پدرش را هیچگاه ندید و معروف بود که بچه یک همخوابگی «بدون عقد وسند» است، موضوعی که در مبارزات سیاسیاش نیز مخالفان همچون حربهای علیه او استفاده میکردند. ۱۶ ساله بود که به سوسیال دمکراتها پیوست، اما چون معتقد شد که حزب با همه توان برای اتحادهای لازم جهت ممانعت از قدرتگیری فاشیستها تلاش نمیکند با عدهای دیگر در ۱۸ سالگی حزب سوسیالیست کارگران را راه انداخت و این آغاز تعقیبش از سوی رژیم هیتلری هم بود.
به ناچار در همان سال (۱۹۳۳و در ۱۸ سالگی) به نروژ رفت و تغییر اسم داد: حالا دیگر نه به نام هربرت فرام، بلکه به اسم ویلی برانت شناخته میشد.
آلمانی که او مخفیانه مشاهده کرد
یک بار اما سال ۱۹۳۶ دلیری کرد و با یک نام جعلی نروژی برای «تحقیقات» به آلمان برگشت. نازیها را بیرقیب بر اریکه قدرت دید و مخالفان را یا در بند یا آواره و گریخته از کشور. از این مشاهدات جملهای گفت که بعدها به واقعیت مشهود پیوست: «جنگ جهانی دیگری بر در میکوبد».
به نروژ که برگشت سازماندهی جمعآوری کمک برای حزب را به عهده گرفت و برای نشریات آنجا هم قلم میزد . یک بار هم با همین نام به اسپانیا رفت تا به عنوان خبرنگار روایتگر مبارزه جمهوریخواهان علیه قوای فرانکو باشد. پای قوای هیتلری که به نروژ رسید او هم خود را در زندان آنها یافت، ولی نام مستعارش (ویلی برانت) مانع لو رفتنش شد و آزادش کردند.
با پایان جنگ به آلمان برگشت و دوباره عضو سوسیال دمکراتها شد. هیتلر اما تابعیتش را از او گرفته بود، این گونه بود که از تصدی ریاست خبرگزاری آلمان بازماند.
پلههای ترقی را در حزب سوسیال دمکرات یک با یک با هوشمندی و کارایی خود طی کرد تا سال ۱۹۶۴ که رهبر حزب شد. ۵ سال بعد در مقام صدراعظمی آلمان ایستاد و با شعار «برای دمکراسی بیشتر دلیری کنیم» تحولاتی را در این کشور دامن زد که تا آن زمان بیسابقه بود: تامین آموزش عالی برای وسیعترین اقشار مردم، رفع تبعیضهای جنسیتی و تغییر قوانین کیفری، مشارکت کارگران در هیئت مدیرهها و شوراهای نظارت کارخانهها، اولین توجههای جدی به مسئله محیط زیست و صرفهجویی در مصرف انرژی … همین کارها بود که در انتخابات سال ۱۹۷۲ بزرگترین پیروزی تاریخ سوسیال دمکراتهای آلمان را برای ویلی برانت رقم زد.
به این ترتیب دهه هفتاد به دورهای تبدیل شد برای اوج دولت رفاه اجتماعی، دولتی ساخته و پرداخته و رویایی سوسیالدمکراتها که در رقابتی نفسگیر با کمونیسم شوروی هم، انگیزهاشان برای اثبات برتری خود فزونتر شده بود، گیرم که کمونیسم شوروی از دور دل میبرد و از نزدیک بیشتر زهره. و در همین اوج موفقیتهای سوسیال دمکراسی بود که سرمایهداری (ولو در حوزه جغرافیایی محدودی) مدنیترین دوران خود را طی کرد. در همین دوره بود که مناسبات نزدیک میان جامعه روشنفکری آلمان و سوسیالدمکراتها هم به اوج خودش رسید.
پروژه خارجی برانت هم دستکمی از طرحهای کمسابقه داخلیاش نداشت. او که در دوران شهرداری برلین سیاست پولاریزهسازی هر چه بیشتر مناقشات شرق و غرب را دنبال میکرد حالا با درکی متفاوت مبتکر سیاست تنشزدایی میان شرق و غرب شد. توان و قدرت اقناعش آن قدرها هم بود که آمریکاییهای بدبین و معطوف به تشدید جنگ سرد و محاصره شوروی را هم به درستی سیاست خود متقاعد کند.
برانت همراه مشاور ارشدش، اگون بار به این درک رسیده بود که تحول دراردوگاه شرق با دشمنی و خصومت رقم نمیخورد، بلکه حدی از نزدیکی را طلب میکند که راه برای ارتباط با جوامع این کشورها نیز گشوده شود. هستند بسیاری که فروپاشی دیوار برلین را بدون سیاست تنشزدایی برانت و دولت آو ناممکن میدانند.
زانوزدنی که تاریخی شد
سفری که برانت در سال ۱۹۷۰ به لهستان کرد نام و آوازه او در خارج از مرزهای آلمان را هم بیش از پیش بر سر زبانها انداخت.
تا پیش از ۷دسامبر ۱۹۷۰، مردم ورشو آخرین باری که سیاستمدار ارشدی از آلمان را دیده بودند، در دوران جنگ جهانی دوم بود، یعنی همان زمانی که شهر و کشورشان زیر چکمههای سربازان ارتش هیتلری له میشد. «مهمان» آمده از آلمان هم کسی نبود جز خود هیتلر.
