دهه ۹۰ میلادی موجی از دمکراتیزه شدن جهان را در برگرفت. در بسیاری از کشورها، روشنفکران نقش و هدایت مستقیم دمکراتیزه شدن حیات سیاسی بر عهده داشتند، و وقتی این موج با شکست روبرو شد، فضای یأس و افسردگی هم بر روشنفکران غالب شد. این انقلابها ناپیگیر صورت گرفت و براحتی به بوته فراموشی سپرده شدند.
بعد از پایان جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ ایده های بازگشت به دمکراسی و دفاع از حقانیت دمکراسی در کشورهایی که این طرز حکومتی را تجربه کرده بودند، تقویت شد. در بیشتر این جنبش ها دمکراسی طلبی خصلت انقلابی بخود گرفت، و از تئوری مارکسیستی انقلاب به رهبری طبقه کارگر پیروی کردند. تاریخ بر این گفته مهر تأیید زده است که حضور جنبش طبقه کارگر عامل شکستن فضای یأس های سیاسی بوده است. اما همیشه این طور پیش نرفته است. چارل کورزمن پروفسور علوم اجتماعی در دانشگاه نورلند کارلین در تجزیه و تحلیلی که از انقلاب های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵ دارد به نقش ناپیگیر طیف روشنفکران در به فرجام رساندن انقلاب دمکراتیک اشاره می کند، که انقلابات رادیکال روسیه، ایران،مکزیک، پرتغال،چین و دولت های عثمانی را نمونه هایی از ناپیگیری برای دستیابی به دمکراسی می شناسد.
او این انقلاب ها را مورد مطالعه قرار داده است، و از جمله وی کتابی در باره انقلاب آیت الله خمینی در ایران به چاپ رسانده است.
کورزمن در مقام کارشناس امور اجتماعی در پی آن است تا پاسخی به علل گسست زود هنگام روشنفکران و راهی برای اتحاد آن ها بجوید. آیا روشنفکر باید از یک موقعیت تخصصی و یا اجتماعی برخوردار باشد؟ بعد از کنکاش فراوان او به این نتیجه معقول می رسد که شور و هیجان انقلاب هنوز نتوانسته است تا از روشنفکران، روشنفکران انقلابی بسازد.
نمونه جهانی این طیف امیل زولا است که در بیانیه معروف “من اعتراض دارم” در انقلاب ۱۹۰۵ فرانسه مخالفتش را با سازماندهی تغییرات در فرانسه اعلام کرد.
در بسیاری دیگر از کشورها، روشنفکران از میان معلمان، خبرنگاران و دانشجویان تشکیل می شد، که نقش رادیکال و پیگیری ایفا کردند. آن ها به سازماندهی تظاهرات، تحصن و اعتصابات عمومی که در بسیاری موارد موقعیت اجتماعی آنان را به خطر می انداخت، اقدام کردند. تزار روسیه، شاه ایران و بسیاری از دیکتاتور های دیگر برای توقف جنبش مردمی از راه های خشونت طلبی و سرکوب جنبش دمکراتیک استفاده می کردند. سازماندهی آزادانه و سنتی مبارزاتی مورد تهدید این دیکتاتورها قرار گرفت.
یک دیپلمات آلمانی جایی در باره انقلاب ایران نوشته بود که متعصبین مذهبی، دمکراسی و آزادی در ایران را ربودند، و البته این حکم تنها به قبضه قدرت روحانیون در ایران مربوط نمی شود، بلکه این فرهنگ همه دیکتاتور های جهان است.
علیرغم این همه دشواری هایی که روشنفکران برای برقراری دمکراسی متحمل شده اند، آن ها در بسیاری مواقع دیکتاتور ها را غافلگیر کرده اند. سقوط تزار در روسیه، فرار شاه پرتقال، برقراری دمکراسی در مکزیک و تغییر نظام سلطانی در ترکیه از جمله دستاورد های این مبارزه بوده است.
اما سرنوشت چین تا حدودی با سایر کشور ها فرق می کند. در چین جنبش دمکراسی متوقف شد، و آن ها به فقر خانوادگی و نان قناعت کردند، و از روشنفکران با بیزاری و انزجار یاد می شود.
