ژسویی له تا” در جهان امروز
خطای ما یا خطای واقعیت
تصور کنیم که تمام قطعات موتور یک ماشین را – بتوانیم- طوری بسازیم که امروزه به آن “هوشیار” (اسمارت) گفته می شود. بدین معنی که هرقطعه به جایگاه و نقش، کارکرد، مقیاس و اندازه، و شکل و ترتیب و سلسله مراتب خود کاملا آگاه باشد و مختار. این قطعات را بهر وسیله و شکلی به ترکیبی ببریم، هیچوقت به موتور حقیقی یی که یک اتاق و تعدادی سرنشین را حمل میکند، دست نخواهیم یافت. این اتفاق تنها در یک صورت امکان پذیر است. و این صورت چیزی نیست جز داشتن طرح یک موتور در ذهن یک مهندس و همکاران اش. بنابراین بمحض اینکه وجود یک طرح ضرورت پیدا میکند، نشانه اینست که یک هدف، و تنها یک هدف وجود داشته است، یعنی ساختن یک موتور کارآ برای آن هدف. به این ضرورت میگوییم تاریخیگری، بمعنی اینکه، شرایط پیشین وجود داشته اند که موجب احتیاج به یک موتور برای هدفی خاص شده اند، و به این منظور، طرحی را بوجود آورده اند. تاریخیگری هم، بنابراین، بمفهوم مشروطیت هایی است که نهایتا این ضرورتها را موجب شده اند، و بدینترتیب، روندی شکل میگیرد که از پیشین به پسین حرکت می کند. از تجربه انباشت شده تا تجربه جاری – پیوستگی وجود و بروز آن.
حال تصور کنیم که این طرح را بتوانیم به “وردی” مبدل کنیم که روی قطعات باهوشمان بخوانیم (آگاه سازی) و فوت کنیم (فرمان سازی)، و تمام قطعات بحرکت در امده و مثلا در زمانی معین، یک موتور روشن مقابل ما ظاهر شود- مشابه فیلمهایی که از مثلا شکفتن یک گل میگیرند وما برای سرگرمی یا به اشتباه، در جهت عکس و برگردان شده ببینیم.
بنابراین ما با سه مجموعه از اطلاعات، دانش و عمل روبرو میشویم که همگی زنده در یک روند مشارکت می یابند.
۱- تمام این مجموعه ها در جهت پاسخگویی به یک هدف نهایی، یعنی موتور روشن و کارآ، قرار دارند. به این مشروطیت، ویژگی “اخرت پیشگی” (اسکاتو لژیک) میگوییم، که ساده کنیم بمعنی “هدفمند” بودن (گل اورینتت) می باشد. بنابراین، این ویژگی “آخرت پیشگی” به اصطلاح مجموعه یی از اطلاعات سازمان یافته در یک مجموعه نظام مند (سیستماتیک) پایه میدهند که اصولا به عاقبت اندیشی یا آخرت گرایی (اسکاتو لژی) شناخته هستند.
۲- از سوی دیگر، بازهم مجموعه یی از اطلاعات و دانش نیز در نظام مندی دیگری شکل میگیرند که ناظر بر تمام این روند و قطعات با هوشیاری هایشان میباشد، که ما “شناخت شناسی” (اپیستمولژی) می نامیم.
۳- تمام آنچه در این دو مجموعه نظام مند، قرار میگیرند، وقتی که به هوشیاری شان در تعلقات ورای یک موتور ماشین و مصالح و موادش در بیرون از حیطه فنی و مهندسی مکانیک موتور ماشین، که خود از مجموعه های نظام مند دیگری تشکیل شده اند، افزوده شوند، چیزی را تشکیل میدهند که “هستی شناسی” (انتالژی) نامیده شده است.
پس ما دارای سه گروهبندی کلان در تجربه بشر می شویم.
۱ – ” آخرت شناسی” (اسکاتو لژی)
۲ – ” شناخت شناسی” (اپیستمولژی)
۳ – ” هستی شناسی” (آنتالژی)
تمام اینها، در ساختارهای بسیار ماندگارتر، دراز عمر، در یکدیگر تجمع کرده، ترکیب شده، و بالاخره تجربه بشر را تماما تشکیل می دهند. این ساختارها، بطریقی، بنیان گذاران تمام هستی و از جمله هستی انسانی می باشند. اینها عبارتند از:
۱- الهیات بمعنی عام ماورا شناسی (تئولژی)
۲- فلسفه بمعنی عام علم گذارها و ارتباطات (فیلوسفی)
۳- تاریخ بمعنی عام تجربه انسانی، و تسلسل های زمانی و منطقی این تجربه، که تاریخیگری یا نقد می نامیم (هیستوریسیسم)
در این سه گروه، در حقیقت، فلسفه را میتوانیم علم واسط بنامیم که بمعنی عام “علم گذارها و ارتباطات ” در فوق محسوب کردیم.
