فرهنگ، امید، مردم، واقعگرایی،… و حالا حمله با “اخلاق” به مارکسیسم و مارکسیستها و پردازندگان به تضاد کار و سرمایه. با نظریات سطحی روشنفکر مآبانه باید چگونه برخورد کرد؟ باید بساط مارکسیسم را از مسائل روزمره و روزانه جمع کرد و در برج عاج آکادمی نشست و به بازی با تزها پرداخت و گه گاه از آن بالا خطابهای رو به سوی مردم پائین دست گفت یا به دیدگاه لوکاچ درباره لنین توجه کرد؟ «لنین به مفهموم جهان-تاریخیش تنها تئوریسین همتراز مارکس است که تا کنون به وسیله جنبش طبقاتی پرولتاریا به وجود آمده است» چرا؟ چون… «زیرا لنین در تمام عمر خود حتی یک تصمیم عملی ساده نیز اتخاد نکرد که نتیجهی با معنا و منطقی دیدگاه تئوریک او _ یعنی مارکسیسم_ نباشد… تحصیل عینی شرایط عینی از طریق برخورد مستقیم با تمامی مسائل روزمره و روزانه پرولتاریا از طریق اصول بنیادی مارکسیسم که این عمل به معنی تعالی تمامی تئوری های اصیل، یعنی نقطه شکوفائی تئوری در عمل است». بی شک این بهترین تعریف و تببین از “مارکسیسم-لنینیسم” است که توسط تیزبینِ ظریف اندیشی چون لوکاچ بیان شده است.
بر مبنای همین تعریف ما نیز در این زمان که مارکسیسم زیر ضربِ پیروان “سوسیالیسم و کمونیسم انتقادى-تخیلى”، پیروان “سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوایى”، “شاعران” و “سکسولوژیستها”، “ژورنالیستهای اصلاح طلب”، “فیلسوفکان تببین کننده جهان”، “خیرین طبقه متوسط” و “اساتید آکادمیهای قانونی” قرار گرفته است و به واسطه مجوزهای قانونی از سرمایه داری نظامی حاکم بر ایران شخصیتهای علنی گروههای فوق الذکر به حمله قانونی به مارکسیستهای غیر علنی و مارکسیسم غیر قانونی از طرف سرمایهداری نظامی حاکم برا ایران میپردازند؛ از ورود تا فرق سر در مسائل روزمره و همه مسائل روزانه برای تحصیل و تبلیغ “تحلیل مشخص مارکسیستی از شرایط مشخص عینی” حاضر، ترس و واهمهای نداریم. جائی که اپورتونیستها و رویزیونیستها تجمع کردهاند همانجا باید سنگر بست و همانجا را باید میدان نبرد کرد.
بی شک اولین واکنش کسانی که مورد بررسی این نوشته هستند این خواهد بود: «می بینید این همه بی اخلاقی را؟»، «می بینید ادبیات خشن و حیوانی این مارکسیستهای رادیکال را؟»، «می بینید وحشیگری این مارکسیستهای عقب مانده را؟»… ! تعحبی ندارد، این روزها “اخلاق” تازهترین کالای فرهنگی «چپ نو» در ایران است.
اخلاق آنها و اخلاق ما
نقش تبلیغات “فارسیوان” گونهی کالای جدید را جوانکی نامتعادل ایفا میکند که از طریق مطلب نویسی در روزنامههای شبهه اصلاحاتی نان میخورد. او مطابق خط و مشی خود در انتخابات ریاست جمهوری چند سال اخیر که به سن قانونی او قد داده است در ستادهای خاتمی و موسوی و رفسنجانی و روحانی فعالیت کرده است و بنا به دلایلی نام انتقادات قانونی درون ساختار جمهوری اسلامی را سوسیالیسم و مارکسیسم گذاشته است. امروزه عرصه کنش و جامعه هدف فعالان سیاسی طبقه متوسط _یعنی فیس بوک_ تبدیل به تابلوهای اعلانات نئولیبرالهای خارج ایران، اصلاح طلبان داخل ایران، چپ فرهنگیها و دیگر کسانی شده است که منتقدان نظریات این جوان را به «بی اخلاقی» متهم میکنند. برای همین لازم است نگاهی به نوشته «اخلاقی» این روزنامهنگار و نوشته منتقدان خط فکری آنان بپردازیم تا مشخص شود چه تفاوتی میان اخلاق ما و اخلاق آنهاست.
فواد شمس در مقالهای بر روی سایت اخبار روز (http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=54058) اینگونه این نقد اخلاقی خود را درباره تحریم کنندگان انتخابات، مارکسیستها و چپهای غیر هفکر با خود شروع میکند:
۱: «بگذارید همین ابتدا تکلیف را مشخص کنم. در این نوشته روی سخنم با آن چپی نیست که «رای دهندگان» را خائن به انقلاب میداند. آن چپی که در خیالات خود در پشت فیسبوک سیگاری دود میکند و خویشتن را در کوههای سربهفلککشیده تفنگبهدوش میبیند، یا هنوز در گوگلمپ دنبال روستاهای استراتژیکی است که از آن شهر را محاصره کند. قماشی متفاوتتر از چپ هم هستند که آنها هم «رای دهندگان» را چون جبهه انقلاب را ترک کردند، خائن میپندارند؛ انگار که در خیابانهای تهران دو گزینه وجود داشت یک طرف «باریکاد»ها برپا بوده است و کمون نازیآباد و جوادی، کمون میدان منیریه و خیابان ولیعصر، کمون امیرآباد و یوسفآباد را مردم برپا کرده بودند و از میدان انقلاب تا آزادی را سنگر بسته بودند و جانانه مبارزه میکردند و رایدهندگان ناگهان خائنانه پشت مردم را خالی کردند! نه روی سخن با این عزیزان هم نیست. حتی با آن نوباوگانی هم که خیال میکنند در تهران می۶٨ پاریس جریان داشت و رایدهندگان حکایت خیانت حزب کمونیست فرانسه را بازآفرینی کردند هم سخنی ندارم. برای ایندست از عزیزان صرفا ساعات خوشی باید آرزو کرد هرچند وقت یه بار هم در حد یک کامنت فیسبوکی باهاشان باید شوخی کرد. با این دوستان سخن جدی نمیتوان گفت».
۲: «نیروهای چپ خصوصا احزاب و سازمانهای باسابقه، مشخصا «حزب توده ایران» و «سازمان فداییان خلق- اکثریت» و «سازمان راه کارگر» انگار برای تحریم انتخابات با سلطنتطلبها و «مجاهدین خلق» مسابقه گذاشته بودند. هر کسی زودتر بیانیه تحریم بدهد برنده است؟»
۳: «آقای تابان (و دیگر چپهای منتقد حضور در انتخابات) هم همراه با رضا پهلوی، مسعود رجوی و بازماندگان مرحوم منصور حکمت گول بازی رژیم را نخوردهاند.»
۴: این روزها «اخبار روز» و «نشریه کار»، رقابت جدیای دارد با رسانههایی همچون «خودنویس» و «تلویزیون مجاهدین خلق»(سیمای آزادی) در افشاگری عوامل “رژیم» خصوصا «آخوند روحانی». ۵: «در این میان بخشی از چپ هم به حاشیه رانده شد. این چپ، از این پس، نه در کنار جنبش سبز و نه در کنار نیروهای جدی داخل کشور که در کنار سلطنتطلبان و مجاهدین خلق و انواع و اقسام مائوئیستها و جریانات «حکمتیست» ( که برای خودشان دنیایی هم دارند)! تداعی میشود.»
۶: «بخشی دیگر از چپ هم در داخل کشور تبدیل به نیرویی شده که صرفا کارش حمله هیستریک به رای دهندگان است؛ آن هم در فضایی مجازی.»
