قصد نوشتن نداشتم به دو دلیل، ولی اکنون می نویسم به دو انگیزه والبته به اختصارهم.
قصد نداشتم بنویسم زیرااول به این دلیل که خبر درگذشت آیت الله را به خاطر مشغله ای دیرهنگام، نتوانستم بموقع بشنوم تا بموقع واکنش نشان دهم . برخلاف عادت که زمان دریافت خبر های مهم این چنینی برای من معمولا یک و دو ساعتی بیش نیست ،از موضوع فقط عصر روز یکشنبه آگاهی یافتم.و آگاهی و اطلاعی بسیار تاثر برانگیز. خبر را آنگاه شنیدم که نوشته پشت نوشته در ستایش از انسانیت و صداقت این پیر مرد ملی، بر سایت های اینترنتی تصویر می شد و سخن ها دروصف وی، دررسانه ها منعکس. در هر نوشته و سخنی هم ، همان حرف و حدیث هایی را می یافتم که از لحظه شنیدن خبر فوت آقای منتظری ذهنم را به خود مشغول کرده بود. صادقانه بگویم که با خود گفتم چه جای تکرار است آنگاه که حرف دل مرا کسان دیگری گفته اند و در اکثر موارد بسی گویاتر ، نغز تر و نافذتر از آنچه که من همان مکنونات قلبی نسبت به شان این روحانی ستم ستیز را می توانسته ام بیان کنم ؟و با خود گفتم که این تکرار- ولو حتی ناخواسته هم باشد اگر- آیارنگ طرح خود یا جا انداختن فلان و بهمان زاویه فکر سیاسی در کشاکش جاری رابه خود نخواهد گرفت؟ چیزی که صادقانه باید بگویم در برخی معدود از نوشته ها و علیرغم مضمون کلا درست آنها، بویش را احساس کردم و آن را حس خوشی نیافتم!دلیل دوم ام اما از نرفتن سراغ کلمه، وحشت بود از اینکه مبادا بار دیگر ندانسته در موجی همه گیر بیفتیم و هم آوازی ای را پیشه کنیم که روشنفکر و روشنگر ایرانی در افتادن در گرداب آن و دچار آمدن به آن ید طولایی دارد و من برهه ای ازگذشته خود را یکی از مصادیق آن می دانم!با خود گفتم که این ستایش عمومی از این معمم پیر،مبادا دراین زمانه حاکمیت عمامه همراه با شمشیر قتال، حتی علیرغم مواضع روشن و درخشانی که آیت الله متوفی در قبال فقیه سلطان زنده داشته است، موجی گردد که گرد آمده آن در انتها ، واریزی شود باز به جیب فقاهت ولو از نوع دیگرآن!با خود گفتم که تا به اینجا ادای احترام خوب پیش رفته است وپس نیازی نیست که من نوعی بیش از این شورش اش کند وبا تکرار آلوده به اغراق ،اصل “اندازه نگهداشت” به عنوان یکی از ارزش های رو به تثبیت در فرهنگ سیاسی ایران را آسیب بزند!
ولی اکنون دو روز پس از درگذشت آیت الله منتظری ، دو روز تاثرعمومی ودو روز برآمد ملی، به دو انگیزه و برای بیان دو نکته ولو کوتاه، خود را ناگزیر از سخن گفتن می بینم تا بگویم آن را که در دیگر نوشته ها یا از آن چیزی ندیدم و یا که آنسان محو و الکن که دستکم به چشم من یکی نیامده است. اول اینکه برترین بزرگی که او در آخرین روزهای عمر هشتاد و هفت ساله اش و در عین ماندگاری بر موضع فقاهت شیعی و هنوز هم معتقد به ولایت فقیه – البته از نوع مشروطه اش و به انتخاب و تایید و کنترل مردم – سدی را شکست که دارای ارزش نظری و سیاسی بزرگی در کشور “صاحب الزمان” است و خدمتی بزرگ کرد به جنبش مدنی در ایران . آنجا که با شجاعت خود ویژه اش بر حق بهاییان چونان شهروندان این کشور تاکید و تصریح کرد و درک ساده و در عین حال بسیار ژرف خود از دموکراسی را در جان انبوه هواداران ساده دل شیعه نشاند تا بدانند که کسی محق نیست به دلیل مذهب و مسلک و به هیچ دلیل و “امتیاز” دیگر به حیات و شان اجتماعی بهایی و غیر شیعه متعرض شود.باورمندی به دموکراسی حتی بطور غریزی و اخلاقی آنجا خود را نشان می دهد که آدمی از موضع اکثریت حق اقلیت را پاس بدارد ولو آنکه به لحاظ عقیدتی آنرا “فرقه ضاله” اش بپندارد!آیت الله منتظری آن اندازه در باور خود مبنی بر عدم اجحاف در حق نوع بشرگشاده نظر بود و روا داری داشت که با آنکه حکومت را اسلامی و آنهم از نوع شیعی می خواست اما حاضر بود پیه تناقض بین حکومت ذاتا تبعیض گر جمهوری اسلامی وامر مخالفت با تعرض تبعیض حاکم علیه تحت تبعیض محکوم را بر خود بمالد و بدان تن در دهد ولی خون و حیثیت انسان بهایی به یغما رود. گرچه منتظری فقید دردهه شصت، آن دهه جنون و جنایت حکام دینمدار، نشان داده بود که حتی علیه کشتار قاتلان فرزند و یارانش ونیز در برابر قتل عام کمونیستها –این مخالفین مسلکی اش-سکوت نمی کند ، اما دفاع صریح این مجتهد اعظم و این فقیه سیاسی شارح اصلی ولایت فقیه از حقوق بهاییان چونان شهروندان این کشور، جزو شاهکارهای این مرد دیندار پاک خو و از دروازه های گذر به رواداری دینی و فرهنگی در ایران کنونی به شمار می آید.روا داری که، از ملاط اصلی هر جامعه دموکراتیک است.
و دوم اینکه از ورای زندگی و مرگ این پیر مرد بر رمز و راز یک حقیقت ملی جامعه ایران می باید آگاه بود و آگاهی عمیق هم می باید داشت که همانا نشاندهنده آن سمت تاریخی ای است که مردم ایران در پیش گرفته اند: اولویت حق شهروند بر هر گزاره دیگر وگزینش دموکراسی به عنوان یگانه بستر و چارچوب قراداد عمومی در ایران ! هر تابو شکنی آقای منتظری و هر تجدید نظر او در اندیشه ها و روش هایش و مهم تر از همه هر رویکرد اخلاقی این بزرگ مرد طی سی سال گذشته، بازتابی از آن سمتگیری تاریخی بوده که جامعه ایران در پیش گرفته است و آن روح تاریخی که زندگی این دوران از حیات جامعه ایران را می سازد. رمز تاثرهمگانی در کشور از درگذشت این روحانی آزادیخواه را در این روح تاریخی می باید جست و رازابراز اینهمه بیان احترام از همه سو نسبت به منتظری و تبدیل وی به یک شخصیت ملی و یک اسطوره تاریخی را در آن باید فهمید که جامعه در واقع سمت انتخابی خود را پاس می دارد ؛ هر زمان به گونه ای و هر وقت در روحی. و اینک، در وجود و کالبد روحانی مردی که، هم ولایت فقیه را ساخت و هم با انتقادهای شجاعانه و بدعت های جسورانه اش آنرا به انکار نشست و بر زمینش زد!جامعه چون در کار بر کشیدن خویش است ، منتظری را بر می کشد و بزرگش می دارد.