تمام اینها اگر از یکسو ریشه در گذشته دور بشر و از جمله یونان دارند، اما انتظام مندی اساسی و اصلی آنها متعلق به از قرن هفتم ببعد هستند. و چه بخواهیم یا نخواهیم، دوست داشته باشیم یا نه- مستقل از علل و دلایل- همگی با آمدن و نام اسلام و صفت اسلامی در تاریخنگاری مشهور هستند.
اینها بە اصطلاح در بالاترین سطح انتزاع تا سطح میانی انتزاع از واقعیت روزمره تجربه انسانی قرار دارند. تصور کنید مقیاس نقشه کهکشانی، جغرافیایی، مهندسی، از بیرون جو زمین، تا درون جو زمین، و بالاخره منطقه و شهر و ده تا محله و خانه واتاقها و حمام و آشپزخانه، برق کشی و لوله کشی، و بالاخره، قد و قواره انسانها.
مراتب فوق از مثلا نقشه ورای کهکشانی تا نقشه درون جوی را شامل می شوند. اکثر فعالین در حوزه های سیاست و جوانب آن، مهندس هستند، و حتا آنهایی هم که دکترا دارند، کماکان مهندس – متخصص کمیت ها- هستند زیرا متاسفانه دکترا در ایران و بین ایرانیان به سطح دیپلم دبیرستان و گاهی هم نازلتر نزول کرده است- مثلا دکتر در استکانهای گرد باریک آبی رنگ که شاید در تمام تاریخ چای و قهوه خوری بشر، جمعا تعداد ده پانزده تای از آنها وجود داشته و یا بوجود بیاید- عملا یعنی دکتر درنوادر غیرممکن و تجربه شده محدود. این نکته موجب رنجش و یا تصور توهین نباید بشود، بلکه این نشانه بوجود آمدن مشگلی است که در سالها و دهه های آینده تاثیراتی بسیار بد تا فاجعه بار و حتا خطرناک بوجود خواهد آورد- درست شبیه انتقال فئودالیسم روستایی به شهر، شهرسازی و مسکن، و تاسیسات شهری بعنوان محل دفن دوباره تمام درآمدهای نفت، و حق مالکیت هرچه روی زمین و زیر زمین است و در هوا، نه تنها کشت و کشاورزی روی زمین (به مالکیت زمین در آمریکا مراجعه شود، به مشگلاتی که در چین در حال کسترش هستند، و کلا ثبات سطح دخالت مسکن در شکلگیری دستمزد در آمریکا از طریق کنترل مالکیت زمین بە عکس تصورات عامیانه و غیر مطلع و غیر نقادانه). مدرک و عنوان تحصیلی نیز گوشه یی از این فئودالیسم شهری میباشد. در چنین شرایطی، رشد اقتصادی و صنعتی شدن، عملا، کارشان آشفته را آشفته تر کردن خواهد بود (توجه کنید به تورم، نقدینگی، جوانب اینها).
چگونه این انتزاعات بسیار بالا تا میانی به زندگی روزمره انسانها وصل میشوند
اینها از طریق نخستین ایستگاه که باید دولت هگلی نامید، به زندگی و زیر مجموعه هایش متصل میگردند. این دولت در زمان مارکس و بعدا هم لنین، هنوز مفهوم اندیشگی و هم تجربگی ناپخته دوران بسیار طولانی طبیعت خواری جمع انسانی را داشت، و اساسا بمفهوم حفظ “گله” (جمع انسانی) را داشت، و متکی بر زور بود- درست تقلید از روابط بین موجودات در دنیای طبیعت. دولت معادل جایگاه شیر و پلنگ را داشت و بقیه هم جایگاه سایرین (توجه شود به نظام کاستی هند و مشابه که انسانها مستقیما براساس تقسیم بندی موجودات طبیعت گروه بندی و طبقه بندی میشدند- چیزی که هنوز هم وسیعا برقرار است- با هندیها تماس بگیرید و در فیلمهای ” بالیوود” ببینید). دولت طبیعت بود که همگی را کنترل می کرد.
