در جهانی کە دیگر روایتهای بزرگ غالب نیستند (بەجز روایت بزرگ نفی روایت بزرگ!)، منطقا آنچە باقی می ماند روایتهای کوچک است. در یک تشبیه ادبی می توان گفت کە داستان کوتاە جای رمان را گرفتەاست. اما واقعیت این است روایت کوتاە جایگزین روایت بزرگ نیست و با پایان یافتن روایتهای بزرگ انسان در واقع وارد دوران بی روایتی می شود.
بسیاری ایجاد و وجود روایتهای بزرگ را ناشی از دوران روشنگری و مدرن می دانند. یعنی اینکە اساسا قبل از دوران مدرن، ما روایتهای بزرگ را در جوامع بشری نداریم. اما اگر چنین پدیدە مدرنی در دوران پیشامدرن وجود ندارد، پس دنیا در آن دوران چگونە سمت و سوی خود را شکل می داد؟
با نگاهی بە قرون وسطی می بینیم کە بنیان قدرت سیاسی در آن دوران امپراطوری ها بودەاند و دولت ـ ملت متمرکزی وجود نداشتە تا بتواند دادەهای ایدئولوژیکی خود را در پهنای سرزمینی خود عملی کنند و بە همین جهت قدرت امپراطور تنها در باج خواهی و توان تسلط فیزیکی خود بر مناطق تحت تسلط خود معنا داشتەاست. بنابراین روایت بزرگ در آن دوران وجود نداشتە و در واقع ایسمی وجود نداشتە تا بتواند بە یکسان سازی جوامع تحت کنترل خود دست بزند. و اگر دین در این دوران نقش اساسی داشتە اما این نقش بیشتر در حوزە اخلاقی و فرهنگی خود را نشان دادە و و دستگاە نظری ایجاد قدرت سیاسی نبودەاست.
پس آیا می توان گفت کە ما بە دوران پیشامدرن برگشتەایم و در حقیقت پسامدرن نوعی پیشامدرنیسم است؟ بە هیچ وجە. اما پست مدرنیسم نشان می دهد کە ما بنوعی از لحاظ تضعیف موقعیت ملت ـ دولتها بە دوران پیشامدرن برگشتەایم و بە همین دلیل ایدئولوژیها کە بنیان مادی خود را از شکل دولت ـ ملت می گیرند نمی توانند در چنین دورانی از همان استحکام پیشین خود برخوردار باشند.
بە گفتە لیوتارد، آنچە جایگزین روایتهای بزرگ شدەاست پلورالیسم رادیکال، آزادی و باز بودن فضای بیشتر برای انسانهاست. در واقع در غیاب روایت بزرگ، انسانها با گوناگونی خود و با در دسترس بودن امکان رسانەای و دیجیتالی کە دنیای پست مدرن فراهم می آورد، دست بە ابداع روایتهای خود می زنند و اتوریتە ابرروایتها را بە چالش می کشند.
اما آیا می توان گفت کە در یک مفهوم پست مدرنیستی و در غیاب امکان انقلابها، آنچە می تواند جایگزین باشد همانا رفرمیسم است؟ در یک معنای لیوتاردی کە معتقد بە پلورالیسم رادیکال است می توان گفت کە در چنین پارادایمی، انقلاب نیز می تواند یکی از روایتها باشد، اما در حد پذیرفتن خود در یک معنای ضد ابر روایتی! پس رفرمیسم روایت جایگزین نیست.
سیاسی های زمانە ما در مسیر ایجاد تغییرات، و نە الزاما تغییرات بزرگ، ماندەاند. گوئی ادعای دهن پر کن بوردیار، فیلسوف فرانسوی، در خصوص اینکە سیاست مردە است، بە واقعیتی تلخ و دردناک تبدیل شدەاست. انسان عصر کنونی بە موازات مرگ روایتهای بزرگ، علیرغم امکان عرضە خود، اما کوچک شدەاست. کوچک شدنی نە الزاما منفی. زیرا کە روایتهای بزرگ هم الزاما حاوی انسانهای بزرگ نبودند.