۷: «همانطور که بدون تعارف شروع کردم اینجا هم بدون تعارف میگویم که حاکمیت جمهوری اسلامی حتی جناحهای اصلاحطلب آن و حتی بخش عمدهای از جنبش سبز هم دلش میخواهد چپ همینی باشد که هست؛ یک نیروی حاشیهای بیتاثیر در جامعه و پرت از معادلات جاری سیاسی که صرفا ژست خیلی رادیکال بگیرد و با دست خود، خودش را از تمامی بازیها حذف کند. چنین چپ، ایدهآل تمام دشمنان و رقبای سیاسیش است. متاسفانه بخشی از چپ نهتنها این نقش را بازی کرد که به دیگر نیروهای چپی هم که نخواستند در سناریوی تحریم حاضر باشند، حمله میکند». (منبع)
اگر فکر میکنید عبارات بالا بخشی گزینش شده و هدفدار از نوشته فواد شمس است در اشتباه هستید. عبارات بالا به علاوه چند فحش و خط و نشان دیگر تقریبا کلیت نوشته این روزنامهنگار اصلاح طلب است. با نگاه به منبع این عبارات شکی در این ادعا باقی نخواهد ماند.
من و همفکرانم نیز نه در جواب این نوشته اما در پاسخ به هجمهای که جبههای متحد از نایاکیها، اعضای موسسات قانونی فرهنگی و دیگر فرصت طلبها و تجدید نظر کنندگان در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی به راه انداخته بودند مقالهای نگاشتیم که در آن پاسخی به نظریات اصلاح طلبانه و غیر مارکسیستی خط فکری مشترک آنها دادیم. این مقاله در آدرس…. روی سایت اخبار روز موجود است.
حال «واکنش اخلاقی» کسانی که امروز با سلاح اخلاق به جنگ با مارکسیسم آمده اند نسبت به نقد ما نیازمند توجه و بررسی آن بسیار مفید است:
دفاع اخلاقی از چه نوع اخلاقی؟
در زیر به نقل نمونههائی از نقد معمان اخلاق میپردازیم.
الف: شاکر حسینی در مطلب کوتاهی با عنوان «چپ سلفی!» نوشته است:
۱: «به عنوان یک فعال چپ هم می توان با تاکید بر قطعیت علمی “تضاد کار- سرمایه” ، از شناخت موانع اصلی توسعه و تکامل جامعه در هر دوره تاریخی معین ، بازماند و پرسشگران را به “متون مقدس مردان مقدس ” احاله کرد ! مگر در “متن های مقدس ” نیامده است که تمام مصائب و مشکلات ، پس از تعیین تکلیف “تضاد کار- سرمایه” ، از جامعه ریشه کن خواهد شد و در بهشتی خواهیم زیست که در جوی هایش شیر و عسل جاری ست !؟ “چپ سلفی” چنین رویکردی به جهان دارد!»
۲: « “چپ” ی که “آرمانگرایی” سوسیالیستی را با ” ایده الیسم” فلسفی ممزوج کرده و دستگاهی ساخته که کارش چپاندن جهان عینی بر آن ذهینت آرمانی ست! “چپ سلفی” چنین رویکردی به جهان دارد!»
۳: «”چپ سلفی” غافل است که همین دستگاه “تفسیر – تغییر جهان “، موانع توسعه و تکامل جوامع پیشامدرن یا در حال گذار را نیز ، عقلاییتر از دیگر دستگاهها می شناسد و میشناساند. اینجا هم نکته ی اصلی ، اجتناب از تحمیل آرمان و آرزو بر واقعیت های عینی است که مشخصهی بارز آن ” عقب ماندگی ” است . مظاهر عقب ماندگی هم عبارتند از فقر و گرسنگی ، بی سوادی و خرافه و بیماری ، منازعات قومی و نژادی ، هرج و مرج سیاسی و بی قانونی و …»
***
ب: شاعری به نام علی ثباتی که در موسسه فرهنگی-قانونی رخداد جلسات شعرخوانی برپا میکند با شیر کردن لینک مقاله ما در صفحه فیس بوک خویش، نقد اخلاقی خود را به بی اخلاقی ما اینگونه بر اسب خیال سوار کرده است:
« این یادداشت آمیزهای است از فحاشی و نقادی و نثار فؤاد شمس که هرکاری کردم نتوانستم درستحسابی اینجا خلاصهاش کنم و مطلب هی به زیادهنویسی میکشید. لُبِلبابِ این نوشته آنست که فؤاد شمس یک چپِ اختهی نمونهوارست که به خاطر لایفاستایل منحط و منافعی که دارد آب در آسیاب بورژوازی و نیروهای ارتجاعی میریزد، راحت، سرکوب میشود، راحتتر تطمیع میشود، و درنتیجه افکار عمومی را از نیروهای راستین انقلابی و مارکسیتی منحرف میکند، مسیر انقلاب طبقاتی را کُند و کماثر میکند و قیام متحدالشکل و قاطعانهی طبقهی کارگر علیه بورژوازی و حاکمیت ایران را از راه اصلی منحرف کرده محدود به فیسبوکبازی و هویتطلبی و عیشونوش و عرقخوری و پارتیروی و کارهایی از این دست میکند. چپی که دریککلام اساس وجودش با چراغسبر حاکمیت و برای بیاثرکردن و کمرنگساختن گفتمانی مارکسیستلنینیستی راستین و انقلابی مجال تنفس و عرضهاندام یافتهست، خلاصهی کلام: این چپ نورستهی خردهبورژوامسلک با مارکسیسم راستین منافات ذاتی دارد. اما حرف بنده(شاعر): در یکی از قبایل بومی استرالیا وقتی افراد قبیله به شکار میروند و صیدی را باموفقت شکار کرده به قبیله برمیگردند تازه رئیس قبیله براشان شروع میکند به دعا و ورد خواندن که در شکارش که پیشرو دارند موفق شوند، یعنی برعکس میشود. اول شکار میکنند بعد برای توفیق در شکار دست به دعا میروند. این مصداقی ناب از وارونگی علت و معلول است. یعنی معلول جای علت و علت جای معلول مینشیند.
حالا حکایت این یادداشت و این استدلالهاست که بالاتر قید شد. اینجا علت و معلول جابهجا شدهاند. یعنی، برخلاف مدعای نویسندگان که چپ جدید همچون مانعی بر سر رشد و توسعهی مارکسیسم انقلابی برآمد، باید گفت که بیاثرشدن و ناتوانی از کنشگری و سازماندهی و تغییر آرایش نیروهای طیف یادشدهی مارکسیستی بود که باعث شد بدیلها یا آلترناتیوهایی برای بازسازی گفتمان چپ سر بر کنند. اینها با این یادداشتشان همان کار رئیس قبیله را بههنگام شکار کردهاند، یعنی جای علت و معلول را با هم برعکس کردهاند. گفتند چپی نو سربرآورده که مانع رشد مارکسیسم انقلابی و رخدادن انقلاب راستین طبقاتی شدهست، درصورتیکه بهوضوح هرچه تمامتر و بر اساس یکایک مصادیق عینیای که پیشرو داریم، عدمتحقق آن مارکسیسم راستین و آن انقلاب طبقاتی باعث شدهست که چپ با اشکالی متفاوت از نظریه و عمل سر بر کند.
بههرحال، فواد شمس برخلاف ادعای سرتاسر تروریستی و پوچ این مقاله هم دانشجوی اخراجیست، هم زندان رفته و بازجویی پسدادهست، هم بارها تحت فشار و مصائب و سختیهای امنیتی و تحمیلی بوده، هم زندگیاش تهیدستانهتر و بیبساط تر از آنیست که قاذورات مفتی مثل “لایفاستایل” بهش بچسبد. بله، فؤاد شمس بهنظر من هزاران عیب و ایراد دارد که یکیشان هم در مقالهی یادشده عنوان نشدهست، و البته هزاران عیبوایراد هم ندارد که همهشان بهدقت در این مقاله آمده.
وای از وقتی که چپها بهخاطر مشارکت مردم در انتخابات، له یا علیه آن، شتابزده عمل میکنند و بهجای بازسازی خودشان و اتخاذ راهبردهای عملی و رسیدن به اجماع هژمونیک، عین گرگهای هار همدیگر را پارهپاره میکنند.» (اشتباهات تایپی و نگارشی متعلق به اصل متن است.)
