واقعا چه شد و چرا شد؟
ایران تا حدود سالهای بیست و سی میلادی، کم و بیش، افقانستان امروز بود. این وضعیت، بدرجات مختلف، تا دهه ۶۰ میلادی ادامه پیدا میکند. در بحران اواخر دهه پنجاه میلادی، یا اواخر دهه سی خورشیدی، ایران، در حقیقت، از نظر ساختار طبقاتی، بطور برگشت ناپذیر، مشروطه، ملی شدن، و کودتای اول دهه را مستهلک میکند و دیگر، نه طبقه حاکمه و اقشار و لایه هایش، از آرایش اعمال حاکمیت ضرور برخوردارند، و نه دیگر، نیروهای تولیدی قادرند که در جایگاه ارتباط انسان – طبیعت، امکانات و ضروریات باز تولید خود و حاکمیت و اقشار و لایه هایش را از طبیعت کسب کنند- دلار معجزه گر و وحدت بخش اهدایی کودتا هم تنها بخشی از سهم مالکانه از دست رفته ناشی از بحران تولید را جبران میکند، بعلاوه اینکه شریک بزرگ و “سرکارآش” جدیدی نیز باید از آن بهره مند میشد- بوروکراسی اداری و فنی( باصطلاح، تکنوکراسی). هرچند این دلار معجزه اش دست کمی از “عصای حیات بخش” ندارد – اما امکان بازتولید کلیت “جامعه” به توقف کامل میرسد. لایه های طبقات حاکمه بجان هم میافتند. چنین وضعیتی، “دگرگونی ” را ناگزیر میکند. اوایل دهه چهل خورشیدی، این ناگزیری، در تحولاتی فرا میروید که “انقلاب سفید ویا انقلاب شاه و مردم” نام می گیرد. این دگرگونی، اصلاحات ارضی، یعنی دست بردن در ساختار قرونی آرایش نیروهای تولیدی (انسان با طبیعت) و روابط تولیدی (انسان با انسان) را در هسته و محور خویش دارد. بدینترتیب،عملا کودتا میرود که به “انقلاب” بروید- اگر اقدامات پیشگیرانه انجام نگیرد. “انقلاب سفید”، یا “شاه و مردم” در سیر تحولشان، به “رستاخیزو تمدن بزرگ” ختم شدند و بعد هم با دلارهای نفتی هنگفت اوایل دهه پنجاه خورشیدی، در هر کوچه و برزنی قابل خرید و فروش شدند (گسترش روابط مبادله یی- پولی،همچون اسید، تمام شیرازه قرونی را تحلیل برد و تقریبا همه چیز را به سنجنده فراگیرقابل تبدیل کرد (انقلاب اصلی اینجا اتفاق افتاد) و از این طریق، سوداگری همه چیز علیه همه چیز را به اوج رساند و رقابت و جنگ قوی با قوی، و قوی با ضعیف، فرهنگی ناشناخته را فراگیر کرد، و تمام روابط همدردی، همبستگی و تعلق داری و تعلق پذیری را، در زمان کوتاهی، منحل کرد (ضعف دموکراتیک عدالت جویانه هدفها و برنامه ها). در این وضعیت، هرگونه تحولی- انقلابی یا غیر- غیرممکن گشت و خود “انقلاب شاه و مردم” و خود نظام، نیزنخستین و بزرگترین قربانی ها میشوند- اینها نیز، مانند همه چیز به همان ارزشهای بنیادی سپرده و تبدیل شدند که شاید ارزش – پایه را در خود حفظ کنند- همه چیز به تنها سنجنده، یعنی نفس “بودن و دوام”- بقاء- مبدل میشود. و این پایان ” عدم”، بعنوان واسط بین “بودن” و “شدن” است- از این ببعد تا “پنجا ه و هفت” راهی طولانی نیست (برنامه پنجم تجدید نظر شده هم اوج بلند پروازیهای توهم- پایه بود، و هم لحظه سقوط آزاد همه چیز)- انقلاب دارد مییآید، و انقلابیون آماده نیستند( و این دیگر روستا بود که میجنبید، و نیروهایش را با قطار تبدیل دهقان به کارگر شعب بانک صادرات، گرسنه و برهنه، در اطراف شهرها می پراکند، و شهرها از این اتفاق نیز برای سوداگری زمین و ساختمان استفاده میکنند. چنین