اما این واژه با گسترش و استقرار صنعت و شکلگیری جامعه صنعتی، و به پختگی تاریخی رسیدن آن (چیزیکه لنین تنها به جانب کهنه و نوعی خلط مفهومی و تجربی آن اشاره کرده است) از یک جانب بعنوان ارتباط با طبیعت و سازماندهی و چگونگی اتخاذ ضروریات انسانی از آن (مرز بین انسان، دیگر بعنوان جامعه، وطبیعت بعنوان مخزن و تنها انبار پایه های تامین حیات) از طریق روند صنعتی و کار انسانی، تجزیه میشود (بطریقی چیزیکه مارکس در جانبی “شیوه تولید، نیروهای تولیدی و روابط تولید” نامیده است)- به این معنی، دولت انسان کاونده طبیعت است و دروحدت و تضاد با آن. و از جانبی دیگر، بعنوان روند و شیوه اعمال اقتدار این دولت. بنابراین، دولت فئودالی یا طبیعت خوار قرونی، به دوگانه “دولت” (استیت) و “حکومت” (گاونمنت) تجزیه میشود. اولی جایگاه انسان و جامعه را در انتزاعات فوقانی تعیین و تعریف و حفاظت میکند ( در هگل، دولت برابر نهاد ماورا است در زمین، یا فراگیر اعلا ی زمینی)، و دومی جایگاه گروهها و اقشار و طبقات، و افراد انسانی را در انتزاعات میانه تا تحتانی، و بالاخره مستقیما روزمره، در چارچوب حدود و اقتدار “دولت” (استیت) را تعریف و تعیین، و حفاظت می کند.
خصوصیت ویژه “دولت” (استیت)، ماندگاری طولانی است، عمر دراز آن، و خصوصیت ویژه “حکومت”(گاونمنت)، موقت بودن، عمر کوتاه، آن است. اولی با چیزیکه “انقلاب” مینامیم، تغییر میکند، و دومی با روندی که انتخابات مینامیم، تغییر می کند. در دنیای صنعتی، چیزیکه “افکار عمومی” مینامیم، در حقیقت، در مرز بین “دولت” (استیت) و “حکومت” (گارونمنت) از طریق دیالکتیک ارتباطی بین این دو، موجب دگرگونی می شود. این روند که با عنوان “افکار عمومی” نشان دادیم، ثبات و تناسب بین عوامل تولیدی بعنوان منابع، و عوامل توزیعی و مصرفی بعنوان انسان اجتماعی را تنظیم و اداره میکند. گرایشا، هرواحد تولید با هرواحد مصرف انسانی (اجتماعی) را به سمت توازن متقابل- ضرورت و اکتفا- میبرد ( در چین علت پایین بودن هزینه تولید در این توازن و کنترل آن میباشد – که از یکسو پیش کاران و پیش خدمتان تولید را در روند تولید مقیاس بندی میکند، و از سوی دیگر، دستگاه “حکومت”(گاورنمنت) را نیز بر همین اساس تنظیم می کند. حاصل یک “دولت” (استیت) مفید و آینده نگر، و یک “حکومت” (گاورنمنت) منظم و کارآ، و موظف، می باشند. براساس ضرب المثل فارسی، “شام و نهار فراوان یا کافی مناسبتی، و آفتابه و لگن و تجملات در حد لزوم”. در ایران پس از جنگ، این روند بکلی بە عکس استقرار یافت (حاصل، تورم، نقدینگی، و مشگلاتی بنام تورم و رکود، و بیکاری- ارزش مسکون در مسکن و زمین را با دستمزد پرداخت شده در تمام جوانب این حوزه، و سایر حوزه های تولیدی، حتا نفت و دفاعی مقایسه کنید- و ارزش افزوده حقیقی و کاذب در هریک از حوزه ها).
در ایران و تمام کشورهای اسلامی، و بزودی تمام باصطلاح جهان(سنتا غرب) پیشرفته صنعتی، این ساختارهایی که از گذشته های دور، و نزدیکتر، یونان، و قرن هفتم اسلامی، میآیند، تماما در حال ورود به دگرگونی های ریشه یی هستند. بطریقی، آنچه که قبلا در نوشته های پیشین “انقلابات محافظه کارانه” نامیده بودم، در حال ورود به مرحله نهایی- هم بمفهوم زمانی و هم منطقی- قرار گرفته اند. ظاهرا توافق هسته یی ایران، و پذیرش ایران جدید در صحنه جهانی، و پیآمدهای اینها، آخرین خروج از انقلابات نامبرده می باشد. دو گانگی گروههای مسلح و هم غیر مسلح – که در جمع میتوان نوعی تداوم و بازگشت مائویسم بین المللی نامید- و دوگانگی دولتهای جهانی، و بخصوص غربی، همگی این واقعیت را منعکس می کنند. شاید گذار از مائو به تنگ در سطح جهان- و مهمترین در خود آمریکا که بطریقی میرود که مائویسمی کوتاه شده یا “فست فوودی” را تجربه کند. جهانی که هم دیگر است و هم آمده است.