اما این شاعر جوان در کامنتی در جای دیگر نشان داده است که علاقهای به خواندن متون سیاسی و مباحث مارکسیستی ندارد و واکنش احساسی او ناشی از غلیان احساسات لطیف شاعرانه بوده است چرا که مینویسد متن فواد شمس را نخوانده است و در جریان بحث نیست! علی ثبانی در این کامنت نوشته است: «دربارهی فواد نمیدانم، اگر فواد در مطالباش جایی کسانی را متهم به عقبماندگی فکری یا باختن در بازی سیاست و غیره کرده باشد، خودش هم بازتولیدگر همین وضعیت اشتباهیست که معتقدیم الان دامن اقلیتیاش را گرفته. یعنی اینکه رایدهنده موضعی فرادستی نسبتبه راینداده اتخاذ کرده باشد و اینها. هرچند در مطلب اخیر فواد دستکم یک طعنه به چریکهای فیسبوکی بود که خیلی ساده نباید از آم گذشت و نباید واقعیت پسپشت آن را در وضعیتی که چپ در نزاعهای خستهکنندهی بیسروته اغلب هویتی دارد از تو میپوسد به هیچ گرفت. اما، اگر فواد چنین نکرده باشد و ادبیات او پیش و پس از انتخابات موضعی فرادستانه نسبتبه اغیار اتخاذ نکرده باشد یقیناً کینتوزی نسبت به او قابل توجیه نیست. هرچند، ادبیات هیستریک پرفحش کینتوزانه چاشنی سفرههای همهروزهی رفقای متعدد و متخلف از اورتودوکس تا رخدادی ما شدهست و خب فحاشی به فواد هم مستثنا نیست. مسئله ریشهای است و برمیگردد به گرایشهای پراتیک و رفتاری و پروپاگاندیستی خود چپ در کلیت تاریخی آن و در وضعیت فعلیاش که تا نتوانیم بسنده تحلیل و صورتبندیاش کنیم راهی برای برونرفت از این رفتارخای خودزنانه نخواهیم داشت.
اما دربارهی اقلیت، نظرم را قبلا گفتهام، عیار واقعی حق طنز است. طالبان اقلیتی بود که در نبود همین حق طنز سروری یافت و هر اقلیتی که به طنز کشیده شدن را تاب نیاورد موجودیتی خطرناک خواهد یافت».
یکبار دیگر به کامنت این شاعر جوان دقت بفرمائید. مهم نیست چه نقدی از جانب چه کسانی و چرا نوشته شده است؛ چون هر کس به «رخدادیها» و «فواد شمس» نقدی وارد کند حرفهایش الزاما «ادبیات هیستریک پرفحش کینتوزانه» است که از طرف «ارتدوکسهای» وحشی بیان میشود. در این جا لازم است برای کسانی که با این واژه آشنایی ندارد توضیحی کوتاه داده شود: «ارتودوکس» به هیولاهائی زشت و ترسناکی که شاید در فیلم ارباب حلقهها مشاهده کرده باشید ربطی ندارد. توضیح درباره این واژه و جهل مرکبی که چپ فرهنگی نبست به این واژه در آن قرار گرفته است در مقالهای که به زودی توسط یک پژوهشگر اقتصاد سیاسی روی همین سایت درج میشود به صوت مفصل شرح داده خواهد شد.
*** ج: فردی به نام نصیری نیز در یک مطلب عمومی نوشته است: «در چند هفته اخیر بعد از انتخابات ۹۲ مباحث مختلفی در مورد شرکت در انتخابات و عدم شرکت روی داده است. متاسفانه در میان برخی از نوشته های فیس بوک و مقالات برخوردهای شخصی و غیر اخلاقی دیده شده است. این فضا هم در میان نیرو های ملی گرا، لیبرال و چپ دیده شده است که به افرادی که رای داده اند انواع حملات را کرده اند. یک نمونه مشخص در این جا حملاتی است که این روزها به “فواد شمس” شده است. نکته قابل ذکر آن است که عده ای خودشان را در قامت چریک های فیس بوکی میدانند و خصم های نهان خود را ناگهان عیان کرده اند و باید تا پای کشتن طرف مقابل به وی هجوم بیاورند. این جا است که وظیفه نیرو های سیاسی فعالان مدنی است که وارد میدان شوند و از موضع دفاع از اخلاقیات و انسایت بحث کنند. خطاب من به دوستان فواداست. کسانی که خودشان را هم موضع با وی میدانند آنان باید موضع شفاف تر و دقیق تری بگیرند. حتی اگر به موضع فواد شمس هم نقد دارند. باید بگویند و مرزبندی خود را با چریک های فیس بوکی روشن کنند. این چند روز برخود هایی که صورت گرفته نشان داد که افراد و گروه های شناسنامه دار و باسابقه حتی اگر اختلاف نظر هم داشته اند با منطق درست اختلاف نظر خود را سیاسی بیان کرده اند حتی یکی ازدوستان چپ در گفتگویی با من تاکید کرد اختلافی که با فواد شمس داریم در سطح سیاسی است نه در مسائل فردی و اتهام پراکنی. روی سخن من اکنون با همه کنش گران فعال سیاسی است(بازه یی از دوستان فواد تا همه لیبرالها و ملی گرایان و ….). که نباید در این فضا سکوت پیشه کنند و از موضع گیری بهراسند. باید سخن بگویند اگر نقدی هم به فواد دارند آشکار و روشن بیان کنند.نقدی سوالی مطرح شده است.اگر اینطور باشد که هست باید در هر نقد و گفتگویی را بست. دراین میان نکته مهم آن است که نیرو های عقلانی از هر گرایشی در مرزبندی با نیرو های افراطی در کنار هم باشند.آنوقت میشود گفت؛ اکنون شاهد یک جبهه بندی جدید هستیم.»
***
د: نمونههای بسیار دیگری نیز از اظهارات و واکنشهای این طیف وجود دارد که چون مشت نمونه خلوار است از تکرار آنها خودداری میشود.
اخلاق مارکسیستی در برابر اخلاق سرمایهداری
پیروان “سوسیالیسم و کمونیسم انتقادى-تخیلى”، پیروان “سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوایى”، “شاعران” و “سکسولوژیستها”، “ژورنالیستهای اصلاح طلب”، “فیلسوفکان تببین کننده جهان” و “خیرین طبقه متوسط” و “اساتید آکادمیهای قانونی”، اصلاح طلبان، نئولیبرالهایی که برای اخذ پناهندگی آمریکا در نامه به اوباما خواستار تحریم بیشتر ایران شدند همگی تلاش دارند تا تعریفی واحد از «رادیکالیسم» ارائه دهند. در این تعریف، مارکسیستها، مارکسیست-لنینیستها و چپهایی که مخالف شرکت در انتخابات بودند و نیروهای رادیکال افرادی “متوهم”، “خشن”، “بی سواد”، “ارتدوکس”، “چپ خلقی” و “سوسیالیستهای جهان سومی”، “چریک فیس بوکی”، “معتقد به مبارزه مسلحانه”، “بی عمل”، “اینترنت زده”، “بیمار روانی”، “لمپن” و غیره هستند. البته صفت جدیدی نیز به اضافه شده است: “بی اخلاق”!
نظرات متفاوتی درباره دستگاه اندیشه مارکس/انگلس وجود دارد. عدهای مارکس را فیسلوفی نا اخلاقگرا و عده دیگری مارکس را فیلسوفی اخلاقگرا میدانند. نظرات هر یک نیز دارای منطق مخصوص به خود بوده و قابل مطالعه و تعمق است. کسانی که مارکس را نا اخلاقگرا مینامند مارکس را یکی از بزرگترین فیلسوفان دوران مدرنیته میدانند که بزرگترین نقدها را به مدرنیته وارد کرده است. آ«ها مارکس را در کنار نیچه اخلاق ناباوری میدانند که در مقابل اخلاقیات برآمده از ایدهآلیسم پیش از خود ایستادهاند. اخلاقیاتی که از افلاطون تا ماکیاولی چهرههای مطرح خود را دارشته است.