مترجم ویلی برانت میگوید که روز ۷ دسامبر ۱۹۷۰ که صدراعظم آلمان و همراهانش در ورشو به سر میبردند نیز، فضایی سرد میان آنها و رهبران لهستان حاکم بود و پیش میآمد دقایقی که حرفی بیناشان رد و بدل نمیشد، ولو که برانت در همان روز قرار بود پای قراردادی را امضا بگذارد که بخشی از شرق آلمان را همانطور که متفقین در کنفرانس پتسدام آلمان تعیین کردند، عملاً جزیی از خاک لهستان میشناخت. استدلال برانت در برابر غوغای محافظه کاران و محافل راست آلمان که او را به خیانت متهم میکردند این بود که « اروپا را به ویرانی کشیدهایم و طاعون مرگ و نیستی را به جان مردم آن و به خصوص لهستانیها انداختهایم، حالا فکر میکنید که هنوز هم می توان بر ادعای مناقشهانگیز خودمان نسبت به اراضی این سوی رود اودر- نایسه پا فشاری کنیم؟»
پیشاز ظهر روز ۷ دسامبر برانت برای ادای احترام به همهی آن ۷ هزار نفری که در جریان قیام سه هفتهای گتوی ورشو در آوریل ۱۹۴۳ از پای درآمدند و همهی آن سه میلیون لهستانی قربانی مرگ و تجاوز قوای هیتلر رفت که تاج گلی در پای بنای یادبود قربانی گتو بگذارد. خم شد که روبان گل را به رسم رایج راست و ریس کند، اما به جای راستشدن، زانو زد. به یک باره همهمه هیئت همراه و خیل خبرنگاران فرو خفت، حادثهای شگفت روی داده بود.
ویلی برانت زانو زد تا از بابت جرم و جنایت و دهشت و تالانگری آلمان در جریان جنگ جهانی دوم از مردم جهان عذر بخواهد، ولو که خودش مخالف این جنگ بود و سروکارش به آوارگی از میهنش کشیده بود. او برای خودش نیازی به عذرخواهی نداشت، برای مردم و ارتشی که هیتلر را به جنایت یاور شدند زانو زد تا عذر بخواهد از مردم سراسر جهان و به یادها بیاورد که وجدان انسانی نباید از کنار جنایتهای کوچک و بزرگ به راحتی بگذرد.
عکس برانت زانو زده که به روی تلکسهای جهان رفت، باورش کردند که در سیاست تنشزدایی که او در پیش گرفته صادق است، سیاستی مبتنی بر تحول در بلوک شرق از طریق ارتباط و نزدیکی و گفتگو. همین سیاست بود که اوج خود را در پیمان تنشزدایی هلسینکی در سال ۱۹۷۵ به نمایش گذاشت، کنفرانس امنیت و همکاری اروپا را به وجود آورد، اروپا و جهان را ایمنتر کرد و در کنه خود راه را برای جنبشهای دمکراسیخواهی در اروپای شرقی گشود. به پاس همین سیاست بود که سال ۱۹۷۱ جایزه صلح نوبل را به او دادند.
برانت بعدها در توضیح زانوزدنش نوشت: «قصد و برنامهای برای این اقدام نداشتم، اما در جایی که انحطاط تاریخ آلمان و بار میلیونها قربانی جنگ بر دوشت سنگینی میکند، زبان عاجز از حرفزدن میشود.» و ویلی برانت پاهای خمشدهاش را زبانی گویا کرد تا در برابر تاریخ برای مردم کشورش عذر بخواهد.
اقدام برانت اما در زمان خودش در میان هممیهنانش با استقبال چندانی مواجه نشد. ۴۸ درصد مردم آلمان آن را اغراقآمیز خواندند و تنها ۴۱ درصد آن را درست توصیف کردند. حزب محافظهکار دمکرات مسیحی نیز از جمله مخالفان بود. امروز اما مخالفان اقلیتی کوچک را تشکیل میدهند.
استعفا و بهانههای واقعی و غیرواقعی
وقتی که برانت سال ۱۹۷۴ استعفا کرد، علتش را لورفتن یک جاسوس آلمان شرقی در میان نزدیکترین دستیارانش عنوان کردند. این که او مشروب زیاد میخورد، فکر و ذکرش زیاد به زنها مشغول بود و افسرده هم بود را نیز با مایههای غلیظی از اغراق به موضوعهایی برای پرکردن صفحات روزنامهها بدل کردند.
همانطور که پسر برانت روایت میکند این واقعیت بود که ویلی برانت به رغم تپیدن قلبش برای بهبودی زندگی مردم عادی، خودش انسان سردی بود که کمتر دیگران را در بغل گرفت یا بر شانهاشان کوبید یا برای خانواده حسی از پدری ایجاد کرد. خوش و بش گاه بحثانگیزش با زنان نیز از چشم اطرافیانش پنهان نبود. اما علت استعفا در وجه عمده چیزی دیگری بود، محافظهکاران و محافل قدرتمند اقتصادی سودی در ادامه زمامداری برانت و سیاستهای مبتنی بر نوسازی، دمکراتیزهسازی و عدالتگسترانه او نمیدیدند. این گونه بود که رقبای راستگراتری او در درون حزب را به مخالفخوانی تقویت و تشویق کردند. نبرد درون حزبی که بالا گرفت، برانت در کنار همه مسائلی که یاد شد چاره را در استعفا دید.
او اما به رغم برخی اشتباهاتش هنوز هم میراث فکری و معنوی سوسیال دمکراسی آلمان و جهان به شمار میرود و از سال ۱۹۹۲ که چشم از جهان فروبست همچنان محبوبیت خود را حفظ کرده است. جهان نیز امروز همچنان در حل مسائل خویش به ایدههای ویلی برانت، یعنی تنشزدایی در درون و برون، «جرئتکردن به دمکراسی بیشتر»، فرصتدادن به دیپلماسی و تلاش در کاستن از شکافهای اقتصادی در جهان بیش از پیش نیازمند است و قسما اعتنا میکند.
امروز، ۱۸ نوامبر، صدمین سالگرد تولد ویلی برانت است.