اگر به تحقیقات کورزمن برگردیم و چالش روشنفکران و طبقه کارگر را بررسی کنیم، عمومأ روشنفکران تمایل به فراطبقاتی بودن این جنبش ها داشتند که این فکر در تضاد با منافع طبقه کارگر است. نویسندگان ابراز می دارند که سازماندهی ها غالبأ از جایی سوای انتظار آن ها صورت می گرفته است، و از آن ها بعنوان ابزار های سیاسی فکری خاصی سوء استفاده می شده است، و علاوه بر این آن ها می بایست بعنوان مدافع و پشتیبان افکار عمومی عمل می کردند. آن ها نمی توانستند بر نقص هایی که در سازماندهی کوتاه مدتی که بر عهده می گرفتند، چشم پوشی کنند. اما بنا به گفته کورزمن، روشنفکران از حق رأی زنان نیز دفاع نکردند.
از نگاه روشنفکران روسی، طبقه کارگر دسته ای است بیچاره که برای درآمد و شرایط کار بهتر وارد نهضت آزادی و دمکراسی شده اند.
رهبر دمکرات های مکزیک از کارگران خواست که از شعار نان فراتر روند و به جبهه دمکراسی بپیوندند.
این موضوع بار دیگر در ماه مه ۱۹۶۸ زمانی که دگربار روشنفکران نقش راهبر دمکراسی بر عهده گرفتند، از سر گرفته شد. در آن زمان خواست کارگران شرکت خودرو رنو فرانسه و کارگران ساختمانی آمریکا در الویت قرار داشت و چالش تازه ای بین خواست کارگران و روشنفکران بوجود آمد.
طبقه کارگر چین هیچ تمایلی به همکاری با روشنفکران چینی نداشت و در بهترین شرایط آن ها تنها ناظر مبارزه روشنفکران بودند.
هر جایی که روشنفکران توانستند قدرت سیاسی را تسخیر کنند، به علم و آموزش توجه خاصی مبذول می کردند. آن ها از ارزش های دمکراتیک برای رشد و توسعه دانش عمومی یاد می کردند، و بدون پشتوانه علمی خطر بازگشت دیکتاتوری و رواج مذهب را دور از ذهن نمی دانستند.
شرایط ایران و ترکیه که سطح دانش عمومی نازل بود، نمونه ها ی است که به پیروزی نیروهای مذهبی و دیکتاتور انجامید.
نمونه های فراوانی از این دست که به نافرجامی دمکراسی و سیطره دیکتاتوری انجامیده هست. بر اساس گفته یک ایرانی، دانش سطحی یک شهروند ایرانی به زبان های اروپایی در ایران به اثر های ابن سینا چندین برابر ترجیح داده می شود، و این قشر با استفاده از ناآگاهی جامعه اقدام به سوء استفاده از افکار عمومی کرده است.
همه این کشور ها راه انقلاب دمکراتیک را قطع و به نظام دیکتاتوری روی آوردند. اما هر یک از این کشورها راه ویژه ای برای برقراری دیکتاتوری در پیش گرفتند. البته که راه کمال آتاتورک با راه لنین فرق می کرد.
بعد از شکست پروژه دمکراسی فضای یأس، بدبینی و افسردگی سیاسی حاکم شد. شور و شوق سیاسی آن ها به وضعیت غم انگیز و دردناکی انجامید. بسیاری از آن ها مجبور به دست شستن از عقیده و مرامی که برایش مبارزه می کردند، شدند. تئودرو آدرنور دهه بیست میلادی را دهه ضد روشنفکری روشنفکران نامیده است.
هر چند که کورزمن شرایط مشخص هر کشور را مبنای پیروزی و یا شکست جنبش دمکراتیک می داند، اما در عین حال از تخریب پروژه دمکراسی از طرف امپریالیست نیز غافل نیست.
از نگاه او اقتصاد نقش چندانی در جنبش های دمکراتیک ندارد. هر کدام از این کشورها وضعیت اقتصادی متفاوتی داشتند، اما همه کشورهای نامبرده برای برقراری دمکراسی به پیکار برخاستند. او تلاش کرده است تا بدون در نظر گرفتن اقتصاد تنها به روشنفکران و جهانی که آن ها می خواستند بسازند، اشاره کند.
او شکست دمکراسی را ناشی از فقر طبقاتی و یا تضاد بین بورژوازی و طبقه کارگر نمی داند، اما مردم معتقد هستند که در کشورهای فقیر، دمکراسی همواره پروژه ای کوتاه مدت است.
او در پایان معتقد است برقراری دمکراسی بر عهده مدافعان دمکراسی است، و تا زمانی که دمکرات ها در صحنه سیاسی حضور دارند، به برقراری دمکراسی می توان امیدوار بود.