در مقابل این نظر وجود دارد که وقتی مارکس از اساس نظریه خود را بر «از خود بیگانگی» استوار میکند و به مبانی اخلاقیات برآمده از سیستمهای قائل به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید حمله می کند، بی شک در حال ارائه اخلاق مد نظر دستگاه اندیشه خود در مقابل اخلاق سرمایهداری است. هر کجا که صحبت از «باید»ها و «نباید»ها به میان میآید پای یک دستگاه اخلاقی در میان است. صحبت بر سر این است که اخلاق ساخته شده توسط کارل مارکس چه تفاوتی با اخلاق سرمایه داری که آنرا زیر نقد سنگین خود قرار میدهد وجود دارد؟ اولین قدم در این بررسی آن است که مشخص شود ریشه این دو دستگاه اخلاقی از چه نوع روابطی منشا میگیرد و سپس این نکته مهم است که این اخلاق تامین کننده منافع چه کسانی است؟
مارکس/انگلس – بحث اخلاق در مانیفست کمونیست
مارکس و انگلس درباره اخلاق در متن مانیفست کمونیست میگویند: «در اوضاع و احوال زندگى پرولتاریا، دیگر شرایط جامعه کهن نابود شده است. پرولتار مایملکى ندارد؛ مناسبات وى با زن و فرزند با مناسبات خانوادههاى بورژوازى هیچگونه وجه مشترکى ندارد، کار نوین صنعتى و شیوه نوین اسارت در زیر یوغ سرمایه، که خواه در انگلستان و فرانسه و خواه در آمریکا و آلمان یکنواخت است، هر گونه جنبه ملى را از پرولتاریا زدوده است. قانون، “اخلاق”، مذهب، براى وى چیزى نیست جز خرافات بورژوازى که در پس آنها منافع بورژوازى پنهان شده است.»
در همان متن مانیفست آنها اخلاق را در رابطه پیکار طبقات جامعه بررسی میکنند و میگویند: «هنگامى که دنیاى قدیم در دست زوال بود مذاهب کهن مغلوب مذهب مسیح شدند. هنگامى که در قرن ١٨ عقاید مسیحى در زیر ضربات افکار تجدد طلبانه نابود میشد، جامعه فئودال با بورژوازى که در آن ایام انقلابى بود در کار پیکارى مرگبار بود. ایدههاى مربوط به آزادى وجدان و مذهب، فقط مظهر سلطه آزادى رقابت در عرصه “وجدانیات” بود.
به ما خواهند گفت: ولى ایدههاى مذهبى و “اخلاقى” و فلسفى و سیاسى و حقوقى و غیره قطعا در مسیر تکامل تاریخى تبدلات و تطوراتى یافتهاند. اما خود مذهب و “اخلاق” و فلسفه و سیاست و حقوق در جریان این تبدل و تطور محفوظ مانده است.
بعلاوه حقایق جاویدانى نظیر آزادى، عدالت و غیره وجود دارد که براى کلیه مراحل تکامل اجتماعى مشترک است. و حال آنکه کمونیسم، بجاى آنکه بدل تازهاى بیاورد، حقایق جاویدان مذهب و “اخلاق” را از میان می برد و بدینسان با سراسر سیر تکامل تاریخى که تاکنون وجود داشته مخالف است”.
این اتهام سرانجام به کجا منجر میشود؟ تاریخ کلیه جوامعى که تاکنون وجود داشته، در مسیر تناقضات طبقاتى، که طى ادوار مختلف اشکال گوناگونى بخود گرفته سیر کرده است.
ولى این تناقضات هر شکلى که بخود گرفته باشند، باز استثمار شدن بخشى از جامعه بوسیله بخش دیگر حقیقتى است که براى کلیه قرون گذشته عمومیت دارد. … انقلاب کمونیستى قطعىترین شکل گسستن رشتههاى پیوند با مناسبات مالکیتى است که ماتَرَک گذشته است؛ شگفت آور نیست اگر این انقلاب در جریان تکامل خود با ایدههایى که ماتَرَک گذشته است به قطعىترین شکلى قطع رابطه کند».
مارکس در جای دیگر هنگام پیریزی شالوده نقد غیر مذهبی ، مذهب را تایید اخلاقی جهان وارونه میخواند و میگوید: «این انسان است که مذهب را میآفریند و مذهب نیست که انسان را میآفریند. و در واقع مذهب خود آگاهی و عاطفه انسانی که یا هنوز خود را نیافته و یا آنکه تا کنون خود را دوباره گم کرده است. البته انسان، موجودی انتزاعی نیست که خارج از جهان لمیده باشد. انسان در رابط با جهان بشر، حکومت و جامعه است. این حکومت و این جامعه است که مذهب (یعنی ) جهان آگاهی وارونه را میسازد. زیرا که جهان وارونه است و مذهب، تئوری عمومی این جهان است، خلاصه ای از دائرالمعارف آنست، شکل عامه پسند منطق آنست، شور و حرارت آنست، تائید اخلاقی آنست، مکمل تشریفاتی آنست، بنیان کلی و تسلی و تو جیه آنست. مذهب تحقق آفسانه ای ذات انسانی است زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست. بنا براین مبارزه علیه مذهب، مبارزه مستقیم علیه آن جهانیست که عطر معنوی ان، مذهب میباشد» .
نگاه طبقاتی انگلس به اخلاق
انگلس نیز اخلاقیات را در رابطه بین طبقات جامعه تفسیر میکند و مینویسد: « “اخلاقیات” تابع تحولات اجتماعی است!جامعه سرمایه داری خشن و همه چیزش برای فروش است،از این رو پایبندی اش به “اخلاقیات” تا جایی است که جلوی سودش را نگیرد». او همچنین در رویکرد مارتیالیستی-تاریخی خود در بررسی نقش”قهر” به نقد رویکرد اخلاقی در نظریات دورینگی میپردازد مینویسد: «اعمال قهر در تاریخ نقش دیگری نیز ایفا میکند که نقش انقلابی است، این که اعمال قهر ، طبق گفته مارکس، در هر جامعه کهنه ای که ابستن نو باشد نقش ماما را ایفا میکند، این که اعمال قهر افزاریست که جنبش اجتماعی به کمک آن راه خود را هموار میساز دو اشکال سیاسی متحجر و مرده را در هم میشکند، درباره این نکات عموما کلمهای هم در کتاب آقای دورینگ پیدا نمیشود. او فقط با آه و ناله چنین پیش آمدی را ممکن میشمارد که برای برنداختن نظام اقتصادی استثمارگر شاید هم اعمال قهر لازم آید، البته با کمال تأسف! زیرا هر گونه قهر کسانی را که بدان متوسل میشوند، به گفته ایشان به “انحطاط اخلاقی” دچار میسازد. و این سخن با وجود آن اعتلای اخلاقی و فکری مسلکی بلند پایه ای که هر انقلاب پیروزمندانه ای به ارمغان اورده است، عنوان میشود! این سخن در آلمان یعنی در کشوری عنوان میشود که تصادم قهر آمیز، تصادمی که شاید حتی به خلق تحمیل هم شود لااقل این مزیت را خواهد داشت که روحیه چاکرمنشی را که سبب اهانت های دوران جنگ سی ساله در ضمیر و روان ملی رسوخ کرده است از میان خواهد برد. آن وقت این شیوه تفکر رهبانی،ظلمانی،پژمان و ناتوان جرأت دارد خود را به انقلابی ترین حزبی که در تاریخ بی نظیر است عرضه دارد؟»
انگلس در بررسی خانواده و مالکیت خصوصی نیز با ورود به مسئله نگاه جامعه سرمایه داری به زن، به نقد اخلاق در نظام کالائی میپردازد و مینویسد: «…سه شکل اصلی ازدواج داریم که کمابیش با سه مرحلهی عمدهی تکامل انسانی همخوانی دارند. برای توحش، ازدواج گروهی. برای بربریت، ازدواج یارگیری و برای تمدن، تک همسری همراه با زنا و روسپیگری. در مرحلهی بالایی بربریت، میان ازدواج یارگیری و تک همسری، فرمانروایی مرد بر بردههای زن و چند همسری، خود را جا داده است. … زنان بیش از پیش از آزادی جنسی گروهی محروم میشوند، مردان نمیشوند. در واقع ازدواج گروهی تا امروز هم برای مردان وجود دارد. آنچه برای یک زن جنایت به شمار میآید و سختترین پیآمد قانونی و اجتماعی را در بر دارد، دربارهی مردان کاری افتخارآمیز به شمار میآید و دست بالا “لکهی اخلاقی کمرنگی” است که او با لذت پذیرای آن است. هر اندازه هیتیریسمِ سنتی کهن، در زمان ما با تولید کالایی سرمایهداری تغییر کرده و هر اندازه بیشتر در برابری با آن به روسپیگری آشکار مبدل میشود، به همان اندازه نیز اثرهای آن فسادانگیزتر میشود. و این مردان را بیش از زنان به فساد میغلتاند، در میان زنان، روسپیگری تنها آن بینوایانی را که در دام آن میافتند خوار میکند؛ و حتا خواری اینها نیز تا آن اندازه که اغلب گمان میرود نیست. ولی از دیگرسو، این پدیده تنزل تمامی جهانِ مردانه است. به همین روال در نهدهم موارد، یک دوران طولانی نامزدی در عمل آموزشگاهی مقدماتی برای بیوفایی در زناشویی است.”