شرایطی، هم نشانه “ناممکنی انقلاب و تحول اجتماعی است، وهم، مخزن تمام پلیدیهای انباشت شده هزار ساله- هیچ راهی جز خیابانها و میدانها باقی نمانده است. “انقلاب سفید” و “رستاخیز” که باید بحران دهه سی خورشیدی را – به نیت حاکمیت بیرونی و درونی – از دست مائو و لنین “نجات” می دادند، ایران را بطور مورب شکستند، و هزار سال رکود و افول، و هرچه زخم بسته و نابسته بود را چنان عیان کردند که هنوز بسیاری “مثل تخته پاره روی امواج آب” از خود میپرسند که این “کشتی تایتانیک ایران” چرا چنین مفضحانه شکست و به اعماق اقیانوس نقد گذشته، یعنی تاریخ، فرو رفت. پاسخها، بعد از حدود سه دهه، مضمونها و اشکال بیان بسیار متنوعی پیداکرده اند- ازبازگشت تا خطر جنگی دوباره و حتا، سرکوب اتمی برای اعمال بازگشتی تاریخی – جهانی از نوع تغییر تناسب قوایی ناگهانی که بمباران هیروشیمابعد از جنگ جهانی دوم بوجود آورد و حدود پنجاه سال درها را بر یک پاشنه چرخاند و دشمنی و کینه هایی را بر افروخت که هنوز میسوزانند.
در همان ابتدا، دو نفر برخوردی واقع بینانه با این اتفاقات داشتند. شاه که قبلا گفته بود “اینها از آنطرف مرزها آمده اند” گفت ” مردم صدای انقلابتان را شنیدم”؛ و رئیس دولت موقت انقلابی بیرون آمده از این وقایع، گفت، ” باران میخواستیم، سیل آمد”. و این چنین روند راندن مابالتفاوت سیل و باران به آنطرف مرزها. و این “اصلاحات” نام گرفت- درحقیقت، اصلاحا ت فجیع ترین روند بازگشت به گذشته را در درون خود نهان میکند و چیزی نمی گذرد که علانا نیز این خواسته بیانش را پیدا می کند.
اینقدر از اینطرف و آنطرف پنجاه و هفت می برند و میدوزند- اصلاحات خیاطانه و خراطانه- که حتا شکل و شمایل “انقلاب سفید یا شاه و مردم” نیز محو میشود، به ملی شدن میرویم، از آنجا به مشروطه، و بالاخره، سر از دامن تقی خان امیر کبیر– و بردن همگان به “فین کاشان”. این “بلبشو” امروز وضعیتی رابوجود آورده است که می بینیم- به این بازگشت فجیع نیز نام “سبز داده اند”. برخی از گذشته بیخبر ازلی ابدی نیز در آن آزادی، دموکراسی، و غمناکتر، عدالت اجتماعی را نوید می دهند- شیپور را ایندفعه از سر گشادش می دمند- خوب برگرداندن شرایط از امیرکبیر و فین کاشان و رساندن به “رستاخیز کوزه حقوق بشر قبل از خود بشر” خود انقلابی عظیم تر از بزرگترین انقلابات جهان است- همه باید با ساز و دهل و نقاره، و نماز و صلوات، این خر دجال اصلاحا ت بازگشتی را هم خیر مقدم بگویند، و هم همراهی کنند. بهتر نیست فیلم “تایتانیک” را ببینند و چند فیلم تحت عنوان کلاسیکس از شبکه های انگلیسی یا آمریکایی که چگونگی این تحولا ت را در دامن مادر نشان میدهند- مهم نیست عده یی از رزمناو، و ده روزیکه، قبلا به شیدایی رسیده باشند.
ما گذشته را هیچوقت نمیتوانیم باز تولید کنیم، چه رسد که باز گردانیم، به همین دلیل، تاریخ به معنی باز سازی گذشته، همیشه چیزی نیست جز نقد گذشته. به روایتی، اجداد انسان روزی با دمشان از درختها آویزان میشدند- هم تفریح، هم ورزش و هم امرار معاش- لخت و پتی- چه باید کرد که ما به دلیل اینکه دیگر دم نداریم، متاسفانه، قادر نیستیم چنان “طبیعی و خالص” زندگی کنیم. لعنت بر این تمدن انسانساز.