لنین، دشمن شماره یک اپورتونیستها و رویزیونیستها
نظر لنین درباره اخلاق بیش از همه مورد خشم «چپ نو»ئیها و طبقه حاکم در شیوه تولید سرمایه داری است. لنین معتقد است: «انسانها در سیاست همیشه قربانیان ساده دلِ فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود و تا زمانی که نیاموزند منافع طبقاتی این یا آن گروه را در پشت “عبارتهای اخلاقی”، مذهبی، سیاسی و اجتماعی و وعده های آنها جستجو کنند، قربانی خواهند شد». به این ترتیب این “تئوریسن همتراز مارکس“، اخلاق را یکی از “ابزار” و حربههای سیادت طبقه سرمایه دار بر طبقه کارگران و زحمتکشان میخواند.
اخلاق از نظر لنین، ارتباط ارگانیکی با طبقه اجتماعی دارد. او اخلاق را یک خصلت طبقاتی میداند. لنین در جای جای آثار خود بر این نکته تاکید دارد و اخلاق مارکسیستی و اخلاق پرولتری را نقطه مقابل اخلاق سرمایهداران و اخلاق رایج در جامعه سرمایهداری میگذارد. میگوید: «درست همان چیزی را که برای پرولتاریا وحشتناک است، برای لیبرالها، خیر، برکت، سود، تقوا، و حتی احتمالاً مقدس است». به واقع بعد از “سود” و “پول” چه چیزی برای سرمایهداران و اجزای خودآگاه و ناخودآگاه بازتولید کننده این نظام در بین خرده بورژوازی و طبقه متوسط، مقدس تر از اخلاق است؟ آیا جز این است که وظیفه اصلی دولت، مذهب، خانواده، آموزش و پرورش، آکادمیها و رسانه ها در جامعه سرمایه داری ترویج اخلاق سرمایه داری است؟
لنین اخلاق کمونیستی را نه اخلاقی فردی که اخلاق گروهی پرولتاریا میداند. او اخلاق را از منافعی کهم مبارزه طبقاتی حول آن جریان دارد نشات گرفته میداند و میگوید: «اخلاق کمونیستی اخلاقی است که در خدمت این مبارزه قرار دارد؛ به گونهای که رنجبران را علیه استثمار متحد میکند». پایه و محور چنین اخلاقی(اخلاق کمونیستی) مبارزه طبقاتی است؛ مبارزهای برای تحکیم و تکامل کمونیسم. لنین در بررسی مفهوم اخلاق با رجوع به آثار مارکس به خصوص در «نقد برنامه گوتا» نقش اخلاق کمونیستی را در دوران درهم کوبیدن دموکراسی طبقه سرمایهدار و برقراری دموکراسی طبقه کارگر پر رنگ میکند: «برای کمونیستها، تمامی موازین اخلاقی، در همین انضباط یکپارچه، مشترک و آگاهانه مبارزه دستهجمعی، علیه استثمارگران، خلاصه میشود»، «اخلاق کمونیستی یعنی اخلاقی که به مبارزه در راه اتحاد زحمتکشان، علیه هر گونه استثمار و علیه هر گونه مالکیت خصوصی، خدمت کند».
نظر آلوتسر درباره اخلاق و جایگاه آن
آلتوسر در مقاله «لنین و فلسفه» اخلاق سرمایهداری را در ردیف مذهب و فلسفه (در معنای مخالف تز یازدهم) قرار میدهد. آنرا ایدئولوژی میخواند و ایدئولوژی را در برابر ایدئولوژی قرار میدهد. آلتوسر در این مقاله مینویسد:
«یازدهمین تز دربارهٔ فوئر باخ میگفت : «فلاسفه کاری نکردهاند جز تعبیر جهان ولی مسئله عبارتست از تغییر آن.» … ایدئولوژی آلمانی نسخ فلسفه را بر مبنای یک تئوری فلسفه بهمثابهٔ اضغاث و احلام و فریفتاری یا، برای اینکه تمام مطلب را ادا نماییم، فلسفه به مثابهٔ “رویا” قرار میدهد، رویایی که از آن چیزی ساخته شده که من آن را بقایای روزانهٔ تاریخ واقعی انسانهای حقیقی مینامم، بقایایی که مبلس بهوجودی صرفاً تخیّلی بوده و در بطن آن همهچیز نظمی بازگونه دارد. “فلسفه همچون مذهب و اخلاق، فقط ایدئولوژی میتواند باشد“. فلسفهٔ تاریخ ندارد و آنچه بهنظر میآید در آن جریان دارد، در حقیقت بیرون از آن میگذرد…»
نظر دکتر تقی ارانی درباره اخلاق:
دکتر تقی ارانی که اولین آموزگار مارکسیسم به ایرانیان است درباره اخلاق ساده و مفید اما با بیانی قدرتمند مینویسد: «حالات اخلاقی اموری مادی و محصول اجتماع هستند. اما آنچه در هستی اجتماع نقش اصلی و بنیادی دارد، دستگاه تولید و کار است. در واقع، هیئت اجتماع یک دستگاه کار است؛ ولی این هیئت تولید و کار و جنبه بنیادی جامعه، یک سلسله تظاهرات و نمودهای ثانوی مانند علم، هنر و نیز اخلاق دارد. روابط تولید و کار در اجتماع، مولد اخلاق هستند. میان این دو مرتبه از جامعه، تعامل و حالت کنش و واکنش وجود دارد. زیربنا و روبنا در همدیگر تأثیر متقابل دارند و این یک امر دائمی است و سبب تغییرهایی میشود.
از طرف دیگر، باید توجه داشت که جامعه دارای طبقات است. جامعه یک سیستم طبقاتی با منافع خاص طبقاتی است. در این شرایط، جامعه تحت سلطه طبقه غالب و حاکم است و از اینرو اخلاق و غیره نیز محصول همان طبقه و در جهت منافع آن طبقه است. پس اخلاق پدیدهای است که کاملاً تحت تأثیر طبقات است. از اینرو، مطلق نیست؛ بلکه نسبی است… اخلاق و قواعد اخلاقی هنگامی اطلاق پیدا میکنند که طبقات اجتماعی نباشند. در این حالت اخلاق برای حفظ منافع طبقاتی نیست«.
آلن بدیو و اخلاق
حتی آلن بدیو نیز “رویاپردازی” روشنفکران طبقه متوسط را در باب اخلاق به سخره میگیرد و مینویسد: «سیاست دوستی»! به نظر من عبارتی تهی از معناست. من براین باورم که از «همدیگر را دوست داشته باشید» میتوان نوعی “اخلاق” استخراج کرد؛ لیکن سیاست، هرگز! در سیاست، در بدو امر، مردمانی وجود دارند که همدیگر را دوست ندارند. این امری غیرقابل صرف نظر و تقلیل ناپذیر است. نمیتوانیم از خودمان بخواهیم همدیگر را دوست داشته باشیم.
سعید سلطانپور و رویکرد تاریخی با اخلاق
این هنرمند مارکسیست اخلاق را امری اجتماعی میداند و بر بُعد امید بخشی آن تاکید میکند. سعید سلطانپور در نقد اثر صادق هدایت اشاره به مادیگرائی نهیلیستی هدایت و مادیگرائی تاریخی مارکسیسم میکند و مینویسد: «هدایت بشکل غالب معتقد به نوعی مادی گرایی نیهلیستی ست . به این خاطر در چشمدید هدایت هنرمندانی ارج می یافتند، که بیانگر هنری انحطاط فرهنگی بورژوایی، چه آگاه و چه ناآگاه بوده اند . هدایت در آثارش به نفی متافیزیک می رسد . اما با نفی متافیزیک به “اخلاق اجتماعی امیدبخش”ی نمی رسیده . و یا اینکه به مادی گرایی تاریخی در مفهوم عملی اش نزدیک نمی شده . هدایت حتی هنرمندانی را در ایران پاس می داشته، و از آنان متأثر می شده، که از جانب بورژوازی غربی، مهر تایید خورده بودند . البته بورژوازی غربی وجوهی از اندیشه ی آنان را تایید می کردند که از جنبه های بالنده یی برخوردار نبوده اند . مثل خیام . عصیان خیام بر علیه خام اندیشی قشری زمانه، که بوسیله ی قدرتمندان، انسان را برای دست یابی به سعادت، به جهان باقی حوالت می دادند و از لذت های مادی این جهانی بر حذرشان می داشتند . این عصیان که در زمان خود بسیار مترقی بود، در چشمدید منتقدین بورژوایی خیام یا اصلا مورد اعتنا قرار نمی گرفته، یا اینکه کمتر مورد اعتنا قرار می گرفته . بیشتر ناامیدی ویأس و زندگی اپیکوری و لذت طلبانه اشعار خیام، که در پوسته ی ظاهری اشعارش جریان داشته، مورد بررسی منتقدین بورژوا قرار می گرفته…»
امروزه یکی از تبعات فعالیت آکادمیهای چپ فرهنگی در ایران رواج خودکشی است. رسیدن به پوچیگرایی ناشی از بیعملی و تشدید فشار روابط اخلاقی و اجتماعی بر بُعد خودآگاه انسانهایی که از موضع نقد به فردگرائی لیبرالی در همان رابطهای قرار گرفتهاند که به ظاهر قصد شکستن آن را دارند بسار خرد کننده و طاقت فرسا است. هویت اجتماعی یک فرد که در طول یه بازه زمانی برای او تاریخی شده است به ناگاه توسط خود فرد زیر سوال می رود. چنین فردی در زیر فشار خلاء هویت خود شناسههای لازم برای ایجاد ارتباط با محیط اطراف خود را از دست می دهد. پیامد چنین رخدادی غلبه وجشتناکترین ترس ممکن بر فردی است که دیگر اجتماعی نیست چرا که شناسههای هویت اجتماعی خود را از دست داده و کاملاً معلق است. خودکشی تصمیمی برای پایان دادن به این ترس خواهد بود.
در مراحل اول درک این تناقض معمولا افراط در لذت جوئیها و تشدید انباشت کالاهای روانی مرسوم در سبک زندگی سرمایهداری، به عنوان مخدر رفع این ترس _که در ابتدا هنوز با تمام قدرت ظاهر نشده و به صورت تلنگرهایی در تنهائی به فرد شوکهای خفیف وارد می کند_ انتخاب می شود اما به دلیل روابط طبقاتی و سلسله مراتب حاکم بر آکادمیهای چپ فرهنگی معمولاً فشار بر پائینترین طبقه تمرکز پیدا می کند _چراکه شهم بیشتر انباشت در بالای هرم آکادمی قرار می گیرد_ و در یک لحظه فردی را که در ظاهر همخوانی کامل با اخلاق و سبک زندگی حاکم بر این آکادمی دارد را قربانی می کند. بنابراین هیچ عجیب نیست که فردی که مدتی قبل در نکوهش خودکشی مقاله نوشته باشد به ناگاه خود تصمیم به خودکشی بگیرد. (از کسانی که مخاطب مستقیم این نقد هستند درخواست می کنم فارغ از هیجان سیاسی اندکی از زاویه اشاره شده در بالا به موضوع خودکشیها نگاه کنند. شاید که راه حلی هر چند موقت برای جلوگیری از تکرار این وقایع تلخ بیابند.)
انگلس و بازخورد بیرونی کمونهای سوسیالیستی
انگلس در بررسی کمونهای سوسیالیستی به نامه مردی که از «اخلاق» کمونیستها نوشته است اشاره می کند و آنرا چنین بازگو میکند: «مردی نوشته است: …در ابتدا که شنیدم آنها به این منطقه میآیند همهمان خیلى نگران شدیم. ولى اکنون دریافتهایم که آنها همسایگان بسیار خوبى هستند. سرمشق اخلاقیات خوبى براى مردم ما شدهاند، بسیارى از افراد فقیر ما را شاغل کردهاند. از آنجایى که هیچگاه سعى نکردهاند که عقایدشان را به ما تحمیل کنند هیچ دلیلى براى آنکه از دسشان ناراضى باشیم نداریم. همه آنان رفتار محترمانه و با فرهنگ دارند و هیچکس در این حوالى جرأت ندارد نسبت به اخلاقیات آنان ایرادى بگیرد. گزارشگر ما روایات مشابهى را از دیگران شنید و سپس خود به هارمونى رفت. یکبار دیگر پس از گذر از زمینهایى که بد کشت شده بودند، او به یک مزرعه شلغم میرسد که بنحو بسیار خوبى کشت شده بود و محصول آن فراوان و عالى بود. وى به دوستش که خود یک کشاورز محلى با زمین اجارهاى بود میگوید: اگر این شلغمها کار سوسیالیستها هستند آینده آنها درخشان است».
حتی این فرد نیز با نگاه طبقاتی و نگاه حاصل از منافع مادی خود به امر اخلاق نگاه میکند اما سوسیالیستهای محافظه کار، “چپهای نو” و آکادمیسینهای طبقه متوسط با وجود منابع عظیم و ارزشمند مارکسیستی اصرار دارند که اخلاقیات برآمده از روابط اجتماعی شیوه تولید سرمایهداری را همچون شریعتی جامد به خورد دیگران بدهند و شگفت انگیزتر آنکه اصرار دارند این شریعت جامد را به نام مارکسیسم و سوسیالیسم به خورد دیگران بدهند.
کارل مارکس و نقد یک رویاپردازی اخلاقی
کارل مارکس در نوشتهای پیرامون “اعتصاب” به نقدِ تلاش اخلاقی کسانی میپردازد که قصد دارند منافع آشتی ناپذیر طبقات را با یکدیگر آشتی بدهند. در این نقد او گوئی خطاب به چپهای طبقه متوسط ایران گوشزد میکند که از سرسری خواندن آثارش پرهیز کنند! عبارت «تاریخ تمام جوامع تا کنون موجود تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است» شاید در حلقههای مطالعاتی جمعی از روشنفکران طبقه متوسط به بالای جامعه ایران خوانده شود اما چون مانیفست از زاویه نگاه منافع طبقه کارگر و زحمتکشان به جهان مینگرد برای کسانی که تضاد کار و سرمایه را مخدوش شده و به حاشیه رفته میدانند تنها یک سطر، یک شعار و یک عبارت کهنه شده است. از همین رو این افراد سعی می کنند منافع طبقه کارگران و زحمتکشان ایران را با دیدگاه نئولیبرالی باند جدید حاکم بر دولت آشتی بدهند.
مشخص نیست این افراد چطور اصرار به همراهی طبقات فرودست جامعه با لایهای از سرمایهداری ایران را دارند که برنامههای نئولیبرالی به مراتب تندتری از لایه پیشین را به اجرا خواهد گذاشت و چگونه با شروع به کار دولت جدید رای خود را به این تیم اقتصادی و سرمایهداران پشت سر آنها را توجیه خواهند کرد. این افراد حق دارند که درک نکنند «کمونهای قرون وسطا بر بستر اعتصابها و تشکلهای سرفها رشد کردند، و همین کمونها بودند که به نوبهی خود پیدایش بورژوازی حاکم کنونی را رقم زدند». پیگیری منافع طبقات فرودست جامعه ایران نیز تنها از دل مبارزه طبقاتی با سیستم حاکم و مشت آهنین این سیستم _یعنی دولت_ منجر به نتیجه و ایجاد تغییر خواهد شد. این روشنفکران نمیخواهند چنین واقعیت تاریخی مشخصی را درک کنند و البته مارکس تاکید دارد که این نفهمیدن، پیامدهای اخلاقی و سیاسی مخصوص به خود را دارد.
مارکس مینویسد: «گروهی از نوع دوستان و حتی سوسیالیستها وجود دارند که اعتصاب را برای منافع «خودِ کارگر» بسیار مضر میدانند، و هدف اصلیشان پیداکردن روشی برای تضمین دستمزد میانگین دائم برای کارگران است. گذشته از این واقعیت که چرخههای صنعتی و مراحل گوناگون آنها وجود چنین دستمزد میانگینی را منتفی میسازد، من، درست برخلاف این دیدگاه، بر این نظرم که افزایش و کاهش متناوب دستمزدها، و کشمکشهای مداوم بین کارفرمایان و کارگران که از آن سرچشمه میگیرد، در سازمان کنونی صنعت، وسیلهای است ضروری برای حفظ روحیهی طبقات کارگر، متحدکردن آنان در یک تشکل بزرگ برای مقابله با دستدرازی طبقهی حاکم و جلوگیری از تبدیل کارگران به ابزارهای بیتفاوت، بیفکر و کمابیش خورده و خوابیدهی تولید. در جامعهای که بر تضاد آشتیناپذیر طبقات بنا شده است، اگر میخواهیم در عمل و در حرف از بردگی جلوگیری کنیم، باید وجود جنگ را بپذیریم. برای آن که درک درستی از اعتصاب و تشکلهای کارگری داشته باشیم، نباید بگذاریم که اهمیت ظاهری نتایج اقتصادی آنها چشم ما را بر روی پیامدهای اخلاقی و سیاسیشان ببندد. بدون مراحل متناوب بزرگ رکود، رونق، هیجانزدگیِ بیش از حد، بحران و فقر و فلاکت، که صنعت بزرگ آنها را به صورت چرخههای بازگردنده درمینوردد، و همراه با آن بالا و پایین رفتنِ دستمزدها، و نیز نبرد پیوستهی کارفرمایان و کارگران که رابطهی تنگاتنگی با این تغییرات دستمزد و سود دارد…»
اخلاق کدام طبقه درباره منافع چه کسی؟
مارکس در کتاب «مزد، بها، سود و دستمزد» به ملموس کردن اخلاق سرمایهداری میپردازد و میگوید: « از سوی دیگر، دهقان سرف را بنگریم که میتوان گفت تا دیروز در سراسر خاور اروپا وجود داشت. این دهقان مثلا ٣ روز برای خودش برروی مزرعهى خودش و یا مزرعهاى که به او واگذار شده بود کار میکرد و در طی ٣ روز بقیه به کار اجباری و رایگان برروی ملک ارباب میپرداخت. پس در این جا بخش پرداختهى کار از حیث زمان و مکان به طور آشکار از بخش نپرداخته جدا بود و لیبرالهاى ما چون اجبار انسان به کار رایگان را غیر طبیعی میشمردند اخلاقاً سخت برآشفته میشدند.
اما در واقع، خواه انسان ٣ روز در هفته برای خودش و بر روی مزرعهى خودش و ٣ روز رایگان در ملک ارباب کار کند، و خواه در کارخانه و کارگاه ۶ ساعت در روز برای خودش و ۶ ساعت برای کارفرما کار کند، هردو یکسان است، اگرچه در حالت دوم، بخش پرداختهى کار بدون تمایز با بخش نپرداختهى کار در میآمیزد و ماهیت تمام این معامله در اثر اینکه قرارداد وجود دارد و در پایان هفته، پَرداخت صورت میگیرد، به کلی در پرده میماند. در یک مورد، کار نَپرداخته کار داوطلبانه به نظر میرسد و در مورد دیگر کار اجباری. تمام تفاوت در این است». مارکس باز هم در اینجا تاکید میکند که اخلاق مفهومی کاملا طبقاتی است و بدون در نظر گرفتن منافع طبقه استفاده کننده از یک دستگاه اخلاقی در تاریخ همه جوامع تا کنون موجود، به قول لنین چیزی بیش از یک «قربانی خود فریفته» نخواهیم بود.
مارکس در شاهکار عظیم خود یعنی گروندریسه که به دست همکار توانای خود انگلس در اختیار مارکسیستها قرار گرفت میگوید: «از اینرو اقتصاد سیاسی علیرغم ظاهر دنیوی و لاابالیاش، علمالاخلاقی واقعی و با اخلاقترین علمهاست.» مارکس در سرتاسر گروندریسه و کاپیتال در دهها بحث متفاوت، اخلاق را در دل اقتصاد سیاسی مورد بررسی قرار میدهد. نگارنده برای تکمیل جزوهای دیگر ماههاست که در حال فیش برداری از این دو اثر سترگ مارکس است و توانایی این را دارد که گزیدهای از آنان را ارائه دهد اما هم ترس از خستگی خواننده وجود دارد و هم ترس از به پایان نرسیدن این نوشته؛ چراکه در این دو اثر در زمینه های گوناگونی به صورت مستمر اخلاق سرمایهداری را مورد نقد قرار میدهد.
اینجانب در کمال صراحت اعتراف میکنم که به دلیل پایان نیافتن کار، ترس از این دارم که به خصوص وارد مباحث مطرح شده از سوی کارل مارکس در گروندریسه شده و آنچنان که در شان این اثر و تلاش شگفت انگیر انگلس در جمع آوری این یادداشتها است موفق به جمع کردن بحث نشوم. «… پس در نظام اعتباری، پول نیست که از بین میرود، بشر است که از بین میرود، و تبدیل به پول میشود. به عبارت دیگر پول جزیی از ذات بشر میگردد. فردیت و اخلاق بشری تبدیل به کالای خریدنی و گوهر پول میشوند. اینجا دیگر فلز یا اسکناس نیست که ماده و جسم جوهر نفسانی پول را تشکیل میدهند، پای هستی آدمی، گوشت و خون او، فضایل اخلاقی و حسن شهرت اجتماعی او در میان است، به همین دلیل در داخل نظام مسخ کنندهی پول هر پیشرفتی در واقع نوعی انحطاط و تباهی است». بررسی آرای مارکس در زمینه “اخلاق” در گروندریسه نیاز به کار و تلاشی فراوانی دارد که نگارنده هنوز خود را آماده انجام آن نمیبیند.
بی اخلاقی (اخلاق سرمایه داری) را کدام طرف منازعه آغاز کرده است؟
نقد بی رحمانهای که این روزها به سمت رویزیونیست ها و اپورتونیستها نشانه گرفته شده است در جواب خشونتی است که پیش از این برای به حاشیه راندن مارکسیتها و مارکسیسم صورت گرفته است و همچنان ادامه دارد. پیروان “سوسیالیسم و کمونیسم انتقادى-تخیلى”، پیروان “سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوایى”، “شاعران” و “سکسولوژیستها”، “ژورنالیستهای اصلاح طلب”، “فیلسوفکان تببین کننده جهان” و “خیرین طبقه متوسط” و “اساتید آکادمیهای قانونی”، اصلاح طلبان، روشنفکران دینی و نئولیبرالها وقتی علیه دشمن مشترک خود یعنی مارکسیستها وارد عمل شدهاند در کنار آن به دیگر اعضای نحله خود که مخالف شرکت در انتخابات بودهاند نیز رحم نکرده و سعی در «خفه کردن» همه مخالفان و منتقدان خود دارند. ادعای آنکه ما در ابتدا نسبت به آنها خشونت اعمال کردهایم درست به خندهداری آن بود که مجریان و مهمانان رسانههای آمریکایی و انگلیسی و سایتهای خبریای که با حمایت مالی این کشورها اداره میشوند؛ مردم ایران (معترضان حاضر در خیابان) پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ را نسبت به «افتادن در دام خشونت» امر به معروف و نهی از منکر میکردند. این واعظان اخلاق خود را به جهالت میزدند و نمیخواستند ببینند و بفهمند که خشونت پیش از آن از سوی حکومت اعمال شده است و معرتضان با قرار گرفتن در معرض این خشونت در حال نشان دادن واکنش هستند.
بازندگان نا امید پیش از برگزاری انتخابات اخیر به محض اعلام پیروزی حسن روحانی توسط حکومت و تایید آن توسط شورای نگهبان تبدیل به چماقداران مدعی شدهاند و مخالفان شرکت در انتخابات را “بی عملان افسرده” و “نا امید” خواندند و به تخریب و تحریک آنان پرداختند. جای تعجب نیست که شادمانان از پیروزی یک “عضو روحانیت مبارز” برای تبرئه خود نمایش قربانی بی اخلاقی بودن را بازی میکنند تا با کسب سرمایهی نمادین از جایگاه «قربانی بی اخلاقی بودن» از پاسخگوئی از تبعات کنش سیاسی خود فرار کنند.
از دل همین نقاب مظلوم نمائی است که به عنوان نمونه فردی به اسم حسام سلامت که از تدفین کنندگان مارکس و مارکسیسم در قبرستان آکادمی است در یک تقسیم وظیفه آشکار از فضای ایجاد شده توسط فواد شمس استفاده کرده و در هنگامی که همه نگاهها به جنجال سازی اوست مینویسد: «یک نکته دربارهی انتخابات اخیر از روز هم روشنتر است و آن اینکه بازآراییِ صفبندی نیروهای سیاسی به صِرف شرکتکردن یا نکردن در انتخابات مطلقاً بیمبنا است. اساساً میان نیروهایی که در هر یک از دو طرف بازی ایستادهاند لزوماً هیچ ائتلاف یا اشتراک استراتژیکی در کار نیست و همنشینی نیروهای هر یک از طرفین بیش از هر چیز امری است زادهی تصادف و تاریخ. از این حیث، بسیاری از نیروهایی که به واسطهی محوریتیافتن دوگانهی مشارکت/تحریم در جبههی مقابلِ هم قرار گرفتهاند بعضاً با یکدیگر سنخیت و قرابت بیشتری دارند تا با بسیاری از نیروهایی که هماینک با آنها در یک جبهه ایستادهاند. بالاگرفتنِ تنش میان این نیروها صرفاً به واسطهی اینکه آن در انتخابات شرکت کرده است و این نه، امکان قرابت و همکاری در آیندهی نزدیک بر سر اشتراکات و توافقاتِ اصولی را اگر نه ناممکن که دستکم بسیار دشوار میکند. صد البته که رسیدن به جمعبندیهای متفاوت از شرکتکردن یا نکردن در انتخابات از چیزی کمتر از تفاوتِ احتمالاً بنیادین در فهم وضعیت و وجودِ اختلافات عمیق در مبانی و مفروضات حکایت نمیکند اما حتی همین هم پیشاپیش امکان همکاری نیروهای دو طرف بر سر مسائل مشخص را منتفی نمیکند. فاصلهگیری خصمآلود طرفین از هم اما از اساس این امکان را نابود میکند و این عملاً معادلِ تضعیفِ «جبههی مردمی»ای است که میتواند از اتصال و اشتراک نیروهای منتقد وضع موجود ساخته شود.»
پیام نوشته او مشخص است:
یک: صف بندی «مشارکت/تحریم» گرچه ناشی از اختلاف “احیانا بنیادین” در «فهم وضعیت» است اما همچنان امکان آشتی منافع مد نظر دو طبقه متفاوت وجود دارد.
دو: لزوماً هیچ ائتلاف یا اشتراک استراتژیکی در صف بندی «مشارکت/تحریم» وجود ندارد. (یعنی آرایش حاد سیاسی-اجتماعی شکل کرفته ناشی از یک رخداد تصادفی است و ربطب به منافع گروهی و طبقانی ندارد.)
سه: بازآراییِ صفبندی نیروهای سیاسی به صِرف شرکتکردن یا نکردن در انتخابات مطلقاً بیمبنا است. (یعنی او قائل به یک کنش اجتماعی-سیاسی است که «نتیجهی با معنا و منطقی دیدگاه تئوریک» یک فرد یا گروه نیست و این یعنی نفی ابتدائیترین مبانی اندیشه مارکسیستی).
چهار: بسیاری از نیروهایی که به واسطهی محوریتیافتن دوگانهی مشارکت/تحریم در جبههی مقابلِ هم قرار گرفتهاند بعضاً با یکدیگر سنخیت و قرابت بیشتری دارند تا با بسیاری از نیروهایی که هماینک با آنها در یک جبهه ایستادهاند. (یعنی یعنی نفی تاثیر متقابل انسان و اجتماع از طریق پراکسیس)
پنج: فاصلهگیری خصمآلود طرفین از هم اما از اساس این امکان را نابود میکند و این عملاً معادلِ تضعیفِ «جبههی مردمی» است. (این یعنی انتزاعی به نام “مردم” واقعیتی است در برابر توهمی مارکسیستی به نام طبقه)
شش: «جبههی مردمی»ای است که میتواند از اتصال و اشتراک نیروهای منتقد وضع موجود ساخته شود. (این یعنی صرف انتقاد از وضع موجود می تواند جایگزین منافع طبقاتی در ائتلافها و اتحادها گردد.)
حسام سلامت تلاش دارد تا پرونده «انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲» را هر چه سریعتر ببندد و آنرا مختومه کند. این طرفداران حسن روحانی در حالی که هنوز نمیدانند چه شده است و چه اتفاقی افتاده است مخالفان خود را به «در شوک» بودن متهم میکنند و آنها را «عقب ماندگان» از مردم میدانند! هیچ تحلیلی طبقاتی مشخصی از وضعیت موجود برای ارائه دادن ندارند و با امید به «تمدید مجور» آکادمی خود همه مسائل دیگر را به رخدادهای تصادفی آینده موکول کردهاند. این افراد از تاریخ و رویکردهای تاریخی فراری هستند و به همین علت در سطحی کودکانه و کمیک در حال تکرار همه اشتباهاتی هستند که در گذشتهای نه چندان دور اتفاق افتاده است و هزینه های هولناکی نیز به جای گذاشته است. کمتر از ۲۶ سال قبل، چپهایی شریک در بازی قدرت در سرکوب نیروهای مارکسیست در ایران، خود نیز در لیست قربانیان قدرت قرار گرفتند و پرونده سه نسل از مارکسیستهای پرورش یافته ایرانی با شکست و در خون بسته شد.
در کانون اخلاق کمونیستی، طبقه کارگر و زحمتکشان و منافع آنها قرار دارد.در حوزه پراتیک انقلابی و عمل مارکسیستی باید بر مبنای اصول اخلاقی این طبقه عمل کرد. روشنفکران طبقه متوسط بر مبنای اخلاق بر آمده از منافع طبقات بالای جامعه و با حربه مظلوم نمائی به عنوان قربانی بی اخلاقی نیروهای مارکسیست و سایر نیروهای رادیکال اجتماع شاید بتواند مدتی دهان مخالفان را ببندند و احساسات عناصر سیاسی متعلق به طبقه متوسط به بالای جامعه را ببندد اما با ارائه اولین تحلیل مشخص پیرامون این موضوع مشخص و سرازیر شدن سوالات متعدد مربوط به آن تمام خدایان صلب و دیر جنب به یکباره دود میشوند و به هوا میروند. اخلاق مخالفان مارکسیسم و مارکسیستها کاملاً سرمایهدارانه است. الغای ترس از در “اقلیت” بودن. ترس از در اقلیت بودن در برابر آنانکه به مجوزهای حکومتی و رسانههای سرمایهداری دسترسی دارند. این اخلاقی ماکیاولیستی است: اگر با ما نباشی علیه ما هستی و کسی که علیه ماست تحقیر و تخریب خواهد شد بنابراین به آغوش اکثریت(قدرت) باز گردید.
***
محسن یوسفی اردکانی Mohsen.ardakanii@gmail.com
منایع: منابع: کاپیتال – مارکس گروندریسه جلد۱و۲ – مارکس
دستنوشته های اقتصادی و فلسفی – مارکس
منشا خانواده و مالکیت خصوصی – انگلس نقش قهر در تاریخ – انگلس مانیفست کمونیست – مارکس و انگلس دولت و انقلاب – لنین لنین و فلسفه – آلتوسر
پاره ای از آثار و مقالات – تقی ارانی
کراتووا، الگاناتانونا – اخلاق و انسان از دیدگاه لنین – پرویز شهریاری سیری در فلسفه و فلسفه تاریخ – ناصر زرافشان
ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم _ لنین
تاملی در وحدت اندیشه لنین – لوکاچ
مزد، بها، سود و دستمزد – مارکس